مبانی استراتژی فرهنگی از دیدگاه علی (ع)

مشخصات كتاب

شماره مدرک کتابخانه مجلس:84-2314

سر شناسه:بابائی طلاتپه، محمدباقر، 1342 -

عنوان کتاب:مبانی استراتژی فرهنگی از دیدگاه علی (ع)/ محمدباقر بابائی طلاتپه

وضعيت نشر و پخش و غيره :تهران: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دانشکده فرماندهی و ستاد، دوره عالی جنگ، 1384.

مشخصات ظاهري:ص.524 ،ده هج.: مصور، جدول، نمودار

فروست:(فرهنگ و استراتژی؛50 )

يادداشتهاي مربوط به عنوانهاي مرتبط :عنوان پشت جلد به انگلیسی:Bases of cultural strategy from Emam ali (A.S) view.

يادداشتهاي مربوط به کتابنامه ، واژه نامه و نمايه هاي داخل اثر :نمایه

يادداشتهاي مربوط به کتابنامه ، واژه نامه و نمايه هاي داخل اثر :کتابنامه: ص.447 -460؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع :اسلام و فرهنگ

موضوع :علی بن ابی طالب <(ع)>، امام اول، 23 قبل از هجرت -40 ق.- نظریه درباره فرهنگ

موضوع :سیاست و فرهنگ

موضوع :علی بن ابی طالب <(ع)>، امام اول، 23 قبل از هجرت -40 ق.- سیاست و حکومت

موضوع :علی بن ابی طالب <(ع)>، امام اول، 23 قبل از هجرت -40 ق. نهج البلاغه.- خطبه ها

رده بندی کنگره:BP229/ب2 م2

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب <(ع)>، امام اول، 23 قبل از هجرت -40 ق.نهج البلاغه. شرح

شناسه افزوده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. دانشکده فرماندهی و ستاد. دوره عالی جنگ

محل و شماره بازیابی:National library of Iran1235920BP229 /ب2 م2

شناسگر رکورد:304164

تحليلي بر مباني استراتژي فرهنگي

مروري تحليلي بر مباني نظري

مولفه هاي قدرت ملي و كيفيت تعامل بين آنها

اشاره

رشد و تعالي كشورها در عرصه هاي مختلف داخلي و خارجي حاكي از اقتدار و قدرت ملي بالاي آنهاست. اقتدار يك حكومت در مقابل تحولات داخلي و خارجي، از كيفيت تعامل عوامل تشكيل دهنده ي قدرت ملي نشأت مي گيرد و قدرت ملي مقوله اي است كه از مولفه هاي اقتصادي، سياسي، نظامي و اجتماعي برخاسته از مباني و لايه هاي ارزشي حاكم بر جوامع تشكيل مي شود؛ يعني برآيند اين فعاليت ها در حوزه هاي مختلف، ميزان قدرت ملي را

مشخص مي سازد به طوري كه شدت و ضعف قدرت ملي بستگي كامل به شدت و ضعف اين مولفه ها و نوع هم افزايي (سينرژي) [1] كه بين آنها حاكم است، دارد

[ صفحه 6]

از اين رو، هر چه اين مولفه ها از توانايي، هماهنگي و هم افزايي بيشتري برخوردار باشند. كشور از قدرت و اقتدار ملي بيشتري برخوردار مي گردد.

جايگاه فرهنگ در بين مولفه هاي قدرت ملي

از آنجايي كه نحوه ي فعاليت در اقتصاد و يا سياست گذاري در بخش هاي ديگر متأثر از مباني و ارزش هاي حاكم بر جامعه مي باشد؛ و فرهنگ مقوله اي است كه متضمن مباني ارزشي و فكري جوامع، و جهت دهنده ي فعاليت هاي فردي و اجتماعي است، بنابراين صبغه ي مولفه هاي سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي و حتي نوع فعاليت هاي فرهنگي، از مباني فرهنگي حاكم بر رفتارهاي فردي يا حكومتي كه اين فعاليت ها را انجام مي دهد ناشي مي گردد؛ چرا كه اين مباني و ارزش هاي فرهنگي است كه به سياست، اقتصاد، امور نظامي و اجتماعي هويت بخشيده و جهت حركت آنها را مشخص مي سازد.

اين عامل باعث شده تا شناخت ويژگي ها و خصوصيات فرهنگي ديگر ملل و تلاش براي پيش بيني و واكنش هاي متفاوت آنها در مقابل حوادث و تحولات، قدمتي طولاني پيدا نمايد. معروف ترين نمونه ي آن، سفر تاريخي «ماركوپولو» به چين و خاطرات وي در طول سفر، از آداب و رسوم ملت هاي آسيايي و اسلامي و راهنمايي او در راستاي بهره برداري از روش هاي مناسب تعامل با اين كشورها مي باشد.

با آغاز دوران استعمار نو، شناخت فرهنگ ها اهميت زيادي پيدا كرد و دانشمندان مختلف با عناوين مستشرقين و محققين فرهنگي، به سوي كشورهاي جهان به راه افتادند. هدف

آنها پيدا كردن دايرة المعارف جامعي از خصوصيات فرهنگي كشورها و استفاده از آن، در جهت سلطه بر ثروت هاي آنان بود، مسيري كه تا اكنون ادامه يافته و با استفاده از شيوه هاي نوين، سطح پويايي خود را ارتقا داده است.

[ صفحه 7]

تجربه ي تاريخي دولت ها به ما آموخته است كه سياست گذاري ها در نظام اجتماعي (داخلي و خارجي) اعم از تصميم هاي اقتصادي، سياسي، نظامي و اجتماعي، نخست به تاييد نظام فرهنگي جامعه رسيده و سپس به اجرا در مي آيد. علت اين كه مشاهده مي شود هر انقلابي به دنبال تحولات بنيادين مي باشد، به «تغيير و تحول در فرهنگ جامعه» باز مي گردد و الا اگر هدف هر انقلابي، گسترش همان فرهنگ پيشين بود، نه تغيير و تحول در ابعاد مختلف نظام و نه حتي اصل قيام براي انقلاب لازم بود.

هويت انقلاب اسلامي ايران

انقلاب اسلامي ايران كه با هدايت و رهبري حكيمانه ي رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت آيت الله روح الله موسوي خميني (ره) و با حمايت مردم در سال 58 با شكل گيري حكومت جمهوري اسلامي به ثمر رسيد، به طور طبيعي در صورتي به حمايت خود در بستر زمان ادامه خواهد داد كه بتواند اصول و مباني محدثه و مبقيه ي خويش را كه در اصول 1 و 2 و 3 و 4 قانون اساسي و وصيت نامه ي امام خميني (ره) ذكر شده است به حالت پويا نگه دارد؛ چرا كه هر پديده اي در جهان، معلول علل و عوامل ايجادي و ابقايي است. حكومت نيز پديده اي اجتماعي است كه با حاكميت خاصي در سرزمين شكل مي گيرد و دوامش در طول زمان به علل

محدثه و مبقيه اي بستگي دارد كه آن را تشكيل داده اند.

امام خميني (ره) مي فرمايد:

«بي ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است و رمز پيروزي را ملت مي داند و نسل هاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن انگيزه ي الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزه و

[ صفحه 8]

مقصد مي باشد.» [2] .

بنابراين، مقصد عالي انقلاب اسلامي ايران؛ يعني حكومت اسلامي، زماني مي تواند پويايي خود را در بستر زمان حفظ نموده و تداوم ببخشد كه بتواند مولفه هاي اصلي خود را حفظ نموده و پويا نگهدارد.

نقش فرهنگ در جامعه

فرهنگ، به مثابه خون جاري در رگ هاي جامعه، شرايط حيات طبيعي جامعه را فراهم ساخته و آن را از آفت پراكنده شدن اعضاي خود مصون نگه مي دارد و امكان فعاليت را براي تمام قسمت ها و بخش ها فراهم مي سازد.

هم چنان كه فعاليت بخش هاي مختلف بدن مديون طراوت و جريان ماده ي حياتي «خون» است، فرهنگ يك نظام نيز ريشه و پايه در كليه ي مسايل آن نظام دارد. به عبارتي، هر چند فعاليت هاي يك جامعه در مولفه هاي سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي متفاوت به نظر مي رسند و حفظ نظام حكومتي يك كشور بستگي به نوع فعاليت ها در حوزه هاي فوق دارد، ولي نحوه ي فعاليت در اقتصاد و يا سياست گذاري در بخش هاي ديگر، متاثر از فرهنگ آن نظام اجتماعي است. از اين رو، هر فرهنگي كه در طول تاريخ توانسته زمينه اي مناسب براي انسجام جامعه ي خود فراهم سازد و حركت آن را به سوي پيشرفت و تعالي تامين نمايد،

از پويايي مناسبي برخوردار بوده و مداومت و بقاي بيشتري داشته است. به طوري كه اگر نظام فرهنگي با شاخصه ها و مباني اش، همه ي مناسبات اجتماعي، سياسي، نظامي و اقتصادي را احاطه نكند و با ارايه ي الگويي مناسب، سيستم سازي را در تمام ابعاد توسعه ندهد، عوامل ديگر به اقتضاي شرايط، نقش پديده هاي فرهنگي را بازي مي كنند و هدايت

[ صفحه 9]

جامعه را به سوي مقاصد خود در دست مي گيرند.

جايگاه زمامداري علي در حكومت جمهوري اسلامي ايران

حكومت جمهوري اسلامي ايران كه با الگوگيري از زمامداري حضرت علي (ع) شكل گرفته است، براي اين كه بتواند پويايي خود را در بستر زمان در مقابل تحولات داخلي و خارجي حفظ نمايد؛ چنان كه در رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله - سيد علي خامنه اي فرمودند؛ بايد همت خود را در اين قرار دهد كه بتواند به آن الگو نزديك گردد.

«همت جمهوري اسلامي بايد اين باشد كه خود را به آن الگويي كه در غدير معرفي شد و در دوران پنج ساله ي حكومت اميرالمؤمنين (ع) نمونه ي آن نشان داده شد، نزديك كند.

امروز در جمهوري اسلامي اگر بخواهيم سعادت اين كشور تامين شود و مردم عزيز ايران با توانايي هايي كه خداي متعال در جوهر اين كشور و اين ملت قرار داده، به تمنيات و آرزوهاي مشروع برسند، بايد همان خط الگوي حكومت اميرالمؤمنين (ع) را دنبال كنيم و دين و دنياي خود را از روي آن حكومت، الگو بگيريم.» [5] .

نزديكي به الگوي غدير و زمامداري حدود پنج ساله ي اميرالمؤمنين (ع) زماني ممكن مي گردد كه به توان شناخت كلي و ريشه اي از رفتارهاي اميرالمؤمنين

(ع) در حوزه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي در دو عرصه ي اجتماعي و فردي ارايه نمود؛ چرا كه قبل از هر اقدامي نيازمند آشنايي با اصول و مباني اي هستيم كه جمهوري اسلامي ايران بر اساس آن

[ صفحه 10]

شكل گرفته و نضج يافته است. اين اصول به نحو كلي در قانون اساسي [4] و به صورت تفضيلي و يا جزيي در كتب روايي و قرآن آمده است، كه نيازمند مطالعه و الگوسازي بر اساس نياز مطالعه و الگوسازي بر اساس نياز و شرايط و مقتضيات زمان است.

بنابراين، براي متصديان امور حكومتي و هر فردي كه نقشي در مسايل مختلف اجتماعي دارد، ضروري است كه با شناخت مباني و عناصر استراتژي اميرالمؤمنين (ع) در برخورد با مسايل مختلف، بتواند ضمن الگوگيري از رفتارهاي علي (ع) در حوزه هاي مختلف، به حفظ و تداوم انقلاب اسلامي بپردازد و با حل مشكلاتي كه فرا روي جامعه و مردم قرار دارد، حكومت جمهوري اسلامي ايران را به جامعه ي مورد نظر قانون اساسي نزديك تر سازد. دوره ي پنج ساله ي حكومت اميرالمؤمنين (ع) مشحون از رفتارهايي است كه

[ صفحه 11]

مي توان براي تمام لايه هاي رفتارهاي فردي و اجتماعي الگوبرداري نمود؛ گويي مشيت الهي چنين اقتضا كرده بود حجت براي بندگان تمام شود و كيفيت برخورد حق و باطل در تمام چهره ها و جلوه ها نمايان گردد.

امروزه مي توان رفتارهاي اميرالمؤمنين (ع) در حوزه هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي را در دو عرصه ي فردي و اجتماعي در كتب روايي مورد مطالعه قرار داد كه با ارزش ترين و بارزترين آن نهج البلاغه است؛

همچنان كه رهبر كبير انقلاب اسلامي مي فرمايد:

«ما مفتخريم كه كتاب نهج البلاغه كه بعد از قرآن بزرگ ترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترين كتاب رهايي بخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه نجات، از امام اول معصوم ماست.» [5] .

[ صفحه 15]

تحليلي بر فرهنگ و عناصر آن

فرهنگ

اشاره

فرهنگ چيست؟ اين كلمه، واژه اي فارسي و مركب از دو جزء «فر» و «هنگ» است. «فر» پيشوند و به معني جلو، بالا، بر و پيش آمده و علاوه بر پيشوندي، در معني شكوه، درخشندگي و بزرگي اسم مي باشد. «هنگ» از ريشه ي اوستايي «تنگا» و به معني كشيدن، سنگيني و وزن مي باشد.

اين واژه از نظر لغوي به معني «بالا كشيدن»، «ابر كشيدن» و «بيرون كشيدن» است و هيچ گاه در ادبيات فارسي به مفهومي كه برخاسته از ريشه ي كلمه باشد نيامده است. [6] .

اصطلاح فرهنگ، در ادبيات فارسي بر حسب زمان و مورد (قبل و بعد از اسلام) با مفاهيم مختلف به كار رفته است؛ مثل: دانش، حرفه و علم. در متن پندنامه ي آتورپات اسپنتامان آمده است كه: «به خواستاري فرهنگ كوشا باشيد، چه فرهنگ تخم دانش است و بر آن خرد است.

ز دانا بپرسيد پس دادگر

كه فرهنگ بهتر است يا گهر؟ [7] .

واژه culture در زبان فرانسوي و انگليسي به معني «كشت» و «زرع» است كه در ادبيات آنها، در پرورش گياه و حيوان به كار مي رود و به پرورش

[ صفحه 16]

انسان تعميم داده شده است. مترادف آن در زبان عربي «ثقافه» مي باشد به

معني آموختن، ماهر شدن، و يافتن [8] مثل «حيث ثقفتموهم» [9] .

از متون فلسفي و مذهبي ايران باستان تا نوشته هاي فلاسفه ي يوناني، نشانه هايي از اين دغدغه ي هميشگي يافت مي شود كه انسان همواره در پي شناخت آن كليتي بوده است كه ارزش ها، آداب، سنن و زبان مشترك را در بر مي گرفته و هويت معنوي و وجه مميزه ي حيات اجتماعي ملت ها را مشخص مي كرده است. گرچه اين تلاش فكري ردپاي دايمي در تاريخ انديشه ي اجتماعي انسان دارد، در دهه هاي اخير چهره و ژرفاي جديدي يافته است.

به ويژه در سال هاي گذشته توجه بي سابقه اي به مفهوم فرهنگ شده و يافتن پاسخ پرسش مزبور اهميتي شگرف در مجامع علمي پيدا كرده است. امروزه مباحث فرهنگي در كانون بررسي هاي علمي بسياري از محافل آكادميك و دانشگاهي قرار گرفته است.

تعريف فرهنگ

هرگاه بخواهيم به پيروي از رويه ي علمي در دانشگاه ها و مراكز علمي، نخست فرهنگ را تعريف كنيم تا به تعريف مورد نظر از مفهوم فرهنگ برسيم، ابتدا بايد با تعريف ها و نظريه هاي متفكران مختلف در اين زمينه آشنا شد و اين به معني پاي گذاشتن به عرصه اي دشوار و پيچيده است، زيرا نظريه هاي ارايه شده توسط انديشمندان گوناگون، به غايت متفاوت و متعدد است. [28] .

[ صفحه 17]

مشكل آشنا شدن با مفهوم فرهنگ از همان قدم اول يعني دسته بندي و انتخاب تعاريف گذشته آغاز مي شود. تنها رده بندي انواع اين تعاريف؛ تشريحي، ساختاري، تكويني و... و تشريح آنها موجب تدوين كتاب هاي متعدد گرديده است. [29] .

فرهنگ از ديدگاه هاي مختلف مورد بررسي قرار گرفته و تعريف شده است: جامعه

شناسان، فرهنگ هر جامعه را اساس تمدن آن جامعه مي دانند. [30] .

مردم شناسان از دو منظر به فرهنگ نگاه مي كنند: يكي بررسي باورها و دومي بررسي آثار و بقايا؛ كه باورها به دو بخش راهنما مربوط به ايده هاي با اهميت، و روزمره مربوط به طرز كار اشيا تقسيم مي شود. اين باورها و ارزش ها صرفا تجلي يك فرهنگ هستند، نه خود فرهنگ؛ و آثار و بقايا، تجلي گاه باورها در عمل است كه قابل لمس با حواس پنج گانه مي باشد. از ديد اينها فرهنگ زنده را تنها در باورها و ارزش ها بهتر مي توان يافت تا در آثار و بقايا و اسناد و مدارك. [31] فرهنگ شناسان نيز، جامعه را گروهي متشكل ناميده اند كه داراي فرهنگي مشترك است. [32] اصطلاح فرهنگ به معناي جامعه شناختي و مردم شناختي آن نخستين بار به وسيله مردم شناس انگليسي، ادوارد بارنت تايلور (Edward Barnet Tylor) در سال 1871 ميلادي در كتابي به نام فرهنگ ابتدايي (Primitive Cultur) به كار رفت. [24] وي آن را چنين تعريف

[ صفحه 18]

نمود. «مجموعه اي كه شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، تكنيك ها، اخلاق، قوانين، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطي است كه انسان به عنوان عضو يك جامعه آن را از جامعه ي خود فرا مي گيرد و در قبال آن جامعه، تعهداتي به عهده دارد.» [25] فرهنگ در نگاه ايشان داراي دو بعد معنوي و مادي است؛ فرهنگ معنوي شامل: رسوم، اعتقادات، و علوم و هنرها مي گردد و فرهنگ مادي شامل ابزارها و اشيايي است كه توسط انسان ها در گذشته ساخته شده و به دست ما

رسيده است. [26] .

تعاريف فرهنگ، امروزه بالغ بر سيصد نوع مي شود. [27] بعضي آنها را در شش بخش: تشريحي يا توصيفي، تاريخي، هنجاري، روانشناختي، ساختي و تكويني تقسيم بندي نموده اند. [28] در دايرة المعارف بريتانيكا آنها را به بخش هاي: نظريه هاي جهان شمول، ذهن گرايي، تكامل گرايي و نسبيت گرايي تقسيم كرده اند. در كتاب «نظريه و فرهنگ» اين تعاريف در عناوين زير تقسيم شده است: نظريه هاي شبه فرهنگي، نظريه هاي اشاعه گرا، كاركرد گرايي، نظريه هاي تكامل گرا و نظريه هاي نسبي گرايي فرهنگي. [29] .

نبود تعريفي واحد و جامع از فرهنگ به علل متفاوتي بر مي گردد، مثل:

1- تنوع شديد عناصر و پديده هاي فرهنگي و تنوع مصاديق فرهنگ كه

[ صفحه 19]

مانع از تصور يك مفهوم جامع مشترك ثابت ميان آنها مي شود يا اين كه پيدا كردن يك مفهوم جامع مشترك بين آنها را دشوار مي سازد.

2- بي اعتنايي بعضي از بررسي كنندگان مفهوم فرهنگ، به معاني ماوراي طبيعي و معنوي آن.

3- عدم درك شخصيت جامع فرهنگي به علت شدت تأثير خودگرايي فرهنگ شهري و احساس بيگانگي از فرهنگ هاي بومي ديگر. [30] .

براي دستيابي به تعريف مورد نظر به تعدادي از تعاريف اشاره مي شود:

فرهنگ، مجموعه ي همه ي عناصر رفتاري و خصلت هاي آموخته ي اعضاي جامعه، يا مجموع ويژگي هاي رفتاري و عقيدتي اكتسابي اعضاي يك جامعه ي خاص مي باشد. [31] .

واژه ي تعيين كننده در اين تعريف، همان واژه ي عناصر رفتاري و ويژگي هاي رفتاري اكتسابي است كه فرهنگ را از رفتاري كه نتيجه ي وراثت زيست شناختي است، متمايز مي سازد.

فرهنگ، مجموعه ي دانش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي يك ملت است كه

داراي ويژگي هاي: هويت دهي، مصونيت آوري، هم پويايي و هم پايايي، ايجاد كننده ي فطرت ثانوي و تأثير پذيري مي باشد. [32] .

بر اساس اين تعريف فرهنگ هر جامعه، پديده اي است كه در طول حيات يك ملت شكل گرفته است. به معناي ديگر، فرهنگ هر جامعه متجلي دانش ها، نگرش ها، منش ها و ارزش هاي آن جامعه است.

[ صفحه 20]

علامه محمد تقي جعفري در مورد فرهنگ، قايل به تقسيم بندي زير است:

فرهنگ پيشرو: «كيفيت يا شيوه ي بايسته و شايسته براي آن دسته از فعاليت هاي حيات مادي و معنوي انسان ها، كه مستند به طرز تعقل سليم و احساسات تصعيد شده ي آنان در حيات معقول تكاملي باشد.»

فرهنگ پيرو: «كيفيت و شيوه ي زندگي مادي و غير مادي كه هيچ اصل و قانون اثبات شده اي را مورد تبعيت قرار نداده بلكه صحت و مقبوليت خود را از تمايل و خواسته هاي مردم مي گيرد.» [24] «فرهنگ، عبارت است از شيوه ي انتخاب شده براي كيفيت زندگي كه با گذشت زمان و مساعدت عوامل محيط طبيعي و پديده هاي رواني و رويدادهاي نافذ در حيات يك جامعه، به وجود مي آيد» [25] .

نكته ي مشترك بين سه تعريف ذكر شده، عنصر شيوه ي زندگي است كه در اولي آن را به تعقل سليم و احساسات پاك، در دومي به خواست هاي نفساني و در سومي به تجربيات زندگي مستند مي سازد.

«فرهنگ، نمودي است از رفتارهاي روزمره ي گروهي از افراد بشر كه از نسل هاي قبل به ايشان به ارث رسيده است.» [26] در اين تعريف، هاري اسپلينگ فرهنگ را شيوه و يا رفتاري مي داند كه از گذشتگان باقي مانده است. از اين رو،

رفتارهايي كه استناد تاريخي ندارند داخل مقوله ي فرهنگ نخواهند شد.

«فرهنگ، كارهاي زيسته شده اي است كه مشخصه ي جامعه، طبقه يا گروه

[ صفحه 21]

خاصي در دوره ي خاص تاريخي مي باشد و شامل ايدئولوژي هاي خاص عملي است كه جامعه، گروه يا طبقه اي را قادر مي سازد تا شرايط هستي خود را تجربه، تعريف و تفسير كند و معناي آن را درك نمايد.» [27] «در اين تعريف «استوارت هال»، فرهنگ را پشتوانه ي ارزشي و فكري رفتارهاي افراد جامعه مي داند كه از گذشتگان به ارث رسيده است.

«فرهنگ، عنصر هويت ساز جوامع و مظهر حيات عقلايي آنهاست و كليتي است كه از تركيب خصوصيات و نمادها به وجود آمده و در هر جامعه پديد مي آيد. هسته ي مركزي اين كليت و اين حيات عقلايي، نگرش خاص موجود در هر جامعه درباره ي انسان و حقوق بنيادين اوست.» [28] در اين تعريف، فرهنگ عنصر هويت ساز جوامع دانسته شده كه از تركيب اوصاف و نمادها به وجود مي آيد و مستند به نگرش جوامع از انسان و حقوق بنيادين او مي باشد. بنابراين، هر آن چه در هويت سازي جوامع نقش دارد، داخل مصاديق فرهنگ خواهد بود.

در كنفرانس جهاني مكزيكوسيتي كه توسط يونسكو در سال 1982 ميلادي برگزار گرديد، فرهنگ تعريف شده است به: كليتي كه تركيب يافته است از خصوصيات متفاوت روحي، مادي، فكري، و احساسي كه شاخصه ي يك جامعه يا يك گروه است و نه تنها هنرها و نوشتارها بلكه حالات زندگي، حقوق بنيادي انسان، نظام هاي ارزشي، سنت ها و باورها را در بر مي گيرد و به انسان امكان عكس العمل نشان دادن در مقابل

خود را مي دهد و او را به طور مشخص انسان كرده و به او حيات عقلايي، قضاوت نقادانه و احساس تعهد

[ صفحه 22]

اخلاقي مي بخشد تا توان بروز خود را پيدا كند. [29] در اين تعريف، فرهنگ صفتي است كه به انسان هويت عقلاني، قضاوت نقادانه و احساس تعهد اخلاقي مي بخشد و بيانگر روحيات مادي و معنوي فرد و جامعه بوده و شامل هنرها، نوشتارها، حالات زندگي، حقوق بنيادي انسان، نظام هاي ارزشي و سنت ها و باورهاي فردي و جمعي مي شود. بنابراين، فرهنگ شامل همه ي گروه ها و اجتماعات بشري شده و هيچ گروهي از آن مستثني نمي شود و حتي افرادي كه به رفتارهاي شنيع و زشت اجتماعي دست مي زنند خالي از اين صفت نخواهند بود.

فرهنگ در نظرگاه مدرن، حاصل برخورد انسان و طبيعت است. «ويل دورانت» فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان اشيا معرفي مي كند. «پوپر» فرهنگ را عالم سوم يعني عالم مصنوعات مي داند كه از برخورد انسان يعني عالم اول، با اشياء طبيعي يعني عالم دوم، به وجود آمده است. در اين نگاه، خدايي در كار نيست؛ موضوع فرهنگ، انسان است. [30] .

در معرفت ديني فرهنگ، حاصل تكلم و تكليم خداوند با بشر است؛ حقيقتي ماورايي و آسماني است، ولي اين جوهره ي اصلي به تدريج به فراموشي سپرده شده، همان معاني و حقايق خدايي به اشياء طبيعي نسبت داده مي شود؛ مثل: زيبايي، جمال و... كه از آن خداست ولي به اشيا اطلاق مي شود؛ انسان زيبا، كوه مستحكم و قوي و... در اين نگاه موضوع فرهنگ، اوصاف و

[ صفحه 23]

ويژگي هاي

خدايي است [31] .

كميته ي برنامه ريزي بخش فرهنگ و هنر دولت جمهوري اسلامي ايران نيز در اولين برنامه ي پنج ساله ي خود، فرهنگ را چنين تعريف نموده است: كليت هم تافته ي باورها، ارزش ها، آرمان ها، دانش ها، هنرها، فنون، آداب و اعمال جامعه و مشخص كننده ي ساخت و تحول كيفيت زندگي. [32] .

نقاط كلي و مشترك تعاريف فرهنگ

نقاط كلي تعاريف ارايه شده را مي توان به صورت زير خلاصه نمود:

- اول: فرهنگ تشكيل دهنده ي عناصر رفتارهاي اعضاي جامعه است.

- دوم: فرهنگ ويژگي هاي رفتاري است كه از گذشتگان به ارث رسيده و يا از ديگران آموخته مي شود.

- سوم: فرهنگ شيوه ي زندگي مستند به يكي از امور تجربي، عقلاني و نفساني است.

- چهارم: فرهنگ عامل هويت دهي جوامع و حيات عقلايي آنهاست.

- پنجم: صفتي است كه به انسان هويت عقلايي بخشيده و او را انسان مي سازد.

از آنجا كه شيوه ي زندگي هر انسان بر اساس نوع ادراك و شناخت او از خود، خدا، ديگر انسان ها، جهان اطرافش، نوع رابطه ي بين خود و آنها و الگوي ايده آلي كه از نقش اجتماعي براي خود در زندگي ساخته و نقشي كه در آن بازي مي كند، به تصوير كشيده مي شود؛ و اين تصوير از يك طرف حاصل

[ صفحه 24]

تجربيات فكري گذشتگان و از طرفي برخاسته از استدلال هاي امروزي است كه متناسب با شرايط جديد به وجود آمده است، رفتارهاي انسان از يك جهت، متكي به ارزش ها و باورهاي اوست كه از نوع نگاهش به هستي بر مي خيزد كه از طرفي مستند به استدلال هاي فكري و انديشه هاي اوست كه بر اساس نوع

گزاره هاي برخاسته از شرايط و تجربيات او شكل مي گيرد. از اين رو تعريفي كه براي فرهنگ انتخاب مي كنيم و آن را محور مطالعه ي خود در اين پژوهش قرار خواهيم داد عبارت است از:

«شيوه ي زندگي برخاسته از انديشه (عقل نظري) و نظام ارزشي (عقل عملي)»

در اين تعريف آن، شيوه ي زندگي اشاره به كيفيت گزينش هاي فردي و اجتماعي در برخوردها و تعاملات، نوع گفتارها، كردارها و پندارها دارد. عقل نظري اشاره به قوه ي عاقله ي انساني است كه سازنده ي افكار و انديشه هاي اوست و عقل عملي بيانگر بايدها و نبايدهايي است كه در زندگي بر اساس تجربيات و الگوهاي زندگي انتخاب شده است و عموما مستند به نگرش انسان به جهان و به تعبير ديگر، نوع جهان بيني انسان است. [33] اين شيوه ي زندگي، امري است كه به واسطه ي آن زندگي انسان از زندگي حيوانات متمايز مي گردد

[ صفحه 25]

و به او شخصيت و هويت جديدي در معاشرت ها، زندگي، رفتارها و گفتارهايش مي بخشد [34] و در او چنان تأثير مي گذارد كه در تعريف او گويند: انسان حيواني است با فرهنگ. [35] .

انسان با فرهنگ، فردي است كه فكر مي كند، انتخاب مي كند و راه زندگي، نوع رفتارها و كردارهاي خاصي را بر مي گزيند. از اين جهت هيچ انسان بي فرهنگي يافت نمي شود، [36] چرا كه همه ي انسان ها زندگي مي كنند؛ زندگي اي كه بر پايه ي فكر، انديشه و ارزش هاي خاصي بنا شده است. شيوه ي زندگي كه به راحتي اجازه ي تغيير در آن نمي دهد با تكيه بر اين نظام فكري و ارزشي به راحتي اجازه ي ورود افكار بيگانه و ارزش هاي ديگر را

به حريم خود برنمي تابد.

در اين راستا فرهنگ اسلامي عبارت خواهد بود از:

«شيوه ي زندگي برخاسته از انديشه ي توحيدي و نظام ارزشي اسلام.»

فرد متخلق به فرهنگ اسلامي كسي خواهد بود كه برخوردار از يك انديشه ي توحيدي باشد و بايدها و نبايدهاي زندگي اش در شئون فردي و اجتماعي مستند به قرآن و سنت پيامبر اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع)، و الگوي زندگي اش پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) باشد. جامعه ي با فرهنگ، جامعه اي است كه ارزش ها و روش هاي خاصي را بر اساس استدلال ها و نظام ارزشي براي تعاملات اجتماعي معرفي مي كند و اجازه ي ورود تعاملات ديگر را نمي دهد و در صورت ورود آنها، از خود استقامت

[ صفحه 26]

نشان داده و در صدد نفي و در نهايت طرد آنها بر مي آيد.

اين كه انسان ها و در نهايت جوامع انساني با كدامين شيوه هاي زندگي به سعادت هميشگي دست خواهند يافت تا دنيا و آخرت آنها را تضمين نمايد، از ديرباز بين انديشمندان علوم مختلف مورد بحث بوده و خواهد بود و در طول اين بحث ها هر كدام به دنبال شيوه ي زندگي و آييني هستند كه ضمن توجه به تمامي ابعاد وجودي انسان، سعادت دنيوي و اخروي او را تامين نموده و زندگي جاودانه ي توأم با لذت و خوشي را براي او فراهم سازد. [37] .

[ صفحه 28]

اهميت و جايگاه فرهنگ

بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسي دارد فرهنگ آن جامعه است. فرهنگ هر جامعه، هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مي دهد و با انحراف فرهنگ، هر

چند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند باشد، ميان تهي خواهد بود؛ هرگاه فرهنگ جامعه اي وابسته به فرهنگ مخالف باشد، به ناچار ديگر ابعاد آن جامعه نيز به جانب مخالف گرايش پيدا مي كند و بالاخره در آن مستهلك شده و موجوديت خود را در تمام ابعاد از دست مي دهد، زيرا استقلال و موجوديت هر جامعه، از استقلال فرهنگ آن نشأت مي گيرد و ساده انديشي است كه گمان شود با وابستگي فرهنگي، استقلال در ابعاد ديگر يا يكي از آنها امكان پذير است. [38] .

تأكيد در مورد اهتمام به ارتقاء فرهنگ جامعه و داشتن دغدغه در مورد اوضاع فرهنگي كشور، ناشي از ديدگاه اسلام در مورد مقوله ي فرهنگ و تأثير تعيين كننده ي مسايل فرهنگي در حال و آينده ي جامعه است. [39] .

[ صفحه 29]

وسعت قلمرو فرهنگ به وسعت حيات اجتماعي انسان بوده و شامل تمامي ذخاير و ميراث هاي انديشه (عقل نظري) و ساخته هاي فكري و دستي (عقل عملي) انسان از آغاز تا امروز است. [40] فرهنگ در كليه ي شؤون زندگي افراد حكم فرماست و در پرتو آن، زندگي انسان از زندگي حيواني متمايز مي گردد. [41] فرهنگ، محيط معيني است كه انسان در چارچوب آن حركت مي كند، الهام خود را مي پرورد و مقدار صلاحيت خود را براي تأثير گذاري از طريق تبادل، سازگاري مي دهد. فرهنگ جوي آبي است از رنگ ها و نغمه ها و عادت ها و شكل ها و آهنگ ها و حركت هايي كه جهت گيري و شيوه ي خاصي را بر زندگي انسان نقش مي زند، تصور او را نيرو مي بخشد، نبوغ او را الهام مي دهد و توانايي هاي خلاق او

را مي پرورد. فرهنگ پيوند ارگانيك انسان و چارچوبي است كه او را در بر گرفته [42] است. فرهنگ شامل الگوهاي آشكار و پنهان رفتاري است كه به وسيله ي نمادها، اعمال و توفيقات نهادينه شده ي گروه هاي مختلف انساني و آن چه شامل دست ساخته هاي انسان مي شود، به دست آمده و انتقال مي يابد. [43] فرهنگ درونمايه هر گروه، سازمان، گردهمايي و جامعه است. بنا به اصطلاح رايج امروزين: نرم افزار سخت افزار تجمعات گوناگون انساني شناخته مي شود. [44] .

فرهنگ، عصاره ي زندگي اجتماعي است و در آن تمامي افكار، اهداف،

[ صفحه 30]

معيارها، ارزش ها، فعاليت هاي انسان و ضوابط فردي و اجتماعي منعكس مي شود. به كمك فرهنگ است كه انسان از جهات مختلف با مردم پيرامونش همرنگي و هماهنگي مي يابد و از مردم جوامع ديگر متمايز و مشخص مي شود. بشر به اتكاي اين فرهنگ، جهان را تسخير مي كند و به جاي آن كه در مقابل تحريكات محيط طبيعي دستخوش تغيير شود، جهان را موافق حال خود تغيير مي دهد. [45] .

[ صفحه 31]

ويژگي هاي فرهنگ

هر پديده اي در عالم هستي ويژگي هايي دارد كه با آنها از ديگران باز شناخته مي شود. اين ويژگي ها عموما به دو گروه عام و خاص تقسيم مي شوند؛ ويژگي هاي عام، مشترك بين همه ي فرهنگ ها بوده، و ويژگي هاي خاص، متناسب با جامعه و افراد متفاوت مي باشند. پاره اي از اوصاف و ويژگي هاي عام آن به اختصار عبارتند از:

1- فرهنگ «عام» ولي «خاص» است؛ فرهنگ به عنوان يك معرفت بشري عام است. همه ي انسان ها براي حفظ بقا و دوام زندگي به ساختن ابزار و ادوات و فعاليت هاي

توليدي و تهيه مسكن و لباس و غذا مي پردازند و رفتارهايي را انجام مي دهند؛ مي خورند، ازدواج مي كنند، و... و همه ي جوامع داراي نهادهاي خانوادگي و نظام خويشاوندي و نظام سياسي و قوانين و مقررات و فلسفه براي زندگي و يا عقيده درباره ي هستي، مرگ، ماوراء الطبيعه و علايم و اشارات و زبان و هنر و... هستند. ولي با وجود تشابه در كليات و خطوط اصلي، هر قوم و گروهي با شيوه ي خاص خود مي خورند و ازدواج مي كنند و... و بالاخره تفاوت هايي در رسوم، قوانين، و معتقدات و تمام جلوه هاي فرهنگي دارند.

2- فرهنگ «متغير» ولي «ثابت» است: پديده هاي اجتماعي بنابر مقتضيات زمان و بر اساس اختراعات و نيازها و آمد و رفت ها دستخوش تغيير

[ صفحه 32]

و تحول مي گردند. اين تغييرات در زمينه هاي فرهنگي به قدري بطئي و كند است كه به آساني نمي توان متوجه آن شد و از آنجا كه زندگي فرد نيز ملازم اين تغييرات بسيار بطئي است، فرهنگ تقريبا ثابت به نظر مي رسد و به چشم نمي آيد، ولي در عين حال در بستر زمان تغيير مي پذيرد. [46] .

3- پذيرش فرهنگ «اجباري» ولي «اختياري» است؛ فرهنگ تمام حيات اجتماعي ما را در بر گرفته است، ولي به ندرت خود را آشكار مي كند و خود را بر افكار و معارف و اعمال ما تحميل مي سازد. در عين حال، انساني كه در يك جمع زندگي مي كند، يا بچه اي كه در محيطي متولد مي شود بي اختيار در چارچوب فرهنگ و سنن و روش هاي آن جمع قرار مي گيرد. ولي انسان بنابر خصوصيات جسماني، فكري، رواني، علمي و اجتماعي كه دارد

و يا به دست مي آورد در چارچوب رعايت آن چه از جامعه ي خود آموخته است باقي نمي ماند و اين همه اختراعات، اكتشافات، توسعه و تكامل تكنيكي و زيستي و فكري ثمره ي آن است. يعني تأثير شخصيت و كاربرد هوش و استعداد و مقتضيات ديگر، افراد را به فضاي «اختيار» مي كشاند. [47] .

4- فرهنگ يك مفهوم بي طرف نيست، بلكه تاريخي، خاص و ايدئولوژيك است. [48] .

5- فرهنگ هويت دهنده است؛ فرهنگ و مواريث تاريخي يك ملت، ركن اصلي شخصيت و هويت انساني آن ملت است.

6- فرهنگ ذاتا تبادل، انتقال، تركيب و ارتباط را مي طلبد و خواهان

[ صفحه 33]

پيوند، رشد و تماس است.

7- فرهنگ انسان را ياري مي كند تا بهتر ببيند، بخواهد و گزينش كند. [49] .

8- فرهنگ، وسيله اي است كه افراد را با زندگي اجتماعي تطبيق مي دهد.

9- فرهنگ، طرح هايي براي زندگي كردن است كه در جريان تاريخ شكل مي گيرد. [50] .

10- فرهنگ فرا گرفتني است و تعليم و تربيت در جوامع انساني بر اساس اين خصيصه شكل گرفته است. [51] .

11- فرهنگ با شرايط محيط سازگاري و هماهنگي حاصل مي كند. از اين رو، هيچ فرهنگي در طول تاريخ منجمد نمانده، بكله با گذشت زمان تغيير و تحول يافته است.

12- عوامل يك فرهنگ به تدريح به صورت يك مجموعه ي به هم پيوسته در مي آيند. [52] .

13- فرهنگ موضوعي اجتماعي است، عادات و تجربياتي كه فرهنگ را تشكيل مي دهند جنبه ي انفرادي ندارند، بلكه تمام كساني كه در گروه مربوط به خود زندگي

مي كنند در آن شريكند و فشار و جبر اجتماعي ضامن بقاء تحول و عادات و تمايلات و تجربيات فرهنگي است.

[ صفحه 34]

14- فرهنگ نيازمندي هاي اساسي حياتي را تامين مي كند. [53] .

15- فرهنگ ناشي از عوامل زيست شناختي، محيط زيستي، روان شناختي و تاريخ وجود بشر است. [54] .

16- اصلاح جامعه و كشور با اصلاح فرهنگ آن ممكن مي شود. [55] .

17- در كتاب «دخل و تصرف در سيستم»، [56] خصايص فرهنگي به صورت زير تقسيم بندي شده است:

ديدن (بينش) آن چنان كه انتظار مي رود. Seeing as expected

كردار (رفتار) آن چنان كه انتظار مي رود. Doing as expected

اعتقاد داشتن (باور) آن چنان كه انتظار مي رود. Believing as expected

داوري كردن (رأي) آن چنان كه انتظار مي رود. Voting as expected

انديشه (تفكر) آن چنان كه انتظار مي رود. Thinking as expected

[ صفحه 35]

انواع فرهنگ ها

با عنايت تعاريف مختلف فرهنگ و پديده هاي كمي و كيفي آن، نمي توان همه ي آنها را در يك رديف قرار داد. از آنجا كه زندگي انسان از دو مشخصه ي مادي و معنوي تشكيل شده است، عوامل مؤثر در آنها نيز از يك جهت به دو بخش كلي قابل تقسيم مي باشد:

1- فرهنگ مادي

به مجموعه ي پديده هايي اطلاق مي گردد كه محسوس، ملموس و قابل اندازه گيري با موازين كمي و كيفي و علمي هستند و در زندگي و شيوه ي آن مؤثر مي باشند؛ مانند: فنون، ابزارهاي كاربردي و توليدي، فنون پزشكي، وسايل موتوري، ابداعات برقي و... اين نوع فرهنگ ها به سرعت قابل تغيير

بوده و جايگزين مي شوند.

2- فرهنگ غير مادي

مجموعه هايي كه قابل احساس نبوده و با روان آدمي سرو كار دارند و به آساني قابل اندازه گيري و ارزيابي نمي باشند؛ مانند: معتقدات، ضوابط خويشاوندي، هنر، ادبيات، رسوم و... كه در معنويات و اخلاقيات و شيوه ي زندگي انسان ها تاثير گذاشته و هويت فردي و جمعي جامعه را تشكيل مي دهد

[ صفحه 36]

و بر خلاف فرهنگ مادي، تغيير آن كند و بطئي مي باشد.

علامه ي جعفري ابعاد فرهنگ را به دو بعد بروني و دروني تقسيم مي كند و اظهار مي دارد كه فرهنگ، حقيقتي است مانند زيبايي، دو قطبي (برون ذاتي و درون ذاتي). همچنان كه دريافت حقيقت زيبايي مربوط به خصوصيت مغزي و رواني است و ديگر موجودات و جانداران از دريافت آن ناتوانند، همچنين دريافت فرهنگ داراي جنبه ي درون ذاتي است كه ناشي از اصل صيانت ذات تكاملي است. بعد برون ذاتي فرهنگ نيز مانند نمودهاي اخلاقيات و آثار هنري و كيفيت ساختمان ها، نشان دهنده ي انواعي از دريافت ها و آرمان هاي دروني است. وي دليل بر وجود اين دو بعد را همان دليل وجود ابعاد زيبايي مي داند. [57] .

ايشان در جايي ديگر فرهنگ را به چهار نوع تقسيم مي كند:

1- فرهنگ رسوبي: عبارت است از رنگ آميزي و توجيه شؤون زندگي با تعدادي قوانين و سنن ثابته ي نژادي و رواني خاص و محيط جغرافيايي و رگه هاي ثابت تاريخي كه در برابر هر گونه تحولات، مقاومت مي ورزند و همه ي دگرگوني ها را يا به سود خود تغيير مي دهند و يا آنها را حذف مي كنند. در صورتي كه عامل رسوب

يك فرهنگ، قوانين طبيعي و انساني پايدار نباشد، پافشاري براي ابقاي نمودها و فعاليت هاي «خود»، يا به جبر عوامل محيطي مستند خواهد بود و يا به ناتواني رواني افراد جامعه از تطبيق موقعيت خود با دگرگوني هاي مفيد و سازنده.

2- فرهنگ بي مايع و بي رنگ: رنگ ها، آميزه ها و توجيهاتي كه به هيچ ريشه ي اساسي و رواني و اصول ثابتي تكيه نمي كنند و همواره در معرض تحولات قرار مي گيرند.

[ صفحه 37]

3- فرهنگ خود محوري يا خود هدفي پيرو: در اين نوع فرهنگ، نمودها و فعاليت هايي كه توجيه گر و تفسير كننده ي واقعيات فرهنگي هستند مطلوب بالذات بوده و اشباع آرمان هاي فرهنگي را به عهده مي گيرند. اين «خود هدفي» باعث مي شود كه طبيعت اصلي فرهنگ يعني خلاقيت و گسترش آرمان هاي زندگي در ابعاد من انساني، راكد بماند و به جاي آن كه بشر به وجود آورنده ي دانش و تكنولوژي، اداره گر و توجيه كننده ي آن دو باشد، خود جزيي غير مسئول از جريانات جبري آن دو پديده گردد.

4- فرهنگ پويا و هدف دار و پيشرو: اين نوع فرهنگ در محاصره ي آن نمودها و فعاليت هايي كه تحت تأثير عوامل سيال زندگي و شرايط زودگذر محيط و اجتماع قرار مي گيرند، نمي افتد. عامل محرك آن، واقعيات مستمر طبيعت و ابعاد اصيل انساني است و هدف آن عبارت از آرمان هاي نسبي است كه آدمي را در جاذبه ي هدف اعلاي حيات به تكاپو در مي آورد. اين فرهنگ شامل آن دسته از نمودها و فعاليت هايي است كه ريشه اش از چشمه هاي زلال ادبيات سيراب مي شود:

قرن ها بگذشت، اين قرن نويست

ماه آن ماه است و آب

آن آب نيست

عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم

ليك مستبدل شد قرن و امم

آب مبدل شد در اين جو چند بار

عكس ماه و عكس اختر برقرار

پس بنايش نيست بر آب روان

بكله بر اقطار اوج آسمان

و تنها فرهنگي است كه هيچ تمدن انساني اصيل در گذرگاه تاريخ بدون آن به وجود نمي آيد، و تنها فرهنگي است كه مي تواند گريبان خود را از چنگال خودخواهان خودكامه رها كرده، رسالت خود را انجام داده و رسومات اخلاقي معلول ناتواني هاي فكري جامعه را بزدايد. [58] .

[ صفحه 38]

«نيل پستمن» فرهنگ را به سه نوع متمايز از يكديگر تقسيم مي نمايد:

1- فرهنگ ابزارها؛

2- فرهنگ تكنوكراسي؛

3- فرهنگ انحصار تكنولوژي (تكنوپولي). [59] .

[ صفحه 40]

پيتر دراگر نيز در تبيين فرهنگ هاي جهاني به چهار چهره ي فرهنگي اشاره مي كند:

1- فرهنگ داوس (DAVOS -CULTURE)؛ [60] .

[ صفحه 41]

2- فرهنگ دانشگاهي (FACULTY CULTURE)؛

3- فرهنگ جهاني مك (MC WORLD-CULTURE)؛

4- فرهنگ پروتستانيسم اوانگليك [61] (EVANGELICAL PROTESTANISM).

در مقابل دراگر، ساموئل هانتينگتون حركت فرهنگي جديدي را مطرح مي سازد. او ابتدا در يك مقاله و سپس در كتابي به نام «برخورد تمدن ها و تغيير نظام جهاني (The Clash Of Civilization...) ابراز مي دارد كه در قرن هيجدهم تضادها (جنگ ها) بين شاهزادگان و امپراتورها در مي گرفت. در قرن نوزدهم بعد از انقلاب فرانسه جنگ پادشاهان پايان گرفت و جنگ بين ملت ها آغاز

شد و تا پايان جنگ جهاني اول ادامه داشت. در قرن بيستم، بعد از انقلاب روسيه و در نتيجه ي آن، جنگ ملت ها به جنگ بين ايدئولوژي ها تبديل شد.

ابتدا گروه هايي چون كمونيسم و فاشيسم و نازيسم سر بر افراشتند و سپس در جنگ سرد بين ابرقدرت ها اين تضادها عموما بين تمدن هاي غربي بود اما در قرن بيست و يكم، جنگ بين فرهنگ ها روي خواهد داد و فرهنگ متخاصم، فرهنگ اسلامي خواهد بود كه خود را گسترش خواهد داد و به يك بلوك اسلامي تبديل خواهد شد و مرز خونيني (Bloody Borders) خواهد داشت... مساله ي غرب، نه (اسلام گرايي)، بلكه خود «اسلام» است... پيوند كنفوسيوسي اسلامي (بين چين و كشورهاي مسلمان) آن قدر قوي شده كه غرب را براي دفاع از علايق، ارزش ها و قدرت خود مجبور به مقابله خواهد نمود. [62] .

[ صفحه 42]

لازم به ذكر است كه رياست محترم جمهوري ايران سيد محمد خاتمي در مقابل اين نظريه «طرح گفتگوي تمدن ها» را در سال 2000 ميلادي مطرح نمودند و با تصويب سازمان ملل متحد، سال 2001 به سال گفتگوي تمدن ها نامگذاري شد.

«بروس كوئن» فرهنگ را به دو بخش آرماني و واقعي تقسيم مي نمايد، فرهنگ آرماني به الگوهاي رفتاري آشكار و رسما پذيرفته شده اطلاق مي شود، در حالي كه فرهنگ واقعي به آن چيزي اطلاق مي شود كه مردم عملا انجام مي دهند. مثلا از افراد جامعه انتظار مي رود كه در معامله با ديگران درست كاري و امانت را رعايت كنند، ولي در عمل و در بسياري از موارد، تقلب و دروغ گويي در بازار معاملات رواج دارد.

در مدرسه به كودكان و دانش آموزان ياد داده مي شود كه به ديگران دروغ نگويند، ولي آنها در جامعه و در عمل دروغ مي گويند. [63] .

با نگاهي دوباره به انواع تقسيم هاي فرهنگ ها و موارد ديگر مي توان اظهار داشت كه همه ي آنها اشاره به نمودي از زندگي يا اشاره به شيوه ي خاصي از زندگي دارند. از اين جهت تقسيم جامع و مانع فرهنگ را بايد بر اساس نوع بايدها و نبايدهاي حاكم بر زندگي افراد بيان نمود. و از آنجا كه بايدها و نبايدهاي افراد مستند به نظام ارزشي و جهان بيني آنهاست، فرهنگ را مي توان به دو بخش عمده تقسيم كرد:

1- فرهنگ الهي: فرهنگي كه مستند به ارزش هاي ماوراء الطبيعه بوده و از چشمه سار وحي سيراب مي گردد.

2- فرهنگ غيرالهي: فرهنگي كه برخاسته از تراوش هاي ذهن انساني

[ صفحه 43]

است و كليه ي مستندات آن ناشي از دستاوردهاي علمي (تجربي) بشري مي باشد و استناد و اعتقادي به ماوراءالطبيعه ندارند.

از شاخصه هاي عصر حاضر، وجود هم زمان اين دو فرهنگ در جوامعي است كه از مسير طولاني و پرفراز و نشيب تاريخ گذشته، تداوم حيات خود را حفظ كرده اند. اين دو فرهنگ؛ يكي الهي است كه از چشمه سار وحي سريان يافته و با تلاش و ايثار آزادمردان به دست بشر امروزي رسيده است و حاكي از دستورات و برنامه هاي خداوند حكيم، در روند زندگي سعادت آور دنيوي و اخروي است و گستره اي به پهناي زندگي بشري دارد، و ديگري دنيايي بوده و حاصل تجربيات صرف بشري است كه از فرآيند تحولات عظيم در علم و دانش فني

اعصار بشري برخاسته است. ايجاد توازن و تلفيق مناسب بين اين دو، به طوري كه اصول و مباني هويت جمعي از دست نرود، از مشكلات كشورهاي در حال گذار به صنعتي شدن مي باشد. [64] .

[ صفحه 44]

عناصر فرهنگ

فرهنگ داراي سازماني نظام دار است. [65] مفهوم نظام، وجود اجزا و روابط متقابل بين آنها يا ساختار و فرآيند به ذهن متبادر مي سازد. ساخت فرهنگي معمولا از عنصر فرهنگي، تركيب فرهنگي و حوزه ي فرهنگي تشكيل مي گردد.

كوچكترين موضوع و واحد قابل تعريف و تشخيص را «عنصر فرهنگي» و تناسب و همراهي آنها را «تركيب فرهنگي» و مجموعه ي تركيب هاي فرهنگي - در يك منطقه كه داراي شكل و محدوده ي متمايز است - را حوزه ي فرهنگي مي نامند. [66] .

عنصر فرهنگي كوچك ترين واحد يك فرهنگ است. عنصر فرهنگي از يك جزء يا بخشي كه به عناصر و بخش هاي ديگر تقسيم پذير نيست تشكيل مي شود. برخي عناصر فرهنگي، مادي بوده و بيش از يك شي ساده نيست؛ مثل: انگشتر، عصا... و برخي ديگر مادي نبوده، بلكه الگوي رفتاري است؛ مانند: دست دادن، سلام كردن، نمازگزاردن [67] ... عنصر فرهنگي در نزد همه به يكسان تعريف نشده است؛ مثلا كروبر اعتقاد دارد كه عنصر فرهنگي مهم ترين

[ صفحه 45]

و دقيق ترين قسمت مطالعه ي فرهنگي است و تحقيق و پژوهش فرهنگي زماني جامع خواهد بود كه تمام عناصر آن مشخص و تعريف گردد. مثلا پارسونز در مطالعه ي فرهنگ قبايل پوئه بلو، عناصر تشريفات مذهبي اين قوم را به صورت زير تقسيم مي كند:

1- دعاي قرباني؛ شامل: ذكر، چوب هاي دعا، دعا، آرد

و غذاي مقدس؛

2- وسايل معتر؛ شامل: ماسك، تصوير و سنگ هاي تبرك؛

3- مناسك؛ شامل: آواز، رقص مذهبي، مسابقات، روزه؛

4- مكان تشريفات؛ شامل: معبد، جهات انجام مراسم، جاي وسايل موسيقي، اعداد مقدس.

وي اظهار مي دارد اطاق غذا خوري آنها داراي تركيب فرهنگي زير است:

1- ظروف و وسايل غذا خوري؛

2- انواع غذاهاي متداول؛

3- آداب غذا خوردن و تعارفات و تشريفات. [68] .

«بروس كوئن» عناصر فرهنگي را سه عنصر مادي (فني)، شناختي و قواعد اساسي مي داند؛ جنبه ي شناختي آن از باورها، اسطوره ها، ايدئولوژي ها، ارزش ها، ديدگاه ها و دانش ها تشكيل مي گردد. جنبه ي مادي يا فني فرهنگ شامل مهارت هاي فني، هنرها، وسايل و اشياي مادي ديگري است كه اعضاي جامعه از آن استفاده مي كنند. قواعد اساسي را شيوه هاي زندگي مردم، آداب و رسوم، قوانين و نقش هايي تعيين مي كنند كه به پايگاه هاي مختلف آن فرهنگ وابسته هستند و همچنين شامل مقررات، نظام ها و آيين نامه هايي مي باشند كه انتظار مي رود اعضاي جامعه ي آن گروه هنگام فعاليت هاي روزمره ي زندگي از

[ صفحه 46]

آنها پيروي كنند. [69] .

«لسلي ا. وايت» هر ساختار فرهنگي را متشكل از چهار عنصر صناعتي (تكنولوژي)، اجتماعي (آداب و رسوم، نهادها، قواعد و الگوهاي رفتار افراد با يكديگر)، عقيدتي (باورداشت ها) و نگرشي (احساسات يا طرز فكرهايي براي ابراز وجود) مي داند و اظهار مي دارد كه تكنولوژي، شالوده ي اساسي نظام فرهنگي را تشكيل مي دهد و تغيير و تحول در آن موجب تغيير و تحول در ساير بخش ها مي گردد. نيروي محركه ي فرهنگ، در تكنولوژي آن نهفته است و اگر تكنولوژي اي بدان حد نيرومند

باشد كه بتواند نظام اجتماعي سد راهش را از ميان بردارد، چنين مي كند و نظامي نو به وجود مي آورد و اگر به قدر كافي نيرومند نباشد، آنگاه بايد تنگناها تن در دهد. [70] .

علامه محمد تقي جعفري فرهنگ را داراي دو عنصر ثابت و متغير مي داند. اصول متغير مستند به نيازهاي متغير بشري در بستر زمان مي باشد كه متناسب با شرايط مختلف متفاوت مي گردد و عناصر ثابت فرهنگي آنهايي هستند كه مستند به نيازهاي فطري و ذاتي بشري بوده و گذشت زمان تأثيري در ماهيت آنها نمي گذارد. اين عناصر و اصول عبارتند از:

1- عنصر و اصل كمال جويي و اشتياق به آن؛

2- عنصر و اصل احترام؛ كه در فرهنگ عام انساني با عناويني مانند: نوع دوستي، علاقه به انسان و محبت از آنها ياد مي شود؛

3- عنصر و اصل اشتياق شديد بشر به داشتن حيات شايسته؛

4- تصحيح و تنظيم ارتباط چهارگانه ي:

[ صفحه 47]

الف) ارتباط انسان با خويشتن؛

ب) ارتباط انسان با خدا؛

ج) ارتباط انسان با جهان هستي؛

د) ارتباط انسان با همنوع خود. [71] .

وي اظهار مي دارد: فعاليت ها و پديده هايي كه جنبه ي تصعيدي براي مغز و روان ندارند، هر اندازه هم جالب و شگفت انگيز و خوشايند باشند، نمي توان آنها را در تعريف و عناصر فرهنگ دخيل دانست، چرا كه ورود اين نوع عناصر باعث ناهماهنگي عناصر فرهنگ در جريان عيني مي گردد؛ چيزي كه تباهي كل فرهنگ انساني را به دنبال دارد. نازل ترين و ضرربارترين ناهماهنگي عناصر فرهنگي، گسيختگي اركان و حقايق معنوي و ارزش هاي

انساني از پديده ها و فعاليت هاي مادي فرهنگ ها براي به دست آوردن سود و سلطه و اشباع لذايذ حيواني محض مي باشد. از مهم ترين عوامل ناهماهنگي فرهنگي مي توان از خودخواهي قدرتمندان، لذت گرايي و سلطه گري نام برد. [72] فرهنگ غرب از عناصر: زندگي دنيوي، آزادي مطلق براي هر فرد و گروه، اصالت قدرت، اصالت لذت، اصالت منفعت، روش ماكياولي (هدف وسيله را توجيه مي كند)، رواج پراگماتيسم بدون تفسير صحيح آن، محدود كردن شناخت هاي علمي، طرح مسايل گسيخته به عنوان فلسفه و جهان بيني و هنرهاي مبتذل تشكيل مي شود. [73] .

در مقابل فرهنگ غرب، فرهنگي را كه اسلام بنا نهاده است، حيات هدف داري است كه ابعاد زيباجويي و علم گرايي و منطق طلبي و آرمان خواهي

[ صفحه 48]

انسان ها را به شدت به فعاليت رسانده و همه ي عناصر فرهنگي را متشكل مي سازد؛ عنصر فرهنگ علمي را از عنصر اخلاق عاليه ي انساني جدا نمي سازد؛ عنصر فرهنگ هنري را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادي تفكيك نمي كند؛ وحدت فرهنگي را پيرو وحدت روح آدمي قرار داده و از تجزيه و متلاشي شدن آن جلوگيري مي نمايد.

عناصر فرهنگ اسلامي در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومي آن و محاسن امور ناميده مي شوند و همگي درون يك مفهوم عالي به نام حكمت جاي دارند. اين حكمت شامل هر نمود و فعاليتي است كه مي تواند نيروبخش حيات هدف دار براي هر فرد و جامعه باشد. اولين بنيانگذار و حمايت كننده ي اين فرهنگ، خداست كه آدمي را با قلم و بيان و قريحه و ذوق و كمال جويي آشنا ساخت و او را به كشف

اصول پايدار در رودخانه ي هميشه در جريان رويدادها مجهز ساخت و با دو بال احساس و انديشه او را به پرواز درآورد. از اين رو مبناي فرهنگ اسلامي بر حيات معقول است؛ همان حياتي كه از جامع مشترك دين كل الهي - دين ابراهيمي (ع) - سيراب مي شود و حقوق و اخلاق جهاني انساني از ثمرات آن است. هر فرهنگي كه با اين مباني سازگار باشد، مي تواند جامعه ي بشري را به سعادت ابدي برساند. [74] .

با تعريفي كه از فرهنگ ارايه داديم: «شيوه ي زندگي برخاسته از انديشه «عقل نظري» و نظام ارزشي «عقل عملي»،» عناصر اين فرهنگ چيزهايي خواهد بود كه اساس و شاكله ي زندگي انسان را شكل مي دهد كه از دو مقوله ي انديشه و نظام ارزشي بر مي خيزد.

انديشه ي انسان حاصل عملكرد و كاركرد عقل و ذهن بشري است كه با

[ صفحه 49]

استفاده از ابزارهاي استدلال در اشكال قيال، برهان، استقرا، تمثيل و... به دست مي آيد. نظام ارزشي انسان ناشي از نوع نگاه او به خدا، جهان، خود و ديگران و ارتباطي كه بين اينها قايل است، مي باشد و چون نوع نگاه انسان ها به موارد فوق به تعداد آحاد بشري متفاوت است، نمي توان عدد و نوع و مصاديق حقيقي از آنها مشخص نمود؛ مگر اين كه نگاه به آحاد بشري نكرده و توجه به نفس الامر نموده و حقيقت انساني را مورد توجه قرار دهيم.

حقيقت انسان از دو امر ثابت و متغير تشكيل شده است؛ امر ثابت او به فطرت و ذات انساني بر مي گردد كه داراي چهار عنصر حقيقت جويي، زيبادوستي، عدالت خواهي

و پرستش جويي مي باشد كه گذشت زمان هيچ نوع تحول و تغييري نمي تواند در آنها ايجاد نمايد. امر متغير حقيقت انسان نيز به شرايط زندگي او بر مي گردد كه ناشي از عناصر چهارگانه ي فوق است كه بر پايه ي نوع خواست و نياز و تفسيري كه از آنها مي كند متفاوت مي گردد. مثلا در طول تاريخ و در حال حاضر در اقصي نقاط جهان به علت تفسير و تعبيري كه از پرستش و مصداق آن دارند مصداق هاي متفاوتي براي آن در نظر مي گيرند و در نتيجه، رفتارهاي خاص نيز از خود نشان مي دهند.

همين امر در مورد ساير ابعاد نيز جاري است؛ وقتي دو برادر در انتخاب و گزينش لباس به مدل هاي متفاوت گرايش پيدا مي كنند، از آن جهت است، كه هر دو بر اساس حس زيباجويي به دنبال لباسي هستند كه در نزد آنها به الگوي بهينه ي ساخته شده ي ذهني شان نزديك تر باشد و آنها را به آن شبيه سازد و چون الگوها متفاوت هستند، انتخاب ها و گزينش ها نيز متفاوت مي گردد، در صورتي كه ماهيت عمل در هر دو يكي است كه همان انتخاب لباس زيباست. [75] .

[ صفحه 50]

عناصر و مولفه هاي اصلي فرهنگ

اشاره

براي درك فراگرد و تحول فرهنگ مي توان عناصر و مولفه هاي اصلي آن را به صورت زير جمع بندي نمود:

هنجارها

هنجارها، معيارها و رفتارهاي ثابتي هستند كه گروه، به لحاظ فكري يا رفتاري، از افراد انتظار دارد يا آنها را در قالب عرف، آداب، سنت ها، قواعد و قوانين تاييد مي كند. [76] اين الگوهاي رفتاري از نسلي به نسل ديگر در ميان اعضاي يك مجموعه منتقل مي گردند. ضمانت اجرا و استمرار اين آداب و قواعد همان شيوه هاي سنتي پاداش يا تنبيه به ترتيب براي كنش هاي هنجار و رفتارهاي نابهنجار مي باشد. عمده ترين انواع هنجارها عبارتند از: سنت هاي عامه، آداب معاشرت، اخلاقيات و قوانين.

سنت هاي عامه، عبارتند از الگوهاي متداول رفتار روزانه زندگي افراد در جامعه و در تعامل آنها با يكديگر. اين سنت ها به شيوه هاي كنش و رفتار قابل

[ صفحه 51]

قبول مربوط مي شود كه معمولا تخطي از آنها خلاف نزاكت، ادب و يا صرفا ناموجه تلقي مي گردد، ولي كسي را به خاطر آن تنبيه نمي كنند. بعضي از اين رفتارها جنبه ي تشريفاتي دارند؛ مانند: نحوه ي خوردن، آشاميدن، پوشش ظاهري، دست دادن، يا مربوط به آيين هاي قومي و مذهبي مي شوند؛ مانند: حرمت خوردن و آشاميدن در ماه رمضان در جوامع اسلامي. در واقع، تمام سنت هاي مستمر و پايدار جامعه و الگوهاي رفتاري در درون خانواده و بيرون از آن در همين قالب قرار مي گيرند. مثلا زماني سنت جامعه ي شهري ايراني اجازه ي اشتغال زنان و دختران را در بيرون از خانه نمي داد، ولي امروز وضع كاملا دگرگون شده است. در مورد آموزش و تعليم و تربيت زنان نيز زماني چنين بود و هم

اكنون در عربستان سعودي بانوان مجاز به رانندگي وسايل نقليه نيستند. در ايران نيز كمتر اتفاق مي افتد كه خانمي راننده تاكسي يا اتوبوس باشد. ولي اين كار در كشورهاي اروپاي شرقي و غربي و همچنين آمريكا عمل دور از انتظار و شأن بانوان تلقي نمي شود. در واقع، همان گونه كه از عنوان آن پيداست، سنت هاي عامه در زمان و مكان تغيير مي كنند و هيچ قاعده و الگوي قطعي و فراگير براي آنها وجود ندارد.

آداب و معاشرت و اخلاقيات از جمله قواعد جدي تر جامعه هستند كه پايبندي به آنها اساسي تلقي مي شود. در واقع، آنها جنبه ي اجباري دارند و ضمانت اجرايي شان نيز بازتاب هاي هيجاني فراتر از معمول دارد. در اينجا ارزش هاي اساسي مربوط به فرهنگ جامعه مطرح است و درستي و نادرستي، اخلاقي و غيراخلاقي بودن اعمال، انديشه ها واحساسات در معرض داوري قرار مي گيرد. اصول و قواعد شرعي احكام مذهبي و ديني در همين قالب مطرح هستند، كه معمولا تخطي از آنها هم مستوجب گناه و عقوبت اخروي و هم در بعضي موارد مشمول مجازات و تعزيرات شرعي و عرفي مي گردد؛ مانند: زنا، لواط، سب ائمه معصومين (ع) و جز اينها. وفاداري به ميهن، وطن دوستي،

[ صفحه 52]

عدم همكاري با دشمن و از اين قبيل، جزو ارزش هاي مورد تأكيد فرهنگ ملي است و تبعا عدول از آنها هم منفور جامعه است و هم تبعات قانوني دارد.

البته تحول صنعتي، شهرنشيني و دگرگوني هاي زندگي جمعي ممكن است زمينه ي تغييراتي را براي برخي آداب فراهم كنند، ولي بدون شك، بنابه سرشت و ماهيت الزامي و آمرانه شان، انتظار دگرگوني در

آنها را نبايد داشت. درست در همين عرصه است كه بعضا جوامع در حال گذر دچار تنش و بحران از درون مي شوند و هنجارهاي پربهاي فرهنگي آنها دستخوش آشفتگي مي گردد. در اين احوال اگر جامعه در صدد همسازي با شرايط پيش آمده برآيد، نتيجه ي جبري آن شكسته شدن حريم ها، رواج هرج و مرج رفتاري، بي عفتي و كمرنگ شدن اخلاقيات و ساير پيامدهاي نامطلوب اجتماعي خواهد بود.

نمادها

يكي ديگر از عناصر و ابزارهاي مفيد براي شناخت گستره ي ظرفيت و پويايي فرهنگ جامعه، مطالعه و بررسي نمادهاست. نماد عبارت از يك اشاره، مضمون، شي ء يا رفتاري است كه در روابط اجتماعي به كار مي رود تا به وسيله ي آن، چيز ديگري القاء يا تداعي شود. نماد يك نشانه ي ارتباطي است كه نوعي آگاهي را با ساده ترين و سريع ترين شكل منتقل مي كند. ما در علوم مختلف از جمله رياضيات، رايانه و اطلاع رساني از نمادها استفاده مي كنيم. همين نمادها هستند كه با نصب آنها در شهرها و جاده ها و اماكن مختلف، برخي امور سامان يافته و تسهيل مي شود. مثلا امروزه علامت ممنوعيت كشيدن سيگار در اغلب مكان ها به چشم مي خورد و به عنوان يك عامل بازدارنده ي رفتاري به كار مي رود. همين طور نمادهايي مانند «بوق زدن ممنوع» و ساير نمادهاي ترافيكي، رانندگان را به اعمال خاصي امر و نهي مي كنند.

جامعه شناسان معتقدند كه با اين نمادها اجتماعات و توده هاي مردم را

[ صفحه 53]

مي توان در مسير دگرگوني به سمت توسعه ي پايدار و سامان يافته، هدايت كرد. اين نمادها گاهي تصويري هستند و زماني كلامي و يا آهنگين. نمادهاي ارزش آفرين در

فراگرد جامعه پذيري نقش والايي ايفا مي كنند؛ سرود ملي و پرچم يك كشور نمادهايي هستند كه وفاق، يكپارچگي، همبستگي و عزم ملي را در مردم يك جامعه بيدار و زنده نگاه مي دارند.

علوم و فنون

پديده ي «تكنولوژي» يا دانش فني، يكي از عناصر پرقدرت فرهنگ به شمار مي رود. بي ترديد نقش علم و تكنولوژي در تمام زمينه هاي زندگي انسان تعيين كننده است. برخي براي سهولت كار تحليل، مبادرت به تفكيك ميان دانش فني مادي و تكنولوژي اجتماعي نموده اند. از اين منظر، دسته ي اول به تمام اختراعات و تحولاتي كه به انسان امكان استفاده ي بهتر از چيزها را مي دهد، مربوط مي شود. البته خود اين چيزها جزو فرهنگ به حساب نمي آيند، بلكه دانش بهره گيري از آنها ملاك و معيار فرهنگ است. اين همان پديده ي نازيبايي است كه كشورهاي مصرف كننده ي تكنولوژي بيگانه ي غرب به آن معتاد و گرفتار شده اند. فرآورده هاي تكنولوژي مانند ماشين، هواپيما، تلفن «ثابت و سيار»، تلويزيون، ماهواره و جز اينها، خود به خود فرهنگ به حساب نمي آيند، بلكه نحوه ي استفاده ي معقول و انساني از آنها و رفتار مرتبط با آن در مراودات اجتماعي جزو فرهنگ جامعه مي باشند.

تكنولوژي اجتماعي نيز به دانش هايي مربوط مي شود كه به ما مي آموزند چگونه جنبه ها و ابعاد فني و نهادهاي جامعه را تأسيس، نگهداري و راه اندازي كنيم. مثلا تأسيس يك دانشگاه، كارخانه، مؤسسه ي اعتباري، بازرگاني و غيره، و اداره ي بهينه ي آنها در جهت منافع عام از آن جمله اند. در جوار و به موازات آن، آگاهي هاي سياسي، اجتماعي؛ مانند: آگاهي به حقوق و تكاليف فردي و

[ صفحه 54]

جمعي، مسئوليت هاي شهر نشيني و شهروندي، فرهنگ مشاركت در

اداره ي امور جامعه، پرداخت ماليات ها، فرهنگ بهره گيري از امكانات بيمه، بانك و ساير تسهيلات اطلاع رساني و غيره مطرح مي باشند.

عنصر تكنولوژي مي تواند به عنوان يك عامل بيگانه ساز، فرهنگ هاي غير پويا را دستخوش بحران و استحاله كند. اتفاقي كه در كشورهاي جهان سوم در شرف وقوع است از همين پديده ناشي مي شود.

نقش ها

درك فرهنگ يك جامعه نيازمند مطالعه و تحليل رفتار و نقش افراد آن است. از مسير اين نقش ها چگونگي ارتباطات فردي و اجتماعي شكل و سامان پيدا مي كند. شرايط اجتماعي هر فرد و نقشي كه او در مجموعه ي امور جامعه ايفا مي كند، رفتار خاصي را در او ايجاد مي نمايد. اين همان الگوي رفتاري قابل انتظار است كه براي مشاغل و موقعيت هاي اجتماعي وجود دارد. مثلا رفتاري كه انسان از يك استاد دانشگاه در برخوردهاي اجتماعي انتظارت دارد، متفاوت از يك راننده تاكسي، دستفروش، يا يك مشاور املاك است. غرض ما در اينجا داوري هنجاري روي والايي يا پستي مشاغل فوق نيست؛ تنها نكته اي كه واجد اهميت است، انتظاري است كه ما معمولا از ويژگي هاي رفتاري آنها داريم.

حال اگر جامعه در شرايطي قرار گيرد كه امكان تفكيك ميان مشاغل و رفتارها موجود نباشد و بعضا به دليل رخدادهاي خاصي در شؤون مختلف اجتماع، استاد دانشگاه همان رفتار، شيوه ي گفتار و پوششي را داشته باشد كه يك بازاري و يا يك بار فروش ميدان، آنگاه مي توان گفت كه جامعه دستخوش نوعي جابه جايي و آشفتگي شده و نوعي تداخل نامنتظر نقش ها در آن به وجود آمده است. البته يك موقعيت شاخص اجتماعي، مثل تدريس در سطوح مختلف، ممكن است خود

به خود نقش هاي متعددي را در هر رده ايجاد كند؛

[ صفحه 55]

مثل معلم مدرسه، دبير، مربي و استاد، كه هر يك شأن خاص خود را دارند. انسان در نقش يك نويسنده، يك هنرمند، يك بازيگر سينما يا تئاتر، يك نقاش، يك شاعر، يك نظامي و... همواره گرايش طبيعي به آن دارد كه كنش، گويش و پويش متناسب و قابل انتظار با حرفه ي خود را انتخاب و در روابط اجتماعي بروز دهد. غالبا از طريق شناخت همين مولفه ها مي توان روي موقعيت اجتماعي و يا نقش فرد گمانه زني كرد. برخي شواهد مكمل نيز ممكن است به اين عناصر افزوده شود؛ مثل: نوع خودرو، محل سكونت، ميزان ثروت، تعداد فرزند و از اين قبيل متغيرها كه غالبا معيارهاي مناسبي براي تشخيص موقعيت و نقش افراد در جامعه مي باشند.

اكنون تصور كنيد اگر در جامعه اي استاد دانشگاه سوار يك ماشين قراضه شود و وسيله اي براي رفت و آمد خود نداشته باشد و در يك منزل معمولي و يا استيجاري در جنوب شهر زندگي كند، ولي در عوض يك واسطه گر و دلال بارفروش و يا بنگاهي، از اتومبيل آخرين مدل خارجي استفاده كند و در ويلاي مجلل در شمال شهر زندگي نموده و فرزندانش در خارج تحصيل كنند و همسرش از مغازه هاي پاريس و لندن خريد كند، و يا كشاورزي از صبح تا شام در سخت ترين شرايط زيستي در سراسر سال در گرما و سرما زحمت بكشد و از قبل توليدات او گروهي به ناحق به نان و نوايي برسند ولي خود او از كم ترين امكانات زندگي و رفاه برخوردار باشد، آنگاه

مي توان حدس زد كه نوعي آشفتگي در سامان دهي جامعه وجود دارد. همين مورد را به ساير شغل ها نيز مي توان تعميم داد. در چنين شرايطي ديگر ترديدي نيست كه جامعه دچار بحران است. طبيعي است كه در آن، عقل سليم با يك احتساب سرانگشتي نه به دنبال علم مي رود و نه توليد و كار، زيرا تا مادامي كه شيوه هاي ساده تري براي كسب ثروت و مظاهر مادي فرهنگ و رفاه وجود دارد، تلاش براي تعالي جامعه، صداقت، شهامت، قناعت و... ديگر محلي از اعراب نخواهند داشت و

[ صفحه 56]

به تدريج جاي خود را به ارزش هاي كاذب و ساختگي مي دهد و خود تبديل به ضد ارزش مي شود. اگر جامعه و فرهنگ آن در چنين سير قهقرايي قرار گيرد و همگان به صرافت افتاده و مجدانه در صدد تدبير بحران بر نيايند، كمترين انتظار، فروپاشي آن جامعه است. قرن ها پيش جامعه شناس و متفكر اسلامي «ابن خلدون» به صراحت اين معني را بيان داشته است. [77] .

بينش

فرهنگ يك ملت بيش از هر چيز تحت تأثير بينش ها، عقايد و ايدئولوژي هاي حاكم بر آن مي باشد. بينش از سه مولفه ي عقايد، ارزش ها و آگاهي ها تشكيل مي شود. [78] ايدئولوژي متكي به ايمان و يقين در فراسوي شناخت عقلي، علمي و تجربي قرار دارد و به همين لحاظ بسياري از الگوهاي رفتاري و بينشي افراد در جامعه را شكل مي دهد. عقيده و ايمان به ما مي گويد چگونگي نسبت به مسايل و امور دنيوي و اخروي نگاه كنيم و قضاوت نماييم، از قدرت حاكم تبعيت كنيم، نسبت به همنوعان خود رفتار كنيم و در يك كلام

معيارهاي خوب و بد، اخلاقي و غيراخلاقي را براي ما ترسيم مي كند. گاهي اوقات ايدئولوژي ها منجر به نوعي جزمي گرايي، عدم تساهل و به اصطلاح بنيادگرايي مي شوند؛ اين زماني است كه فرهنگ جامعه پويايي خود را از دست داده و به حالت ركود و جمود در آمده و آغوش خود را به روي محيط بسته باشد.

ايدئولوژي ها ممكن است منشأ ديني يا غيرديني داشته باشند، ولي به هر حال تأثير آنها در كنش و بينش جامعه قطعي و مسلم است. ايدئولوژي هم

[ صفحه 57]

باعث اتحاد و وفاق مي شود و هم مي تواند تفرقه انگيز باشد؛ به عبارت ديگر ايدئولوژي، در صورتي كه هماهنگ با سنت ها و فرهنگ يك ملت باشد، مي تواند در تحكيم وضع موجود كمك كند، ولي اگر جز اين باشد، ممكن است به تبعيض، جدايي و تنش در جامعه دامن بزند. وقتي فرهنگ جامعه را از منظر ايدئولوژي تحليل كنيم، به آساني مي توانيم به منشأ بسياري از نارسائي ها پي ببريم. مثلا ايمان و اعتقاد واقعي به خداي يگانه و توانا، وجود معاد، عدالت، برابري و برادري و غيره مي تواند جامعه را از آسيب ها و تنش هاي دنياي شديدا مادي و غيراخلاقي مصون نگاه دارد. مطالعات جامعه شناختي و مردم شناختي نشان داده است كه ملت هايي كه به نوعي با ايمان ديني و اعتقادات ماوراء طبيعي محكم و اصيل پيوند دارند، معمولا از آرامش معنوي بيش تري برخوردارند و نسبت به همنوعان خود تساهل و مداراي بيش تري دارند و در عرصه ي فرهنگي زاينده و پوياتري به سر مي برند. [79] .

ارزش ها

عمده ترين قسمت فرهنگ را ملاك ها و معيارها و اصول

حاكم بر آن تشكيل مي دهند. ارزش هاي اساسي جامعه در همين عرصه مطرح مي گردد.

داوري ما از رفتار و گفتار و پندار ديگران بر اساس ارزش هاي ما انجام مي شود. انتخاب اهداف، شيوه ها و وسيله ي نيل به آنها در جامعه با ملاك هاي ارزشي سنجيده مي شود. ارزش ها به ما مي گويند چه چيز مطلوب است و كدام روش از نظر اجتماعي نامطلوب و نكوهيده مي باشد. اصولا انسان قبل از هر چيز يك موجود ارزشي است و اگر اين ويژگي را از او بگيريم، ديگر تفاوتي

[ صفحه 58]

با حيوان ندارد. آدمي همواره در چالش با نفس خويش است و آن چه را كه در محيط او مي گذرد و به نحوي مربوط به او مي شود مورد ارزشيابي قرار مي دهد. ارزش مالك چيزي بودن، ارزش خوشبخت و موفق بودن، ارزش فعال و اعمال نيكو، ارزش زيبايي، ارزش زندگي و... همه به غايات زندگي و جامعه مربوط مي شوند.

طبيعي است كه جوامع و فرهنگ هاي مختلف، معيارهاي متفاوتي براي ارزش ها دارند و به تناسب بينش، باورها و اعتقادات خود روي رفتار و پندار خويش و ديگران داوري مي كنند. بعضي باورها مربوط به نكات جزيي زندگي روزمره و بعضي از آنها در حوزه ي مسايلي است كه از نظر فرد، سازمان يا جامعه، به طور كلي اهميت زياد دارد. باورهاي عالي، زمينه ي ايجاد باورهاي عملي و واقعي زندگي را فراهم مي آورند و جهت حركت باورهاي روزمره را تعيين مي كنند. باورهاي عالي و راهنما تعيين كننده ي روشي است كه هر كاري بايد بر اساس آن انجام گيرد ولي باورهاي روزمره روشي است كه كارها عملا به طور روزانه انجام

مي شود؛ خواه با آنها هماهنگ باشد يا نباشد. [80] .

در بررسي نقش ها، اشاره اي به ارزش هاي جامعه و امكان جابه جايي و دگرگوني آنها بر اثر تحول اجتماعي داشتيم. اين كه يك جامعه ثروت مادي را ارزش بداند و يا اعتلاي روحي و معنوي، و يا اين كه ارزش ها چگونه به ضد ارزش تبديل مي شوند، بي ترديد يك معضل اساسي فرهنگ است. اگر در جامعه كار و تلاش، سازندگي، علم، هنر، قناعت، اطاعت از قانون تحقير شود و جاي آن را گرايش به مصرف مصنوعات بيگانه، تجملات، رفاه، انگل زيستي، لاقيدي، زد و بند، رشوه خواري، دزدي، دلالي، فرار از قانون و... بگيرد، اينها

[ صفحه 59]

نشانه ي آن است كه آن جامعه بيمار است و فرهنگ آن دستخوش بحران سرنوشت ساز شده است.

ساختارها

ساختار اجتماعي تا حدودي نمايشگر فعاليت و ارتباط متقابل نقش هاست ولي در عين حال حقوق و تكاليف سازمان يافته ميان افراد و گروه ها را نيز مشخص مي كند. [81] نهادهاي اصلي جامعه نوع و حدود اين ساختارها و روابط عمودي و افقي آن را ترسيم مي كنند. تمام مولفه هاي فوق الذكر مانند آگاهي ها، اعتقادات و ارزش ها در شكل و ماهيت ساختارها تأثير دارند، زيرا اين مردم جامعه هستند كه در نقش هاي مختلف، نهادها را براي تنظيم روابط و تامين نيازمندي ها به حركت در مي آورند. [82] .

مهم ترين نهادهايي كه تأثير مستقيم بر فرهنگ كلان جامعه مي گذارند عبارتند از نظام اقتصادي، نهاد حكومت و ساختار سياسي آن، نهاد مذهب، نهاد خانواده، نهاد آموزش و پرورش و تمام نهادهايي كه به نحوي در قلمرو زيبايي شناختي با انواع هنرها

سرو كار دارند. هر كدام از اين نهادها براي تامين بخشي از نيازهاي زيستي، رواني و اجتماعي سودمندند و ركود يا اختلال در كارايي و اثر بخشي آنها تأثير نامطلوب روي فرهنگ جامعه مي گذارد. ناتواني ساختارهاي اجتماعي براي پاسخ گويي به نيازهاي جامعه، مجموعه ي نظام فرهنگي را آسيب پذير مي سازد.

[ صفحه 63]

تحول فرهنگ در بستر زمان

تغيير و تحول فرهنگ

اشاره

ايجاد و دوام و چگونگي اموري كه از عناصر مختلف تشكيل شده اند - و به معناي ديگر، بسيط نيستند - در شرايط مختلف، به حفظ موجوديت عناصر ساختاري آنها بر مي گردد. از آنجا كه فرهنگ مقوله اي است مركب از عناصر مختلف، طبعا ثبات و تغيير و چگونگي آن به نوع تحولات وارد بر عناصر فرهنگ بر مي گردد. گفته شد كه عناصر فرهنگ به دو بخش ثابت و متغير تقسيم شده و دگرگوني عناصر متغير، كه باعث تغيير فرهنگ مي شود، به نوع شناخت ها و ارزش هايي بر مي گردد كه به واسطه ي آنها اصول و عناصر ثابت را تفسير و يا تأويل مي كنند. اين حقيقت همواره در طول تاريخ به خاطر تغيير شرايط و خواست ها و الگوهاي جامعه، جريان داشته و اين دگرگوني براي پذيرش و جذب ارزش ها، هنجارها و نهادها و تأسيسات جديد، يك ضرورت است. [83] اين تغيير در فرآيند توسعه ي فرهنگي جامعه اجتناب ناپذير مي باشد. [84] .

[ صفحه 64]

انواع تحول فرهنگي

تغيير فرهنگي بر اساس نوع متغيرهاي وارد بر عناصر فرهنگ به دو صورت سريع يا كند ظاهر مي شود. به اعتقاد جامعه شناسان عوامل زير باعث تغيير سريع فرهنگي مي گردند:

1- افزايش يا كاهش سريع جمعيت يك جامعه در اثر حوادثي چون سيل، زلزله... و مهاجرت دسته جمعي.

2- روي كار آمدن رهبر سياسي با نفوذ كلام و قدرت رهبري بالا.

نظر به اين كه فرهنگ از عوامل و عناصر مختلفي تشكيل مي گردد و بين اين عناصر روابطي برقرار است كه باعث شكل گيري سيستم و نظام «فرهنگ» مي شود؛ از اين رو، ثبات و هماهنگي اين سيستم به نحوه ي كاركرد

هر يك از اجزا و عناصر سيستم فرهنگ بر مي گردد. طبعا تغيير در يك قسمت، بر قسمت هاي ديگر نيز اثر مي گذارد و عدم هماهنگي در نوع تغييرها بين عناصر مختلف فرهنگ گاهي باعث دگرگوني هايي در جامعه مي شود. به اعتقاد بعضي از دانشمندان علوم اجتماعي بسياري از معضلات اجتماعي به اين علت به وجود مي آيد كه بعضي از قسمت هاي يك فرهنگ كندتر از ساير قسمت ها تغيير پيدا مي كند كه باعث «تأخير فرهنگي» [85] يا پس افتادگي فرهنگي در جامعه

[ صفحه 65]

مي شود. [86] .

فرهنگ نوع ديگري از تغيير را مي پذيرد كه بدان فرآيند تغيير تحولي يا تكاملي گويند. [87] در اين نوع تغيير، فرهنگ از يك مرحله به مرحله ي ديگر پيش مي رود. اين تغيير در جوامعي اتفاق مي افتد كه داراي عناصر فرهنگي نظام دار مي باشند. تكامل فرهنگ در هر نوع نظام فرهنگي صادق است؛ خواه نظام الگوي ما از فرهنگ بشر به طور كلي باشد يا خرده فرهنگ هاي قومي و گروهي و حتي در بخش هايي از نظام جامع فرهنگي كه بتوان آنها را به عنوان نظام هاي فرعي بررسي كرد، مانند تكنولوژي، سازمان اجتماعي و فلسفي، معماري، لباس و....

كمتر فرهنگي در طول تاريخ يافت مي شود كه دگرگون نشده و به حالت متحجر و تغيير ناپذير باقي مانده باشد. البته نوع اين دگرگوني متفاوت است؛ [88] هر فرهنگي متناسب با شرايط خاص خود و جامعه اي كه در آن حضور دارد به تدريج متحول مي شود و هر كسي مي تواند اين تحول را با مطالعه ي اجمالي در عناصر مادي فرهنگ؛ مانند تغيير شكلي كه در لباس يك جامعه در طول تاريخ

ايجاد مي شود، به تجربه دريابد. [89] .

گرچه فرهنگ هاي مختلف تحولات گوناگون به خود مي بينند، و هيچ

[ صفحه 66]

ضرورتي ندارد كه تحولات فرهنگي در يك جامعه، در جامعه ي ديگر نيز عينا تحقق يابد، ولي فرآيند تغيير يكي است.

فرآيند تحول فرهنگ

فرآيند عمومي اين تغيير را مي توان به صورت نمودار ترسيم نمود. در اين فرآيند چنان كه مشخص است عوامل اثر گذار بر فرهنگ از سه ناحيه وارد مي شوند. با ورود هر يك از آنها در عناصر فرهنگي تغيير ماهوي ايجاد مي گردد و ايجاد هر نوع تغيير در عناصر باعث تغيير در هنجارها و ارزش ها مي شود. با تغيير در ارزش ها و هنجارها شيوه هاي رفتاري تغيير مي يابد كه از آن به تغيير فرهنگ ياد مي كنند. اين فرآيند همواره در زندگي انسان سريان دارد ولي نوع تغييرها عموما به حدي كند صورت مي گيرد كه به چشم نمي آيد

فرض بنيادين در اين مدل ساده اين است كه با ايجاد تحولات اقتصادي و سياسي، ايجاد شرايط جديد اجتماعي و حصول نيازمندي هاي تازه، تغيير در هنجارهاي افراد رخ مي دهد. اين تغيير باعث دگرگوني در ارزش ها مي گردد و طبعا تغيير آنها و باورها موجب ايجاد نيازمندي ها و خواست هايي تازه مي شود. در پي آن، افراد براي رفع حوايج و خواست هاي مورد نياز اقدام به كارهاي خاص مي كنند كه اين امر موجب اتخاذ شيوه هاي خاصي از زندگي و يا فرهنگ جديد متناسب با مقتضيات جديد مي گردد و گذشت ايام و تغيير در

[ صفحه 67]

شرايط باعث دگرگوني دوباره در اين شيوه ها مي شود و يا اين كه ارزيابي و درصد تأمين خواست ها باعث

تثبيت و يا تغيير مجدد آنها مي گردد. مثلا وقتي جواني در يك گروه قرار مي گيرد كه همه خال كوبي دارند، او مي خواهد / يا مجبور است، خود را با بقيه تطبيق دهد (مساوي مقايسه اجتماعي) و مي خواهد از ديگران عقب نمايند (مساوي احساس محروميت نسبي) و يا ديگران او را مسخره مي كنند (مساوي مجازات) و او به علت نياز به احترام و جلوگيري از بي حرمتي، از كاري كه ديگران مي كنند (مساوي هنجار) پيروي مي كند. وقتي اين رفتار به مرور زمان پايدار شد و به نسل هاي بعدي انتقال يافت، آن وقت به يك عنصر فرهنگي، يعني جزيي از فرهنگ تبديل مي شود. [90] تحليل و تبيين فرآيند تغيير از نظر كمي و كيفي نيازمند بررسي الگوهاي دگرگوني در جامعه است. در اينجا نقش متغيرهاي فرهنگي تعين كننده مي باشد.

الگوهاي تحول فرهنگ

الگوهاي تغيير فرهنگي را مي توان در سه شيوه ي كلي دسته بندي كرد: «تكاملي»، «اشاعه اي» و «فرهنگ سازي». هر يك از اين الگوها، نظريه ها و فرضيه هاي مختلفي را همراه دارد كه انواع جوامع و فرهنگ ها را در بر مي گيرد.

الگوي تكاملي بر اين فرض استوار است كه انسان با كوشش داوطلبانه و مستمر خود، جامعه و وضعيت اجتماعي خويش را از يك مرحله به مرحله ي والاتر و مطلوب تر هدايت مي كند. نظريه هاي تكاملي توجه خود را معطوف به فرهنگ و علوم و فنون كرده اند. به عقيده ي آنها، تغييرات اساسي در جامعه محصول دگرگوني در وسايل معيشت است، مثلا در تغيير از مرحله ي

[ صفحه 68]

كشاورزي به مرحله ي صنعتي از اين منظر، در هر رده ي تكاملي، انسان با دستيابي به ابزار و شيوه ي توليد پيشرفته تر، بهره وري

خود را افزايش مي دهد و در نتيجه به مازاد اقتصاد بيشتر مي رسد. اين فراگرد به نوبه ي خود باعث ايجاد ثروت و رفاه بيشتر، تنوع فرهنگ، جايگاه و نقش والاتر و توسعه ي فراگيرتر براي مردم جامعه مي گردد. اين الگو تأكيد بر نوآوري، تنوع، كارآيي، بهره وري و اثر بخشي دارد. اين تحول تنها جنبه ي كمي ندارد، بلكه حوزه هاي كيفي و معنوي مانند حقوق، مذهب، هنر و جز اينها را نيز در برمي گيرد.

در الگوي «اشاعه اي»، عناصر و منظومه هاي فرهنگي در اثر مجاورت و تعامل جوامع، متقابلا گسترش مي يابند. نظريه ي اشاعه ي فرهنگي، به عنوان تئوري تكاملي، بر اين فرض استوار است كه فرهنگ هاي پويا و زاينده در برخورد با فرهنگ هاي ايستا و نازا، خود را بر آنها تحميل و مسلط مي كنند. شايد امروزه با انقلاب ارتباطات و ابزارهاي اطلاع رساني، الگوي انتشار و اشاعه ي فرهنگي و غلبه ي نظام هاي پويا بر عرصه ي فرهنگي جهان بيش از هر زمان محسوس و ملموس باشد. شبكه هاي عظيم ارتباطي، مرزهاي سنتي جغرافي و سياسي را در هم شكسته و از فراز كره ي خاكي بر بال امواج صوتي و تصويري به خلوت اقشار مختلف ملت ها نفوذ كرده و فرهنگ ها را مستقيما مورد آماج خود قرار داده اند.

در الگوي «فرهنگ سازي» براي تغيير اجتماعي، برخي گرايش به انتقال آرام در تغيير و دگرگون سازي دارند و بعضي اجبار، خشونت و انقلاب را توصيه مي كنند. [91] .

اصولا در بحث فرهنگ سازي دو بخش عمده مطرح است:

[ صفحه 69]

1- فلسفه ي محض يا عقل محض و نظري كه موضوعات گزاره هاي فكري را مي سازد و با مقوله ها سرو كار داشته

و باعث انديشه سازي مي گردد و معمولا انديشمندان بدان مي پردازند. چون و چرا كردن درباره ي پديده هاي موجود، منجر به پيدايي خرد، خردورزي و علم مي شود. عقل و عمل در كنش متقابل با تأسيس مؤسسات اجتماعي و اقتصادي موجبات توسعه ي فرهنگي را فراهم مي آورند. دستاوردهاي مدني اجتماعات از جمله پيامدهاي استفاده از خرد به ويژه خرد جمعي بوده است كه فعاليت ها و امور سياسي، اداري، اقتصادي، آموزشي و... را رونق و اعتلا مي بخشد. اين بخش از فرهنگ عهده دار پاسخ گويي به نيازمندي هاي عقلايي انسان است.

2- ارزش ها و باورها كه سازنده ي نظام ارزشي بوده و در كنش ها و واكنش هاي هنري ظاهر شده و ذوقيات را پرورش مي دهند؛ مثل آفرينش گري در زمينه ي ادبيات، زيباشناسي، موسيقي، نقاشي، الگوها و....

از آنجا كه زندگي به دور از عقل يا خرد و دور از ذوق و شوق، قابليت دوام كمتري دارد، فرهنگ - به مفهوم شيوه ي زندگي - براي پويايي خويش نيازمند دو شاخه و دو پايه ي اساسي فكري و عملي است كه تغيير در عناصر ساختاري هر كدام منجر به تغيير رفتاري و كنشي مي گردد. از اين رو فرهنگ، رفتار و ساختاري ايجاد مي كند كه جريان زندگي و زندگي جمعي (حيات جمعي) را هموار سازد. [92] .

انتقال، تبادل و تهاجم فرهنگي

رشد و توسعه ي تكنولوژي به ويژه در بخش انفورماتيك، امكان دستيابي

[ صفحه 70]

انسان ها را به اطلاعات مختلف تسريع نموده و فاصله ي مكاني و زماني را به حداقل ممكن رسانده است. در كنار فوايدي كه اين امر در زندگي اجتماعي و فردي انسان ها داشته، باعث پيامدهايي سوء نيز گرديده است.

دستيابي آسان و سريع

انسان به اطلاعات مختلف از زواياي زندگي افراد در اقصي نقاط جهان او را به فكر مي اندازد و خواسته هاي قبلي او را با دريافت اطلاعات جديد، با الگوهاي تازه جايگزين مي سازد. اين جايگزيني گاهي با فكر و تأمل صورت مي پذيرد ولي عموما به علت نوع پردازش اطلاعات و كيفيت گويش آنها در قالب هاي رنگارنگ، در اذهان به صورت غير ارادي و ناآگاهانه صورت بندي و الگوسازي مي شود و خواست هاي قبلي او را متحجرانه و گذشته انگاري تلقي نموده و او را به طرف الگوها و خواست ها و رفتارهاي جديد هدايت مي سازد.

در اين چالش فرهنگي اگر جامعه نتواند عناصر فرهنگي خود را متناسب با شرايط و مقتضيات زماني و مكاني منتقل سازد و تحت تأثير امواج فرهنگي بيگانه قرار گيرد، ابتدا از بسط و توسعه و شكوفايي و عرض وجود، ابداع و ابتكار و خلاقيت باز مي ماند و آنگاه كم كم به پژمردگي، افسردگي، ايستايي و بي رونقي مي گرايد. هنگامي كه فرهنگ جامعه از پويايي باز ماند و حاملان و ناشران و متوليان آن از آن جدا گردند، به تدريج هنجارها و ارزش هاي مرتبط با آن، مشروعيت و اعتبار خود را از دست داده و وجدان جمعي و فرهنگي عمومي تغيير يافته و مجموعه ي باورها و ارزش ها حالت مسخ شده پيدا مي كند و در يك سير قهقرايي قرار مي گيرد. [93] .

[ صفحه 71]

پويايي رفتاري و خواستي انسان ها متناسب با مقتضيات زمان همراه با ثبات در اصول و محتواي فرهنگي، از عوامل رشد و توسعه ي فرهنگي و اجتماعي هر جامعه است. ولي گسترش روز افزون ارتباطات بين المللي، يادگيري و تأثيرگذاري

متقابل بين فرهنگ ها، زمينه را براي نفوذ فرهنگ مسلط فراهم مي سازد. در جهان پيچيده ي امروز به دليل استفاده از تكنولوژي وسيع و گسترده در امر ارتباطات، با طرح تئوري مك لوهان سعي بر غلبه ي فرهنگ غربي بر ساير فرهنگ ها خصوصا فرهنگ اسلامي دارند تا از اين طريق بتوانند خواست ها و الگوهاي مردم را متناسب با ايده ها و نظرات خود تغيير داده و نرخ رشد مصرفي كالاهاي لوكس توليدي خود را به حداكثر ممكن برسانند. [94] .

امروزه جهان صنعتي و استعمار دريافته كه آسان ترين و كم هزينه ترين راه براي استعمار فكري و دگرگوني خواست ها و الگوها و در يك كلام ايجاد فضا و بستر لازم براي مصرف توليدات آنها، سلطه ي فرهنگي است. از اين رو، در مراكز قدرت سياسي دنيا، مهم ترين امر، ايجاد زمينه ي لازم براي چنين سلطه اي است. البته ممكن است هدف اصلي، فرهنگ نباشد ولي چيزي كه در بلند مدت به مراكز سلطه ي جهاني، اقتدار حقيقي و تضمين شده مي بخشد، سلطه ي فرهنگي است، چرا كه اگر در ساير كشورها سلطه ي فرهنگي پيدا كنند نظام سلطه ي جهاني آسوده خاطر خواهد شد. [95] با جايگزيني ارزش ها و هنجارهاي مورد نظر در جامعه، افراد آن، رفتارهايي را الگو قرار خواهند داد كه در راستاي آنها باشد و حداقل نتيجه ي آن گزينش مصرفي كالاهايي است كه كشورهاي غربي در صدد صدور آنها هستند. به قول برنوارد يورگس

[ صفحه 72]

(Bernaward Yorges) غرب نيز مثل ساير فرهنگ ها، داراي عناصر غني نيز هست ولي آنها اين فرهنگ را در محتوا به شرق منتقل نمي سازند، بلكه فقط تكنولوژي را در حد كالايي نهايي مي دهند،

نه شناختي كه اين تكنولوژي را به دست آورده است و نه تفكر منطقي و نه تربيتي كه لازمه ي رسيدن به چنين شناخت و معرفتي است. تكنولوژي فقط به عنوان يك وسيله ي تفاخر به ما منتقل مي شود. به عبارتي، آنها حلقه ي نهايي فرهنگ خود را كه به مصرف منتهي مي شود به شرق منتقل مي سازند، نه زمينه ي توليدي فرهگ را. منافع سرمايه داري ايجاب مي كند كه پذيرش فرهنگ غرب بيشتر در حد ظاهر و بدون درك محتوا و عمق فرهنگ غربي باشد، چرا كه در صورت عدم درك عميق است كه افراد كوركورانه از ظواهر پيروي مي كنند و به مصرف كنندگان معتاد تبديل مي شوند، ولي با شناخت محتوا و درك عمق فرهنگ منتقل شده ي غربي، مردم به فكر واداشته مي شوند و اين امر آنها را در مقابل گزينش هاي مختلف به چالش فكري مي اندازد و آن چه مطابق ارزش هاي بومي آنهاست و داراي كاركرد مفيد مي باشد، بر مي گزينند؛ در اين صورت مردم به مرحله ي توليد فكري و تفكر مي رسند و هويت فرهنگي خود را حفظ مي كنند. [96] .

روش هاي تهاجم فرهنگي

هدف كمپاني ها و كارتل هاي اقتصادي غرب - كه بر نهادهاي سياسي آنها نيز تسلط كامل دارند يا اين كه نهادهاي سياسي، ايجاد كننده ي زمينه ي تسلط كارتل هاي اقتصادي هستند - عدم تكيه كردن مشرق زميني ها به آداب و رسوم فرهنگي خودي؛ و به يك معني، رشد اباحه گري در ميان آنهاست. براي رسيدن به اين هدف بهترين شيوه را در اين يافته اند كه بر كارساز نبودن فرهنگ بومي و

[ صفحه 73]

غير علمي بودن آن تأكيد كنند و امر را چنان جلوه گر سازند كه مشرق

زميني ها براي رسيدن به تعالي و رشد، راهي جز اين ندارند كه از شر فرهنگ مزاحم (بومي و خودي) خلاص شوند و خود را با تمام وجود در اختيار فرهنگ غرب قرار دهند. [97] .

اين منافع شخصي، حد و مرز نمي شناسند، بلكه با رسوخ در جامعه ي خودي و در اختيار گرفتن و مصرفي ساختن آن به گسترش در جاهاي ديگر مي پردازند. آن چه امروز در جهان و بر جهان مي گذرد، نشان از آن دارد كه كليت فرهنگ بشري با خطر زوال و انحطاط مواجه است. اگر از اين زاويه به اين تهاجم نظر افكنيم ميدان اين نبرد را به پهناي كل جهان خواهيم ديد. [98] .

هدف اصلي كشورهاي سرمايه دار غربي در توسعه ي فرهنگي و تبادل فرهنگي، گسترش مصرف كالاهاي توليدي آنهاست و براي دستيابي به آن از طرق مختلف وارد مي شوند؛ مانند:

1- اداره ي مؤسسات آموزشي توسط افرادي كه در صدد اين هستند تا فرهيختگان آن فقط محتواي نظري را بدون تمرين عملي و كاربردي حفظ نمايند، يعني قدرت تفكر و توان استفاده ي عملي و خلاقيت را از بين ببرند.

2- اشاعه ي برنامه هاي تلويزيوني و تصويري تا مردم فرصت و قدرت تفكر را از دست بدهند.

3- ايجاد سيستم اجتماعي با اختلاف طبقاتي فاحش بين فقير و غني تا پشتيبان اين حركت ها باشند.

4- فرهيختگان بعد از بازگشت، به ترويج نوع زندگي و كالاهاي مصرفي

[ صفحه 74]

و لوكس آنها پرداخته و آنها را تبليغ نمايند. [99] اين برنامه ها با دو خط مشي «اورولي و هاكسلي» [100] انجام مي پذيرد.

[

صفحه 75]

بنابراين در يك جمع بندي مي توان گفت: آن چه امروزه بر جهان بين آحاد مردم و كشورها در حال وقوع است انتقال و تبادل فرهنگي نيست تا باعث رشد و پويايي رفتارها و توسعه ي خواسته ها و گزينش ها و متدهاي زندگي با توجه به مقتضيات زماني و مكاني گردد؛ بلكه حركتي يك طرفه از طرف كشورهاي سرمايه دار براي دستيابي به بازارهاي مصرف و منابع جذب مواد كاني و معدني است. در واقع اين حركت، كودتاي خزنده ي غرب عليه ملت ها است؛ يك هجوم پنهان و خاموش است كه با هدف تغيير هويت جوامع صورت مي گيرد.

هجومي كه ابزار آن از آشكاربه پنهان در قالب اطلاعات، نمادهاي فكري و تصويري تغيير شكل داده است. زيرا بديهي است براي تعميم فرهنگ و جهاني ساختن آن با تعريفي كه از فرهنگ شد، هجوم، حمله و تحميل با خشونت نه تنها مورد نياز نيست، بلكه همه ي افراد و جوامع بشري، علاقه ي شديدي به داشتن چنان فرهنگي دارند كه پيشرفت و تكامل مادي و معنوي آنان را تضمين سازد. [101] به گفته برتراند راسل: توسل به مرام ها و مسلك هايي از قبيل كمونيسم و غيره همه شوخي و عموما بهانه اي است براي كسب و افزايش قدرت و توسعه ي ارضي و تصرف سرزمين هاي تازه كه همه به دنبال اهداف امپرياليستي هستند و تمسك به فلسفه و ارايه ي انديشه ها براي توجيه اين اهداف امپرياليستي صورت مي گيرد. [102] .

[ صفحه 76]

هدف از تهاجم فرهنگي

بنابراين آن چه اتفاق مي افتد يك تهاجم فرهنگي است، به اين معني كه يك مجموعه ي سياسي يا اقتصادي براي اجراي مقاصد خاص خود و اسير كردن

يك ملت، به بنيان هاي فكري آن هجوم مي برد. و فشارهاي جديدي بر ساختار يك كشور تحميل مي كند كه با هدف ريشه كن كردن و از بين بردن فرهنگ ملي صورت مي گيرد. در اين تهاجم، دشمن اموري از فرهنگ خود را به اين ملت مي دهد كه خود مي خواهد. دشمن از يك سنگر و جبهه ي شناخته شده وارد نمي شود بلكه تمام ابعاد وجودي و اموري را كه به نحوي با باورها و ارزش ها و هنجارها و اعتقادات و آگاهي هاي او ارتباط دارد، مورد تاخت و تاز قرار مي دهد. به معني ديگر دامنه ي اين تهاجم، همه ي زندگي و ابعاد ناشناخته ي آن است. [103] .

البته نبايد فراموش كرد، آن چه باعث رشد و پويايي يك فكر و انديشه مي گردد، تضارب افكار و برخورد با انديشه هاي مخالف و متعارض مي باشد و طبيعت ساكت و خاموش، هرگز ما را به سوي درك مسايل جديد رهنمون نساخته و ما را در زندان ارزش ها و ملاك هاي صامت نگه خواهد داشت و هر روز جامعه را از قافله ي پيشرفت و تكامل دور خواهد ساخت. اين رويارويي نيازمند اطلاعات و شناخت به موقع از اوضاع داخلي و دريافت نقاط قوت و ضعف در كنار شناخت نقاط آسيب پذير و تهديد برانگيز مهاجم خارجي و عوامل مؤثر در آن است. [104] .

[ صفحه 77]

شاخص ترين هدف در خاورميانه

به طور كلي، كشورهاي «جهان سوم» - در مفهوم جامعه شناختي آن - و به طور خاص، كشورهاي «خاورميانه»، هدف هاي سرزميني عمده ي استكبار جهاني هستند. دلايل متعدد سياسي، اقتصادي و ژئوپليتيك كه پيشتر به پاره اي از آنها اشاره شد، لزوم دستيازي استكبار را به اين مناطق

حساس - در نزد آن - توجيه پذير جلوه مي دهد. در منطقه ي حساس خاورميانه، نوك اصلي پيكان تهاجم به طرف جمهوري اسلامي ايران است. حكومتي كه با ارايه ي متد جديد فكري و زندگي در جهان، خصوصا در منطقه ي خاورميانه كه 70 درصد ذخاير دنيا را در خود جاي داده است، زمينه ي استفاده ي ارزان از منابع طبيعي و بازار مصرف كالاهاي لوكس دشمن را از بين برد. ايران با پيروزي انقلاب اسلامي كعبه ي آمال مسلمين و مستضعفين و تنها جايگاه نه شرقي و نه غربي قرار گرفت و هرم استكبار كه در آن، ايران شاهين ترازوي غرب قرار گرفته بود، در هم شكست. [105] پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، استكبار براي دستيابي دوباره به موقعيت قبلي ايران در منطقه، به انواع طرح هاي مبارزاتي عليه انقلاب اسلامي دست زد؛ مانند: طرح هاي كودتا و براندازي آشكار و تجزيه در كردستان، خوزستان و گنبد، ترور شخصيت هاي مذهبي،علمي و سياسي؛ مثل: شهيدان بهشتي، مطهري، مفتح، دستغيب، رجايي و باهنر، و در نهايت با بسيج تمام امكانات و تجهيزات نظامي، هشت سال جنگ ويرانگر را تحميل كرد. استكبار كه با هيچ يك از اين ترفندهاي ظاهري نتوانست اراده ي ملت شريف ايران را سست كند و يا در هم بكوبد به ناچار اينك به جبهه اي

[ صفحه 78]

روي آورده است كه سنگر مشخصي نداشته و در عين حال ريشه و اساس و بنيان اين اراده ي آهنين را كه همان ايمان، فكر، اخلاق، هنجارها و باورهاي مردم و در يك كلام فرهنگ آنها باشد، نشانه گرفته است. استكبار به خوبي فهميده است كه اگر در اين جبهه

به پيروزي برسد بقيه ي جبه ها خود به خود سقوط خواهد نمود، چرا كه استقلال فرهنگي، مادر همه ي استقلال هاست و بدون آن استقلال سياسي، اقتصادي و نظامي اسمايي بي مسما و شعارهايي بي پشتوانه است. [106] .

حفظ پويايي فرهنگ خودي

در وضعيتي كه ارزش هاي عصر روشنگري و نوزايي در رنسانس در عرصه هاي مختلف علوم و انديشه در خلال رقابت هاي تجاري شكوفا شد، استعمارگران براي ايجاد سلطه ي سياسي و اقتصادي، ابتدا با اعزام ميسيونرها، زمينه ي فرهنگي مناسب را در ميان اقوام و ملت هاي دوردست فراهم ساختند و سپس منابع آنها را براي قرن ها به يغما بردند. قدرت هاي بزرگ تجاري، آداب و قواعد بازي را در مناسبات خود با ديگران و سرزمين هاي مختلف تدوين نموده و به تدريج قوانين، ارزش ها، هنجارها، نهادها و ساختارهاي خود را در عرصه هاي مختلف زندگي و فرهنگ به ديگران القا و تحميل كردند. آنها با رشد خلاقيت هاي علمي و فني، مسير و ابزارهاي برقراري سلطه را تغيير دادند تا بتوانند به صدور مازاد توليدات صنعتي خود بپردازند. [107] در اين مبارزه براي

[ صفحه 79]

تسخير بازارهاي مصرف، به تغيير فرهنگ، رفتار، كنش ها و گزينش هاي ملت ها پرداخته، ميراث فرهنگي آنها را مورد هجوم قرار داده اند.

بي شك نبايد در مقابل اين هجمه ها به راحتي تسليم شد و عنان هويت جمعي و فردي خود را در اختيار آنها قرار داد. به قول «يانگ چنگ چي»: فرهنگ خارجي را نمي توان به طور كامل و مانند درختي در سرزمين ديگر نشاند، بلكه بهره وري از فرهنگ و علوم و فنون خارجي بايد به منظور نوسازي ميراث ملي و تحرك و غنا بخشيدن به آن صورت گيرد. [108]

آن چه فرهنگ هاي ملت هاي جهان سوم و مشرق زمين را تهديد مي كند جنبه هاي متبذل و سودجويانه و سلطه گرانه ي فرهنگ غرب است كه به دلايل سياسي و اقتصادي سوار بر ارابه هاي تكنولوژي، هوشياري و اعتبار و هويت ملي انسان ها را مورد تهاجم قرار مي دهند و با اختصاص بودجه هاي هنگفت زمينه ي صدور اين ارزش ها و ناهنجاري هاي اخلاقي را فراهم مي سازند. [109] اين ارزش هاي بيگانه با فرهنگ خودي، عموما در قالب الگوها و مدهاي تمدن عرضه مي شوند، در حالي كه بزرگ ترين دشمن فرهنگ «مد» است كه باعث از بين رفتن ارزش هاي واقعي آن مي گردد. «مد» در پي جايگزيني است، مرتب ابداع و اختراع مي كند و دشمن خود نيز بوده و با گذشت زمان، با ايجاد مدل و الگوهاي تازه، خود را از بين مي برد. زيرا بشر وقتي كه از حس بسيار باعظمت و نوگرايي در تجدد كمالات رواني و روحي استفاده نكرد، حتمي است كه آن حس را به دست مد بازي هاي مستمر نمايش هاي ظاهري خواهد سپرد. [110] .

[ صفحه 80]

براي رهايي از اين چالش هاي روحي و رواني به شيوه هاي مختلف مي توان تمسك جست كه در اينجا به آنها خواهيم پرداخت:

1- مبادله ي فرهنگي

در تعامل بين گروه هاي انساني، افرادي كه داراي شاخص هاي رفتاري غالب هستند همواره مورد توجه قرار گرفته و ملاك هنجارهاي گروهي مي گردند. در اين تعامل، فرهنگي كه از چيرگي و ابزارهاي تواناتري برخوردار باشد مايل است در مصاف با ديگران ارزش ها، هنجارها و باورهاي خود را به كرسي بنشاند. در تعامل بين كشورها نيز، كشوري كه از ابزار نفوذ قوي تري بر باورهاي ديگران از طريق مبادله ي

اطلاعات و تبليغات برخوردار است، ارزش هاي مازاد فرهنگي خود را به ديگران صادر مي كند. اين مبادله اگر در عرصه هاي نابرابر انجام شود و نهادها و ساختارهاي قانوني، عرفي و اخلاقي در سطح بين المللي از تنظيم قوانين و اصول و ضوابط داد و ستد و مبادله ي صحيح دو طرفه ي فرهنگي ناتوان و قاصر باشند، در آن صورت تسليم فرهنگي و به تبع آن، سقوط اقتصادي و سياسي كشوري كه از ابزار ضعيف تري برخوردار است به دامان سلطه ي بيگانه، امري محتوم خواهد بود.

از اين رو، هر فردي براي حفظ آداب و رسوم، ضروري است، ارزش ها و باورهاي خودي را در تبادل با ديگران بهينه سازي نمايد و با شناسايي نقاط قوت و ضعف، با استفاده از نقاط قوت به رفع نقاط تهديدآميز دشمن يا هر فرهنگي كه مغاير با فرهنگ خودي است، بپردازد. در سطح كلان نيز هيچ كشور و جامعه اي در حالت بسته نمي تواند موجبات حفظ و بقا و دوام باورها و ارزش ها و فرهنگ بومي را فراهم نمايد مگر اين كه با شناسايي نقاط قوت و ضعف فرهنگ بومي و نقاط فرصت و تهديد فرهنگي دشمن - كه در يك مطالعه ي تطبيقي به دست مي آيد - به ترميم و تكميل و به روز كردن آنها -

[ صفحه 81]

متناسب با شرايط و مقتضيات - بپردازد. تمام نظام هايي كه در دوران هاي گوناگون سعي كرده اند به دلايل مختلف ايدئولوژيك، مذهبي، سياسي يا هر عنوان ديگري با ايجاد حصارهاي متعدد مانع از برقراي مبادله ي فرهنگي با محيط بيروني شوند دير يا زود به زوال تدريجي و استحاله ي ماهوي دچار گرديده اند. مثل

انقلاب فرهنگي چين كه با مرگ مائو از حركت باز ماند، يا شوروي سابق كه با حركت گلاسنوست از هم فرو ريخت. [111] .

2- سپر فرهنگي

براي مقابله با فرهنگ هايي كه از ابزارها و ادوات پيشرفته و دانش فني برخوردار و در صدد صدور و دستيابي به تسلط فرهنگي و ارزش هاي مصرفي و مازاد خود هستند، بايد با برخورد هوشمندانه به مصاف آنها رفت و در آن، با توسل به جنبه هاي پويا و جذاب و برانگيزنده ي فرهنگ و ارزش هاي اصيل و دروني شده ي خودي سپر فرهنگي لازم را ايجاد نمود. [112] اين سپر بر اساس اين اصل كه هر رفتار انساني داراي يك پشتوانه ي فكري و ارزشي است و بدون آنها هيچ كاري صورت نمي گيرد، بايد تدوين و اجرا گردد. هر گونه شبه افكني به اين دو پايه باعث سست شدن و عدم قاطعيت در رفتار مي گردد.

[ صفحه 82]

انسان وقتي نسبت به امري علم پيدا مي كند، اين علم ابتدا به حالت تصور در ذهن شكل مي گيرد و سپس با آمدن انديشه و فكر منطقي [113] آن تصور به مرحله ي تصديق مي رسد و با لحاظ كردن ارزش ها و باورها، آدمي علاقه مند به ايجاد آن مي گردد. يعني با آمدن ارزش ها، در وجود آدمي شوق و ميل پيدايش آن مورد در عرصه ي بيروني ظاهر مي شود [114] و با ظهور آن، آدمي تصميم و در نتيجه، اراده ي آن كار را اتخاذ كرده و به اعضا و جوارح خود پيام اجرايي صادر مي نمايد و رفتار مورد نظر در قالب گفتار، كار بدني و... ظاهر مي شود.

[ صفحه 83]

3- توجه به عنصر رواني

آدمي در رويارويي با اشيا با چند حالت برخورد مي كند: حالت اول همان هستي شيء خارجي است كه در عالم خارج، آثاري بر آن مترتب مي شود. حالت دوم، عبارت از نوع و كيفيت بروز آن وجود خارجي در مقابل انسان است. تأثيري كه حالت دوم در حواس انسان دارد بيشتر از نوع اول است و اين امر به خصوصيات و ذاتيات انساني بر مي گردد، هر انساني چيزي را كه به نظرش زيبا و خوب و مفيد است بيشتر قبول مي كند تا چيزي كه زشت منظر و يا بد اثر جلوه نمايد. مدل هاي متفاوت كفش يا لباسي كه از يك جنس عرضه مي شود مشتريان متفاوت دارد، زيرا هر كس بر اساس مدل و الگويي كه تناسب با تصورات ذهني او دارد، انتخاب مي كند. نكته ي قابل توجه اين است كه كيفيت عرضه ي كالا و نمايش آن در ميزان پذيرايي آن تاثير دارد و اين امر به حالات رواني و روحي افراد و شدت و ضعف آنها مربوط مي شود. شدت و ضعف اين حالات به پايه ي اعتقادي و فكري بر مي گردد؛ اموري كه از نوع نگاه آدمي به خود، خدا، طبيعت، ديگر افراد و كيفيت ارتباطي كه بين آنها قايل است، شكل مي گيرد.

براي پذيرش حالت يا چيزي در فرهنگ فردي و عمومي بايد به عنصر رواني توجه نمود. مي توان و بايد با هوشياري كامل از ابزارهاي صوتي و تصويري تكنولوژي كمال استفاده را نمود. روزي از يكي از دانشجويان دختر سئوال كردم كه چرا اين نوع وضعيت لباس و چهره را انتخاب كرده، با اين كه در يك خانواده

مذهبي بزرگ شده است. پاسخ وي قابل تامل است: «ارايه ي مدل هاي مختلف و نوع پذيرش جامعه از آنها، مرا به گزينش اين رويه هدايت نمود»، و توضيح داد: «شما در سريال ها و فيلم هاي سيماي جمهوري اسلامي ايران كه يك نهاد رسمي حكومتي است با دختراني مواجه مي شويد كه وضعيت ظاهري آنچناني دارند و با زندگي اي همراه مي شوند كه از امكانات زيادي

[ صفحه 84]

برخوردار است. در كنار آن، با وضعيت فردي روبه رو مي شويد كه داراي ظواهر خاصي نيست و با زندگي اي همراهي مي كند كه كمبودهاي زيادي برايش وجود دارد. به معناي ديگر، در اين رسانه ي جمعي همواره افراد متمول داراي چهره و ظواهر آنچناني و شيك هستند و افراد فقير و نادار از بسياري امكانات محروم هستند. وقتي به جامعه نگاه مي كنيد احساس مي كنيد افرادي كه از وضعيت شيك و قيافه هاي آن چناني برخوردارند بيشتر مورد پذيرش واقع مي شوند و اينها عواملي است كه باعث شده تا من اين مدل و اگلو را انتخاب كنم.» [115] نكته ي ظريف در اين سخن، همان عنصر القايي رواني است، يعني نوع نمايش و كيفيت ظهور افراد در بيننده اثر القايي مي گذارد و گرچه هدف سيماي جمهوري اسلامي بعضا با سرانجامي كه در نمايش داستاني براي آنها در نظر گرفته به يقين، مبلغ چنين فرهنگي نيست، نوع نمايش و صحنه پردازي ها نتيجه ي عكس مي دهد.

رسانه هاي تبليغي استكباري دنيا اين نكته ي رواني را به خوبي مورد توجه قرار داده و در تبليغ فرهنگ مصرفي و مازاد ارزش هاي مورد نظر خود از آن بهترين استفاده ها را مي برند؛ گسترش مدهاي غربي كه هر روز توسط

شركت هاي توليدي به بازار مصرف آورده مي شود و مردم ناخواسته با طرد پيشينه هاي فرهنگي خود به آنها روي مي آورند حاكي از حداكثر استفاده از اين خصوصيت رواني و روحي انساني است. [116] .

كنايه ها و استعاره هايي كه ابزارها و رسانه هاي امروزي ما با خود يدك مي كشند نيز از چنين پيچيده گي هايي برخوردارند. چنان چه بخواهيم نقش و بار

[ صفحه 85]

كنايي و عاريتي وسايل امروز را دريابيم بايد به شكل و فرم سمبليك اطلاعات و اخباري كه اين رسانه ها به ما عرضه مي كنند به همان اندازه توجه داشته باشيم كه به مأخذ و مقدار و سرعت مبادله ي اين اطلاعات و همچنين چارچوب و مجموعه اي كه اين داده ها بايد در درون آن جاي گيرند. مثلا چگونه ابزاري مانند ساعت، از عنصر زمان، حلقه هايي مسلسل و منظم و به لحاظ رياضي بسيار دقيق و در عين حال خارج و مستقل از ذهن انسان مي سازد و يا چگونه كتابت و نوشتن از عنصر روح، لوحي مي سازد كه در آن خاطرات و ماجراهاي زندگي ثبت مي شوند و يا چگونه ابزاري به نام تلگراف اخبار را به كالا تبديل مي كند. بنابراين، بايد توجه داشته باشيم كه هر وسيله و ابزاري كه ما خلق مي كنيم، در درون خود به همراه خود ايده اي را نيز حمل مي كند كه تأثير آن به مراتب وسيع تر از كاربرد مورد نظر اوليه ي آن وسيله و ابزار مي باشد. [117] .

4- تقويت و هماهنگ ساختن احساسات و انديشه ها

در فرآيند شكل گيري رفتار انسان، گفته شد كه در حصول صورت و گزاره هاي علمي در ذهن، اولين عامل، نوع و كيفيت

حصول اين گزاره ها و تصاوير است و عامل مهم بعدي نوع ارزش ها و باورهاي اثر گذار در زندگي است كه از جايگاه فرضي شخص در اثرگذاري بر جامعه و نوع ارتباط با ديگران به دست مي آيد. شدت و ضعف درجه ي اذعان و يقين فرد به تحقق خارجي گزاره ي ذهني، به ميزان هماهنگي و هارموني دو مقوله ي احساسات و دلايل عقلاني، با باورها و ارزش هاي مورد پسند در زندگي و جايگاه اجتماعي

[ صفحه 86]

او برمي گردد. با هماهنگي اين دو مقوله، شخص چنان شخصيتي ذهني از خود مي سازد كه اجازه ي خدشه دار شدن آن را به راحتي نمي دهد و حتي براي حفظ آن حاضر مي شود سخت ترين وضعيت ها را تحمل نمايد. جامعه اي كه نتواند در ميان آحاد افراد خود چنين اتحاد و هماهنگي ايجاد نمايد و آنها را در بي بند و باري هاي آزادي نما، و يا فرهنگ هاي بي رنگ و بدون صبغه ي علمي، عقلاني و ايماني رها سازد به طور يقين در برخورد با فرهنگ هاي ديگر متلاشي شده و هويت خود را از دست مي دهد. [118] .

بدترين حالت استحاله ي فرهنگي زماني اتفاق مي افتد كه افراد جامعه در اثر تلاقي با فرهنگ هاي ديگر احساس حقارت ذاتي نموده و تخلق به رفتارهاي قبلي را نوعي عقب ماندگي از قافله ي كمال و رشد دانسته، آنها را مايه ي كم شخصيتي تلقي نمايند. [119] در اين وضعيت بحراني پالايش اطلاعات - نه سانسور و انكار آنها -، ارايه ي داده هاي عيني مستند با شايسته ترين رنگ آميزي، سوء استفاده نكردن از عواطف و احساسات پاك مردم، تقويت هوشياري عمومي و ارتقاي آگاهي و شعور اجتماعي مي تواند به عنوان پادزهري تعيين كننده

در رويارويي با عمليات رواني و فرهنگي دشمن قرار گيرد. ايجاد وضعيت مطلوب براي بروز عواطف و هيجانات و ابراز عقايد بدون احساس ترس و اضطراب، كارايي بسزايي در تعادل رواني - اجتماعي دارد. همفكري و هم آموزي با زيربناي فرهنگي، تاريخي و سنتي مردم، زمينه ي سوء استفاده دشمن از طريق عمليات رواني را به نحو چشمگيري كاهش

[ صفحه 87]

مي دهد. مردمي كه به پايگاه هاي فرهنگي خودي در تأمين نيازمندي هاي روحي و مادي اعتماد دروني داشته باشند در مقابل تبليغات دشمنان فرهنگ خودي از خود مقاومت بيشتري نشان مي دهند. [120] .

5- توجه به نقش ها و اصالت هاي تاريخي

ارتباط عاطفي انسان با گذشته ي خويش همواره او را بر اين امر هدايت نموده كه آن را به ديده ي احترام بنگرد. اين وابستگي، گاه چنان محكم مي گردد كه در مقابل هدايت انبياي الهي نيز به راه و روش گذشتگان تكيه مي شود:

«قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا» [121] «قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا» [122] .

خط مشي گذشتگان يكي از دلايل شكل گيري گزاره هاي تصديقي در فرآيند رفتار سازي مي باشد. فرهنگ علاوه بر اين كه متضمن توجه به فرديت است، توجه به دوره هاي تاريخي و حوادث آنها را نيز ضروري مي سازد. اين امر، فرهنگ را به گونه اي ديگر و به وجهي گريزناپذير و با تاريخ پيوند مي دهد. اين اتصال هم در سطح شكل گيري فرهنگ ها و هم در سطح تأثيرات آنها جلوه ي واقعي پيدا مي كند. از اين رو، ساخت فرهنگ ها هم به آهنگي طولاني و كند و هم به آهنگ كوتاه بر مي گردد. [123] .

ظاهر

ساختن جلوه هاي تاريخي يك فرهنگ خصوصا مقاطع و حوادثي كه در رشد و تكوين قافله ي تمدن بشري مؤثر بوده اند ابزارهاي مهمي است

[ صفحه 88]

كه در تقابل فرهنگي براي حفظ موجوديت و نقش آفريني مي توان به آنها استناد نمود. كشورهاي غربي خصوصا آنهايي كه بعد از كشف قاره ي آمريكا و جنگ جهاني دوم ظهور كرده اند، از اين پديده، استفاده هاي زيادي مي كنند. تاريخ گواه روشني است كه در قرون وسطي غربي ها از علوم و دستاوردهاي آن محروميت كلي داشتند و طي جنگ هاي صليبي و بعد از رنسانس با آشنايي از فرهنگ مشرق زمين و انتقال كتاب ها و تجربيات آنها شروع به تحولات علمي نمودند؛ براي چندين سال متمادي كتاب هاي ابوعلي سينا، زكرياي رازي و ابوريحان بيروني منابع مهم تحصيلات عالي در مراكز غربي بودند. پروفسور «ايليف» درباره ي تأثير فرهنگ شرق در شكل گيري فرهنگ غرب مي نويسد: با در نظر گرفتن سهم عظيمي كه نژاد آريايي در تاريخ جهان دارد جاي تعجب است كه ما اهالي مغرب زمين، يعني اخلاف اين نژاد، از اين اصل و بنياد و اهميت اين تيره و فرهنگ سرزمين هايي كه مهد و گهواره ي اسلاف ما بوده، تا اين حد بي اطلاع باشيم. مردم مشرق زمين، تمدن هاي رومي و يوناني و يهودي را كم و بيش با شير مادر مكيده و آن را جذب و هضم كرده اند، در حالي كه براي اكثر اين مردمان صحنه هاي وسيع تاريخ ايران كه اسلاف و اجدادشان از آن سامان برخاسته و پرورش يافته اند چون ماه بر آسمان، دور و خارج از دسترس مي باشد. [124] .

در حالي كه مغرب زميني ها با دقت و

كنجكاوي خاص در تمامي زمينه ها هم خويش را صرف شناسايي هر چه وسيع تر فرهنگ و تمدن مشرق زمين ساخته اند، اما در مقام اظهار نظر درباره ي جايگاه آفرينش و شكل گيري انديشه ها، دانش ها، فن و صنعت در زمينه هاي مختلف تأثيرگذاري و

[ صفحه 89]

تأثيرپذيري فرهنگ ها و تمدن ها بر يكديگر و از يكديگر، بي پروا همه چيز را به فرهنگ يوناني و روم مربوط مي سازند؛ چنان كه گويي بنياد تمدن جهاني متكي بر اين دو فرهنگ است و همه ي فرهنگ هاي معتبر جهان از آنها ملهم گشته اند و محور اصلي تحولات فرهنگي جهاني مبتني بر آن است. چنين برداشتي از آنجا ناشي مي شود كه مغرب زميني ها خود را ميراث خوار فرهنگ و تمدن يونان و روم مي دانند و مي كوشند با تكيه بر آن خويشتن را صاحب فرهنگ پر سابقه ي عظيم و والا و پرتو افكن معرفي سازند. آنها براي رسيدن به اين هدف، سرمايه هاي زيادي را صرف مي كنند. [125] مشرق زميني ها نيز، در مقابل جلوه هاي ظاهري دستاوردهاي علمي امروزي غرب انگشت حيرت به دندان گرفته اند و بي مهابا منكر گذشته ي خود مي شوند و تلاش مي كنند همه ي رفتارها و اشكال زندگي را مشابه آنها سازند، غافل از اين واقعيت تاريخي كه غرب در تمام دستاوردهاي علمي اش مديون فداكاري هاي مشرق زمين خصوصا مسلمانان بوده است.

6- برنامه ريزي و مديريت استراتژيك فرهنگي

برنامه ريزي استراتژيك در تقابل بين دو گروه، دو سازمان و دو كشور يكي از عوامل اصلي پيروزي شمرده مي شود. در اين برنامه ريزي عنصر شناخت محيط دروني براي شناسايي نقاط قوت و ضعف و عنصر شناخت محيط بيروني براي درك فرصت ها و نقاط تهديد از عوامل

اصلي به شمار مي روند. تفاوت عمده ي برنامه ي استراتژيك از برنامه ي معمولي در اين است كه در اولي تصوير آينده از عوامل اثرگذار در فرآيند برنامه ريزي است. با رشد

[ صفحه 90]

سريع تكنولوژي، دستيابي به اطلاعات از اقصي نقاط جهان، مديران را بر آن داشت تا مثل يك فرمانده ي جنگ، اثرپذيري و انعطاف پذيري در برنامه ريزي را به حداقل زمان برسانند. از آن تاريخ مديريت استراتژيك پا به عرصه ي وجود گذاشت و امروزه مديري در صحنه ي عملياتي موفق است كه بتواند از اين سيستم اطلاع رساني و برنامه ريزي بهينه برخوردار باشد. [126] .

در تقابل فرهنگي، برنامه ريزي و مديريت استراتژيك از عوامل مؤثر در پيروزي در عرصه هاي مختلف مي باشد. فرد، گروه، سازمان، نهاد و كشوري كه با كسب اطلاعات مستمر و روزانه به شناسايي اطلاعات و نقاط قوت و ضعف داخلي و همچنين فرصت ها و تهديدهاي طرف مقابل مي پردازد و شماي كلي حركات آينده ي او را حدس مي زند، به راحتي قادر خواهد بود در مقابل رفتارهاي رقيب عكس العمل مناسب از خود نشان دهد. [127] .

بر اساس اين تئوري، اصلاح فرهنگ بومي متناسب با شرايط و اطلاعات محيط دروني و بيروني امري مستمر و تدريجي است و براي رسيدن به آن، مراحل زير را بايد طي نمود:

1- شناخت ويژگي هاي فرهنگ بومي و فرهنگ وارداتي كه از نظر جامعه شناسي آن را «توجيه فرهنگي» مي نامند.

2- مقايسه ي ويژگي ها و مظاهر فرهنگ بومي با ويژگي ها و مظاهر فرهنگ وارداتي و شناسايي نقاط قوت و ضعف فرهنگ داخلي، و فرصت ها و نقاط تهديدآميز فرهنگ وارداتي، كه اصطلاحا آن را

«تطبيق فرهنگي» مي گويند.

[ صفحه 91]

3- تثبيت باورها، هنجارها و عادات درست و اصلاح يا حذف باورها، هنجارها و عادات نادرست، كه اصطلاحا آن را «اصلاح فرهنگي» يا «انقلاب فرهنگي» مي نامند.

روش انجام اين مراحل، خصوصا مرحله ي سوم، موضوع غامض و پيچيده اي است كه به سياست، اصول، آرمان ها و اهداف كلي حاكم بر جوامع مختلف ارتباط دارد و براي مبادرت به آن، انجام دو تغيير ضروري است:

الف - تشخيص باورها و هنجارها و ارزش هايي كه بايد تغيير يابد؛

ب - انتخاب روش مناسب براي اين تغيير كه معمولا متناسب با ساختارهاي اجتماعي، يكي از دو روش زير استفاده مي شود:

روش ايجاد تغيير از برون از طريق اقداماتي مثل تغيير و جابه جايي مديران نقش آفرين در جامعه.

روش ايجاد تغيير از درون كه عموما تأكيد بر افزايش دانش و معرفت افراد از طريق تعليم و تربيت صورت مي گيرد. [128] .

آموزش يكي از عوامل اصلي انتقال فرهنگ مي باشد. محتواي آموزش تابع تغييرات بزرگ تاريخي و بيان كننده ي عناصر اساسي و خاص در آموزش و فرهنگ يك جامعه است. آن چه آموزش تصور مي شود در واقع گزينش خاص از تأكيدها و حذف ها مي باشد؛ تأكيد و حذف هايي كه بر اساس تحولات و ساختارهاي جامعه و ايدئولوژي ها و نوع نگاه به جهان و انتظاري كه از آن دارد به وجود مي آيد. [129] .

[ صفحه 92]

7- الگوسازي

يكي از قوانين تكويني انسان قانون «محاكاة» است. بر اساس اين قانون هر فردي در زندگي و انجام امور و انتخاب متدها و

روش هاي اجرايي آن، نيازمند الگويي است كه آن را سمبل و نماد حركت هاي خويش قرار دهد. انسان هايي كه بتوانند خودشان الگوسازي نمايند خيلي كم مي باشند و اصولا چنين انسان هايي خلاق و مبدع هستند. سمبل ها و الگوها باعث جهت دهي ارزش ها، هنجارها و حتي باورهاي انسان ها مي گردند. الگوها باعث تأييد عمل و تشويق ديگران مي شوند. الگو جرأت ورود در عمل را افزايش داده و سختي و مرارت هاي آن را به حداقل مي رساند. الگو دلايل عقلاني و استقرايي را تحت الشعاع خود قرار داده و دليلي فراتر از مسايل ظاهري ابراز مي دارد. الگو منطقي است كه از مجموع ارزش ها و باورها و شناخت هاي فردي و اجتماعي ظاهر مي شود. اختلاف هاي عمومي انسان ها حتي در مجموعه ي يك خانواده ي كوچك كه در انتخاب و گزينش هاي زندگي مثل نوع لباس، نحوه ي پوشش و... ظاهر مي شود ناشي از نوع الگو و سمبلي است كه فرد در مخيله و ضمير ناخودآگاه خود از آن تصوير كشيده و به سوي آن حركت مي كند. فردي كه در مقابل آينه اي قرار مي گيرد و نوع لباس و اصلاح موي سر و... خويش را انتخاب مي كند در واقع امر، يك عمل مقايسه اي را انجام مي دهد؛ مقايسه اي كه در يك طرف آن الگوي ساخته شده و بهينه ي فرد قرار دارد و در طرف ديگر آن مدل ظاهري اوست و هر چه اين دو بيشتر بر هم انطباق داشته باشند به همان اندازه مورد تأييد و در نتيجه تأكيد قرار مي گيرند و بر عكس، هر چه اين دو كمتر بر هم انطباق داشته باشند به همان اندازه مورد تنفر و حذف واقع مي شوند.

جامعه اي كه براي ارزش ها و

هنجارهاي مورد نظر خود الگوسازي

[ صفحه 93]

مي كند و الگوهاي متناسب با خواست و نيازهاي افراد جامعه اش ارايه مي دهد به همان اندازه، رفتارها و كنش هاي مطلوبي از جامعه، اجتماعات، نهادها و افرادش مي بيند. هيچ جامعه اي بدون انتشار الگوهاي فرهنگي و نهادهاي اجتماعي خود نمي تواند با موفقيت بر جامعه ي ديگر مسلط گردد. به همين ترتيب، هيچ جامعه اي بدون درجه اي از تسلط نمي تواند با موفقيت، تمامي يا بيشتر الگوهاي فرهنگي و سازمان ها و نهادهاي اجتماعي خود را انتشار دهد.

در اين مورد، نقشي كه رسانه هاي تصويري مثل تلويزيون، اينترنت و... در الگوسازي دارند از همه ي رسانه هاي ارتباطي مهم تر و مؤثرتر است. از اين جهت، مهم ترين صادر كنندگان فيلم ها از طرف كمپاني ها و كشورهاي سرمايه دار مثل امريكا، انگلستان، فرانسه، ايتاليا و هندوستان اداره مي شوند. [130] حتي ژاپني ها كه ادعا مي شود بهتر از امريكايي ها اتومبيل مي سازند دريافته اند كه بازرگاني و تجارت، بيش از آنكه به علم اقتصاد وابسته باشد، تحت تأثير هنر نمايش و عرضه ي كالاست و امروزه ارقام زيادي را صرف مدل و الگوسازي و تبليغات توليدات خود مي كنند. ارقام بودجه ي تبليغاتي سالانه ي شركت تويوتا مويد اين مطلب است. از اين رو، به اعتقاد بعضي، تمامي مجموعه ي يك فرهنگ، عبارت است از يك دسته ي بزرگ يا به عبارت ديگر مجموعه اي از تبادل و داد و ستدهاي بي شمار كه در قالب اشكال و فرم هاي سمبليك و متفاوت صورت مي پذيرد. [131] .

خداوند در قرآن با ذكر قصص اقوام گذشته مثل لوط (ع)، شعيب (ع)،

[ صفحه 94]

موسي (ع)، عيسي (ع) و ابراهيم (ع) و بيان عاقبت

و نهايت كار آنها، در واقع اشاره به اين قانون و سنت تكويني دارد تا انسان ها با پذيرش الگوي خاص، رفتارهاي مناسب را انجام دهند. [132] حتي الگوي بهينه و مورد نظر خويش را براي بشريت و مخلوقات خويش عرضه مي دارد:

«لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا» [133] و «قد كانت لكم اسوة حسنه في ابراهيم و

[ صفحه 95]

الذين معه و...» [134] .

يكي از اين الگوها كه امروزه دنياي استكبار غرب به سركردگي امريكا و رژيم صهيونيستي را در منطقه ي خاورميانه و فلسطين اشغالي به شگفتي و هراس واداشته و عجز و ناتواني آنها را نمايان ساخته، عمليات استشهادي فرزندان فلسطيني است كه با آغوش باز و آگاهي زياد وارد اين صحنه شده و جان خود را فداي آزادي و شرافت و حيثيت اسلامي و ملي خود مي كنند؛ كاري كه دشمن مجهز به آخرين دستاوردهاي تكنولوژي نظامي را به ستوه آورده است. اين الگو در تاريخ يك بار توسط آزادمردي از خاندان نبوت محمدي (ص) به نمايش گذاشته شده است؛ نمايشي كه تا به امروز و تا روز قيامت درخشيده و چراغ هدايت عالم بشريت گرديده است و آن كسي جز امام حسين (ع) نبوده است؛ كسي كه در آخرين لحظات صحنه ي كربلا با صداي بلند فرمود: «هيهات! كه ما به خواري و ذلت تن در دهيم. خدا و پيامبر او و مؤمنان و پاكدامنان، همگي بيزارند كه بندگي و اطاعت از فرومايگان را بركشته شدن با سرافرازي ترجيح دهند. مگر نمي بينيد كه

ديگر به حق و درستي عمل نمي شود و از باطل روي گردانده نمي شود؟! اما من، مرگ را سعادتي مي دانم، همزيستي با ستمكاران را ننگ مي دانم و از آن بيزار و متنفرم.» [135] .

[ صفحه 99]

پويايي فرهنگ در بستر زمان

حامل هاي فرهنگ

اشاره

جوامع مختلف بسته به اين كه نسبت به هستي چه بينشي داشته و چه معنايي براي زندگي قايل هستند و چه ارزش هايي را بر جهان حاكم مي دانند، سبك و اسلوب خاصي در ساختن شهر، خانه، پوشيدن لباس و نظاير آن انتخاب مي كنند. به عبارتي، فرهنگ يك قوم در وجوه مختلف زندگي آنان از قبيل صنعت، اقتصاد، مديريت، شهرسازي، معماري و هنر تجلي مي كند و به منزله ي روحي است كه در كالبد تمدن آن قوم جريان دارد. هر يك از اين جنبه ها، آيينه اي است كه چون در آن نيك بنگريم، مي توانيم چهره ي روح و آن فرهنگ كلي جامعه را در آن مشاهده كنيم.

مثلا رابطه ي لباس با فرهنگ به اندازه اي قوي است كه وقتي يك خارجي و غريبه وارد محيطي مي شود، نخستين علامتي كه او را مي شناساند همان لباس اوست. گويي انسان ها با لباس خود با يكديگر صحبت مي كنند و هر كس با زبان لباس خويش خود را معرفي مي نمايد كه من كيستم، از كجا آمده ام، و به چه دنيايي و چه فرهنگي تعلق دارم. [136] .

[ صفحه 100]

انواع حامل ها

آگاهي از نحوه ي پوشاك، مسكن، تغذيه، باورها، عقايد و به ويژه زبان ملت ها، همان آگاهي از پديده هاي اصلي شناخت فرهنگ آنهاست. اينها مواردي است كه در بستر تاريخ، گوياي نوع نگاه و بينش دارندگان آنها از انسان و طبيعت و خدا و مردم و نوع ارتباط بين آنهاست. چنين مواردي كه حامل ارزش هاي جامعه ي انساني از نسلي به نسل ديگر هستند به عنوان حامل هاي فرهنگي شناخته مي شوند. اين حامل ها هر آن چه را كه بيانگر روحيات و ارزش ها و هنجارهاي

حاكم بر گذشتگان مي باشد، از كوچك ترين جزيي كه تشكيل دهنده ي زندگي فردي است تا بزرگ ترين ساختار اجتماعي كه در قالب نهادهاي اجتماعي و شكل شهرها و محل انتخابي آنها باشد، شامل مي شوند. براي نمونه به دو مورد يعني زبان (كه در سه حالت شفاهي، مكتوب و ذهني ظاهر مي شود) و شماي يا معماري ساختماني اشاره مي كنيم:

1- زبان

زبان در سه بعد وجودي خويش «گفتاري يا شفاهي، مكتوبي و ذهني» از عوامل مهم انتقال فرهنگ است. عوامل ديگري مثل آثار هنري، باورهاي ديني، آداب، سنن و... سهم بسزايي در پرورش و انتقال فرهنگ ها دارند، ولي زبان رابطه اي تنگاتنگ با فرهنگ انساني و انديشه هاي او در بعد زماني و مكاني دارد. هر زباني از بستر فرهنگي و اجتماعي و تاريخي ملتي برخاسته است. زبان و گفتار هر ملتي، روح آن ملت است و روح هر ملتي همان سخن و گفتار آن ملت است. هر زباني حاصل گذشته ي تاريخي خويش است، يعني هر زباني در بستر فرهنگي خاص قوم و ملت خودش پرورش يافته و بالنده شده و مثل فرزندي خلف، در دامن مادر خود كه همان بستر فرهنگي رشد يافته در آن است، به نسل هاي بعدي منتقل مي گردد. از اين رو، در حفظ و صيانت آن بايد

[ صفحه 101]

كوشا باشيم چرا كه مي توان با مطالعه ي زبان يك قوم يعني آثار مكتوب آن قوم، تمام عناصر و جنبه هاي فرهنگي و اجتماعي آنها را كشف كرد با مطالعه ي زبان است كه جهان بيني ملي و قومي شناخته مي شود، بلكه مهم تر از آن، وسيله اي است براي سخن گفتن و انديشيدن،

و وسيله اي است براي تصور كردن و تفسير كردن جهاني كه آن قوم را احاطه كرده است. فرهنگ بشري بدون زبان، غير قابل تعمق بوده و هرگونه تلاش براي از بين بردن زباني، تلاش براي كشتن روح آن ملت است، چرا كه زبان فقط نامگذاري ساده ي صداها و بيان آنها نيست بلكه نمادي است كه گوياي تفكرات و رفتار آنهاست. [137] .

بر اين اساس است كه «ورف» زبان شناس آمريكايي اعتقاد دارد سرخ پوستان هپي در آمريكا، ادراكشان از جهان با ادراك ديگر قبايل انگليسي زبان متفاوت است، زيرا زبان آنان چنين ايجاب مي كند؛ مثلا در دستور زبان هپي، در تقسيم بندي بين «جاندار» و «بي جان»، ابرها و سنگ ها به عنوان جاندار تلقي مي شوند، در صورتي كه در دستور زبان انگليسي اين دو، جزء اقسام بي جان ها قرار دارند. [138] .

از اين رو داستان ها، افسانه ها، تمثيل ها و ضرب المثل هاي باقي مانده از گذشتگان، آيينه هاي ادبي فرهنگ يك جامعه اند كه نوع نگرش جامعه، علم، كار، طبيعت، انسان، دين و مذهب، كرات و آسمان ها و شهرها و روستا و ديگر مسائل متنوع را نشان مي دهند.

در توسعه ي فرهنگي، حفظ حاملان و صنايع فرهنگي؛ مانند: كتاب،

[ صفحه 102]

معماري، فيلم و عكاسي، مطبوعات، برنامه هاي سمعي و بصري، موسيقي و... در ابعاد منطقه اي و ملي براي حفظ هويت جمعي ضرورت دارد. صنايع فرهنگي مطمئن ترين ضامن توسعه ي فرهنگي مستقل است، چرا كه هويت فرهنگي را تقويت مي كند و قوه ي خلاقيت و آگاهي مردم را نسبت به ميراث فرهنگي افزايش مي دهد. توسعه ي محمل ها و صنايع فرهنگي از يك جهت در توسعه ي اقتصادي

نيز مؤثر است، ولي بايد توجه داشت كه رشد آنها نبايد منجر به تخريب هويت فرهنگي و از بين رفتن ارزش هاي نهفته در آنها گردد.

مثلا در صنعت جهانگردي كه از آن به عنوان صنعت فرهنگي ياد مي شود و با حضور جهانگردان مختلف از كشورهاي ديگر رونق اقتصادي به وجود مي آورد، حضور اين افراد در مجامع محلي نبايد باعث انهدام و خدشه دار شدن ميراث اخلاقي و معنوي ملت ها گردد. [139] فرهنگ دانشي است كه از طريق امور فرهنگي [140] در اجتماع فراگرفته مي شود. بين فرهنگ، زبان و امور فرهنگي اين ارتباط و وابستگي وجود دارد. فرهنگ، شاخص چيزهايي است؛ كه افراد در ذهن دارند؛ يعني مدلي است براي درك كردن و ربط دادن و تعبير و تفسير كردن.

هر جامعه اي نمادهاي خاصي براي فرهنگ عمومي خويش قايل است، مثلا در فرهنگ و رفتارهاي جمعي غرب، داشتن سگ يك امر ضروري است و

[ صفحه 103]

آن را نماد مهمي براي زندگي غربي مي شناسند. از اين رو، كمتر فيلمي از محصولات غربي ها ديده مي شود كه سگ در زندگي افراد نقش نداشته باشد. در صورتي كه در فرهنگ شرق، خصوصا بين مسلمانان، سگ نماد نجاست و آلودگي است. و همراهي با آن را باعث بيمارهاي گوناگون مي دانند.

اموري كه به عنوان حامل هاي فرهنگي در جامعه شناخته مي شوند در طول چند سال و بلكه چند دهه و حتي در فاصله ي يك قرن شاكله اي منسجم پيدا مي كنند و يادآور ارزش ها، باورها و هنجارهاي جامعه مي گردند.

فراهم آمدن يك فرهنگ واقع نگر و كارا كه حداقل موفقيت را براي افراد جامعه رقم بزند

به حيات جمعي و طولاني قومي نيازمند است كه در طول تاريخ، هوشياري، زكاوت و گستردگي ابعاد نگرش خود را در خط مسير ممتد زندگي پدران و فرزندان به اثبات رسانده باشد. در واقع، فرهنگ قوي و غني و جامع نگر، دليل هوشياري و زكاوت افراد يك جامعه است و محمل هاي ارزش هاي آنها، هم از نظر كيفيت و هم نوع، بيانگر هوشمندي، ايمان و نوع اعتقادات آنهاست.

خدشه دار كردن هر نوع محملي كه حامل ارزش ها، هنجارها و باورهاي گذشتگان جامعه و ميراث تفكرات و ديدگاه هاي اسلاف مي باشد، نوعي بي حرمتي و بي توجهي به نسل هاي گذشته و بانيان فكري و فرهنگي است. [141] .

البته اين به مفهوم پذيرش بي دليل هر آن چه از گذشتگان باشد نيست، چرا كه مقتضيات زماني گاه چيزهايي را به جامعه تحميل مي كند كه كارايي مستمر نداشته و خاص زمان و مكان بخصوصي است و شايد به دلايل استعماري و

[ صفحه 104]

حماقت گروهي و به تعبير قرآن كم خردي «لا يعقلون [142] » آنها بوده باشد كه نيازمند توجه و ارزش نگري و انتخاب است. به گفته ي «ادوارد هالت كار» استاد دانشگاه كمبريج: گذشته تنها در پرتو نور حال قابل تفهيم است و زمان حال را فقط در پرتو نور گذشته مي توان كاملا درك كرد. قادر ساختن بشر به درك جامعه ي گذشته و افزايش استيلاي او بر جامعه ي كنوني از وظايف مهم تاريخي است. [143] .

سرمايه ي فرهنگي

مجموعه اي از روابط، معلومات، اطلاعات و امتيازاتي كه فرد براي حفظ يا به دست آوردن يك موقعيت اجتماعي از آن استفاده مي كند، سرمايه هاي فرهنگي آن جامعه ناميده

مي شود. سرمايه هايي كه جامعه براي فراگيري اين نظريه ها و تكنيك ها در مدارس و دانشگاه ها و مراكز آموزشي و پژوهشي صرف مي نمايند - مانند سرمايه گذاري اقتصادي - قسمتي از ثروت و ذخيره ي مملكت محسوب مي شود. به نظر «بورديو» اين سرمايه ها به سه شكل در جامعه وجود دارند كه بخشي از آنها به عنوان حامل هاي فرهنگي عمل نموده و حامل ارزش ها، هنجارها، نمودهاي رفتاري، آثار، نشانه ها، فضا و جو فرهنگي موجود شده و آنها را به نسل هاي بعدي منتقل مي سازند:

[ صفحه 105]

1- سرمايه هاي بدني و فردي؛ سرمايه هايي كه با كوشش و تجربه و استعدادهاي فردي حاصل شده اند و در صورت استفاده نكردن از اين مهارت ها و استعدادها، از بين رفته و قابليت انتقال خود را از دست مي دهند؛ مانند تجربيات علمي و مهارت هاي فني كه در طول آموزش ها و ممارست هاي طولاني براي افراد در حرفه هاي مختلف ايجاد مي شوند. افرادي كه داراي تجربيات عملي و علمي طولاني در رشته هاي مختلف هستند، به علت مكتوب نشدن اين روحيات و تجربيات كه در حكم سرمايه هاي ملي محسوب مي شوند، با فوت آنها آن تجربيات ارزشمند نيز از بين مي روند. از اين رو حفظ و ايجاد زمينه ي لازم براي انتقال آنها به نسل هاي آتي از وظايف مهم حكومتي و ملي بوده و كوتاهي در آن خيانت به نسل هاي آينده محسوب مي گردد.

2- سرمايه هاي عيني فرهنگي: مجموعه ي ميراث هاي فرهنگي است كه در سايه ي تجربيات و مهارت هاي علمي و حرفه اي ساخته شده و به عنوان محمل فرهنگي جامعه به نسل هاي آينده منتقل مي شود؛ مثل: شاهكارهاي هنري، تكنولوژي، كتب علمي و...

3- سرمايه هاي نهادي و ضابطه اي:

اين سرمايه هاي فرهنگي به كمك ضوابط اجتماعي به دست مي آيند و تا زماني حامل ارزش هاي مورد نظر هستند كه اين ضوابط اجتماعي در نظام اجتماعي، پابرجا باشند؛ مثل مدارك تحصيلي، گواهي نامه هاي كاري و.... اين سرمايه هاي فرهنگي گرچه بار ارزشي موقتي دارند، بيانگر روحيات حاكم در جامعه و نوع ضوابط آنها مي باشند و از اين جهت، مي توان به عنوان يك محمل فرهنگي از آنها ياد نمود؛ برخلاف نظر «بورديو» كه اين قسم را نيز قابل انتقال نمي داند. [144] .

[ صفحه 106]

2- معماري ساختماني

معماري و شماي بيروني و دروني ساختمان ها يكي از حامل هاي فرهنگي است. معماري ساختمان در واقع ظهور فرهنگ و باورهاي جاري در آن بوده و تقليد در معماري ساختماني در واقع پذيرش ارزش ها، معيارها و باورهايي است كه مبناي پذيرش و انتخاب اين معماري بوده است.

معماري و شهرسازي داراي دو بعد كالبدي و محتوايي مي باشد. معماري و شهرسازي در بعد مادي تابع قانون حاكم بر عناصر و اجزاي مادي و علوم تجربي است و آخرين تجربيات و مهارت هاي علمي و تكنيكي را در استفاده ي بهينه از مواد و مصالح، عوامل فني و تكنيكي ساختمان و جزئيات اجرايي به كار مي گيرد و بهترين راه را جهت تعديل شرايط اقليمي و رعايت مسائل اقتصادي و اجرايي و به اعتدال رساندن همه ي نيازهاي مادي انسان مورد توجه قرار مي دهد و براي توانمند كردن خود در اين مقوله از تجربيات همه ي اقوام و ملل بهره مند مي گردد. در بعد محتوايي همان گونه كه خداوند كتاب آفرينش و تكوين را - نظير كتاب تشريع - جلوه اي از عالم ملكوت

و به صورت آيه و رازگونه ابداع نموده است، معمار و شهرساز بايد بتواند علاوه بر تأمين نيازهاي مادي انسان در بنا، نيازهاي روحي و معنوي او را نيز شناخته و برآورده سازد.

فضاي مورد طراحي وي بايد نهايتا معراج خودآگاهي انسان و فضاي سير و صورت متعالي او، و نيز فضاي تفكر و تأمل و توجه و تدبر و ذكر و حضور و زيارت حضرت حق باشد؛ نه فضاي لهو و لعب و از خود باختگي و غلفت و بازي و سرگرمي و دل مشغولي و وهم و خيال و ابهام و دل مردگي و از خود بيگانگي. [145] .

[ صفحه 107]

هنگامي كه سخن از زيبايي و زيباي شهري به ميان مي آيد لازم است دو نكته ي بسيار مهم را يادآور شويم؛ اول آن كه زيبايي، موضوعي ذهني (Subjective) است و نه عيني (Objective). يعني هر كس ممكن است اثري را بنا به سليقه ي خود زيبا بداند يا نداند. دوم آن كه بايد بين زيبايي طبيعي و غير طبيعي يا هنري تمايز قايل شد. مراد از زيبايي طبيعي آن نوع زيبايي است كه در طبيعت موجود است يا طبيعتا شناخته شده و مورد ستايش قرار گرفته است. اين همان چيزي است كه كانت آن را زيبايي آزاد (free beauty) خوانده است، گل از زيبايي آزاد يا زيبايي طبيعي برخوردار است. برعكس، زيبايي هنري يا به قول كانت زيبايي وابسته (dependent beauty) به معيارها و تعاريف قراردادي نياز دارد و واضعين اين معيارها البته صاحب نظران هستند. [146] .

ضوابط معماري همواره به صورت دانشي فراتر از مقررات

ديگر سينه به سينه انتقال مي يابد و اصول آن تابع سلايق فردي نيست. معماران حافظ ضوابط زمان خود و تنظيم كننده ي شرايط محيطي بناها و محيطهاي شهري هستند و طرح هاي بزرگ عمراني و شهرسازي به پشتيباني دولت ها و حكومت ها و با استفاده از دانش و باورهاي همان معماران و برخي علما طراحي و اجرا مي شود. از اين جهت حفظ شؤون جامعه و ارزش هاي جاري در قالب طرح ها و معماري ساختماني از وظايف ملي است و دولت نبايد اجازه ي ساخت و ساز مدل و معماري اي بدهد كه حاوي پيام فرهنگ بيگانه بوده و بر معيارها و هنجارهاي آن جامعه توصيه و ساخته شده است؛ چنان كه در جوامع ديگر نيز چنين حساسيت هايي وجود دارد. به طور نمونه يكي از دوستان نقل مي كرد كه

[ صفحه 108]

در فرانسه داراي خانه ي ويلايي مسكوني شخصي بودم و براي ايجاد فضاي أمن مبادرت به ديوار كشي به دور محوطه ي بيروني زمين مورد نظر خود نمودم، ولي بعد از چند روز با مأمورين دولتي مواجه شده و با پرداخت جريمه ي هنگفت مجبور به خراب كردن آن گرديدم.

در جامعه ي اسلامي ايران به علت ارزش ها، هنجارها و باورهايي كه در ميان آحاد جامعه بوده و هويت جمعي ما را مي سازد - كه همان هويت ايراني، اسلامي است - براي حفظ اين روحيات و فضاي فرهنگي جامعه بايد به امر ساخت و ساز و نوع معماري هاي انتخاب شده توجه نمود، چرا كه بي مبالاتي در اين امر باعث سرايت و نفوذ ارزش هاي بيگانه اي خواهد شد كه پشت معماري و سازه هاي وارد شده به جامعه قرار دارند. از اين

رو، به جهت حساسيت و نقشي كه اين امر در اشاعه ي فرهنگ بيگانه دارد، پيرو رهنمودهاي مقام معظم رهبري در تاريخ 2 / 7 / 75، ضرورت رعايت اصول و ارزش هاي اسلامي در طرح هاي شهرسازي و معماري، در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به تصويب رسيد. همچنين در تاريخ 20 / 9 / 80 مقام معظم رهبري طي سخنراني در جمع شوراي عالي انقلاب فرهنگي، رعايت نشانه هاي فرهنگ ملي و اسلامي در بناها و كارهاي عمراني كشور را كه نشان دهنده ي هويت ملي و اسلامي است مورد توجه خاص قرار داده و دستگاه هاي مسؤول را موظف به اجراي آن كردند.

[ صفحه 109]

هرمنوتيك و فرهنگ

Hermeneutic

براي اين كه بتوان با اوصاف و ويژگي هاي رفتاري نسل هاي گذشته آشنا شد - چنان چه گذشت -، بايد به محمل هاي آنها مراجعه نمود. نكته ي قابل توجه در اين مراجعه اين است كه از آثار فرهنگي بر جاي مانده از گذشته ها مثل كتب، آثار باستاني و... چگونه بايد استفاده و بهره برداري نمود؛ اين آثار در فضاهاي فكري خاصي نوشته يا ساخته شده اند كه دستيابي دقيق به آنها ميسر نيست. براي درك و دريافت پيام اين آثار چگونه بايد اقدام نمود كه انتقال پيام به امانت صورت گيرد؟ علما و انديشمندان براي استفاده از اين آثار خصوصا آثار مكتوب، اقدام به تأسيس علمي نمودند كه در آن به طرح مباحث و اصول مورد نياز براي استفاده در اين زمينه پرداخته اند، كه از آن به هرمنوتيك ياد مي كنند.

اصطلاح هرمنوتيك (Hermeneutic) از فعل يوناني (Hermeneuein) به معني «تفسير كردن» مشتق شده و از نظر ريشه شناختي با كلمه ي

هرمس (Hermes) خداي يوناني و پيام آور خدايان پيوند دارد. اين پيوند انعكاسي از ساختار سه مرحله اي عمل تفسير است كه عبارتند از: پيام (متن)، تفسير مفسر (هرمس) و مخاطبان.

[ صفحه 110]

امروزه اين اصطلاح، به رشته اي عقلي اطلاق مي شود كه به ماهيت و پيش فرض هاي تفسير ارتباط دارد. به عبارتي، فهم بالفعل ما از يك متن تاويل كردن نام دارد، اما مواضع ممكني كه از لحاظ نظري در باب اصول و قواعد و روش هاي حاكم بر اين تأويل به كار مي بنديم در حيطه ي «دانش هرمنوتيك» يا «علم تأويل» جاي مي گيرد.

«علم هرمنوتيك» نظامي است كه شخص تأويل كننده براي يافتن معناي «مكنون» متن، آن را به كار مي برد، هر چند در آگاهانه يا ناآگاهانه بودن اين كاربرد بين متفكران اختلاف نظر است. [147] .

هرمنوتيك و نظريه ي تأويل از قديم الايام در غرب و جهان اسلام مطرح بوده است. عالمان ديني در جهان اسلام، جهت كشف معاني متون مقدس و تفسير آنها رويكردهايي از جمله تهذيب و تزكيه ي نفس را پيشنهاد مي دادند و براي تعيين صحت و سقم مطالب و يا دستيابي به سنديت احاديث، علوم درايه الحديث، رجال و اصول را ايجاد نمودند. در علم اصول بخشي است به نام «دلالت» لفظ بر معني و نوع علاقه اي كه بين آنها ايجاد مي گردد كه به واسطه ي آن با ظهور دال يعني لفظ بعد از گذشت زمان ها، مدلول آن يعني معني به ذهن متبادر مي گردد؛ تبادري كه شكي در نوع اراده ي واضع معني در لفظ مورد نظر ايجاد نمي گردد، بدون اين كه دو عنصر مكان و زمان تأثيري

در اين علاقه گذاشته باشند. تنها بحثي كه در اين ميان باقي مي ماند حالت متكلم در بيان و اراده ي معني كلمات و الفاظ مي باشد كه با قراين حاليه و مكانيه، آن نيز مشخص مي گردد. [148] ولي در غرب، از اوايل قرن نوزدهم اين دانش توسط

[ صفحه 111]

كساني همچون شلاير ماخر (1834 م - 1768 م)، ويلهم ويلتاي (1833 م - 1911 م) و هانس جورج گادامر (1900 م) به صورت جديدي پايه گذاري شد. [149] .

بر اساس قواعد هرمنوتيك، درك معاني هر ترجمه اي نيازمند فهم است و هر فهمي نيازمند تفسيري است و دلالت (semantic) متن بر معني، در پرتو «تفسير» حاصل مي شود و متن به وسيله ي تفسير به سخن مي آيد و آن چه را در درون خود دارد بيرون مي ريزد. [150] .

بنابراين، هيچ متني بي نياز از تفسير نخواهد بود و فهم آن تفسير نيز نيازمند تفسير ديگري است كه اين امر مستلزم دور هرمنوتيكي است و اگر متن دوم به وسيله ي متن اول تفسير گردد، دوره ي تحليل واقعي ايجاد مي گردد. ولي حقيقت اين است كه بايد در فهم متون، متكي به بديهاتي باشيم كه ديگر نيازمند تفسير نباشد. اگر فهم تمام متون، غير بديهي و متوقف بر تفسير باشد، قطعا ما فهمي نخواهيم داشت؛ ناچار بايد قبول كنيم كه بعضي از فهم ها بي نياز از تفسير هستند. [151] .

هنگامي كه شخص قواعد دلالت (Semantic) لفظ بر معنا، و صرف و نحو زبان را به خوبي بداند و به فنون مجاز و كنايه و استعاره آشنا باشد و از نظر تاريخ ادبيات، سبك هاي ادبي

را بشناسد و با آن چه گذشتگان از يك متن

[ صفحه 112]

قديمي فهميده اند، آشنايي داشته باشد، مي تواند مطمئن شود كه مقصود مؤلف، همان چيزي است كه اكنون فهميده مي شود و گذشتگان نيز آن را كم و بيش همين گونه فهميده اند. ممكن است مفسران اختلافاتي هم پيدا كرده باشند ولي اين اختلافات در حدي نيست كه انسان را از فهم متن مورد نظر مأيوس سازد.

از اين رو، مي پذيريم كه علايق و انتظارات صاحب سخن بر سخن، حاكم است و اگر سخن نياز به تفسير داشته باشد، بايد بر تفسير سخن هم حاكم باشد و الا تفسيري بيگانه از متن پديد خواهد آمد. اگر علايق و انتظارات شخصي مفسر را بر سخن و تفسير و يا تنها بر تفسير حاكم كنيم، نتيجه اي جز ضلالت و انحراف از تفسير واقعي به بار نخواهد آمد. براي رهايي از اين معضل بايد مفسر با توجه به مجموعه ي نصوص و ظواهر متن و به كمك بديهيات عقلي، دريابد كه صاحب سخن از بيان آن، چه هدفي داشته و چه نوع معرفتي را مي خواسته در مخاطبان بالفعل و بالقوه ي خود پديد آورد اگر اين هدف به دست نيايد، هر كسي آن را به گونه اي تفسير مي كند يا اصلا هيچ كس به تفسير آن نمي پردازد. معمولا متون به گونه اي هستند كه با ظواهر و نصوص خود، انتظارات مؤلف را روشن مي كنند.

بنابراين، اگر كسي قرآن و نهج البلاغه را مطابق انتظارات و ايده ها و سليقه هاي خود بفهمد و آنها را محكوم گرايش هاي خود گرداند، نه تنها قرآن و نهج البلاغه، بلكه هيچ متن يا گفتاري نمي تواند

منشأ تحولي در ميان مردم باشد و هر جا برود، به رنگ همان محيط در مي آيد و هر كه آن را بخواند، خودش را خواهد فهميد. [152] .

صاحبان قاموس، مفردات و لسان العرب، تفسير را به معناي ظاهر كردن

[ صفحه 113]

معناي معقول مي دانند. از اين رو، نصوص و ظواهر، نياز به تفسير ندارند و تنها با فهم مدلول الفاظ و جملات و احاطه بر ادبيات زبان، قابل فهم هستند.

آثار فرهنگي و حامل هاي آن اگر به وسيله ي «مكانيسم دلالت» و از راه دلالت نص و ظاهر، هيچ كليد فهمي نداشته باشند، ديگر به هيچ وجه قابل فهم نيستند، هر چند مفسر، تمام مراحل تفسير هرمنوتيكي را به گونه اي تخصصي طي كرده و تمام پيش فهم ها و پرسش ها و انتظارات خود را به صحنه آورده و معناي محوري و كليدي متن را مد نظر قرار داده و متن را از يك افق به افقي ديگر آورده باشد. آثاري كه تمام آن، نصوص و ظواهرند، به تفسير نياز ندارند و اگر متشابهاتي داشته باشند، با عنايت به نصوص و ظواهر و با استمداد از فهم معاصران و وارثان حقيقي، آنها را تفسير مي كنند و نيازي به گرفتار آمدن در پيچ و خم مقدمات و مقولات هرمنوتيكي و دور و تسلسل اجتناب ناپذير آن نيست.

علامه طباطبايي مي فرمايد: «فرق است ميان اين كه كسي كه درباره ي معناي آيه اي از آيات كاوش مي كند، سؤال كند كه «قرآن چه مي گويد؟» يا سؤال كند كه «آيه را بر چه معنايي حمل كنيم؟». سؤال اول، موجب مي شود كه در موقع بررسي، هر

امر نظري فراموش شود و بر چيزهايي تكيه شود كه نظري نيستند و سؤال دوم، موجب مي شود كه مسائل نظري، مسلم پنداشته شوند و مبناي كار قرار گيرند. معلوم است كه چنين بحثي، بحث از خود معناي كلام نيست.» [153] در استفاده از متون ديني مثل قرآن و نهج البلاغه، بين «تطبيق» و «تفسير» خلط مي شود؛ مفسري كه با پيش فرض ها و انتظارات به دنبال تفسير است، در حقيقت به دنبال تفسير نيست، بلكه به دنبال تطبيق است، زيرا همان طور كه گفته شد فرق است ميان اين كه سؤال كنيم: «متن چه مي گويد» يا

[ صفحه 114]

اين كه «متن را بايد بر چه معنايي تطبيق كنيم».

اگر متن به دلالت نص و ظاهر گوياست، پس معلوم است كه چه مي گويد و اگر گويا نيست، بايد به سخنش آوريم. ولي چگونه و با چه معيارهايي؟ چنين متني البته تفسير مي خواهد اما بايد به كمك ساير نصوص و ظواهر آن متن، بقيه را گويا كنيم. اينجاست كه عمل «تفسير» به گونه اي صحيح انجام مي گيرد و گرفتار دور و تسلسل هم نمي شويم [154] .

عواملي كه باعث شد در جهان غرب بر روي مباحث هرمنوتيك به صورت علمي و گسترده بحث گردد موارد زير بوده است:

- قابل اثبات و طرح عقلاني نبودن اصل دين مسيحيت يا شطحي بودن آنها مثل تثليث، فداء و...؛

- گزارشي - و نه و حياني - بودن متون ديني مسيحيت (عهد جديد) و يهوديت (عهد قديم)، از طرف اشخاص مختلف؛

- ناسازگاري شريعت مسيحيت و يهوديت با دستاوردهاي علوم جديد؛

-

كامل نبودن اين دو شريعت درباره ي مسائل ديني و دنيوي.

برخلاف آن چه كه درباره ي متون ديني مسيحيت و يهوديت گفته شد، نهج البلاغه متني است كه حاوي سخنان و نامه هاي اميرالمومنين علي (ع) مي باشد و به دلايل متقن از اين شرايط مستثني است، چرا كه در كلام اسلامي محور درستي و نادرستي مطالب، قرآن مي باشد و كلام خدا بدون تحريف لفظي در دست ماست و در فهم مطالب آيات متشابه آن به آيات ديگري كه جنبه ي محكمي دارند و تشابهي در آنها نيست مراجعه مي شود؛ برخلاف متون ديني مسيحي مثل انجيل هاي چهارگانه و متون يهودي مثل تورات و تلمودهاي

[ صفحه 115]

مختلف آن كه داراي تحريف هاي لفظي زيادي مي باشند.

اصولا مباني هرمنوتيك در نصوص كلامي نمي تواند صادق باشد، زيرا مفسر هرمنوتيك بايد بكوشد تا خود را به جاي موجد و پديد آورنده ي اثر قرار دهد تا از علت فعل او آگاه گردد، در حالي كه هيچ انساني توان اين را ندارد كه خود را در جايگاه موجد قرآن و يا پيامبر (ص) و علي (ع) قرار دهد، زيرا احراز همه ي مفروضات با حصول شرايطي ممكن است كه لازمه ي پيامبري و امامت مي باشد. از طرفي در نصوصي كه شريعت اسلام از آنها استخراج مي گردد مفسر در مقام تبيين واقعيت هاي موجود است، نه فهم آزاد به گونه اي كه در هرمنوتيك در مورد مقوله هاي سيال انساني آورده مي شود. [155] .

البته همواره چنين نيست كه يك متن صرفا به خاطر فهم محتواي آن مورد استفاده قرار گيرد و محقق به دنبال كشف مقصود گوينده و يا نويسنده ي متن و حتي

محدوده ي فهم آن چه كه مخاطبان گذشته از آن به دست آورده اند باشد، بلكه يك محقق مي تواند در گفتمان متني كه سال ها و قرن ها از حدود آن مي گذرد به حقايق جديدي برسد كه اصولا مورد نظر صاحب متن نبوده و حتي مخاطبان اوليه ي آن نيز آن را نيافته اند. بنابراين، در حوزه ي اعتقاد و تكليف آن چه مي تواند معيار قرائت نصوص قرار گيرد همان منطوق و مفهوم دلالي است كه حدود آن را ادبيات مشخص نموده است، ولي خارج از اين دو حوزه چه بسا قرائت هاي هرمنوتيكي ما را به معرفت هاي جديدي در ارتباط با انسان و جهان رهنمون سازد. [156] .

[ صفحه 116]

آسيب شناسي فرهنگي

اشاره

اصطلاح آسيب شناسي در همه ي رشته هاي علوم، اعم از كاربردي و انتزاعي، پايه و غير پايه، تجربي و طبيعي، انساني و غيرانساني، و به ويژه در روان شناسي و تعلم و تربيت كاربرد خاص خود را دارد.

آسيب شناسي در زمينه ي فرهنگي اصولا به مطالعه و بررسي دقيق عوامل زمينه ساز، پديد آورنده و يا ثبات بخش فرهنگي و آفت ها و آسيب هاي موجود در آن مي پردازد. به عبارتي آسيب شناسي فرهنگي به بررسي آفات و آسيب هايي مي پردازد كه رنگ و لعاب فرهنگي دارند و عناصر شكل دهنده و سازنده ي عادات، رفتارها و كنش هاي رايج افراد يك جامعه را تحت تأثير خود قرار مي دهند. [157] .

سرعت انتقال داده ها و اطلاعات علمي و فرهنگي، به گونه اي است كه گويا مرزهاي زماني و مكاني را درنورديده و در اندك زماني فراتر از مرزهاي جغرافيايي، فرهنگ هاي اصيل و غير اصيل ساكنان كره ي خاكي را تحت سيطره، نفوذ و تاثير سازنده و يا ويرانگر

خود قرار داده است. از آنجا كه فرهنگ هر قوم و ملت خمير مايه ي حيات ادبي و سرچشمه ي تراوش دانش و معرفت و از

[ صفحه 117]

اركان بقا و ثبات آن به شمار مي رود، شناخت به روز آسيب ها و آفت ها و بيماري هاي فرهنگي به منظور پيش گيري و يا درمان مناسب و به موقع و يا حداقل اعلام هشدار در مقابل تهاجم فرهنگي خسارت بار بيگانگان امري مهم و ضروري است و لحظه اي درنگ و كوتاهي در آن، جامعه را دچار بحران هويت گرايي خواهد نمود.

همان گونه كه يك كشاورز بايد به موقع به دفع آفات كشت خويش بپردازد، و گرنه زحمت بيهوده اي متحمل گرديده است بدون اين كه حاصلي مطلوب برداشت كرده باشد، يك فرهيخته ي فرهنگ شناس و يا يك آسيب شناس فرهنگي نيز بايد به هنگام، نسبت به دفع و رفع آفات و سموم و ويروس هاي فرهنگي اقدام مقتضي و مناسب را انجام دهد.

فرهنگ، كانون بهداشت زيستي - محيطي و جسمي - رواني فرد و جامعه و شاخص سلامت فردي و اجتماعي است. چنان چه اين كانون از سرچشمه و نهاد، سالم و پاك و پيراسته بماند محصول و توليد آن نيز پاكيزه و آراسته خواهد بود، ولي اگر سرچشمه و مسير جريان فرهنگ بر بستر زندگي فردي و اجتماعي را گل ولاي و رسوبات و آلودگي هايي فراگيرد، آسيب ها و آفت هاي فرهنگي يكي پس از ديگري سر مي رسند و دامن فرد و جامعه را آلوده مي سازند. [158] .

مصون سازي فرهنگي

اگر عناصر تشكيل دهنده ي فرهنگ جامعه از آسيب ها و آفت ها مصون بمانند، افراد جامعه داراي رفتارها و كنش هاي پاك

و آراسته خواهند شد و اگر آن عناصر، آلوده گشته و چهره ي حقيقي خود را از دست بدهند و يا آنها را با

[ صفحه 118]

عناصر آلوده جايگزين سازند، نتيجه اي جز رفتارها و كنش هاي زشت و دور از اصول انساني از افراد جامعه نبايد انتظار داشت؛ اين معني را چه زيبا خالق هستي در آيه ي «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون» [159] به گوش بشريت رسانده است.

قرآن از شخصيت به «شاكله» ياد مي كند كه بيانگر خلق و خوي و شخصيت انساني است «قل كل يعمل علي شاكلته» [160] «شكل» در لغت به مفهوم قيد و بند زدن بر اندام هر جنبده اي آمده است و وسيله اي را كه براي بندزدن حيوان به كار مي رود «شكال» گويند. [161] شكال در انسان به معناي خوي و اخلاق است و اين دو را به اين مناسبت شاكله گويند كه آدمي را محدود و مقيد مي كند و نمي گذارد در آن چه مي خواهد آزاد باشد، بلكه او را وادار مي سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار كند. آيه ي كريمه عمل انسان را مترتب بر شاكله ي او دانسته، به اين معني كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمي است؛ «از كوزه همان برون تراود كه در اوست.» رابطه ي شاكله

[ صفحه 119]

نسبت به عمل، نظير روح در بدن است كه بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسم نموده و معنويات آن را نشان مي دهد. اين معني هم به تجربه و هم

از راه بحث هاي علمي به اثبات رسيده كه ميان ملكات نفساني و احوال روح و اعمال بدني رابطه ي خاصي برقرار است.

انسان داراي شاكله هاي مختلفي است؛ يك شاكله ي آدمي زاييده ي نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله ي شخصي و خلقتي است و از فعل و انفعال هاي جهازات بدني او حاصل مي شود، مانند خود مزاج انسان كه يك كيفيت متوسطه اي است كه از فعل و انفعال هاي كيفيت هاي متضاد با يكديگر حاصل مي شود. شاكله ي ديگر او خصوصياتي است خلقي كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه ي تأثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مي آيد، آدمي به هر شاكله اي كه باشد و هر صفت روحي كه داشته باشد اعمالش بر طبق همان شاكله و موافق با فعليات داخل روحش از او سر مي زند و اعمال بدني او همان صفات و فعليات روحي را مجسم مي سازد و اين همان شخصيت آدمي است. در واقع، شخصيت، اوصاف روحي است كه از مجموع غرايز آدمي و عوامل خارجي به دست مي آيد و علت تمام رفتارهاي انسان واقع مي گردد. [162] .

بنابراين، چهره و ماهيت شخصيت و خلق و خوي آدمي كه ظهورش در افكار و رفتارها و پندارهاي فردي است، به عناصر ساختاري آن برمي گردد و چون همواره بهداشت و پيش گيري جلوتر و مهم تر از درمان بوده و هست، از اين رو كالبد شكافي فرهنگ جامعه و تشخيص موارد آسيب ديده و نقاط آفت پذير، از امور ضروري هر جامعه ي سالم و پويا است.

[ صفحه 120]

پويايي و زوال فرهنگ ها

اشاره

فرهنگي كه در دوره هاي مختلف معيار رفتارهاي فردي و جمعي قرار گيرد و جوابگوي نيازهاي جامعه

باشد از پويايي و پايداري مطلوبي برخوردار است و فرهنگي كه نتواند جوابگوي نيازهاي مردم و جامعه در مقابل تغييرات و خواست هاي برخاسته از شرايط و مقتضيات زماني باشد، در بستر زمان، مسير محتوم زوال خويش را طي نموده و به تدريج از عرصه ي زندگي مردم كنار گذاشته مي شود و متدهاي جديد جايگزين آن مي گردد. بنابراين، فرهنگ هر جامعه اي بسته به ميزان و قابليت عناصر پوياي آن همواره در معرض رويارويي با تحولات فرصت آفرين يا تهديدزا قرار دارد. از اين رو شناخت دقيق نقاط قوت و ضعف هر فرهنگي در مواجهه با تهديدها و فرصت هاي پيش رو نقش حياتي دارد. تحليل و ارزيابي كلي و ساختاري اين نقاط ضعف و قوت را در اشكال زيرين مي توان دنبال كرد:

استمرار پويايي و هماهنگي با تحولات نرم افزاري و سخت افزاري

تغييرات و رشد شتابنده ي اطلاعات و تكنولوژي، سرعت قافله ي تمدن بشري را چنان افزايش داده كه جوامع امروزي نمي توانند پيوسته در سوگ شكوه و عظمت تمدن و فرهنگ ديرين بنشينند و چنان خويش را به گذشته معطوف دارند كه از درك شرايط زمان حال و آينده عاجز مانده يا آن را به

[ صفحه 121]

فراموشي بسپارند، زيرا در اين صورت دچار چنان فاصله ي طولاني بين ملت ها و فرهنگ ها مي گردند كه تقريب و نزديكي اين دو به آساني ميسور نمي گردد.

اين امر جامعه را چنان از هويت ملي و سنتي دور مي كند كه چهره ي عمومي اجتماع را تغيير داده و به گذشته و سنت ها و روش آن به ديده ي تحجر مي نگرد و به آساني مغلوب هجمه هاي فرهنگي ديگران شده و قدرت و توان مقاومت خود را از دست مي دهد. [163] .

ميزان ضعف و قوت در توليد قدرت اجتماعي

قوت و ضعف فرهنگ هر جامعه بسته به ميزان ژرفا و همبستگي باورها، ارزش ها، سنت ها و اعتقادات، هنجارهاي مشتركي دارد كه نظام اجتماعي آن را شكل مي دهد. هر قدر فرهنگ يك نظام اجتماعي نيرومندتر باشد، تغيير و تحول فرهنگي در آن دشوارتر مي گردد. [164] .

بنابراين، فرهنگ منبعي بسيار مهم در توليد قدرت اجتماعي است. اين منبع انساني مي تواند به سهولت انسان ها را به سوي اهداف تعيين شده (متناسب با فرهنگ موجود)ب بسيج نمايد و روند قدرت اجتماعي را وسعت و شدت بخشد و حتي تجهيز و كاربرد منابع طبيعي قدرت را تسهيل كند. در صورت فقدان فرهنگ مناسب، هيچ جامعه اي توان پيشرفت و توليد قدرت را نخواهد داشت.

اهميت فرهنگ در توليد قدرت به حدي است كه در صورت ركود و

[ صفحه 122]

فراموشي خصوصيات و ويژگي هاي مثبت فرهنگي توسط افراد جامعه در يك برهه ي خاص و يا حتي پديدار شدن انحراف فرهنگي در برخي جوانب، استفاده از ديگر منابع قدرت نظير منابع طبيعي و دانش نيز نمي تواند نقص را جبران نمايد و توليد قدرت را به نحو مناسب انجام دهد. فقدان فرهنگ قوي، فقدان منبعي است كه منابع طبيعي و علوم بشري را به صورت منابعي كم ارزش در خواهد آورد و در نتيجه، قدرت حاصل از اين منابع را بسيار سطحي و ضعيف مي كند. [165] .

در جوامع بشري، تمدن ها آثار بيروني و مادي و ظاهري انديشه ي انسان ها هستند و انسان سازي و انديشه ورزي دو پديده ي لازم و ملزوم يكديگرند و بدون آن دو، تمدن معني و مفهومي ندارد. اما توليد انديشه نيازمند

زبان است كه از مسير طرح گفتمان هاي مختلف، خلاقيت هاي ذهن آدمي را به صورت هنجارها، نمادها، نقش ها، عقيده ها، ارزش ها، ساختارها و نهادهاي اجتماعي علني و متجلي مي سازد. اين در واقع همان فرهنگ است كه بازتاب معنويات و شعور و خودآگاهي اجتماعات بشري مي باشد. فرهنگ، الگوي رفتاري ميان افراد در جامعه، اصول اخلاقي، عرف و عادات، خصلت هاي قومي و بومي، انگيزه ها، شيوه هاي زندگي خصوصي و عمومي و در يك كلام هويت ملت ها را مشخص مي سازد. اين كه مردم به كار، توليد، طبيعت، زمان، اوقات فراغت، خانواده، ثروت، علم و شعر، ادب، دين، سياست و تاريخ چگونه مي انديشند، بازتاب فرهنگ است. از اين ديدگاه، تعالي و انحطاط تمدن ها در گرو پويايي، تحرك، ايستايي و ركود فرهنگ هاست. [166] .

[ صفحه 123]

ضعف و قوت در مواجهه با اباحه گري

ابن خلدون يكي از علل افول تمدن و فرهنگ اسلامي را از بين رفتن «عصبيت» يعني از بين رفتن حس همبستگي، قومي در ميان مسلمانان و شيوع بي تفاوتي و «اباحه گري» در مسائل و ضوابط اسلامي مي داند. [167] عوامل زيادي در عصبيت يك ملت دخيل هستند، اما آن چه كه از نظر فرهنگي قابل توجه است، رواج و يا ترويج اباحه گري در ميان مسلمانان مي باشد. اباحه در لغت به معني مباح كردن و جايز شمردن در مقابل خطر و تحريم است و در اصطلاح به سهل انگاري اخلاقي در رفتارهاي شرعي و عرفي اطلاق مي شود. چنان چه بعضي از فرق، غلاة و متصوفه را به خاطر اين كه مي گفتند: «مقصود از حرام و حلال كه در قرآن آمده است، تبري و بيزاري از دشمنان امام و دوستي و تولاي آنها مي باشد،» متهم به اباحه گري

مي كردند. [168] تعصب به رفتارها و الگوهاي مشروع در جامعه و پايبندي به تمسك آنها از عوامل جاودانگي يك تمدن و فرهنگ شمرده مي شود. [169] .

خلاء بينشي و ارزشي

اساسي ترين عامل پذيرش فساد و تباهي، خلايي است كه از حقايق فرهنگ تكاملي در درون مردم يك جامعه به وجود مي آيد و در پي آن، اشتياق ذاتي به كمال جويي محو و نابود مي شود. خطرناك ترين حالت زماني است كه

[ صفحه 124]

نيروهاي اشتياق به كمال، در تصرف خود طبيعي به طرف اميال حيواني گرايش پيدا نمايند. در اين صورت، آدمي به صورت خطرناك ترين موجود در مي آيد كه حاضر است براي يك لحظه لذت و كامكاري خود، نابود ساختن همه ي عالم هستي را جايز و آن را موجب افتخار بداند.

به طور كلي، نيروي اشتياق و كمال جويي در دو بعد مثبت و منفي در انسان ظاهر شده و عمل مي كند:

بعد مثبت آن، همان فعاليت هاي بايسته و شايسته اي است كه انبيا و ديگر پيشوايان و وارستگان و فداكاران براي نجات انسان ها از فقر و جهل و ديگر عوامل سقوط انجام داده اند. مثلا حضرت ابراهيم (ع) با وجود مخالفت همه ي نزديكان و خويشان، فرزند خود را به قربانگاه برد تا الگو نمونه ي بارزي از ايثار و فداكاري را به جهانيان عرضه كند. حضرت موسي (ع) ساليان متمادي با پذيرش بدترين سختي ها در مقابل فرعون ايستادگي كرد و... و حضرت رسول (ص) با نيروي متعالي كمال جويي و اشتياق، پر مشقت ترين آزارها را در راه تبليغ دين خدا تحمل نمود، چنان كه خود فرمود: هيچ پيامبري مانند من به اذيت نيفتاده است. امام حسين (ع) نيز

بهترين ياران خويش را براي احياي دين محمد (ص) در مسلخ عشق به قربانگاه كربلا برد.

بعد منفي آن، اشتياق به كمال نامحدود است كه به جاي صعود و تعالي انسان و من انساني به نزول آن مي پردازد و در اين مقام به حدي مي رسد كه امثال «نرون» مي گفت: اي كاش مجموع انسان ها يك سروگردن داشت تا من با يك ضربه آن را از تن جدا مي كردم!. يا چنگيزخان مغول كه انسان هاي متعددي را به خاك و خون كشيد و تيمور لنگ كه از سرهاي بريده ي انسان ها

[ صفحه 125]

مناره ساخت. [170] امروز نيز افرادي مثل شارون به كشتار مردم بي پناه و مظلوم فلسطين مي پردازند كه همه نمونه هاي بارزي از به كارگيري بعد منفي نيروي اشتياق و كمال جويي نامحدود هستند.

اعتلاي فرهنگي از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه

آن چه از قرآن و نهج البلاغه بر مي آيد اين است كه عامل اساسي آغاز و پايان منحني تمدن ها و فرهنگ ها، خود انسان است. اگر انسان بتواند با رعايت اصول انساني و رفتارهاي شايسته - كه قرآن از آن به تقواي الهي ياد مي كند - به سپاسگزاري از نعمت هاي خدادادي و صلاح و اصلاح ميان انسان ها و تهذيب و عدالت و حركت در مسير كمال قدم بر دارد، موجبات تعالي و رشد تمدن ها و فرهنگ ها فراهم خواهد شد. اين معني را در آيه ي «و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» [171] مي توان به خوبي ديد. ولي اگر انسان جهت

[ صفحه 126]

ناسپاسي از نعمت ها را به خود گيرد

و آنها را در مواردي كه شايستگي آن را ندارد استفاده كند و زمينه ي ظلم و ستم و بي عدالتي را فراهم سازد، در واقع در مسير زوال تمدني و فرهنگي قدم برداشته و اين يك سنت الهي است كه در نظام آفرينش وضع شده است. اين سنت و قاعده ي كلي را مي توان در آيات شريفه ملاحظه نمود، مانند «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بأنفسهم و ان الله سميع عليم [172] » يعني عقابي كه خداوند معاقبين را به آن عذاب مي كند هميشه به دنبال نعمت الهي است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزاني داشته، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب را به جايش مي گذارد و هيچ نعمتي از نعمت هاي الهي به نقمت و عذاب مبدل نمي شود مگر بعد از تبدل محلش، كه همان نفوس انساني است. پس نعمتي كه خداوند آن را بر قومي ارزاني داشته، وقتي به آن قوم افاضه مي شود كه داراي استعداد دروني شدند و وقتي آن را از آنها مي گيرد كه استعداد دروني شان را از دست داده و

[ صفحه 127]

نفوس شان مستعد عقاب شده باشد. اين خود يك قاعده ي كلي است در تبدل نعمت به نقمت و عقاب. از اين جامع تر آيه ي شريفه ي «ان الله لا يغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» است. [173] .

بر اساس اين سنت الهي، دگرگوني زندگي اقوامي كه در ناز و نعمت بوده اند و سپس به فقر و تنگدستي رو آوردند، تنها با گناهاني كه در روزگار عيش و نوش انجام داده اند قابل توجيه است. «ايم

الله ما كان قوم قط في غض نعمه من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس به ظالم للعبيد و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم فزعوا الي ربهم بصدق من نيايهم و وله من قلوبهم لرد عليهم كل شارد و اصلح لهم كل فاسد.» [174] همچنان كه زوال و حفظ نعمت به كيفيت استفاده از آن برمي گردد، تداوم و توسعه ي آن نيز به دادي حقوقي بر مي گردد كه دارنده ي نعمت به گردن وارد، چرا كه در قاموس الهي در برابر هر نعمتي، حقي است كه هر كس آن را بپردازد، خداوند آن نعمت را بيفزايد و هر كه كوتاهي كند، خود را در خطر زوال قرار داده است. «ان الله تعالي في كل نعمه حقا، ضمن اداه زاده منها و من قصر فيه خاطر بزوال نعمته.» [175] .

[ صفحه 133]

رابطه ي فرهنگ با مولفه هاي قدرت ملي

فرهنگ و اقتصاد

نقش فرهنگ در توسعه ي اقتصادي كشور

اشاره

توسعه را عموما به افزايش توليد مبتني بر افزايش ظرفيت هاي توليدي بر پايه ي يك تكنولوژي بومي و پيش رونده در دراز مدت كه باعث تغييرات كيفي در ساختار سياسي، اجتماعي، نظامي و اقتصادي گردد، درجه ي فقر و اختلاف بين فقير و ثروتمند را كاهش داده و توزيع درآمد را متعادل تر سازد، تعريف مي كنند. [176] سخن در اين است كه نقش فرهنگ در اين فرآيند چه مي تواند باشد؟ اصولا آيا فرهنگ را مي توان در مقولات توسعه به كار برد؟ و آيا استعمال لفظ توسعه ي فرهنگي و يا فرهنگ توسعه درست است؟

طبق تعريفي كه از فرهنگ ارايه كرديم و آن را به شيوه ي زندگي و رفتار افراد جامعه مستند نموديم. هر نوع رفتاري

كه از افراد ناشي مي شود به دنبال انديشه و باورهايي است كه تكيه گاه اين رفتار را تشكيل داده و صحت اين نوع رفتار را توجيه و تجويز مي كنند. گرچه رفتارهاي متأثر از فرهنگ عمدتا از ضمير ناخودآگاه سرچشمه مي گيرند و نقش انديشه و باورها در شكل گيري و درخواست آنها مشهود نمي باشد، بايد اين نكته را توجه نمود كه هيچ رفتاري از انسان بدون اين دو پايه ي فكري و ارزشي صادر نمي شود، هرچند انسان متوجه آنها نگردد. همچنان كه بسياري از رفتارهاي فيزيولوژيك بدن بدون تصميم و توجه عقلاني صورت مي گيرد - مثلا براي تشنگي و گرسنگي تصميم

[ صفحه 134]

گرفته نمي شود - بسياري از رفتارهاي اجتماعي و فردي نيز بدون طي فرآيند تصميم گيري عقلايي، انجام مي شوند و تصور الويه و ابتدايي در اين است كه همه ي آنها عقلايي و داراي پشتوانه ي فكري و ارزشي هستند. ولي در مرحله ي ثانوي به محض طرح سؤالي در خصوص علت بروز رفتاري خاص، به دنبال دلايل آنها رفته و استنادهاي ارزشي و فكري آنها را بازگو مي كنند. [177] .

عوامل مؤثر در توسعه ي اقتصادي

عواملي كه در توليد مؤثر بوده و باعث افزايش ظرفيت هاي توليدي مي گردند منابع طبيعي، منابع انساني، برنامه و مديريت كارفرماست. در اين ميان، سه عامل ارتباط تنگاتنگ با انسان و نوع رفتارهاي او دارند: برنامه حاصل برنامه ريزي است؛ مديريت كارفرما ناشي از مديريت بهينه و به موقع مدير مي باشد و منابع انساني عبارت از كليه ي عواملي است كه در انسان اثر گذاشته و باعث رشد توليد مي شوند. اين ارزش ها، باورها، انديشه و نحوه ي تفكر است كه منجر به ايجاد برنامه، مديريت بهينه و

عوامل اثرگذار در رفتارها و توليدات مي گردد. حتي نحوه ي استفاده از منابع طبيعي و نوع نگاه به آنها، ارتباط مستقيم با دو پايه ي فكري و ارزشي انساني دارد. از اين جهت، امروزه اهميت تأثير فرهنگ در انتخاب شغل و كسب مهارت هاي لازم و داشتن انگيزه در ارايه ي عملكرد مطلوب در شغل، بر كسي پوشيده نيست و اصولا به سازي در سازمان در علوم مديريتي با توجه به اين امر به وجود آمده است و حتي الگوها، تكنيك ها و روش هاي مديريتي در جامعه، موقعي به درجه ي موفقيت نهايي مي رسند كه با فرهنگ و باورها و ارزش هاي اجتماعي و انفرادي آن جامعه سازگاري و انطباق كلي داشته باشند. [178] .

[ صفحه 135]

فرهنگ در زمينه ي هدفداري، درست مانند روح در حركت هدفدار است. حقيقت اين است كه فرهنگ يك جامعه، روشنگر روح آن جامعه است و نمودها و فعاليت هاي فرهنگي به منزله ي پديده ها و رفتارهايي است كه روح از خود بروز مي دهد. [179] شاكله ي اصلي تمام فعاليت هاي نظام يك كشور از ماهيت فرهنگي آن، هويت و رنگ مي گيرد. به عبارتي حفظ يك نظام گرچه به ظاهر، بستگي به پويايي و استقلال فعاليت هاي سياسي و اقتصادي دارد، ليكن نحوه ي فعاليت در اقتصاد و يا سياست گذاري در بخش هاي ديگر متأثر از فرهنگ آن نظام اجتماعي است. فرهنگ، ارزش ها و باورهاي آن، علت محدثه و ايجادي اقتصاد و سياست و فعاليت هاي ديگر اجتماعي مي باشند. از اين رو استقلال، موجوديت و تداوم آنها، بستگي به نوع فرهنگ يا ارزش ها و باورهايي است كه اين دو حركت (اقتصادي و سياسي - نظامي) بر پايه ي آن شكل

گرفته اند. به قول امام خميني (ره)؛ خيلي ساده انديشي خواهد بود كه كه كسي تصور كند با وابستگي فرهنگي، استقلال اقتصادي و سياسي و فعاليت هاي ديگر به وجود مي آيد [180] چرا كه هر فعاليت انساني از دو بعد محتوايي و شكلي يا هستي و چيستي تشكيل مي شود؛ توسعه ي محتوايي به انديشه ها و رشد آنها در سايه ي كسب تجارب و مهارت هاي علمي ديگر مربوط مي شود و ماهيت آن با رشد و تفسير در ارزش ها و باورها، متغير مي گردد. از اين رو، سير تكاملي اين فعاليت ها وابسته به اين دو پايه مي باشد؛ به اين معني كه هر انسان و جامعه ي انساني براي زندگي و نحوه ي آن، اهداف و آرمان هايي تعريف مي كند و با مدنظر قرار دادن آنها به تدويل استراتژي و خط مشي گذاري و برنامه ريزي مي پردازد. در اين ميان، اطلاعات جامعه ي

[ صفحه 136]

انساني هر چه نسبت به اين اهداف و آرمان ها واقعي تر و حقيقي تر باشد به همان اندازه استراتژي و خط مشي ها و برنامه هاي آن بهينه مي گردد. از اين رو، كليه ي نهضت ها و انقلاب ها و حركت هايي كه در طول تاريخ به وجود آمده اند، همه ناشي از سركشي و عصيان فرهنگ ها به منظور برقرار ساختن نظمي نوين و پاسخ گويي به نيازهاي ملي جامعه بوده اند. ارتباط منطقي بين فعاليت هاي گذشته، حال و آينده به واسطه ي فرهنگ آن جامعه شكل مي گيرد و اين فرهنگ است كه سير تحول و رشد را مشخص مي كند. [181] .

رابطه ي فرهنگ و توسعه ي اقتصادي

درخواست هاي انساني كه از ميزان و درجه ي محتواي علم، انديشه، تجربيات و باورها، ارزش ها و هنجارهاي او بر مي خيزد، عامل اصلي اين تحولات مي گردد. اصولا در تعامل بين

فرهنگ و توسعه به صورت خلاصه مي توان چنين گفت:

1- فرهنگ، چگونگي نگرش به جهان و نحوه ي به كارگيري منابع آن را تعيين مي كند.

2- فرهنگ، گرايش هاي مختلف رفتاري و جهت آنها را مشخص مي سازد.

3- اقتصاد و تحولات آن، باعث تغيير در گزينش هاي رفتاري مي گردد.

4- فرهنگ، پديدآورنده ي بنياد هويت ملت ها و يا گروه هاي مختلف است.

5- فرهنگ، بيان كننده ي مدل ارتباطي بين گذشته، حال و آينده است.

6- فرهنگ، باعث تقسيمات اجتماعي در جامعه مي گردد.

7- فرهنگ، نظام توليدي و مصرف را تعيين مي كند. [182] .

[ صفحه 137]

بايد توجه داشت ارزش ها و انديشه ها و تجربيات يك ملت كه در فرهنگ آن جامعه جاي مي گيرد از حيث ذهني، علت حركت ها و فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و دفاعي جامعه است، اما از نظر عيني، اين پديده هاي سياسي اقتصادي و دفاعي هستند كه بر فرهنگ جامعه اثر مي گذارند. در اين حالت، فرهنگ در جايگاه معلومي قرار مي گيرد كه از يك سو اثر گذار در سياست، اقتصاد و امور دفاعي و توسعه ي آنهاست و از منظر ديگر در موضع اثرپذيري از فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و نظامي قرار دارد. همان گونه كه در (نمودار 4) ترسيم شده، مهم ترين نهادهايي كه تاثير بر فرهنگ كلان جامعه دارند؛ عبارتند از: نظام اقتصادي، نهاد حكومت و ساختار سياسي آن، نهاد مذهب، نهاد خانواده، نهاد آموزش و پرورش و تمام نهادهايي كه به نحوي در قلمرو زيباشناختي با انواع هنرها سرو كار دارند. هر كدام از اين نهادها براي تامين بخشي از نيازهاي زيستي، رواني و اجتماعي سودمندند و ركود

يا اختلال در كارايي و اثر بخشي آنها، تاثير نامطلوبي بر فرهنگ جامعه مي گذارد.

هر يك از اين عوامل در رشد و توسعه ي فكري و ارزشي مردم اثر گذاشته و آنها را متناسب با شرايط جديد شكل مي دهد. تغيير اين عناصر، باعث تحول در فرهنگ عمومي جامعه گرديده و در مرحله ي بعدي، اين فرهنگ جديد است كه براي تأمين نيازمندي هاي روحي و مادي جامعه، روش ها و متدهاي نويني را معرفي مي كند. بنابراين، فرهنگ از يك جهت ثمره و نتيجه ي انديشه و ارزش ها و از جهتي خود، ايجاد كننده ي انديشه و ارزش ها مي باشد.

[ صفحه 138]

رابطه ي فرهنگ، توسعه و نوگرايي، ممكن است از ابعاد مختلف مادي و معنوي مورد بررسي قرار گيرد، مثلا جنبه هاي سطحي و عمقي فرهنگ به رابطه ي انسان با طبيعت و روابط بين انسان ها، انسان و سازمان ها و نهادها، و روابط انسان با ماوراء طبيعت، تعاليم ديني، باورها و جز اينها مربوط مي شود. در واقع همين عناصر هستند كه الگوهاي رفتاري و فكري ما را در جامعه شكل مي دهند. در چارچوب اين الگوهاست كه ما قادر به تشخيص و تفكيك دو نوع فرهنگ مي شويم؛ يكي سنتي كه ريشه در اعماق جامعه دارد و ديگري مدرن، كه تحت تاثير تحولات شگرف علمي، فلسفي و عقلي همواره در تكاپوي دگرگوني براي بازانديشي، بازسازي و اعتلاست. از اين منظر، فرهنگ سنتي پيوسته همان ارزش هاي گذشته را پيش مي كشد و در مقابل تغييرات و خلاقيت هاي نو از خود مقاومت بروز مي دهد. متقابلا، فرهنگ نوگرا، خلاق، مبتكر و آفريننده و متناسب با رشد جامعه مي باشد.

هر نوآوري فرهنگي سنت شده، خود

داراي دو جنبه است:

1- تاريخي؛

2- منطقي.

جنبه ي تاريخي آن در بستر سنت پيشين استحاله شده و موجب غنا و تداوم آن مي گردد و عنصر منطقي اش نيز زمينه ساز نوآوري هاي بعدي خواهد

[ صفحه 139]

شد. به عبارت ديگر، از طريق سنت و بهره گيري از عناصر پويايي آن مي توان به رشد و توسعه رسيد. البته به شرط آنكه جامعه - كه عزم دگرگوني دارد - قبل از هر چيز تعريف پذيرفته شده اي از فلسفه ي حيات و جهان بيني خود عرضه داشته و در همان راستا مفهوم جديدي از فرد، حقوق، تكاليف او، دولت و ميزان سلطه و اقتدار آن، آزادي، عدالت، قانون، دموكراسي و هر آنچه ارتباط با توسعه ي انساني دارد، ارايه دهد؛ چرا كه ساختار يك جامعه از نظر كمي و كيفي ارتباط تنگاتنگ با فرهنگ آن جامعه دارد. [183] .

توسعه گرچه در آغاز با صبغه ي اقتصادي رخ نمود، در كوتاه مدت كليه ي شؤون زندگي اجتماعي از جمله «فرهنگ»، سياست و روابط اجتماعي و انساني را در برگرفت، به گونه اي كه توسعه ي اقتصادي به صورت ابزاري در خدمت توسعه ي فرهنگي، اجتماعي و سياسي درآمد. بنا به اعتقاد جامعه شناسان، مفهوم توسعه بسيار فراتر از يك معنا و كاربرد اقتصادي است. براي مثال، «سلمرز» معتقد است كه توسعه عبارت است از نوعي تغيير اجتماعي كه طي آن عقايد جديد به يك نظام اجتماعي عرضه مي شود تا ضمن به كار بستن روش هاي جديد توليد و يافته هاي پيشرفته ي اجتماعي، درآمد سرانه بالا رفته و سطح زندگي تغيير يابد.

«لوئيس» نيز در اين باب اعتقاد دارد كه توسعه چيزي

بيش از نوسازي و رشد اقتصادي است، زيرا علاوه بر بهبود سطح مادي زندگي، عدالت اجتماعي، آزادي هاي سياسي و تكريم ارزش ها و سنت هاي منطقه اي را نيز در بر مي گيرد. [184] .

[ صفحه 140]

شاخص هاي عمده ي توسعه ي فرهنگي

شاخص هاي عمده ي توسعه ي فرهنگي امروزه با ارزيابي آموزش و پرورش، آموزش عالي، مطالعه، سوادآموزي و به عبارت ديگر مصرف كالاهاي فرهنگي از يك سو و ابزار ارتباطات از قبيل مبادلات پستي، تلفني در اشكال مختلف آن و برخورداري از تكنولوژي رايانه اي در ارتباطات به ويژه ارتباطات شبكه اي و نيز برخورداري از وسايل ارتباط جمعي مثل راديو، تلويزيون مطبوعات و نيز برخورداري از مراكز فرهنگ به ويژه مراكز فرهنگي تاريخي، تحول در خانواده و استقلال آن در قالب خانواده هاي هسته اي - كه خود نشان از تحول در سنت هاست - صورت مي گيرد. [185] از اين رو، در فرآيند نوگرايي و رشد و توسعه ي جامعه، قوي ترين اقدامي كه جوامع در مرحله ي گذار بايد در حفظ قوام و انسجام آن تلاش مضاعفي انجام دهند، حفظ كيان خانواده و ارتقاي ارزش هاي مربوط به آن است. به هر دليل اگر خللي در اين نهاد ايجاد شود، اثرات آن تا عمق و ريشه ي جامعه نفوذ خواهد كرد.

فرهنگ وظيفه ي ساختاري كردن جوامع را بر دوش دارد؛ وظيفه اي كه از شروط اساسي توسعه ي يك كشور است. فرهنگ بيان كننده و تاييد كننده ي هويت ها و تفاوت ها و در نتيجه، عامل پويايي است كه متناسب با شرايط، پيشرفته و افق هاي جديدي را در پيش روي فرآيند توسعه قرار مي دهد. در عين حال، فرهنگ مي تواند به منزله ي سدي مهم، به تعارض و اختلاف با فرآيند توسعه بپردازد.

اين اختلاف و تعارض نتيجه ي پديدار شدن الگوهاي فرهنگي متفاوت ناشي از اجراي طرح توسعه اي است كه بر اساس تحليل دقيق توانايي هاي بالقوه ي درون زا تدوين نشده است.

[ صفحه 141]

وابستگي فرهنگي بيشتر از وابستگي اقتصادي از خود بيگانگي را به دنبال دارد. توسعه ي واقعي بدون توجه به بعد فرهنگي و در نتيجه بدون احترام به هويت فرهنگي ملت ها تحقق نخواهد يافت. همان طور كه «زيموند شاسله» مي گويد: تاكيد بر هويت فرهنگي، شرط لازم حاكميت و استقلال و شكوفايي توانايي هاي فردي و توسعه ي هماهنگ جوامع؛ اقدامي است رهايي بخش و اسلحه اي است براي مبارزه در جهت نيل به استقلال واقعي. تاكيد بر حفظ هويت فرهنگي، پادزهر هرگونه تقليد (برون گرايي) است كه آن، با كنار گذاردن شيوه هاي فكري و عملي بيگانه امكان پذير است. هويت فرهنگي به معناي دفاع از سنت ها، تاريخ و ارزش هاي اخلاقي است و حفظ ميراث نياكان، بدون سنت گرايي، بي تحركي و انزواست. هويت فرهنگي در ارتباط و تماس با سنت ها و ارزش هاي ملل ديگر نو و غني مي شود و امكان تعالي و شكوفايي را افزايش مي دهد. [186] .

فرهنگ تنها يك عامل اقتصادي كمابيش حاشيه اي نيست، بلكه براي فعاليت هاي اقتصادي و محيط اجتماعي عامل تعيين كننده به شمار مي رود. بعد فرهنگي از اقتصاد جدايي ناپذير است و نمي تواند به سطح يك زايده ي كيفي تنزل يابد، بلكه بايد برنامه هاي توسعه را تغذيه كند. عدم توجه به بعد فرهنگي توسعه، برنامه هاي اقتصادي را نيز به شكست مي كشاند. بدون توجه به ملاحظات فرهنگي، طرح توسعه امري توهمي خواهد بود. در مقابل، ترويج توسعه ي فرهنگي بهترين وسيله براي تحقق توسعه ي اقتصادي و

ضامن تعادل عادلانه ي توزيع و تبادل كالاهاي مادي و معنوي در جامعه ي بشري است. [187] .

[ صفحه 142]

فرهنگ، عنصري است كه شامل همه ي كنش ها و واكنش هاي فرد و محيط پيرامون او با بعد زيرين زندگي گروه هاي اجتماعي مي شود؛ يعني مجموعه ي روش ها و شرايط زيست يك جامعه بر اساس بنياد مشتركي از سنت ها و دانش ها و نيز اشكال مختلف بيان جايگاه فرد در درون جامعه، به هم پيوند خورده است و تنها با دخالت عوامل فرهنگي در راه حل هاي انتخاب شده براي توسعه مي توان به طور كامل نيازها و خواست هاي گروه هاي اجتماعي و ملت ها را برآورده ساخت.

نسبت توسعه ي فرهنگي و توسعه ي اقتصادي

توسعه ي فرهنگي همگام با توسعه ي اقتصادي نيست، بلكه فراتر از آن بوده و عامل پويايي و نوآوري است. دلايلي كه براي دفاع از اين بيان آورده مي شود به قدر كافي مستدل است و نيازي به ملاحظات فلسفي ندارد. هر چند ارزش ملاحظات فلسفي بر كسي پوشيده نيست، از ديد تصميم گيرندگاني كه به داده هاي كمي بيشتر اهميت مي دهند ممكن است چندان مناسب نباشد، چرا كه تنها با استفاده از يك منطق چند رشته اي و با استعانت از اقتصاد، جامعه شناسي و تاريخ مي توان از نقش فرهنگ در توسعه، به طور مستدل دفاع كرد. به هر حال، فرهنگ همانند اسب حقيقي تراوا پيشاپيش تاجرها گام بر مي دارد و مذهب كه بدون شك بنيان فرهنگي همه جوامع است، تحولات اقتصادي را شكل مي دهد. به استناد تاريخ انساني، فرهنگ، بنيان و سرچشمه ي اقتصاد است. در گذشته هاي دور، فرهنگ در معناي گسترده ي خود بر زندگي روزمره حاكم بود و جاي چنداني براي اقتصاد و منطق نمي گذاشت

و براي مدت هاي طولاني در غرب، اقتصاد به عنوان عامل توليد ثروت، مايه ي كشمكش و جدال بين كشيش ها و جنگجويان، تابع فرهنگ بود.

قطعا توسعه ي اقتصاد در عهد باستان نيز عميقا با اتكا بر ارزش هاي

[ صفحه 143]

معنوي تحقق يافته است. دنياي باستان در اواخر حيات خود، مجموعه ي سياسي منسجم و متكي بر ساختار فرهنگي و روان شناسي مشتركي را به وجود آورده بود.

اقتصاد جديد و به عبارت دقيق تر كاپيتاليسم، به عنوان يك شيوه ي سازماندهي و به تعبير «ماكس وبر»، فرآيند تاريخي عقلايي كردن و ديوانسالاري مطرح بوده و با ادراك مذهبي و روحاني و در نتيجه فرهنگي، يعني پروتستانيسم پيوند خورده است. و برمي گويد تنها غرب با پروتستانيسم زهدگرا شاهد تعميم و انتقال زهدگرايي عقلايي به زندگي مادي روزمره بوده است.

كاپيتاليسم كه از مذهب و در نتيجه از فرهنگ نشأت گرفته، با فراموش كردن خاستگاه مذهبي و ريشه هاي فرهنگي خود توسعه يافته است. امروزه كاپيتاليسم به عنوان نظام سازماندهي نيرومند اجتماع، چنان ساختار همگون و منسجمي را به وجود آورده است كه توان چشم پوشي از شالوده ي فرهنگي خود و حتي نفي آن را دارد. با وجود تسلط اجتماعي كاپيتاليسم، هنوز نشانه هاي محو نشدني ريشه هاي فرهنگي بر پيشاني او نمايان است. از طرفي بايد در نظر داشت كه اگر جامعه اي به بهاي از دست دادن ارزش هاي والاي فرهنگ، با روي برتافتن از سنت و اخلاق اجتماعي و مذهبي خود، قدم در راه توسعه ي مادي، رفاه و انباشت ثروت اقتصادي بگذارد، نتيجه ي غايي آن چيزي جز سرگشتگي انسان ها، زوال ارزش ها و هنجارها و فروغلتيدن جامعه در

بحران هويت و ساير آفت ها و انحرافات اجتماعي نخواهد بود.

از آنجا كه جوامع پيشرفته، مدرن و صنعتي دنيا پس از طي مراحل مختلف توسعه در طول حداقل يك قرن، امروزه دچار سير قهقرايي اخلاقي و رفتاري شده اند، اين تجربه به ما مي آموزد كه گرچه از نظر كمپاني هاي توليدي به خطا نرفته و سود لازم را به دست آورده اند، از حيث هويت اجتماعي و

[ صفحه 144]

خانوادگي به خطا رفته اند، زيرا هر روز كه مي گذرد بنياد خانواده، شكل و هويت اصلي خود را بيشتر از دست مي دهد. حداقل تأثير اين تغيير، دور شدن جامعه از هويت جمعي و فساد و تباهي نسل سليم و پاك بشر خواهد بود. [188] از اين رو، از نظر تاريخي، اقتصاد بدون فرهنگ وجود ندارد و بين توسعه ي اقتصادي و فرهنگي از قديمي ترين ايام رابطه اي ديالكتيكي برقرار بوده است. لذا هر رويداد اقتصادي، فرهنگي است و هر رويداد فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي است.

فرهنگ و آموزش با تاثيرگذاري بر روي برنامه ريزي ها، مديران و نيروهاي انساني، عوامل نيرومند توليد هستند، به طوري كه بر روي بازدهي تمامي فعاليت هاي اقتصادي فردي (اعم از تجاري و غيرتجاري و خانگي) تاثير مي گذارند و آن را مشروط مي كنند. به همين دليل، فرهنگ و آموزش را مي توان «صنعت ساز» حقيقي دانست. لذا سرمايه گذاري در اين دو بخش نوعي سرمايه گذاري در توسعه است و هرگونه كاهش در آن، كاهش رشد اقتصادي را در دراز مدت در پي خواهد داشت. در زندگي روزمره ثابت شده است كه عامل محرك و موتور رشد و مصرف، بنياد و شالوده ي منابع انساني است و

فرهنگ نقش اساسي را در تعيين شيوه ي زندگي و فكري آنها دارد. [189] .

چنان كه گفته شد بومي سازي تكنولوژي توليدي از عوامل مؤثر توسعه ي اقتصادي جامعه است و وارد كردن تكنيك ها و الگوهاي آموزشي ناسازگار با فرهنگ بومي، برنامه هاي توسعه را به مخاطره مي اندازد. در صورت عدم توجه

[ صفحه 145]

به بعد فرهنگ در برنامه هاي توسعه، شكست اين برنامه ها قطعي و حتمي محسوب مي شود و بدون توسعه ي خودمحور و درون زا نمي توان به پيروزي رسيد و توجه به بعد فرهنگ ضامن منحصر به فرد چنين توسعه اي است.

توسعه ي پايدار

شكست الگوهاي توسعه اي كه بعد فرهنگي را مدنظر ندارند، آشكار است و لذا، در توسعه ي يكپارچه و پايدار، فرهنگ را نمي توان قرباني كرد. چنان كه گفته شد فرهنگ اساس اقتصاد است و آموزش و فرهگ در وسيع ترين معناي خود عوامل رشد محسوب مي شوند. بايد به اين مطلب توجه داشت كه در توسعه ي اقتصادي، فرهنگي و آموزشي، انديشه و الگوسازي ساختاري و مصرفي و حتي توليدي، سرمايه گذاري در زمينه ي آموزش و فرهنگ سازي و الگوسازي رفتاري، بازدهي فوري ندارد و نبايد انتظار داشت مثل يك سيستم توليدي با ورودي خاص، ستاده ي معين در زمان مشخص به دست آيد. اما بايد توجه داشت كه چنين آموزش هايي گرچه سريع نتيجه نمي دهند، آثارشان دوام بيشتري دارد و بعد از حصول نمي توان به راحتي آنها را تغيير داد، يعني هم چنان كه حصولشان نيازمند زمان است به همان اندازه ايجاد تغيير در آنها، زمان و فرصت طولاني مي طلبد.

براي دستيابي به يك توسعه پايدار راهي جز ايجاد فرهنگ و انديشه ي لازم از طريق آموزش

نيست و كارايي و كاركرد فرهنگ در دراز مدت - و به معنايي ديگر، پويايي يك فرهنگ در بستر زمان - بستگي به عناصر ساختاري فرهنگ دارد. هرچه اين عناصر از پويايي بيشتري برخوردار باشند، به همان اندازه فرهنگ و تغييرات ايجاد شده توسط آن دوام و گستردگي خواهد داشت.

پيشرفت چشمگير علمي و فني مغرب زمين در دو سده ي اخير و به وجود آمدن فاصله ي زياد بين آنها و بخش وسيعي از جهان سبب گرديده تا

[ صفحه 146]

مغرب زميني ها براي فرهنگ خويش ويژگي هاي چندي را برشمارند كه بر پايه ي آنها امكان اين تحول شگرف ميسر گشته است. آنها، با زيركي در صدد آنند كه به دنياي بيرون از غرب بقبولانند كه عقب افتادگي كشورهاي جهان سوم يك پديده ي طبيعي در ارتباط با نحوه ي بينش و تفكر آنهاست. توجيه علمي آنها چنين است كه: مردم شرق اهل مكاشفه و شهودند و بنابر اين در فهم مطالب اهل استقرا و انديشه ي منظم نيستند و در مقال، غربيان اهل استقرا و منطق اند و مي كوشند كه مطالب را با نظم و ترتيب و از روي روش دريابند. [190] .

غربي كه با تكيه بر هويت فرهنگ كهن يوناني (به ادعاي خود) موفق به نوزايش (رنسانس) شده و بر اساس آن بر پيشرفت هاي سريع دست يافته است، همواره ديگران را از هر گونه انديشيدن و نوزايش و رنسانس بر اساس ميراث فرهنگي كهن و ريشه دار سرزمين خويش برحذر مي دارد و وانمود مي سازد كه چنين محتواي فرهنگي تنها براي ثبت در كتاب ها و موزه ها شايستگي داشته و داراي پويايي لازم نيست و

همواره چنين القا مي كند كه افكار و انديشه هاي گذشتگان، باعث ركود علمي و اقتصادي مي گردد و تنها راه توسعه ي جهان سوم، پذيرش توليدات صنعتي غرب و دريافت فرهنگ مربوط به آن است. [191] .

البته نبايد نفي كرد كه يكي از مشكلات جوامع سنتي در فرآيند نوگرايي، يافتن راهبردهاي مناسب براي زمينه سازي قبول انديشه هاي نو و آزمون شيوه هاي جديد متناسب با متدها و تكنولوژي هاي جديد مي باشد. تكنولوژي هاي توليدي وارداتي در صورتي مي توانند عامل توسعه ي پايدار و تغيير بهينه ي اقتصادي و نهادهاي سياسي و اجتماعي قرار گيرند كه با افكار و

[ صفحه 147]

باورهاي جامعه ي مورد نظر تطبيق يافته و بومي گردند، چرا كه علم و صنعت همچون تكنولوژي عموما در دست بيگانه هاست؛ از اين رو، براي پذيرش تكنولوژي، كشورهاي سنتي در فرايند نوگرايي تلاش مي كنند كه فرهنگ مناسب آن را ايجاد نمايند. راهبردي كه براي اين تغيير انتخاب مي شود تاثير عمده اي در وضعيت عمومي جامعه دارد و عدم انتخاب راهبرد مناسب، ممكن است جامعه را به سوي بحران هاي اجتماعي سوق دهد. جامعه زماني توسعه يافته به شمار مي رود كه شرايط اقتصادي، سياسي، فرهنگي و معنوي مناسبي فراهم شود و اين عوامل به صورت متعادل در كنار هم قرار گيرند و هر رفتار اقتصادي و تغييرات آن داراي توجيهات سياسي و ارزشي شده باشد.

توليدي كه در جامعه صورت مي گيرد اگر جامعه پذيراي آن نباشد نه تنها بازار مصرفي نخواهد داشت چه بسا با مقاومت هايي نيز روبه رو شود. امروزه در دنيايي زندگي مي كنيم كه افرادش تفاوت هاي فاحشي با هم دارند؛ 80 درصد منابع طبيعي كره زمين را 20

درصد جمعيت آن كنترل و مصرف مي كنند و 20 درصد از غني ترين افراد كره زمين، 83 درصد درآمد جهاني را در اختيار دارند. [192] اين قشر ثروتمند و مستكبر براي تحميل اراده و خواست هاي خود همواره با ارايه ي نمادهاي فرهنگي درصدد آن هستند كه توان حركت و جنبش را از قشر عظيم و صاحبان اصلي منابع طبيعي بگيرند و براي رسيدن به اين هدف از هيچ عملي كوتاهي نمي كنند.

در حقيقت، وقتي فرهنگ، معلول و نتيجه ي انديشه و ارزش ها شد، در آن صورت ما با پديده ي توسعه ي فرهنگي مواجه هستيم، چرا كه رشد انديشه و ارزش ها (عناصر اصلي فرهنگ) مساوي با رشد و توسعه ي فرهنگي است. همچنين زماني كه فرهنگ، علت تغيير و تحول در ساختارهاي اقتصادي و

[ صفحه 148]

سياسي و امور نظامي و دفاعي گردد در واقع مواجه با فرهنگ توسعه هستيم؛ يعني توسعه بر چه معنا و ارزش ها و انديشه هايي تغيير يافته و يا درصدد تغيير است.

يكي از مباحثي كه در زمينه ي توسعه مطرح مي شود پويايي و تغييرات دايمي متناسب با شرايط جديد است و مي توان اين صفت را به فرهنگ نيز سرايت داد چرا كه در مباحث قبلي اشاره شد كه شخصيت و هويت آدمي به دنبال انديشه ها، باورها و هنجارهاي افراد شكل مي گيرد؛ از اين رو، اگر تغيير به اين مفهوم را در خصوص فرهنگ بپذيريم به ناچار پذيراي هويت ها و شخصيت هاي متعدد شده ايم. در جاي خود گذشت كه تغيير و تحول در فرهنگ امري مستمر است، ولي اين تحولات در فروع فرهنگ صورت مي گيرد و اصول در آن ثابت هستند.

[ صفحه 149]

كاركرد و كارآمدي فرهنگ

اشاره

فرآيند زندگي انسان، هم به نحو جمعي و هم به شكل فردي صورت مي پذيرد. كار فرهنگ در اين فرآيند آن است كه افراد آدمي را براي اين هدف آماده و مجهز سازد. به بيان ديگر، هدف فرهنگ ارايه ي الگوهايي از رفتارها و شيوه هاي زندگي است كه آدمي را به برآورده شدن نيازهاي او رهنمون سازد. اين نيازها را به دو دسته ي عمده مي توان تقسيم نمود:

1- نيازهايي كه با بهره گيري از منابع جهاني بيروني برآورده مي شوند؛

2- نيازهايي كه فقط با بهره بردن از منابع معنوي برآورده مي شوند.

نيازهاي فيزيكي او مثل غذا، پوشاك، ابزار كار و غيره از مواد بيروني تأمين مي گردد و نيازهاي دروني (رواني، اجتماعي و معنوي) او مثل شجاعت، آسايش، دلگرمي، اعتماد، رفاقت و اطمينان به موفقيت در نقش اجتماعي و غيره از مواردي است كه تنها از جهان دروني و ماوراءالطبيعي تأمين مي شود.

كاركرد فرهنگ اين است كه اين نيازها را نيز همانند نيازهاي فيزيكي برآورده سازد، چرا كه زندگي انسان تنها با كوشش و تلاش استمرار مي يابد. درد، رنج، دلتنگي، ترس، ناكامي و بيزاري تقريبا هر لحظه سايه وار آدمي را دنبال مي كنند. او نيازمند ياري، دلگرمي، الهام، اميد، آسايش، اطمينان و دلداري است تا بتواند به نبرد زندگي ادامه دهد. در اين راه، تدابير و الگوهاي فرهنگي به آدمي مدد مي رساند و به اعتماد و قدرت مي بخشد و او را مطمئن مي سازد كه زندگي،

[ صفحه 150]

ارزش زيستن را دارد و به او جرأت، صبر و تحمل مقابله با ناكامي هاي زندگي را مي دهد،

براي او مددكار الهي و انساني مي آورد، خستگي را مغلوب ساخته و گاهي زندگي را در بدترين شرايط فيزيكي لذت بخش، هيجان آور و گوارا مي سازد. [193] .

از اين رو مي توان كارآمدي فرهنگ را به اين صورت تعريف نمود: مجموعه اي از قوانين و باورهاي نظري و عملي كه در صورت عملي شدن و به مرحله ي عينيت درآمدن، مي تواند تضمين كننده ي سعادت مادي و معنوي فرد و جامعه، در هر شرايط زماني و مكاني و هر دوره ي تاريخي باشد. [194] .

چنان كه ملاحظه مي شود كارآمدي، يك بحث معرفتي و شناختي است و دستيابي به آن نيازمند طي سه مرحله ي تفكر است:

1- انديشه ورزي در مورد مسائل فرهنگ و شناخت كيفيت تعامل بين آنها؛

2- شناسايي راه هاي عينيت بخشيدن به انديشه ها و پيدا نمودن وجوه مناسب و دقيق در فراگرد تماس ذهني و عيني؛

3- غايت بيني و بررسي كيفيت انطباق انديشه و عمل با هدف و به عبارتي انجام عمليات اصلاحي (رفرمي)، بازبيني شكل و نقش، هم سنجي ميان وضعيت به دست آمده و هدف اصلي تعقيب شده و رفع نقص ها و جبران كاستي ها.

با حصول اين مراحل به داوري مي نشينيم و سخن از كارآمدي فرهنگ و عناصر آن در تأمين اهداف و نيازمندي هاي فيزيكي و رواني، به ميان مي آوريم. فرهنگ كارآمد داراي هفت مشخصه ي اصلي است:

1- نگاهي وسيع و فراگير به تعامل انسان ها با يكديگر در سطح حيات مادي دارد. تعبير تعامل به اين دليل است كه فرهنگ، توجهي به توليد مواد

[ صفحه 151]

زندگي كه جنبه ي زيستي دارد

نداشته، بلكه توجه آن به مرحله ي بعد از توليد و يا كيفيت توليد در تعامل با انسان هاي ديگر و محيط مي باشد؛

2- توجه به ضمير ناپيداي انسان و سامان دادن به تعامل آن با ديگر انسان ها دارد؛

3- تبلور فرهنگ در آداب و رسوم، عقايد و سنت ها و ظهور آن در مليت خاص مي باشد؛

4- رضايت پايداري در ميان افراد جامعه ايجاد مي كند؛

5- داراي ظرفيت و انعطاف قوي و وسيعي در برخورد با فرهنگ هاي بيگانه است تا اوصاف آنها را در خود هضم كرده و ضمن بومي سازي آنها، از خود انفعال نشان ندهد؛

6- داراي توانايي سريع و فوري در پاسخگويي به نيازهاي جديد در حركت رو به رشد جوامع بشر مي باشد. به تعبيري، پاسخگوي سريع و فوري نيازهاي جديد جامعه متناسب با مقتضيات و شرايط مكاني و زماني است؛

7- فرهنگ ها با واقعيات و حقايق قابل اثبات تطابق دارند. [195] .

كارآمدي فرهنگ اسلامي

شيوه هاي زندگي چنان كه گذشت بر دو پايه ي انديشه و ارزش شكل مي گيرد و اختلاف در اين دو پايه، موجب تفاوت شيوه هاي زندگي در افراد و مليت هاي مختلف مي گردد. اسلام با محور قرار دادن توحيد الهي و نفي طاغوت ها، و با تكيه بر ارزش هاي مستند به آيات و روايات معصومين عليه السلام از ديگر فرهنگ ها متمايز مي گردد و كارآمدي فرهنگ خويش را در خصوصيات ذيل مي داند:

[ صفحه 152]

1- توحيد مداري

شيوه ي زندگي بايد بر محور وحدانيت الهي دور بزند و اوصاف شرك را از زندگي مبرا سازد.

«ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما

دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افتري اثما عظيما» [196] .

قرآن برنامه ي عيني دوري از شرك بر محور توحيد در جامعه اسلامي است و مثال هاي قرآن از زندگي پيامبران مصداق بارز آنهاست. ساختار جامعه ي اسلامي بايد از اين كتاب اخذ شود و اگر به اين رفتارها توجه نشود ديگران از آن بهره خواهند برد. [197] .

2- همراهي دانش با بينش

در فرهنگ اسلامي دانش، در كنار بينش و حكمت قرار دارد. فرهنگي كامل است كه متشكل از دو عنصر پر ارج علم و حكمت باشد. در اين فرهنگ، دانش، بينش و حكمت مقدمه ي آباداني زمين هستند. چه بسيارند كشورهايي كه داراي منابع طبيعي فراوان هستند ولي به علت نداشتن علم و بينش و يا يكي از آنها در ذلت سلطه پذيري و يا فقر بسر مي برند. كشورهاي عرب حوزه ي خليج فارس نمونه هاي مشخص سلطه پذيري و اغلب كشورهاي افريقايي و امريكاي لاتين از مصاديق بارز هر دو مساله مي باشند. در اسلام به

[ صفحه 153]

دنبال علم و بينش، تقوا مي آيد. بينش و تقوا اساس كار بوده و به علم جهت حركت مي دهند و مسير شكوفايي آن را روشن مي سازند. فرهنگ اسلامي در صدد توسعه ي دانش و بينش و فراگير شدن تقوا در جامعه است.

كارآمدي اين فرهنگ نهايتا در سايه ي عمل صحيح و صالح ايجاد مي شود. هر عملي داراي دو چهره ي محتوايي و شكلي است و اسلام در كارايي فرهنگ خود به هر دو عنايت دارد. عملي كه از هر دو جهت صحيح باشد، در فرهنگ اسلامي به آن «عمل صالح» اطلاق مي گردد؛

يعني عملي كه هم از نظر محتوايي درست است و هم از نظر ساختاري و شكلي؛ به معناي ديگر عملي است كه بر طبق عقايد حق صادر شده و با آن سازگار باشد. [198] در حقيقت، عمل صالح (در مقابل Reform كه عملي است روبنايي)، عملي است زيربنايي و بنيادين كه در آن، روبنا نيز شكلي صحيح و آراسته دارد.

3- ولايت مداري

در فرهنگ اسلامي معيار، ميزان و ملاك رفتارها در هر عصر، الگوي رفتاري امام و رهبر الهي همان عصر است. اين معني را در آيه ي كريمه ي «يوم ندعوا كل اناس بامامهم» [199] مي توان ديد. در فرهنگ اسلامي ولايت، روحي است كه همبستگي و اتحاد در جامعه ي اسلامي حول آن مي چرخد: «و انه ليعلم أن

[ صفحه 154]

محلي منها محل القطب من الرحا» [200] «قطب الرحا» محوري است كه سنگ آسياب برگرد آن مي چرخد و بدون آن، گردش سنگ مختل مي گردد. در جامعه ي اسلامي نيز محور جامعه، امام جامعه است. امامت چون هسته ي مركزي و نگه دارنده و نظم دهنده، كنترل كننده ي گردش چرخ هاي جامعه و بازدارنده از حركت هاي انحرافي است. [201] .

4- تكليف مداري

انسان در فرهنگ اسلامي عبث و بيهوده خلق نشده «أفحسبتم انما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لا ترجعون»، [202] بلكه از خلقت انسان هدفي دنبال مي شود و اسلام براي رسيدن به اين هدف، الگوها و شيوه هاي زندگي و در نهايت فرهنگ خاصي را معرفي مي كند و مجاز نمي شمارد كه انسان هر امري را انجام دهد، بلكه او را مكلف به انجام كارهايي مي كند كه هويتي اصيل و شيوه اي

خاص و سالم دارند تا هدف از آفرينش او تأمين گردد.

5- حق مداري و حق گرايي

در فرهنگ اسلامي همه چيز بر محور واقعيت و حق مي چرخد. اسلام، حق و واقعيت را در زندگي آدمي در چيزهايي مي داند كه او را به تعالي و كمال برساند. در اين فرهنگ، هم به محتواي عمل و هم به شيوه ي عمل و هم

[ صفحه 155]

ابزار آن توجه مي شود. در اين فرهنگ هيچ وقت هدف، ابزار حركت و شيوه هاي گزينشي را توجيه و تأييد نمي كند. [203] .

سخن از كارآمدي فرهنگ اسلامي را با كلامي از اميرالمؤمنين (ع) به پايان مي رسانيم:

«الحمدلله الذي شرع الاسلام فسهل شرائعه لمن ورده، و اعز اركانه علي من غالبه، فجعله امنا لمن علقه و سلما لمن دخله... فهو ابلج المناهج و اوضح الولائج، مشرف المنار، مشرق الجواد، مضي ء المصابيح، كريم المضمار، رفيع الغايه، جامع الحلبه، متنافس السبقه، شريف الفرسان» [204] .

«ستايش خداوندي را سزاست كه راه اسلام را گشود و راه نوشيدن آب زلالش را بر تشنگان آسان فرمود، ستون هاي اسلام را در برابر ستيزه جويان استوار كرد و آن را پناهگاه امني براي پناه برندگان و مايه ي آرامش براي وارد شوندگان قرار داد،... اسلام روشن ترين راه هاست، جاده هايش درخشان، نشانه هاي آن در بلندترين جايگاه، چراغ هايش پرفروغ و درخشان، ميدان مسابقه ي آن پاكيزه براي پاكان، سرانجام مسابقه هاي آن روشن و بي پايان، مسابقه دهندگان آن پيشي گيرنده و چابك سوارانند.»

[ صفحه 159]

فرهنگ و سياست

تعامل فرهنگ و سياست

اشاره

واژه سياست معادل كلمه politic و ريشه ي لاتين آن polis است كه به معناي شهر و

شهروندي و قانون اساسي يا ساختار حقوقي آمده است. [205] .

سياست واژه اي عربي و از ريشه (ساس يسوس) گرفته شده است و در لغت به معناي حكومت، رياست، امر و نهي، سزا و تنبيه، پرورش و پروراندن و پرداختن به امور مردم بر طبق مصالح آنها آمده است. [206] .

سياست در اصطلاح، تعاريف مختلفي يافته است و ارايه ي يك تعريف جامع و مانع از آن امري سهل و ممتنع مي باشد، ولي در جمع بندي، سياست به معني مديريت كلان دولت و راهبرد امور عمومي در جهت مصلحت جمعي و انتخاب روش هاي بهتر در اداره ي شؤون كشور، يا علم اداره ي يك جامعه ي متشكل و يا هنر تمشيت امور مردم در رابطه با دولت، آمده است كه ارتباط با زندگي انسان ها دارد. [207] .

[ صفحه 160]

در متون ديني نيز، اين واژه مكررا به كار رفته است. از جمله اوصافي كه در ادعيه و زيارت ها براي ائمه اطهار (ع) وارد شده، (ساسة العباده) است. [208] از اين رو، در مكتب اسلام تدبير امور جامعه و اعمال سياست از خصايص رهبران الهي معرفي شده است كه به واسطه ي آن، انسان ها در مسير هدف خلقت تربيت مي شوند. بر حسب روايات اسلامي سياست و حكومت، شعبه اي از امامت است و يكي از ويژگي هاي امام، آگاهي به سياست مي باشد: «و الامام... مضطلع بالامامه، عالم بالسياسه.» [209] .

در تمام دوره هاي تاريخ بشري، همه ي فيلسوفان، از افلاطون و ارسطو، تا هابس، لاك، روسو و ديگران در پي آن بودند كه بحران ها، معضلات و تضادهاي درون جامعه را ريشه يابي كنند و شيوه هاي معقول

دستيابي به نظم مطلوب را براي سعادت بشر نشان دهند. هر يك بر اساس بينش و نگرش خاص خود نسبت به انسان، جامعه، حكومت و ديگر پديده ها و مفاهيم و ساخت هاي سياسي - اجتماعي، آراي خود را تجويز مي كردند.

افلاطون، تنها فيلسوفان را واجد شرايط براي حكومت مي دانست و ارسطو به حاكميت اكثريت مردم اعتقاد داشت. لاك انسان را موجودي خردمند

[ صفحه 161]

و آزاد و هابس او را موجودي درنده خوي كه همواره بايد مهار زده شود، مي دانست.

رهيافت هاي سياسي

گروهي تاكيد بر اصالت فرد كرده و دسته اي بر اصالت اجتماع اصرار ورزيده اند. گاهي مانند ليبراليسم، منافع فردي ملاك عمل حكومت ها بوده و زماني مانند سوسياليسم، منافع جمعي ملاك حركت در جامعه بوده است.

ايدئولوژي ها بر همين روال شكل گرفته و فلسفه ي سياسي خود را تدوين و تبيين كرده اند. از اين رو، فرهنگ سياسي، مجموعه ي باورها، بينش ها، ارزش ها، معيارها و عقايدي است كه در طول زمان صيقل خورده و در قالب آنها رفتارها و ساختارهاي سياسي شكل گرفته اند. فرهنگ سياسي بازتاب نظام سياسي، فكري و عقيدتي و تاريخ زندگي افراد جامعه اي است كه آن را به وجود آورده و از آن تغذيه مي كنند.

اصولا زمينه ي جنبش هاي بزرگ تاريخي به پايمردي روشنفكران فراهم شده است؛ انسان هايي كه حرفه ي آنان انديشيدن، تعليم انديشه هاي خود و كساني كه تفكر و انتشار انديشه هايشان را كاري بنيادي و بنيان ساز مي دانند، بوده است. به سخن «آلن دونبوا»؛ اگر «ماركس»ي در كار نبود «لنين»ي به وجود نمي آمد و اگر «هيوم»ي نبود «هيلتر»ي ظاهر نمي شد. دگرگوني در انديشه ها و ذهنيت ها زمينه ساز دگرگوني سياسي است. [210]

از خلال اين آرا و انديشه ها، مكتب هاي مختلف در علوم سياسي ايجاد شدند كه غايت همه ي آنها

[ صفحه 162]

رسيدن به جامعه اي است كه در آن انسان هاي فارغ از ترس، ظلم، بي عدالتي و... در محيطي آرام و پويا به رشد و تعالي برسند.

امروزه در ادبيات سياسي، نظريه هاي سياسي را در قالب دو مكتب «آرمان گرايي» و «واقع گرايي» تقسيم مي كنند كه هر دو، شاكله ي اصلي روش سنتي - هنجاري را تشكيل مي دهند. هر كدام از دو مكتب از تئوري هاي رقيب و بعضا متعارض حمايت مي كنند ولي در عين اختلاف، در نوعي همزيستي به سر مي برند. اختلاف اساسي ميان آنها عمدتا روي پيش فرض هاي آنان در مورد عناصر تحليل، يعني انسان، جامعه و حكومت در سطح ملي و دولت - ملت، جامعه ي جهاني و نظام بين المللي در سطح كلان است.

از نگاه واقع گرايي، اختلاف و كشمكش در ذات روابط ميان افراد و جامعه نهفته است. بنابراين، احتياط و دورانديشي همواره حكم مي كند كه ما آمادگي برخورد با چنين وضعيت هايي را داشته باشيم. به عبارتي ديگر، آمادگي براي مقابله با مناقشات و بحران ها يك ضرورت است و نه يك انتخاب. [211] .

براي واقع گرايان دو مفهوم اساسي يعني قدرت و امنيت نقش كليدي دارند؛ با اين پيش فرض كه بدون قدرت هيچ گونه امنيتي در روابط بين الملل متصور نيست. از اين ديدگاه، آرمان صلح و يك جامعه ي جهاني تابعي است از رقابت ميان بازيگران متعدد براي كسب امتياز بيشتر و ارتقاي منافع ملي در مقابل رقبا و ساير بازيگران. در واقع، پيش فرض اين مكتب از وضعيت جهاني و

نظام بين الملل، «هرج و مرج» است؛ به اين مفهوم كه هيچ اقتدار و برتري (به تعبير لوايتان هابس) براي تضمين و استقرار نظم وجود ندارد. يعني نظم

[ صفحه 163]

موجود در روابط بين الملل، محصول نوعي توازن ظريف قدرتي است كه در آن هر دولت يا ائتلافي از دولت ها مي كوشند قدرت ديگران را خنثي كنند.

مكتب ايده آليسم نيز بر وجود اختلاف و كشمكش در روابط بين الملل اعتقاد دارد اما اين اختلاف را امري اجتناب ناپذير و ناشي از شرايط انساني قلمداد نمي كند. يعني كشمكش به عنوان يك هنجار تلقي نمي شود، بلكه عدول از همگوني طبيعي منافع به حساب مي آيد، زيرا پيش فرض آرمان گرايي، سرشت خوب و مسالمت جوي انسان است كه به زعم واقع گرايان، شرور، خودخواه، زياده جو و خشن تلقي مي گردد. اين مكتب براي تدبير روابط اجتماعي و بين المللي به اخلاق متكي است نه منافع. همچنين اعتقادي به كابرد زور براي تأمين منافع ملي ندارد و معتقد است كه حيات سياسي ملت ها يك سلسله قوانين و هنجارهايي را الزام آور مي كند كه در آن، حقوق، و تكاليف متقابل دولت ها در روابط ميان آنها معين مي گردد. اين حقوق خود ريشه در قوانين طبيعي دارد كه عدول از آنها نه جايز است و نه شايسته ي انسان متمدن.

واقع گرايان، به رهيافت هاي تجربي سياست گرايش داشته و مصلحت و دورانديشي را راهنماي حركت خود دانسته و هر واقعه را به مقتضا و اعتبار شأن آن مورد ملاحظه قرار مي دهند، در حالي كه آرمان گرايان هر پديده يا واقعه را با معيارها و اصول انتزاعي تفكر مي سنجند.

پست مدرنيست هاي سياسي با به چالش كشيدن مباني و پيش فرض هاي مكتب واقع گرايي، طرحي جديد در سياست به راه انداخته و محور كارشان را بر پايه ي قدرت و رابطه ي آن با دانش قرار داده اند. از اين جهت، گاهي آنها را سوپر رئاليست قلمداد مي كنند. ولي آنها برخي مفاهيم اساسي روابط بين الملل، از جمله دولت، حاكميت و اصل عدم مداخله را قبول ندارند و تاكيد آنها عمدتا بر معرفت، دانش (knowledge)، توليد آن و نقش گفتمان مسلط در اين

[ صفحه 164]

فرآيند است. طرفداران پست مدرن به زير سؤال بردن تفكيك ميان قدرت و معرفت مدعي هستند كه هر قدرتي ظرفيت توليد دانش مورد نظر را دارد و از اين طريق امكان ايجاد سلطه و تنظيم رفتار و انديشه فرد فراهم مي گردد و لذا هر معرفتي مبين و مولود نوعي رابطه ي قدرت در جامعه است. از ديدگاه آنها بحث و گفتمان و به عبارتي گفتمان حاكميت نيز محصول رابطه ي معرفت و قدرت است كه با تفكيك ميان خودي و بيگانه مشخص مي كند كه چه كساني راه به اين عرصه (حاكميت) دارند و كدام افراد يا گروه هايي بيرون از دايره ي حاكميت و قدرت قرار مي گيرند.

پست مدرنيست ها در جست وجوي يافتن پاسخ به اين پرسش هستند كه چه فراگردي باعث شد برخي جنبه هاي تاريخ بر ديگر ملاحظات تاثير گذاشته و موجبات مشروعيت ساختار قدرت كنوني را فراهم آورند. همچنين در روابط بين الملل با تشخيص گفتمان غالب، در پي عواملي هستند كه باعث كسب امتياز برخي دولت ها به زيان دولت هاي ديگر شده است.

آن چه مسلم است، در دوران جديد،

نظريه هاي سياسي، اجتماعي و روش هاي شناخت دچار تحول شده اند، اما به لحاظ محتوا آنها هنوز در پي شناخت انسان، جايگاه او در جامعه و روابطش با دولت ها هستند. [212] .

در سال 1999 به وسيله ي «گروه محققين اروپايي مطالعات سياسي» [213] پنج نوع وفاق و همبستگي اجتماعي در قالب نظريه ي فرهنگي ارايه شد كه هر كدام الگوي خاصي با پيش زمينه ي فرهنگي در محيط اجتماعي دارند. آنها عبارتند از:

[ صفحه 165]

فرد گرايي (Individualism)، تقدير گرايي (Fatalism)

سلسله مراتبي (Hierarchy)، مساوات گرايي (Egalitarianism)

خودساماني (Autonomy)

هر يك از اين گونه ها تصويري متفاوت از انسان و محيط ارايه مي دهند. مثلا فرد گرايان تصويري مقاوم از محيط فيزيكي دارند كه قادر است مانند كوه صداي ما را به خودمان انعكاس دهد. البته افراد ممكن است در داوري خود دچار خطا شوند و در رقابت با كساني كه زيرك تر و باهوش ترند ببازند، اما هيچ هراسي از خطر ندارند، چون طبيعت حدودي را معين كرده است.

بنابراين، هيچ توجيه و ضرورتي براي تحميل قواعد بيروني وجود ندارد و انسان از طريق آزمون و خطا راه مناسب براي تبديل مواد خام به منابع را پيدا مي كند. انسان از نگاه فرد گرايان، به خويشتن متكي است و معتقد است «دست نامريي» به آنها كه رفتارشان به خود و ديگران نفع مي رساند پاداش لازم را مي رساند و اين فرآيند همواره جامعه را به سمت اخلاق و تعالي سوق مي دهد. [214] .

مساوات گرايان طبيعت را پديده اي شكننده و بسيار پيچيده تلقي مي كنند كه به اندك تحريكي دچار اختلال و ناپايداري مي شود

و همگان بايد بياموزند چگونه در اين محيط آسيب پذير زندگي و فعاليت كنند. انسان از ديد مساوات گرايان موجودي همراه و همكار است، اما به وسيله ي نهادهاي سلطه جو و استثمارگر مانند دولت و يا (بازار) به تباهي كشيده مي شود.

سلسله مراتبي ها به طبيعت به گونه اي نگاه مي كنند كه استثمار برنامه ريزي

[ صفحه 166]

شده براي توزيع نامتساوي منابع را به فراخور مقام و ظرفيت انسان ها تجويز مي كنند. انسان از ديد آنها، نه به خويشتن متكي است و نه به لحاظ سرشت، ديگر خواه و همكار است، بلكه او كسي است كه با گناه به دنيا آمده، ولي قابل دستكاري و اصلاح است و اين كار به وسيله ي نهادهاي حمايت كننده ممكن مي گردد.

در نهايت، تقديرگرايان معتقدند كه سرنوشت انسان به وسيله ي ديگران رقم مي خورد و طبيعت فيزيكي انسان، پديده اي بوالهوس بوده و او را به رنگ هاي مختلف در مي آورد كه ذاتا قابل اعتماد نيستند. [215] .

از آن چه گذشت مي توان گفت، نظريه ي فرهنگي كه در قالب پنج گروه مطرح گرديد به دنبال شناخت زمينه ها و فرآيند شكل گيري و بروز الگوهاي رفتاري، ارزش ها، اعتقادات و ترجيحات ما در زندگي اجتماعي است و معتقد است از اين طريق مي توان رفتار سياسي انسان را شناخت، چه اين كه بينش اجتماعي يا جهان بيني ما همواره شيوه ي زندگي و نحوه ي عمل ما را توجيه و تبيين مي كند. مثلا هنگامي كه ما اعتقاد به توزيع عادلانه (مساوي) امكانات جامعه داريم و راه حل هاي مساوات گرايانه براي حل معضلات اقتصادي ارايه مي دهيم، اين امر از اعتقادات و ارزش هاي ما سرچشمه مي گيرد.

[216] .

بسياري از انديشه ورزان علوم اجتماعي معتقدند كه عامل فرهنگ زمينه ساز دگرگوني سياسي و ساير بخش هاي جامعه است. از اين ديدگاه دستيابي به قدرت سياسي ممكن نيست مگر با در اختيار گرفتن قدرت فرهنگي. برخي نظريه پردازان متاخر، فرهنگ هاي سياسي را به سه دسته تقسيم مي كنند:

[ صفحه 167]

1- فرهنگ «محدود» با ويژگي هاي محلي و سرسپردگي مطلق به قدرت؛

2- فرهنگ «انقيادي» با ويژگي هاي آگاهي ملي و اطاعت پذيري؛

3- فرهنگ «مشاركت» كه داراي ويژگي هاي آگاهي ملي، آزادي هاي فردي و مشاركت آگاهانه در امور سياسي و حكومتي است.

به عقيده اين گروه فرهنگ سياسي مطلوب، آميزه اي از سه نوع فوق است كه در آن، شهروندان در تصميمات شركت مي جويند و فرهنگ سياسي دموكراتيك آن منعكس كننده ي اعتقادات، بينش ها، هنجارها و شيوه ي استنباطهايي است كه مشاركت را تأييد و ترغيب مي كند. [217] .

بعضي از انديشمندان سياسي مثل «ديويد موريس» بر اين عقيده اند كه تمام انديشه هاي سياسي كه در چارچوب مكتب هاي مختلف عرضه مي شوند به گونه اي اجتناب ناپذير با نوعي ايدئولوژي هم بستر هستند، حتي برخي مدعي اند كه اساسا فلسفه ي سياسي چيزي جز ايدئولوژي سياسي نيست. [218] .

انديشه ي سياسي در بستر فرهنگي يك جامعه يك جامعه زاييده مي شود، شكل مي گيرد و متحول مي گردد. روند تكامل اين تغييرات از نيروها و چالش هاي دروني تاثير مي پذيرد. معمولا كشورهاي كهن در سير حركت تاريخي خود پيوسته در معرض تهاجم انديشه هاي گوناگون از محيط بيروني قرار گرفته و مهد خيزش اين افكار و انديشه ها شده و يا محيطي براي آزمون آنها گرديده اند.

عوامل موثر

در توسعه ي سياسي و نوگرايي در قالب متغيرهاي فرهنگي

[ صفحه 168]

جامعه قرار مي گيرند و در هر نوع دگرگوني، بايد آن دسته از سنت هاي ايستا و نا كارآمد را كه در طول زمان به صورت عادت ثانوي جامعه درآمده شناسايي كرد و تغيير داد،چرا كه رفتار انسان در زندگي فعال و پوياي اجتماعي و برقراري رابطه با ديگران متأثر از الگوهاي روابط اجتماعي و گرايش هاي فرهنگي است و اين دو، ريشه در الگوهاي روابط ميان فردي و ارزش هاي مشترك و اعتقادات دارند. پيوستن به يك الگوي اجتماعي منجر به پيدايش نوعي جهان بيني مي شود و متقابلا پيوستن به يك جهان بيني خاص، زمينه ي مشروعيت يك نوع روابط اجتماعي وابسته به آن را فراهم مي كند. پذيرش اين روابط جديد با مردود شمردن باورها و اعتقادات قبلي و به ارث رسيده از گذشتگان ممكن است. به قول اگوست كنت: «افراد جامعه ي بشر بيشتر زير سيطره و نفوذ مردگان هستند تا حاكميت زندگان.» يعني ريشه هاي عميق عادات و آدابي كه در يك فرآيند تاريخي، به صورت فرهنگ و ارزش هاي غالب جامعه در آمده است به راحتي اجازه ي تغيير و تحول در آنها را نمي دهد و در مقابل هر نوآوري و عوامل اثر گذار در آنها از خود مقاومت نشان مي دهد. [219] ثبات سياسي و اجتماعي هر جامعه مديون ارزش ها و باورها و هنجارهاي نهادينه شده در آن است. تا زماني كه تغييرات در جامعه در راستاي ارزش ها و باورهاي عمومي صورت گيرد هيچ نوع عكس العملي ظاهر نمي شود، ولي به محض انحراف در تحولات اجتماعي و بروز تغاير ارزشي و باوري جامعه، دچار

تزلزل هويتي مي شود كه عدم برخورد صحيح آن را به بحران مشروعيت و بحران هويت مي كشاند. [220] .

[ صفحه 169]

«لوسين پاي» يكي از مهم ترين نظريه پردازان توسعه ي سياسي، شاخصه هاي توسعه ي سياسي را در موارد زير مي شناسد: كارايي بالاي حكومت در سياست هاي عمومي، پاسخگويي به نيازهاي جامعه متناسب با شرايط متغيير، پيشي گرفتن الگوهاي رفتاري نوين بر الگوهاي رفتاري سنتي، توانايي كسب منابع داخلي و افزايش قدرت ملي. [221] .

تعامل هاي بين فرهنگ و سياست

از آن چه گذشت مي توان تعامل هاي بين فرهنگ و سياست و رابطه ي اين دو را به صورت ذيل خلاصه نمود:

1- سياست در مفهوم تدبير و اداره ي كشور، سازمان و خانه، فعلي از افعال انساني و متكي بر عوامل ارزشي و فكري است و تفاوت سياست ها به تفاوت اين عوامل بر مي گردد.

2- سياست، به معني مديريت كلان دولت و راهبرد عمومي در مصلحت جمعي و انتخاب روش هاي بهتر در اداره ي شؤون كشور، نيازمند اطلاعات از مقتضيات زماني و مكاني است.

3- مكتب هاي مختلف سياسي ناشي از اختلاف بانيان و انديشمندان فكري در ارتباط با نوع شناخت و ديدگاه آنها از انسان، جامعه و حكومت مي باشد.

4- هر نوع تحولي در جامعه بدون ايجاد زمينه ي فكري و ارزشي نتيجه ي دايمي نمي دهد و توسل به زور و اجبار فضاي مجازي و موقتي ايجاد مي كند.

5- سياستمداران موفق كساني هستند كه آشنا به ارزش ها و انديشه هاي

[ صفحه 170]

مردمي باشند و نقاط قوت و ضعف آنها را تشخيص داده و بهترين استفاده را از آنها ببرند.

6- سياستمدار واقعي كسي

است كه با علم به ارزش ها و انديشه هاي همسو با سعادت حقيقي انسان ها و آشنايي به نقاط قوت و ضعف محيطي و دريافت نقاط تهديدآميز و فرصت ها، به ترميم نقاط ضعف و دفع تهديدها) با استفاده از نقاط قوت و فرصت هاي به دست آمده مي پردازد.

7- مانور و رفتار سياسي، فرهنگ را به وجود مي آورد و اين فرهنگ در جهت مشروعيت بخشيدن به انواع مشخص رفتارهاي سياسي و تعيين رفتار صحيح به كار گرفته مي شود.

8- تغيير ارزش ها و باورهاي جامعه (فرهنگ) در راستاي تغييرات مورد نظر در جامعه و نهادينه كردن آنها، از عوامل موثر در ثبات جامعه به شمار مي رود؛ به طوري كه هر نوع خلل در باورها و هنجارهاي جامعه، باعث بحران هاي هويت و مشروعيت مي گردد.

9- هيچ مكتب و تئوري را نمي توان يافت كه خالي از انديشه و ارزش هاي محوري باشد. حتي ماركس كه به ادعاي خودش تا حدودي به فرهنگ، كم رنگ نگاه كرده، ادعايي بي دليل است؛ چه آن كه اظهار اين فكر كه در قالب ماركسيم و... ظاهر گرديد بر پايه ي اصول و ارزش هاي جديدي بود كه تشكيل دهنده ي فكري آنها مي شد و در كليه ي استدلال ها به آنها متمسك مي شدند. [222] .

10- پس از چند دهه مناظره و كنكاش سرانجام معلوم شد كه اساسا سياست غير ارزشي وجود ندارد. به عبارتي، همه ي پديده هاي سياسي به نوعي

[ صفحه 171]

در مدار گونه اي از ارزش هاي مربوط به انسان در گردش هستند. [223] .

11- همه ي انديشمندان سياسي فهميده اند كه بشريت بدون فرهنگ، نه تنها از احساس شرف و حيثيت و

احترام ذاتي، بلكه همچنين از داشتن حيات معقول و شايسته و آزادي ارزشي كه «اختيار» ناميده مي شود، محروم مي گردد. [224] .

12- بينش، راهبر انديشه و عمل است. اين بينش است كه به طور ناخودآگاه ذهن ما را متوجه مسايل و دغدغه هاي خاصي مي كند و از ميان انبوه مسائل سياسي - اجتماعي يك يا چندتايي كه موافق ملاك هاي ذهني و ارزشي است گزينش مي نمايد و روي آن تحليل مي كند. [225] .

13- فرهنگ با نوع انسان زاده مي شود و با نوع انسان ادامه مي يابد و بنابراين سرچشمه و بنيادش به عنوان يك سنت، همواره به هستي خود ادامه مي دهد و چنان رفتار و رابطه اي با انسان دارد كه گويي داراي سرشتي غيرزيستي است كه تنها ظهورش را در رفتارهاي سياسي، اخلاقي و... انسان مي بينيم. [226] .

14- رسانه هاي زير سلطه ي حكومت هاي استعماري با توليدات فرهنگي سطحي، سرگرم كننده ولي بي محتوا، رسالتي جز ترويج و استقرار نظام ارزشي و اعتقادي گروه حاكم ندارند و همواره تلاش مي كنند با دستكاري در ارزش ها و انديشه ها و باورهاي ذهني عامه ي مردم، اعتراضات بالقوه ي آنها را به

[ صفحه 172]

رضايت بالفعل تبديل نمايند.

در مقابل آن، انديشه ورزان آزاده و روشنفكران حقيقي جامعه تلاش مضاعفي انجام مي دهند تا اين دسيسه هاي شيطاني را افشا نموده و ذهنيت و افكار مردم را نسبت به آن شفاف سازند. به همين دليل اين گروه از انديشمندان همواره مورد تنفر و كينه ي قدرتمندان واقع مي شوند؛ چه آن كه با اين تلاش، امنيت مجازي فردي و شخصيتي آنها به خطر افتاده و در معرض تهديد واقع مي شود.

به طور كلي مي توان گفت كه: هر سياستي خود، فرهنگ است و هر فرهنگي سياست است. بدون فرهنگ سياستي ايجاد نمي شود و بدون سياست و تدبير، فرهنگ عمومي شكل نمي گيرد. چه زيباست اين كلام شهيد مدرس كه «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ماست.»، چه آن كه ديانت، تجسم فرهنگ عمومي مذهبي فردي و اجتماعي است و سياست، نوع شيوه ي رفتار و تدبيري برخاسته از اين فرهنگ مذهبي و ديني است. اگر اين چنين نبود، چه نيازي به مبارزات فرهنگي در قالب سياست ها و متدهاي مختلف مي بود. از اين رو، شاخص هاي توسعه ي سياسي در جوامع مختلف بر اساس فرهنگ همان جامعه تعريف مي شود.

[ صفحه 175]

فرهنگ و قدرت نظامي

تعامل فرهنگ و قدرت نظامي

اشاره

در تعريف قدرت نظامي نظرات متعددي وجود دارد. متفكران نظامي، قدرت نظامي را «قابليت هاي فعلي و آتي يا توان نيروهاي مسلح يك يا چند كشور متحد در مقايسه با قابليت هاي فعلي و آتي دشمنان حال و آينده» تعريف كرده اند.

بعضي ديگر آن را «مجموع نيروهاي مسلح يك كشور، توأم با ساير عناصر قدرت ملي و توانايي زمامداران كشور در به كارگيري اين نيرو جهت پشتيباني از سياست هاي ملي» توصيف كرده اند. گروهي ديگر معتقدند كه قدرت نظامي هر ملتي عبارت است از: نيروي نظامي تجهيز شده و امكانات ملت براي افزايش قدرت. [227] .

به عقيده ي «دبليو گاتريچ» قدرت نظامي، آن نمادي از حيثيت ملي است كه هيچ كشوري، در صورتي كه براي حيثيت خود احترام قايل باشد، نمي تواند بدون آن به سر برد. ارتش به همراه پرچم، سرود ملي و ساير نمادها، در پاره اي از موارد به همراه

نيروهاي هوايي و دريايي به منزله ي سمبل استقلال و پيشرفت يك كشور محسوب مي شود. [228] .

[ صفحه 176]

بسياري عقيده دارند كه قدرت نظامي نه يك وسيله براي بهبود وضعيت اقتصادي بلكه جانشيني براي آن است. از اين ديدگاه، ژاپن نمونه ي كشوري است كه بعد از جنگ جهاني با هدف رشد اقتصادي توانسته است بدون داشتن قدرت نظامي به رفاه اقتصادي دست يابد. [229] .

قدرت در عريان ترين شكل خود، عبارت است از استفاده از خشونت و ثروت و دانايي براي واداشتن مردم به انجام كاري خاص و به عبارتي، اعمال نفوذ در ديگران به وسيله ي ابزارها و عوامل مختلف. نوع ابزار و عوامل، تعيين كننده ي مضاف اليه قدرت مي باشد؛ مثلا، اگر از عوامل اقتصادي براي اعمال نفوذ استفاده كنيم به آن قدرت اقتصادي گوييم و اگر از عوامل سياسي مثل ديپلماسي و... براي اعمال نفوذ استفاده شود قدرت حاصله از نوع قدرت سياسي خواهد بود و به همين منوال اگر در اعمال نفوذ در ديگران از ابزار و تجهيزات نظامي استفاده شود در اين حالت، قدرت، از نوع قدرت نظامي خواهد بود.

عناصر قدرت نظامي

عناصر تشكيل دهنده ي قدرت نظامي اعم از سلاح ها و تجهيزات نظامي، كميت و كيفيت افراد نظامي، رهبري، بودجه ي نظامي، پايگاه ها، فنون نظامي، تحرك نيروها و امكانات تداركاتي و لجستيكي، نقش موثر در ميزان اثرگذاري اين قدرت در اعمال نفوذ دارند. مسلما در اين اثرگذاري نبايد عوامل اثرگذار خارجي مثل عوامل ايدئولوژيك، اقتصادي، رواني و ژئوپليتيك را ناديده گرفت. براي مثال، به رغم برخورداري ايالات متحده آمريكا از امكانات و تجهيزات پيشرفته ي نظامي كه مبين ابرقدرت بودن

آن به شمار مي رود، اين

[ صفحه 177]

دولت نتوانست در مقابل نيروهاي ويتنامي به اهداف سياسي خارجي خود برسد و سرانجام پس از شكست هاي پي درپي مجبور به فراخواني نيروهاي خود از آسياي جنوب شرقي شد. [230] .

«كلدوس نور» نويسنده ي كتاب «استعداد جنگي ملل»، زير ساخت هاي قدرت نظامي را به سه دسته: ظرفيت اقتصادي؛ شامل: مقدار و تركيب جمعيت، وسعت خاك، منابع زيرزميني، قدرت توليدي اقتصادي، درجه ي توسعه يافتگي، تكنولوژي و لياقت ملت در به كار بردن و استفاده از منابع، شايستگي اداري؛ شامل: مهارت حكومت در استفاده از نيروي انساني، سازمان ها و توليدات نظامي و غيرنظامي؛ و عوامل محركه؛ شامل: آمادگي براي شركت در جنگ و قبول محروميت اعم از داوطلبانه يا اجباري تقسيم مي كند. [231] .

پرفسور «هانس. جي مورگنتا» پيشرو و رهبر مكتب اصالت قدرت در سياست، هشت عامل را مبنا و زمينه ساز تحقق قدرت ملي مي داند و آنها را عبارت از: موقعيت جغرافيايي، وجود منابع طبيعي، ظرفيت صنعتي، وضعيت آمادگي نظامي، جمعيت، خصوصيات ملي، روحيه ي ملي و كيفيت ديپلماسي مي داند. يكي ديگر از صاحب نظران در قدرت «رودولف اشتاين متسز» مي باشد. وي نيز عوامل هشت گانه ي جمعيت، وسعت سرزمين، ثروت، تأسيسات سياسي، وحدت ملي و همبستگي، حفظ حرمت و دوستي با قدرت هاي خارجي، كيفيت اخلاقي و كيفيت فرماندهي را عوامل و زيرساختارهاي قدرت نظامي معرفي مي كند. [232] .

اگر به طور كلي به عوامل و زيرساخت هاي قدرت نظامي در ديدگاه هاي

[ صفحه 178]

مختلف نگاه كنيم آنها را به دو دسته ي عمومي مي توان تقسيم نمود:

1- عوامل

طبيعي؛

2- عوامل انساني.

عوامل طبيعي آنهايي هستند كه انسان در ايجاد آنها نقشي ندارند؛ مانند: جغرافيا، منابع طبيعي و... ولي در ادراك صحيح موقعيت آنها و نوع اثرگذاري و كيفيت استفاده از آنها مؤثر مي باشد.

عوامل انساني، آنها هستند كه يا ساخته شده ي انسان در قالب تكنولوژي، و يا روحيات و حالات انساني در قالب شجاعت، همگرايي، وحدت و.. مي باشند.

هر دو عامل طبيعي و انساني در اثرگذاري خود، متأثر از انديشه ها و ارزش ها و باورهاي حاكم بر آدمي است. اين انديشه ها و باورهاي بشري است كه او را به طرف استفاده بهينه و يا نامناسب از منابع طبيعي و ساخت تكنولوژي از جهت كيفيت و كميت و نوع تعليم و تربيت براي تقويت استعدادهاي رفتاري، هدايت مي كند.

انديشه ها و باورها حتي در رزم سرباز و فرمانده ي جنگ تاثير دارند. در خلال جنگ جهاني دوم دريافتند كه جامع نگري و ارتباط نقش فرد به موقعيت هاي ديگر، تاثير عمده اي در نحوه ي رزم او دارد. هنگامي كه فردي وظايف معين خود را بر اساس هدف هاي كلي تر واحدهاي وسيع ارتش بفهمد، نه فقط داراي روحيه اي قوي تر مي شود، بلكه رفتارش هوشمندانه تر مي گردد. فرد داراي ذهن منطقي و صاحب انديشه ي جامع به طور ويژه اي خود را در ميان تصوير بزرگي مي بيند كه ارتباط تنگاتنگ بين اجزاي آن برقرار است و تلاش مي كند تا زمينه ي ادراك هاي خود را وسيع تر نمايد. در خلال حمله اي از دشمن به موضعي دفاعي، سربازي كه تا 100 متري محل استقرار مسلسل خودي نفوذ كرده خيلي بيشتر اهميت دارد تا صدها سرباز دشمني كه در

[ صفحه 179]

فاصله ي 100 متري توسط آتش مسلسل ها و تجهيزات ديگر زمين گير مي شوند. براي مسلسل چي كه اهميت موضع دفاعي را در كل تلاش جنگي نمي فهمد و درك درستي از موقعيت ندارد، خيلي سخت است تا از وظيفه اي كه برايش در نظر گرفته اند منحرف شده و به سوي آن يك نفر تيراندازي نمايد. اين تغيير رفتار و شيوه ي عمل، ارتباط مستقيم با انديشه و ارزش هاي آن دارد. [233] .

در طول هشت سال دفاع مقدس نيز اين امر بارها به اثبات رسيد كه رزمنده و فرمانده اي كه در كنار هوشمندي و ادراك موقعيت، از روحيه ي بالا و ارزش ها و باورهاي متعالي برخوردار بوده، به همان اندازه در رزم او تاثير داشته است. اين معني را به خوبي مي توان در آيات زير مشاهده نمود:

«ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و ان يكن منكم مائه يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون، الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا، فان يكن منكم مائه صابره يغلبوا مائتين، و ان يكن منكم الف، يغلبوا الفين باذن الله و الله مع الصابرين» [234] .

«اگر بيست نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر دويست نفر از دشمنان غالب خواهيد شد و اگر صد نفر بوده بر هزار نفر كافران غلبه خواهد كرد زيرا آنها گروهي بي دانش هستند و شما با دين و دانش هستيد لذا بر آنها غالب مي شويد. اكنون خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف ايمان راه يافته پس اگر صد نفر صبور و پايدار باشيد بر دويست نفر از كافران و اگر هزار

نفر بر دو هزار نفر از آنان به اذن الهي غالب خواهيد شد (يعني با وجود ضعف ايمان باز يك نفر مومن بر دو نفر كافر غلبه خواهد كرد) و خدا با صابران (اهل ايمان و

[ صفحه 180]

يار و ياور) است.»

خداوند در آيه ي شريفه، استقامت و پايداري مومنان را به ناداني دشمن (لايفقهون) و ارتقا و ضعف ايمان و دانش مومنان مرتبط مي داند و اين دو، يعني دانش و ايمان، همان پايه هاي رفتاري انساني است كه فرهنگ و شيوه ي عمل ناميده مي شود.

انديشمندان جهان در بعد شناخت قدرت ملي و عناصر تشكيل دهنده ي آن، تئوري ها و نظرات گوناگوني ارايه كرده اند. با وجود آن كه در اين نظريه ها اختلاف نظر جزيي در عوامل و عناصر تشكيل دهنده ي قدرت و اقتدار ملي مشاهده مي شود، همه ي آنها بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه قدرت نظامي يكي از عناصر اصلي و بنيادي قدرت ملي است. تا قبل از جنگ جهاني دوم قدرت نظامي، قدرت تعيين كننده بود، به نحوي كه هر جا صحبت از قدرت ملي به ميان مي آمد، قدرت نظامي در اذهان متبادر مي گشت و در حقيقت، قدرت نظامي را مترادف قدرت ملي مي دانستند. در شرايط فعلي، در اولويت عناصر تشكيل دهنده ي قدرت ملي جابه جايي به وجود آمده و مسايل اقتصادي را در رأس آن قرار داده اند و براي دستيابي به آن از ابزار فرهنگ سازي استفاده مي كنند. لكن واقعيت امر اين است كه قدرت نظامي هنوز هم اهرم نيرومندي است كه دولت ها در جهت حمايت از سياست هاي ملي در تحميل اراده ي سياسي كشور - چه به صورت

مستقيم يا غيرمستقيم - با توجه به خاصيت بازدارندگي، از آن بهره مي جويند.

شواهد نشان مي دهد كه با فروپاشي شوروي سابق و برقراري نظام جديد جهاني، جايگاه و اهميت قدرت نظامي مستحكم تر شده است. استفاده از ابزار نظامي جهت آزادسازي خاك كويت، حمله ي كشورهاي عضو ناتو به يوگسلاوي و يورش آمريكا به افغانستان و سودان گواه اين امر مي باشد.

قدرت نظامي در زمان حال اصولا در انحصار حكومت ها و براي دفاع از

[ صفحه 181]

كشور در مقابل تجاوزات خارجي و خرابكاري هاي داخلي است. بنابراين، قدرت نظامي عبارت از ابزار قانوني براي اعمال خشونت و زور است و حكومت از اين وسيله در روابط بين الملل و در صورت لزوم، به منظور برقراري امنيت داخلي استفاده مي كند. تعريف فوق بر اين پايه استوار است كه قدرت نظامي نيرويي با هدف مشخص و براي انجام كار ويژه است، يعني يكي از ابزارهاي حكومت است كه در زمان مناسب براي تحصيل اهداف ملي از آن استفاده مي شود.

رهيافت ها در قدرت نظامي

از زمان «كلاوزويتس» رسم بر اين بوده است كه نيروي نظامي در زمره ي تكنيك هاي بي شمار كشورداري و در كنار ديپلماسي، تحريم اقتصادي، تبليغات و غيره قرار گيرد. [235] .

با توجه به واقعيت هاي دنياي كنوني، اكثر دولتمردان قدرت نظامي را پيش نيازي براي بقاي ملي قلمداد مي كنند. شواهد نشان مي دهد كه هنوز هيچ جايگزيني براي نگرش هاي ناشي از چگونگي مديريت حكومت بدون وجود نيروهاي نظامي وجود ندارد. حتي كشورهاي بي طرف و بدون جاه طلبي هاي بزرگ اين ضرورت را احساس كرده اند كه مسلح باقي بمانند. انديشمندان روابط بين الملل عوامل متعددي براي ضرورت وجود

قدرت نظامي بر مي شمارند:

الف: حق حاكميت كشورها

جهان امروز، مجموعه اي از كشورهاي داراي حق حاكميت را در خود

[ صفحه 182]

جمع كرده است. اين كشورها با برخورداري از قدرت حق حاكميت، بي وقفه در تلاش مضاعفي براي دستيابي به منابع كمياب بوده و در اين عرصه رقابت شديدي با هم دارند. آنها نيروهاي مسلح را به عنوان وسيله اي غيرقابل چشم پوشي براي تحصيل منافع ملي محسوب مي كنند. قدرت نظامي اهميت خود را به منزله ي يك سلاح مفيد براي بقا در چنين محيط خشن و بيرحم به ثبوت رسانده است.

«مايكل روارو» مي گويد: ظرفيت كشورها براي دفاع از خود و تمايل آشكارشان براي اين كار، چارچوبي اساسي براي مذاكرات بين المللي فراهم مي آورد. قدرت نظامي، جزو جدا نشدني نظم بين المللي نسبتا شكننده اي است كه وابسته به نظام بين المللي است و تصور اين نكته مشكل است كه در صورت فقدان چنين قدرتي، چگونه مي تواند روابط بين الملل را راهبري و نظم بين المللي را حفظ كرد. [236] .

ب - تاثير قدرت نظامي در نفوذ سياسي

امروزه كمتر كسي مي تواند منكر وجود رابطه ي بين قدرت نظامي و نفوذ سياسي باشد. با نفوذترين كشورهاي جهان، صاحبان پر قدرت ترين نيروهاي نظامي هستند و برد نفوذ سياسي آنها به ميزان توانايي و فشار قدرت نظامي شان بر مي گردد. به اعتقاد «مائوتسه تونگ»، قدرت سياسي از دهانه ي لوله ي تفنگ بيرون مي آيد. [237] اما استثناي ژاپن در اين ميان قابل تأمل است؛ كشوري كه با ابزار اقتصادي توانسته، نفوذ گسترده اي بر كشورها ايجاد نمايد. به هر حال جاي

[

صفحه 183]

پرسش باقي است كه تا كي و تا كجا و تحت چه شرايطي اين روند توسعه ي اقتصادي و به تبع آن افزايش نفوذ سياسي براي اين كشور مقدور خواهد ماند؟

پ - سوابق تاريخي اعمال خشونت

گذشته ي محنت بار تاريخ گوياي اين واقعيت است كه كشورهاي فاقد نيروي مسلح قوي، همواره مورد تاخت و تاز كشورهاي ديگر قرار گرفته و هميشه آسيب پذير و مورد تهديد بوده و خسارت هاي جبران ناپذير ديده اند.

از اين جهت كشورها همواره در طول تاريخ براي دفاع و حفظ كيان و موجوديت خود، به تهيه ي نيروهاي مسلح پرداخته و تلاش نموده اند قوي ترين ارتش را به وجود بياورند. به همين دليل افرادي مثل «هدلي پول» هرگونه پيشنهاد براي رهايي جهان از شر نيروهاي نظامي را به عنوان انحراف در انديشه ي روابط بين الملل و پرت افتادن از نكات اصلي و شايسته ي آن محكوم مي كنند. [238] .

در مقابل گروه اول، گروه هايي هستند كه اهميت قدرت نظامي را زير سؤال برده و دلايل زيادي براي كاهش و حتي حذف آن آورده اند؛ مانند:

الف: گسترده تر شدن احساس ناامني

افزايش قدرت نظامي، موجب افزايش امنيت نمي گردد. اين كه تصور مي شود با افزايش ابزار و تجهيزات نظامي بتوان احساس امنيت را گسترش و ارتقا داد، سخني است كه به دلايل زيادي امروزه رد شده است. ماهيت وجود عناصر قدرت نظامي و افزايش ابزار آن، نه تنها موجب كاهش ترس و ناراحتي

[ صفحه 184]

نمي شود، بلكه به علت افزايش قدرت ناشي از ابزار، زمينه ي بروز ناراحتي و خشونت و سلطه جويي را

فراهم مي آورد. اين احساس ناشي از اين پندار است كه انسان طبيعتا شايسته ي آن نيست كه قدرت نامحدود به او بسپارند و آنان كه زمام قدرت را به دست مي گيرند احتمال دارد به درندگان خونخوار مبدل گردند و حكومت ضرور تا بايد وجود داشته باشد تا جلوي انسان را بگيرد و انگيزه قدرت طلبي وي را مهار كند و... [239] .

سرمايه گذاري در بخش نظامي براي افزايش امنيت، تابع بازده ي نزولي است يعني سرمايه گذاري در بخش هاي نظامي تا حدي باعث افزايش سطح امنيت در جامعه مي گردد و اين افزايش تا سطح نقطه ي) A (در نمودار 5 ادامه مي يابد ولي بعد از آن هر نوع سرمايه گذاري نه تنها باعث ارتقاي سطح امنيتي نمي شود، بلكه موجب كاهش آن مي گردد.

ب: افزايش قدرت تخريبي سلاح ها

رشد تكنولوژي تسليحاتي در دو بعد نرم افزاري و سخت افزاري باعث ايجاد تجهيزاتي شده كه از نظر قدرت تخريب، چندين برابر بمب انهدامي در هيروشيماست. اين روند رشد تخريبي، سبب شده كه گروهي از انديشمندان براي

[ صفحه 185]

نجات بشريت از اين فاجعه ي انساني به مخالفت با توليد سلاح هاي كشتار جمعي بپردازند و اظهار كنند كه تاثير قدرت تخريبي سلاح هاي هسته اي در جانداران و اشيا به حدي است كه از ديدگاه عقلاني نمي توان آنها را در شمار ابزار قابل استفاده در سياست به شمار آورد. بر همين اساس گفته اند كه هيچ هدف سياسي قابل تصوري وجود ندارد كه پيگيري آن، توليد و استفاده از اين سلاح هاي مخرب را توجيه كند. در افكار عمومي، باور حاكم اين شده است كه هرگونه استفاده

از سلاح هسته اي مترادف با آخرين روز زندگي بشر است. [240] .

پ: ناتواني در مقابله با كشمكش هاي اعتقادي

در تنازعات و مناقشات اعتقادي، ابزار نظامي هيچ نوع كارايي ندارد. بر اين اساس، ايده ها و نظريات را نمي توان به زور اسلحه از بين برد و تجربه ي تاريخي بيانگر اين واقعيت است كه ملت ها و گروه هايي كه داراي اعتقادهاي ملي و بنيادي بوده اند پايمردي زيادي در مقابل حملات نظامي از خود نشان داده و مي دهند.

بدين ترتيب، هر دو گروه موافقان و مخالفان گسترش قدرت نظامي با ديد خاصي كه از انسان، جامعه، حكومت، طبيعت و نقش انسان در اين ميان دارند به اظهار نظر در خصوص گسترش قدرت نظامي و نفي و يا كاهش آن مي پردازند. اين اظهار نظرها در خصوص قدرت نظامي در قالب سخنراني، نقد و بررسي و نوشتن مقالات و حتي به صورت راهپيمايي ابراز مي گردد. چنان كه مي دانيم از عوامل موثر در قدرت نظامي يك كشور تعليمات نيروهاي مسلح، نوع، كيفيت و كميت تجهيزات آن كشور است كه همه در راستاي استراتژي نظامي آن تدارك ديده مي شوند. همچنين در فرآيند شكل گيري استراتژي

[ صفحه 186]

نظامي، منافع، ارزش ها و باورهاي عمومي جامعه خصوصا رهبران جامعه، از عناصر كليدي و تعيين كننده به شمار مي روند.

اين كه كشوري مثل ژاپن از گسترش نيروهاي مسلح خودداري نموده و گسترش توان و قدرت خود را در مسايل اقتصادي مي داند، و يا كشوري مثل امريكا بر پايه ي استراتژي بحري اقدام به ساختن ناوهاي جنگي و اتمي مي نمايد و... همه برخاسته از نوع نگرشي است كه از

نقش خود در جهان دارند. اين شيوه ي نگرش و عمل چنان كه گذشت چيزي غير از فرهنگ نيست؛ يعني ژاپني ها به دنبال شكست در جنگ دوم جهاني و اجبار متفقين بر خلع سلاح و نداشتن نيروي نظامي، چنين شيوه اي را براي حيات جمعي و فردي جامعه انتخاب كرده اند و امريكايي ها بر اساس فرهنگ خاص خود - فرهنگ كشورهاي فاتح جنگ -، اقدام به تهيه ي چنين قدرت نظامي نموده اند.

به بيان ديگر، فرهنگ هر جامعه، تعيين كننده ي استراتژي كلي نظام، و در نتيجه، استراتژي نظامي يك كشور است؛ استراتژي اي كه بر پايه ي آن، سياست ها و خط مشي هاي كلي و اجرايي تدوين و به اجرا گذاشته مي شود.

تفاوت عمده اي كه در به كارگيري و رشد تجهيزات از نظر كيفي و كمي ديده مي شود به تفاوت فرهنگي آنها بر مي گردد؛ چه اين كه، كشورهاي مختلف از نظر خصوصيات ملي و باورهاي اجتماعي با هم تقاوت دارند و اين خصوصيات در ارزيابي قدرت نظامي و نقش آن تاثير مي گذارد. [241] طريقه ي انديشيدن و نحوه ي عمل مردم يك كشور در پيشبرد مقاصد آن نقش مهمي دارد. تعليم و تعلم، برخورداري از بينش علمي و سياسي مردم يك كشور در تشخيص صحيح موقعيت ژئوپوليتيكي و درك درست منافع ملي خود بسيار

[ صفحه 187]

مهم و موثر است. امروزه در اكثر كشورها اهميت اين مساله درك شده است و سرمايه گذاري هاي سنگيني در جهت توسعه ي بينش و آگاهي مردم در زمينه ي آموزشي و تربيتي صورت مي گيرد. [242] .

امروزه زور و ثروت به ميزان حيرت انگيزي به دانايي و دانش وابسته است، به نحوي كه

فرانسيس بيكن آن را معادل دانايي مي داند. [243] نيروهاي نظامي تا ديروز پيرو اصل گسترش نيروي مشت بدون استفاده از مغز بودند، ولي امروزه تقريبا به مغز و انديشه وابسته شده اند؛ تكنولوژي هاي تسليحاتي و مراقبتي مدرن، همه از عناصر الكترونيكي غني اطلاعاتي تركيب يافته اند و هواپيماهاي جنگنده امروزي كامپيوترهاي پرنده هستند و حتي كوچك ترين وسايل نظامي با كمك كامپيوترهاي فوق العاده هوشمند ساخته مي شود. امروز منابع نظامي به دنبال دستيابي به تراشه هاي استنتاج يك ميليوني در هر ثانيه هستند، لذا با قاطعيت مي توان گفت منطق، استنتاج، معرفت شناسي و به سخن كوتاه، كار مغزي و فكري انسان و ماشين، امروزه پيش شرط قدرت نظامي است.

تأثير فرهنگ در قدرت نظامي

در يك جمع بندي مي توان تاثير فرهنگ در قدرت نظامي را به صورت زير آورد:

1- انديشه و ارزش ها جهت دهنده ي آرمان ها و اهداف كلي كشور مي باشد.

2- از عوامل موثر در استراتژي كلان كشور، فرهنگ، انديشه ها، ارزش ها، باورهاي رهبري و فرهنگ جمعي است.

[ صفحه 188]

3- استراتژي نظامي در راستاي سياست ها، خط مشي ها و استراتژي كلان كشوري تدوين مي گردد.

4- كليه خريدها و اقلام و نوع تكنولوژي، ارتباط و وابستگي كلي به استراتژي، خط مشي ها و سياست هاي كلي نظام دارد.

5- انديشه ها و ارزش ها تاثير مستقيم در روحيات و رفتارهاي فرماندهي و سرباز دارند.

6- عوامل فرهنگي، از يك جهت مانع بزرگي در طراحي، توليد و نگه داري سيستم هاي تسليحاتي و همچنين عمليات نظامي مي باشند. و از جهتي، از عوامل موثر در توسعه و رشد توليدات و سيستم هاي تسليحاتي و عمليات نظامي هستند. [244] .

7- عوامل و عناصر

قدرت ملي در دو بعد طبيعي و انساني، ارتباط مستقيم با ادراك صحيح و ارزش هاي حاكم بر انسان دارند.

8- بهترين نوع قدرت، از كاربرد دانايي حاصل مي شود، يعني با به كارگيري دانايي و دانش با كم ترين مقدار منابع قدرت، به اهداف مورد نظر دست مي يابيم. [245] .

9- اگر استراتژي مشخصي وجود نداشته باشد و يا استراتژي موجود اصولي نباشد، اهداف جامعه ي عمل نخواهد پوشيد و فرآيند دستيابي به تسليحات سمت و سوي مشخص و قاطعي نخواهد داشت.

10- اگر فرآيند دستيابي به تسليحات فاقد كارايي لازم باشد، بنيان اهداف دست يافتني سياست و استراتژي منطقي، سست شده و رو به تحليل مي گذارد؛

[ صفحه 189]

زيرا در نبود تسليحات مناسب، هيچ يك از اهداف سياست و استراتژي تحقق نخواهد يافت. علاوه بر اين، از حداكثر توان نظامي كشور نيز استفاده ي بهينه به عمل نمي آيد.

11- اگر صنايع نظامي يك كشور به دست فراموشي سپرده شود و يا سرمايه گذاري صورت گرفته در اين زمينه از روي برنامه ريزي مشخص و جامع نباشد نمي توان به تسليحات پيشرفته اي كه بتواند به موقع و به نحو احسن در خدمت تحقق اهداف سياسي - استراتژيك باشد، دست يافت.

12- اگر آموزش هاي نيروهاي مسلح در زمان صلح از روي انديشه و دانايي، هدفمند و برنامه ريزي شده و متناسب با شرايط آتي نباشد، نمي توان در شرايط بحراني از نيروهاي مسلح در راستاي اهداف سياسي - استراتژيك استفاده ي بهينه نمود. [246] .

در نتيجه، فرهنگ با دو پايه ي دانايي و ارزش، سازنده و جهت دهنده ي تمام فعاليت هاي فيزيكي و رواني نيروهاي مسلح

مي باشد. بدون برنامه ريزي استراتژيك نمي توان به توان و آمادگي رزمي مناسب و كارآمد دست يافت؛ برنامه اي كه مهم ترين جزء آن را شناخت محيط داخلي و بيروني، براي دستيابي به نقاط قوت و ضعف دروني و بيروني در دو بعد شناختي و ارزشي تشكيل مي دهد.

[ صفحه 193]

فرهنگ و امنيت ملي

تعامل فرهنگ و امنيت ملي

اشاره

امنيت يك مفهوم چند وجهي است و به همين جهت درباره ي معناي آن اختلاف نظر زيادي وجود دارد. تعاريف مندرج در فرهنگ هاي لغت درباره ي مفهوم كلي امنيت، بر روي آزادي از ترس يا احساس ايمني كه ناظر بر امنيت مادي و رواني است، تاكيد دارد. احساس ايمني و آزادي از ترس، اغلب شامل قرار گرفتن در معرض حداقل تغييرات است. اين كه كدام تغيير باعث تهديد امنيت مي گردد، بحث هاي مهم و متداولي به وجود آورده است. به طور كلي چنان چه تغيير، تدريجي و تكاملي باشد و از داخل ناشي شود و به طور مستقيم متوجه بقا و يا راه و روش بنيادي زندگي نباشد، غير تهديدآميز و مشروع است. برعكس، موقعي كه تغيير گسترده، سريع، شديد و ناشي از خارج بوده و يا به طور مستقيم متوجه بقا و و موجوديت يا روش زندگي باشد، به احتمال زيادي تهديدآميز و غير مشروع شده و باعث هراس و ناأمني مي گردد. به علاوه، تغيير وقتي با تقويت قدرت همراه شود به احتمال زياد به تأمين امنيت كمك مي كند، ولي تغييري كه همراه با از دست دادن كنترل باشد به ناأمني مي انجامد. [247] .

امنيت ملي براي هر كشوري به مفهوم وجود شرايطي است كه در آن

[ صفحه 194]

كليه ي نيازها، ارزش ها و منافع حياتي آن كشور از خطرات و تهديدات گوناگون داخلي، خارجي، فرامرزي و طبيعي در ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و زيست محيطي به طور نسبي در امان باشند. بديهي است نيازها، ارزش ها و منافع حياتي هر ملت و هر كشوري داراي مصاديق بارزي هستند و چنان چه عناوين آنها در تشريح مفهوم امنيت به كار برده شوند، تعريف جامع تر و روشن تري از امنيت ملي به دست مي آيد. بر اين اساس، امنيت ملي به مفهوم وجود شرايطي است كه در آن افراد ملت از خطر هر گونه تهديدي نسبت به حفظ تماميت ارضي، استقلال، وحدت ملي، نهادهاي حكومتي، ثروت هاي ملي، اقتدار ملي، اعتبار ملي، عقايد، مقدسات، مال، معيشت، حيثيت، ناموس، جسم، جان، حقوق اساسي و به طور كلي تأمين همه ي ارزش هايي كه در گستره ي چتر منافع ملي قرار دارند، در چارچوب قوانين كشور به طور نسبي اطمينان حاصل نمايند. [248] .

ويژگي هاي امنيت ملي

مفهوم امنيت ملي داراي خصوصيات و ويژگي هايي است كه آن را از ساير مفاهيم هم رديف خود متمايز مي سازد. برخي از اين خصوصيات به مفاهيم مختلف رشته هاي علوم اجتماعي و انساني كه امنيت ملي نيز از آنهاست باز مي گردد و برخي ديگر به طور اخص منحصر به مفهوم امنيت ملي است؛ مانند:

1- تحول پذيري؛

2- نسبي بودن؛

3- ذهني و ادراكي بودن؛

4- برخورداري از سطوح مختلف. [249] .

[ صفحه 195]

نوع نگاه به ماهيت و محتوا و عوامل اثرگذار در امنيت و همچنين سطوح مختلف آن باعث شده تعاريف متعددي از آن وجود داشته باشد كه در اين

مورد به دور تعريف اشاره مي شود:

شرايط و فضاي ملي و بين المللي است كه ملت در چارچوب آن مي تواند اهداف و ارزش هاي حياتي مورد نظر خويش را در سطح ملي و بين المللي گسترش دهد و يا دست كم آنها را در برابر تهديدات داخلي و خارجي و دشمنان بالقوه و بالفعل حفظ نمايد. [250] .

مبنا و انگيزه ي اصلي رفتار و سياست كشورها در صحنه ي بين المللي. [251] .

رهيافت ها در امنيت ملي

از قديم الايام در خصوص امنيت ملي دو ديدگاه عمومي وجود داشته است؛ در يك ديدگاه توجه عمده به نگرش ها، باورها، انگيزه ها و ملاك هاست كه از آن به ديدگاه ذهن گرايان ياد مي شود. از ديد اين گروه، امنيت ملي پديده اي ذهني و فاقد مفهوم عيني و واقعي است و به اولويت هاي متفاوتي تجزيه پذير است. امنيت ملي از اين ديدگاه، مترادف با تصميمات اقتدارآميز تصميم گيرندگان اصلي سياسي در جهت تعيين نيازها و خواسته هاي كشور، مي باشد. به عبارتي، تصميم ها و اقدام هاي سياسي تصميم گيرندگان سياسي، معيارهايي هستند كه بايد منافع ملي و امنيت ملي بر اساس آنها مورد ارزيابي قرار گيرد. هانتينگتون از نظريه پردازان اصلي اين ديدگاه مي باشد و امنيت ملي را مترادف با مجموعه ي منافعي مي داند كه تصميم گيرندگان ملت انتخاب

[ صفحه 196]

مي نمايند. [252] .

گروه دوم افرادي هستند كه امنيت ملي را مساوي عوامل و منابع حياتي كشور مي دانند كه در عالم واقع تحقق خارجي دارند و حفظ موجوديت و ارتقاي آنها ملاك اصلي تحقق امنيت ملي در جامعه مي باشد. از ديد اين گروه امنيت، مفهومي است تجزيه ناپذير كه قدرت، ضامن بقا

و پويايي آن مي باشد. همچنان كه انديشمند اصلي اين ديدگاه مي گويد: «در طول تاريخ، ملت ها به طور روزافزوني در صدد استفاده از قدرت براي كنترل افكار انسان ها بوده اند تا كسب قلمرو ارضي.» [253] .

نكته ي قابل توجه در دو ديدگاه اين است كه هر دو به اعتقاد و شناخت خويش، امري را ملاك امنيت ملي مي دانند كه آن، در اولي تصميم رهبران سياسي، و در دومي مجموع منافعي است كه تصميم گيرندگان انتخاب مي كنند.

همچنين در هر دو ديدگاه، توجه عمده به ملاك و معيارهايي است كه بايد در رفتارها رعايت گردد.

برگشت هر دو رهيافت به نوع و محتواي تصميم است؛ تصميمي كه بر اساس نمودار 3، نوع و چگونگي آن بستگي به حوزه ي معرفتي و ارزشي دارد و در اين حوزه، عواملي كه زيرساخت هاي اصلي، شيوه و نوع رفتار و كردار و گفتار و در يك كلام فرهنگ شخص را مي سازند، قرار دارند.

[ صفحه 197]

مولفه هاي امنيت ملي

امنيت ملي داراي مولفه ها و يا ابعاد نظامي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و زيست محيطي است و تحقق آن مستلزم ايجاد امنيت در تمام سطوح و ابعاد است. به معناي ديگر امنيت ملي، نتيجه و برآيند مجموع بردارهايي است كه از اين ابعاد شش گانه ايجاد مي شود.

تأثير مولفه ي فرهنگي در ميان مولفه هاي ديگر از همه بيشتر و مشخص تر است چون اين مولفه ضمن اين كه در ساير مولفه ها نقش اساسي دارد در جمع بندي و مجموع آنها نيز اثر گذار است. چنان كه گذشت سياسي و خط مشي هاي سياسي بر اساس نوع انديشه و ارزش ها و باورهاي رهبران سياسي

و جمعي تدوين و پيگيري مي شود و همچنين مسايل اقتصادي و استفاده از منابع كمياب و بهره برداري از تكنولوژي هاي وارداتي و يا نحوه ي توزيع درآمد به نوع نگرش اقتصاددانان جامعه برمي گردد. در بحث نظامي نيز گفته شد ظهور قدرت نظامي در نيروهاي نظامي و ابزار و تجهيزات آنها در راستاي توان و آمادگي رزمي است و نيز تربيت و آموزش نيروها و نوع خريد و سرمايه گذاري در توليد تجهيزات نظامي وابستگي تام به نگرش رهبران سياسي و روحيات و باورهاي جمعي دارد.

چنان كه ملاحظه مي شود جهت گيري مسايل سياسي، اقتصادي، نظامي و... ارتباط مستقيم با ارزش ها و باورها و نوع نگرش و دانايي رهبران جامعه و آحاد مردم و هويت ملي دارد و ضرورتا هرچه آنها انطباق بيشتري با هم داشته باشند، به همان نسبت جامعه در آرامش فكري، روحي، سياسي و اقتصادي خواهد بود. بالطبع مردم وقتي تنشي در مسايل مختلف كشوري احساس نكرده باشند، اين احساس تبديل به امنيت خواهد شد.

[ صفحه 198]

امنيت سياسي و اقتصادي

امنيت سياسي زماني حاصل مي شود كه تهديدي عليه آزادي هاي سياسي افراد، احزاب، ساختارهاي سياسي، فعالان سياسي، مسئولين حكومتي و روند مطلوب و اثربخش اداره ي امور داخلي و خارجي كشور وجود نداشته باشد.

امنيت اقتصادي زماني است كه افراد جامعه براي پاسخگويي به نيازهاي اساسي خود در ابعاد اشتغال، معيشت، مسكن، پوشاك، آموزش، بهداشت و درمان، درآمد اقتصادي مطلوبي داشته باشند و دولت نيز با برخورداري از رشد فزاينده و با دوام توليد ناخالص ملي قادر باشد هزينه هاي برنامه هاي عمراني خود را با توجه به ضرورت هاي آتي جامعه تامين نمايد.

امنيت اجتماعي

امنيت اجتماعي به مفهوم وجود شرايطي است كه در آن، آرامش خاطر جامعه در برابر تهديدات نسبت به سلامت جسم و جان، مال، معيشت، آموزش، مسكن و تمامي ارزش هاي مادي و معنوي افراد و گروه هاي اجتماعي در چارچوب قوانين كشور به طور نسبي تامين گردد.

امنيت نظامي

امنيت نظامي زماني به دست مي آيد كه كشور از خطر تهديدات نظامي در امان باشد و اين در شرايطي است كه ضمن برخورداري از قابليت هاي اقتصادي، علمي، تكنولوژيك، انساني، عمق استراتژيك و رهبري قوي، داراي نيروهاي مسلح با توان رزمي نسبي برتر براي پاسخ گويي به تهديدات بالقوه و بالفعل موجود عليه كشور باشد.

امنيت زيست محيطي از به خطر نيفتادن يا عدم تهديد محيط زيست

[ صفحه 199]

انسان و عدم اختلال در شرايط مختلف اقليمي و جوي ايجاد مي شود. [254] .

امنيت فرهنگي

امنيت فرهنگي مهم ترين بعد امنيت ملي است و زماني ايجاد مي شود كه مردم در شيوه ي زندگي خود و آداب و رسوم عمومي احساس تزلزل و سستي نداشته باشد. عوامل فرهنگي در هر جامعه اي معمولا عمومي هستند؛ به گونه اي كه پذيرش و يا رد آنها در مقياس وسيع بدون اتكا به افراد جامعه، بايد با استدلال صورت گيرد. به عنوان مثال تعيين وظايف زنان و مردان در كانون هاي خانوادگي در هر جامعه اي به گونه اي مشابه و بر اساس باورها و آداب مورد قبول افراد همان جامعه صورت مي گيرد. نوع تغيير در مشي و شيوه ي زندگي بين دو طرف نيازمند استدلال دو طرفي است تا بر اساس اين استدلال و حصول شناخت و باور جديد، روش قبلي زندگي كنار گذاشته شده و شيوه ي جديدي جايگزين گردد.

چنان كه در بحث تعاريف هويت فرهنگي و نقش فرهنگي گذشت، فرهنگ، پايه و اساس زندگي جوامع را تشكيل مي دهد؛ چه آن كه رفتار و كردار انسان ها از باورها و انديشه هاي آنها سرچشمه مي گيرد. فرهنگ به مثابه ريشه هاي درخت زندگي جوامع مي باشد

و تقويت اين درخت به تقويت ريشه هاي تنومند آن بر مي گردد. تقويت امنيت فرهنگي نيز به منزله ي قوي ساختن و قوام بخشيدن به ريشه ها و حيات جامعه است؛ ريشه اي كه از عقايد، خلقيات، قوانين، ادبيات، علوم، فنون، آداب و سنن، حوادث تاريخي و... سيراب شده و تنومند مي گردد و در شاخه هاي كرداري و رفتاري آن نشو و نمو كرده و ثمرات مختلفي را به جامعه ارزاني مي كند.

[ صفحه 200]

اين ثمرات در اشكال متعدد سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي ظاهر مي شوند. جامعه اي كه از رفتار سياسي سياستمدارانش در رنج است و يا جامعه اي كه آحاد جامعه اش در زير چرخ فسادهاي مالي و تبعيضات اقتصادي و توزيع ناعادلانه درآمد له مي شود و يا قدرت نظامي اش از جهت تجهزات نظامي، وابستگي به غير دارد و روحيات نيروهاي مسلح آن تنزل يافته و آداب و رسوم اجتماعي اش متزلزل شده و خود را در يك بحران هويت و مشروعيت مي بيند، بي شك گرفتار خوف و ترس رفتاري، معيشتي، حفظ استقلال و تماميت ارضي، و اخلاقي مي گردد كه حاصلي جز ناأمني براي جامعه نخواهد داشت و همه ي اينها ناشي از نوع آبشخوري است كه اين درخت تنومند از آن سيراب مي شود.

[ صفحه 205]

روش شناسي مطالعه و تحليل

استراتژي فرهنگي

فرهنگ، استراتژي و استراتژي فرهنگي

اشاره

براي هر سياستمداري بسيار مهم است كه اولا بداند چه مي خواهد و ثانيا كي و چگونه بخواهد! سياستمداري كه مي خواهد كشوري را اداره نمايد، با انبوهي از مسايل بهم وابسته روبرو است، و هر دسته از مسايل به منافع سياسي يا اقتصادي گروهي مربوط است. از كجا بايد شروع كند؟ چگونه شروع كند؟ به چه مسايلي بايد اولويت

دهد؟ محور تصميماتش بر چه مبنايي قرار گيرد؟ برخي از سياستمداران، طوري رفتار مي كنند كه گويي اولين مراجعه كننده، مسايل خود را اول مطرح مي سازد و در دستور كار وي نيز در ابتدا قرار مي گيرد، سپس اين امر تا موقعي ادامه دارد كه با مانع، يا گروه رقيب مواجه نشده باشد. آنگاه صورت مسأله برايش عوض مي شود. چنين سياستمداري اولا، به جاي هدايت امور، توسط جريان كارها زنداني شده و همراه آنها مي رود. ثانيا، در ابتداي كار رضايت عمومي را جذب مي كند ولي طول آن زياد نخواهد بود، زيرا رفتار نوساني وي را براي دوره ي كوتاهي مؤثر مي بينند. ثالثا، اين نوع افراد بزرگ ترين ضرر و آسيب را به كشور مي زنند چرا كه به جاي حل مشكلات كشور اگر بتوانند به رفع مسايل شخصي مي پردازند. در صورتي كه مشخصه ي بارز هر سياستمداري اداره ي امور و تدبير آنها است، كه اولين شاخصه هاي آن، آشنايي به مسايل و مشكلات، سياست ها، خط مشي هاي كلي، اولويت ها و محوريت هاي اصلي هر نظام حكومتي است و از طرفي اجراي هر

[ صفحه 206]

برنامه اي لازمه اش شناخت مفيد از عوامل اثر گذار دروني و محيطي است چرا كه بدون شناخت دردها و عوامل اثرگذار دروني و محيطي، نه تنها اجراي برنامه ي مورد نظر اثر مثبت نخواهد گذاشت چه بسا باعث خرابي بيشتر نيز به گردد. از اين جهت داشتن ديد و بينش استراتژي يك براي هر سياستمداري و در هر امري قبل از اقدام و در طول اجرا ضروري است. [255] .

استراتژي به صورت هاي مختلف و متعدد تعريف مي گردد در يك حركت مفهومي، اين تعاريف ابتدا از

حوزه ي نظامي شروع و سپس به عرصه هاي ديگر گسترش يافته است. اين واژه از كلمه يوناني «استراتگس» گرفته شده و به معناي ژنرالي است كه در مقام فرماندهي ارتش، به هدايت آنها مي پردازد تا با استفاده از كليه امكانات موجود اعم از مادي و معنوي و با كم ترين ضايعات انساني و مادي به اهداف مورد نظر دست پيدا نمايند.

تحولات انديشه ي استراتژيكي

در طول تاريخ فرماندهان و انسان هاي انديشمندي بودند كه با ارايه نظرياتي توانستند با كم ترين امكانات به حداكثر فتوحات دست يابند. اين افكار و نظريه هاي پراكنده در ميان كتب تاريخي، اولين بار توسط سون تزو به شكل منسجم در قالب انديشه هاي استراتژي ارائه گرديد، ايشان اولين رساله خود را در حدود سالهاي 40 تا 32 قبل از ميلاد با عنوان «هنر جنگ» به رشته ي تحرير در آورد، سيزده مقاله ي كوچك او، در رديف بهترين ها قرار دارد. در طول زمان رهيافت هاي متفاوتي از استراتژي ارايه مي دادند ولي تا زمان «كلاوزويتس» هويت تمام مباحث استراتژي حول محور جنگ و عمليات نظامي مي چرخيد، ايشان از زاويه اي كاملا متفاوت از ديگران به موضوع نگاه كردند، انديشمندان

[ صفحه 207]

قبل از او در لابه لاي انديشه هاي استرتژي به دنبال دستيابي به يك سيستم نظري براي پيروزي در رزم هاي نظامي بودند ولي ايشان به خود مقاله ي جنگ و به كالبد شكافي ماهيت و هويت آن پرداخت و نكات بارز آن را مشخص ساخت و از تبيين تفاوت هاي ماهوي جنگ با مقولات ديگر نظرياتي ارايه كرد كه نه تنها در صحنه ي جنگ بلكه در صحنه هاي مشابه نيز كاربرد داشت. كلاوزويتس ماهيت استراتژي را به صورت زير معرفي مي كرد:

«شاهزاده و يا سرداري كه مي داند چگونه جنگ را مطابق مقاصد و ابزارهايش سازمان دهد، و اين كار را نه بيش از حد نياز و نه كمتر از آن انجام مي دهد، والاترين سند نبوع خود را عرضه مي كند. اما به پذيريم كه در اينجا هيچ گونه صحبت و سئوالي از فرمول هاي و مسايل علمي در ميان نيست.

ماديات به طور كلي و به طور ساده به هم وابسته اند، آنچه مشكل است درك و هضم نيروي رواني است كه به ايفاي نقش مي پردازد. در بالاترين سطوح، استراتژي با سياست و زمامداري مي پيوندد و هم مرز مي شود، يا حتي استراتژي، خود اين دو (سياست و زمامداري) را تشكيل مي دهد. و اين دو در چگونگي كارهايي كه بايد انجام شوند، بيشتر ذي نفوذند تا چگونگي اجرا. از اين رو استراتژي در همه چيز بسيار ساده است. اما در عين سادگي به همان مقدار مشكل است؛ يعني سهل و ممتنع است.» [256] .

با مرگ كلاوزويتس (1831 م) تكامل مفهومي استراتژي در طول زمان بيشتر تحت تأثير عوامل محيطي و حوادث قرار گرفت و با هر حادثه اي نظريات قبلي به نقد گذاشته شد و ميزان كارآيي آن در طول حوادث و يا وقوع و اتمام آنها مورد ارزيايي و تجديدنظر قرار گرفت. وقوع دو جنگ جهاني اول

[ صفحه 208]

و دوم، باعث پيدايش نظرياتي مانند: هارتلند «مكندر» با تأكيد بر قدرت بري و خشكي، «آلفرد ماهان» با تأكيد بر قدرت بحري و دريايي و سورسكي با تأكيد قدرت هوايي و فضا، گرديد. از سال 1945 با ظهور سلاح هاي كشتار جمعي و افزايش

خارق العاده قوه محركه، تئوري هاي جديد با تأكيد بر موشك و قدرت مانور، برد و نوع كلاهك آنها پيدا شدند. [257] .

عرصه هاي حضور استراتژي امروزه از حوزه نظامي به تمام عرصه هايي كه از جهت رقابتي شبيه عرصه جنگي است، سرايت داده شده و از آن استفاده مي كنند، امروزه در استراتژي تنها به نحوه ي دستيابي به هدف و نوع ابزارها و... توجه نمي شود بلكه يك استراتژيست را كسي مي دانند كه در عين آشنايي به اوضاع محيط دروني و بروني و داشتن بينش سياسي لازم، بايد خلاق و مبتكر باشد، خلاق از جهتي كه در راستاي آرمان هاي كلان سازمان و يا هر محيطي كه در آن قرار دارد، بتواند متناسب با شرايط و مقتضيات محيطي، اهداف جديد طرح نمايد و در كنار آن بتواند براي دستيابي به آن اهداف، متناسب با شرايط جديد راهكار ارايه كند. به معني ديگر طراحي و سياست گذاري دو امر جدا از هم نبوده تا دو مسئول جداگانه داشته باشد.

تعريف استراتژي

علي رغم تشتت آرايي كه در تعريف استراتژي وجود دارد مي توان در يك جمع بندي آن را به صورت زير تعريف نمود:

«هنر ايجاد سازگاري و تعامل هم افزايي (سينرژي) بين عوامل و منابع مختلف دروني و بروني با حفظ ويژگي دورنگري، آينده نگري و انعطاف

[ صفحه 209]

پذيري در راستاي آرمان ها و منافع حياتي»

در اين تعريفي به استراتژي با حيثيت هنري نگاه شده، به اين دليل كه ايجاد سازگاري و تعامل بين عوامل مؤثر داخلي و خارجي و منابع دروني و بيروني در حوزه ي علمي خاصي قرار نمي گيرد. بلكه ملكه

و ذائقه اي است كه با تجربه ي علمي و عملي و ممارست به دست مي آيد. و اين عوامل به تعداد سازمان ها متغير و متعدد هستند و نمي توان آنها را در مقوله و حوزه ي خاصي قرار داد، و اين مدير و سياستمدار است كه با استفاده از تجربيات علمي و عملي مي تواند سازگاري بين آنها ايجاد نمايد مثل نقاشي كه با هنرنمايي خود بين رنگ هاي مختلف هارموني لازم را براي ظهور نماي خاصي ايجاد مي كند. و علاوه بر سازگاري بايد بين عوامل و عناصر استراتژي، تعامل هارموني نيز برقرار باشد تا امكان يا هم افزايي بين آنها فراهم گردد.

مقصود از عوامل موثر مواردي است كه در طرح ريزي و برنامه ريزي دخالت دارند كه شامل كليه ي عوامل مادي و معنوي مي شود. سه ويژگي دورنگري، آينده نگري و انعطاف پذيري حاكي از جامعيت و شموليت تمام مصاديق موضوع استراتژي مي باشد و قيد آينده نگري ناظر بر شموليت تمام حالات افراد موضوع مي گردد. قيد دورنگري ناظر بر تعداد افراد و آينده نگري ناظر بر حالات افراد است، و قيد انعطاف پذيري بيانگر پويايي رابطه بين موضوع و حكم مورد نظر در استراتژي است به اين مفهوم كه هدف و راه انتخاب شده در استراتژي را نبايد قطعي فرض نمود بلكه نوع و چگونگي آنها را بايد بر اساس شرايط محيطي و زمان انتخاب نمود.

قيد «در راستاي آرمان ها و منافع حياتي» از اين جهت است كه ما استراتژيست را فردي خلاق و مبتكر مي دانيم كه اهداف (منافع حياتي كمي شده) و راهكارها را بر اساس شرايط محدثه تغيير مي دهد و همواره خود را موظف به رعايت راهكار خاص نمي بيند. او به آرمان ها،

منافع حياتي و اهداف

[ صفحه 210]

كلان نگاه مي كند و آنها را مبناي تصميمات خود قرار مي دهد.

اين قيود را به شكل ديگري در تعريف هنري مينتس برگ از استراتژي مي توان مشاهده نمود، او استراتژي را طرح و نقشه اي مي داند كه پنج عنصر در شكل گيري آن دخيل هستند: «طرح و نقشه، صف آرايي، الگو، موضع و ديدگاه»

طرح و نقشه، بيانگر تصورات مربوط به قصد و هدف است. كه در آن به نقش رهبري آگاهانه تأكيد دارد. صف آرايي، بيانگر نقطه ي مقابل و رقيب است، الگو، بر عمل تمركز دارد و به ما نشان مي دهد كه استراتژي بدون در نظر گرفتن رفتار، يك انديشه ي ميان تهي است و لذا حاكي از اين است كه استراتژي مي تواند نو پديد باشد، موقعيت يا موضع، بافت را معرفي مي كند كه استراتژي در موقعيت برون زماني ريشه مي گيرد و ما را بر آن مي دارد كه رقابت و همكاري را در نظر بگيريم؛ و سر انجام ديدگاه به ما نشان مي دهد كه استراتژي چيزي برتر از يك مفهوم نيست و توجه ما را به بعد جمعي استراتژي معطوف مي كند. [258] .

علي رغم تعاريف متعدد از استراتژي همه ي آنها از دو سطح آميخته به هم و در عين حال مشخص، تشكيل شده است: يكي تخيلي و ديگري عيني. بخش تخيلي استراتژي از آن فلاسفه و نظريه پردازان استراتژي است و سطح عيني آن به طراحان بر مي گردد. هيچ استراتژي را نمي توان جدا از اين دو تصور نمود، استراتژيست هايي كه مباني فلسفي براي طرح هاي استراتژيكي خود ندارند در واقع اسير قيود سياسي، نظامي،

اقتصادي، فرهنگي، جغرافيايي و تكنولوژيكي بي شماري هستند، اين قيود عموما به صورت نامحسوسي جلوه

[ صفحه 211]

نمايي مي كند و بعضي وقت ها چنان حصاري از خود مي سازد كه اجازه نفوذ افكار و انديشه هاي ديگر را به حريم انديشه ي استراتژيست نمي دهد و او نيز بي اختيار در جبر افكار و انديشه هاي دگمي خود قرار مي گيرد. [259] .

طبقه بندي استراتژي ها بر اساس همان دو پايه ي فلسفي و عيني يا طرح ريزي صورت مي گيرد، طرح ريزي به ظاهر به صورت نقشه و طرح و در نهايت در قالب برنامه در بيرون خود نمايي مي كند؛ ولي بديهي است پشت همه ي اين فعاليت ها يكسري انديشه ها و ارزش ها قرار گرفته است، به معناي ديگر هر طرحي و برنامه اي نشانگر انديشه اي است به مفهوم بهتر هر طرحي و برنامه اي تجسم يك انديشه است. بنابراين، اين سخن كه استراتژي از دو پايه تشكيل شده قابل خدشه خواهد بود مگر اين كه استراتژي را امر بيروني و عيني بدانيم. با اغماض از اين نكته كه استراتژي حاكي از امر بيروني را با واژه ي استراتژيك ياد مي كنند.

رهيافت هاي ذهني استراتژي

انديشمندان رهيافت هاي ذهني يا فلسفه ها و نگرش هايي كه بر اساس آنها استراتژي ها شكل مي گيرد را عموما به سه بخش تقسيم مي نمايند:

الف - رهيافت هايي كه حاكي از منافع حياتي بوده و اعتبار و دامنه ي آن را وابسته به قابليت هاي حسي مي دانند، و حفظ و ارتقاء آنها تنها با قدرت فيزيكي ممكن مي گردد. در اين رهيافت توجهي به اخلاقيات و امورات مذهبي و انساني نيست و هيچ معيار و قيد و بندي غير از حفظ منافع حياتي نمي شمارند. اين رهيافت معروف به واقع گرايان

سنتي است كه در آن تابع نظرات بدبينانه ماكياولي و هابز هستند كه انسان را موجودي فرصت طلب

[ صفحه 212]

مي شمارند كه براي نيل به اهداف خود پايبند به هيچ ملاحظه ي اخلاقي، ديني و انساني نمي شود.

در اين رهيافت مقصود از منافع حياتي همان منافع مادي و شهواني است و الا كشور و گروهي كه بر پايه ي اصول انساني، اخلاقي و مذهبي شكل گرفته و حيات خود را مرهون زنده ماندن اين اصول و مباني ببيند بي شك در تمام امورات اين عوامل را معيار و ملاك قرار خواهد داد. و اصولا تخصيص امور واقع و بيروني تنها به امور مادي حاكي از كوتاه نظري و بينش محدود است.

ب- در مقابل گروه اول رهيافتي به وجود آمد كه حاصل رشد خارق العاده ي علوم و فنون و گسترش دامنه ي خواسته ها و نيازهاي بشري بود. در اين رهيافت از آنجا كه تأمين همه ي خواست هاي بشري از اختيار و قدرت فردي خارج است از اين رو ايجاب مي كند كه كشورها در جهت تأمين اين خواست ها و نيازمندي ها با هم همكاري نموده و با رعايت احترام متقابل به تشريك مساعي بپردازند، در اين رهيافت با طرح تئوري «وابستگي متقابل» رعايت و توجه به اصول اخلاقي و انساني را ضامن تشريك مساعي و تأمين نيازمندي ها مي دانند، از اين رهيافت در مباحث سياسي به آرمان گرايي ياد مي شود.

ج - در رهيافت فوق توجه به نيازمندي ها و خواسته هاي ملي، گروهي و يا حداكثر انساني بود، و هر كشوري متناسب با نيازمندي هاي افراد جامعه اش با ديگران تشريك مساعي مي كرد و با فرض تأمين نيازهايش

در داخل نيازي به تعامل و همكاري نمي ديد، از اين جهت، رهيافت ديگري مطرح شد كه در آن توجه به نوع انسان و خواسته ها و نيازمندي هاي طبيعي او شد در اين رهيافت توجه به نقطه ي مكاني و زماني خاصي نيست بلكه هر فرد را در عرصه جهاني مي بينند، و اين رهيافت با تعبير جهاني شدن به ارائه ي تئوري «همگرايي يا جهاني سازي» پرداخت كه توجه عمده و اساسي در آن، منافع

[ صفحه 213]

مشترك بشري است مثل محيط زيست، از اين رهيافت به كاركردگرايي ياد مي شود. [260] .

عوامل تشكيل دهنده ي اين رهيافت ها، همان اصول و مباني است كه بر اساس آنها اين تفاوت هاي نگرشي به وجود مي آيد، در نتيجه تفاوت استراتژي ها به تفاوت رهيافت هاي فكري است كه شاكله و ماهيت آن را مي سازد، و بديهي است كه هر رهيافتي حاصل نوع نگاه به خدا، جامعه، حكومت، انسان، طبيعت و رابطه اي است كه بين اينها حاكم است. چنان كه گذشت، تفاوت عمده ي رهيافت ها در نوع نگاه به منافع حياتي، نيازها و خواست هاي انساني است، و از طرفي، منافع حياتي و خواست ها امري نسبي است كه زاييده ي تفكرات و مقايسات بشري است، هر چه دامنه ي اين تفكرات و مقايسه ها گسترش يابد به همان اندازه وسعت آنها نيز افزايش مي يابد. و تا زماني كه اين تفكرات و مقايسه ها بر مبناي فكر بشري صورت بگيرد نبايد دامنه ي رهيافت ها را به سه مورد فوق محدود دانست.

حاصل سخن اين كه هر استراتژي بر پايه ي انديشه اي شكل مي گيرد و هر انديشه اي در حقيقت گزاره اي است كه حداقل از يك موضوع و محمول يا

مسند و مسنداليه ساخته مي شود و اين دو به دنبال تصورات و تجربيات و... شكل مي گيرد درستي و عدم درستي تمامي آنها در نهايت به امري مستند مي گردد كه بي نياز از هر علت و دليل مي شود. اين عوامل كه مصحح كبراي انديشه هاي مردم است و دليلي براي موجوديت خود نمي طلبد به اصول و مباني آن فكر و انديشه شناخته مي شود، از اين رو تفاوت اصلي بين افكار و

[ صفحه 214]

انديشه ها و در نتيجه استراتژي ها را بايد در اصول و مباني اوليه آنها يافت.

تعريف مباني استراتژي

از آنچه گذشت مي توان مباني استراتژي را به صورت زير تعريف نمود:

مقولاتي كه اعتبار ارزشي برگرفته از موضوعات علمي هر نوع استراتژي وابسته به آنها است؛ مواردي كه نبود آنها باعث بي هويتي و بي معنايي استراتژي مي گردد.

از اين رو براي شناسايي استراتژي هر فردي و مباني آن، بايد به حوزه ي معرفتي و ارزشي آن شخص وارد شد و با شناسايي موضوعات و عناصر گزاره هاي فكري آن، پي به آنها برد. و از آنجاي كه ذهن هر شخصي نزد خودش بوده و دستيابي به آن توسط ديگران امر مشكل و سختي است از اين جهت دستيابي به اين اصول و مباني نيز كار بسيار سخت و دشواري است مگر اين كه مبنا و دامنه ي كار را محدود به افكار و انديشه هاي او نمود، كه در قالب نوشتار در آمده اند. در اين حالت مي توان با تحليل معنا و محتوا تا حدودي به مقصود دست يافت و رفتارها و كنش هاي او را مؤيد دستاوردهاي خود قرار داد.

شكل گيري استراتژي

استراتژي در سطح ملي در جنگ و صلح، براي دستيابي به علايق و مقاصد ملي شكل مي گيرد، و بر اساس آن تمام اركان دولتي با هم تركيب شده و مورد بهره برداري واقع مي شوند، و در راستاي استراتژي ملي، استراتژي هاي ديگر در ابعاد سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، محيط زيستي و نظامي شكل مي گيرد، در اين مجموعه هر استراتژي با ماهيت و هويت مورد نظر به تأمين بخشي از علايق و آرمان هاي ملي مي پردازد، مثلا استراتژي سياسي، به مسائل سياست بين المللي و داخلي مي پردازد، استراتژي اقتصادي به دنبال

[ صفحه 215]

سياست گذاري

در امر منابع كمياب توليدي و درآمد ملي كه بازتاب داخلي و خارجي دارد، مي باشد. و استراتژي فرهنگي به امر سياست گذاري و خط مشي گذاري در حفظ و استمرار آداب و سنن، باورها و ارزش ها و... در سطح ملي و خارجي پرداخته و بقا و پويايي هويت فرهنگي در تمام ابعاد زندگي فردي و جمعي را هدف اصلي خود قرار مي دهد.

مجموع اين استراتژي ها باعث تكوين «استراتژي بزرگ» مي گردد كه عبارت از هنري است كه قدرت ملي را تحت تمام شرايط، به منظور كنترل طرف مقابل به اندازه و طرق مورد نظر با به كار بردن تهديد، نيروهاي مسلح، فشار غيرمستقيم، سياست، طفره و گريز و ساير ابزارهاي قابل تصور بسيج مي كند، و بدين وسيله علايق و مقاصد ملي را برآورده مي سازد. [261] .

عوامل مؤثر در شكل گيري استراتژي

آرمان ها و علايق ملي كه پايه هاي يك استراتژي سالم را تشكيل مي دهد، ذهنيت هاي شديدا تعميم يافته اي هستند كه خواسته و نيازهاي بنيادي كشور را منعكس مي كند مثل استقلال، حفظ تماميت ارضي، آداب و رسوم، ارزش ها و افتخارات و نمادهاي ملي.

حفظ اين علايق مرهون شناسايي تهديدها و نقاط آسيب پذير خارجي و داخلي و اقدام مقتضي است، در شناسايي محيط خارجي عوامل زير را در شناسايي فرصت ها و تهديدها مؤثر مي شمارند:

1- توانايي ها (آنچه دشمن مي تواند بكند)

2- نيات (آنچه دشمن خواهد كرد)

3- آسيب پذيري ها (نقاط ضعف برجسته دشمن كدامند)

[ صفحه 216]

توانايي هاي استراتژيكي بر خلاف نيات شكل دهنده ي قدرت يك كشور در دستيابي به مقاصد يا عقيم گذاردن اهداف ديگران در زمان و مكان و در جنگ و

صلح است. با اين توانايي يك ملت مي تواند راه كارهاي مطلوب را بي آن كه لطمه اي ناروا به ساختمان اقتصادي و اجتماعيش وارد شود يا علايق روحي حياتيش به خطر افتد، به مورد اجرا گذارد. توانايي ها جمع عناصر قدرت ملي اند كه شامل سياست، نظاميگري، اقتصاد، اجتماع، علم، تكنولوژي، روحي رواني، اخلاق، ارزش ها، باورها و جغرافيا مي شوند و با ابزارهايي كه توان وارد كردن قدرت موثر را دارند تركيب مي شوند. «توانايي ها» به طور نسبي ثابت اند و به ندرت دچار تغييرات سريع مي گردند، مي توان آنها را سنجيد، مقايسه نمود و به طور عيني تجزيه و تحليل كرد. در نتيجه توانايي ها زيربناي نسبتا محكمي را براي طرح ريزي تشكيل مي دهند.

«نيات» به تصميم كشور براي اجراي طرح خاصي بستگي پيدا مي كنند و معمولا كمتر از توانايي ها، ملموس و آشكارند. و به دليل يك ماهيت ذهني به آساني پنهان مي شوند و نسبت به تغييرات ناگهاني حساس هستند. نيات به وسيله ي علايق، مقاصد، سياست ها، اصول و تعهدات شكل مي گيرند، و برخي نيز اصلا بيان نمي شوند. با وجود اين براي تدوين يك استراتژي مطلوب و بهينه، برخورداري از تجسم و درك صحيح در مورد محتمل ترين راه كارهاي دشمن ضروري است. صرف اتكا به برآورد توانايي هاي دشمن يا نيات او، كاري بسيار خطرناك است. استراتژيست هاي بزرگ ضمن توجه به اين دو عنصر، از اين نكته نيز غافل نمي شوند كه عمل شخص بهترين نمايان گر نيات است، نه آنچه كه مي گويد.

«آسيب پذيري» آن مقدار از حساسيت يك ملت يا يك نيروي نظامي است كه بتوان با هر گونه عمل و ابزاري از قدرت جنگي و كارآيي رزمي آن كاست يا عزم

او را براي جنگيدن و يا ضربه وارد نمودن كاهش داد. از نقطه

[ صفحه 217]

نظر استراتژيكي، آسيب پذيري بايد داراي صفات مشخص باشند و ترجيحا جنبه ي حياتي داشته باشد. [262] .

علاوه بر علايق و آرمان هاي ملي در تدوين استراتژي، سياست ها و خط مشي هاي ملي نيز بايد مد نظر قرار گيرد؛ عوامل متعددي در نوع و محتواي سياست ها و خط مشي ها موثرند، در يك جمع بندي مي توان آنها را در سه بخش مورد توجه و مطالعه قرار داد:

1- آرمان ها و اهداف ملي

2- وضعيت ها، رويدادها يا وقايعي كه در مدت زمان رسيدن به اهداف ملي، رويارويي با آنها محتمل است.

3- عوامل يا ابزارهاي لازم براي نيل به هدف ها و آرمان هاي ملي در ابعاد اقتصادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي، زيست محيطي و نظامي.

از آنچه گذشت مي توان هنر انسجام بين اين عوامل و ايجاد تعامل هم افزايي يا سينرژي بين آنها را در راستاي تحقق اهداف و آرمان هاي ملي، استراتژي ملي ناميد.

استراتژي فرهنگي را به اين صورت مي توان تعريف نمود:

«هنر انسجام بين عوامل مختلف دروني و بيروني و ايجاد تعامل هم افزايي بين آنها براي تحقق هدف هاي فرهنگي با سه ويژگي جامع نگري، درونگري و انعطاف پذيري.»

يكي از مباحثي كه در ارزيابي و انتخاب استراتژي بهينه همواره مورد توجه بوده است، معيارها و ملاك هاي ارزيابي و انتخاب مي باشد. عموما استراتژي بهينه را استراتژي اي مي دانند كه تمام اهداف و آرمان ها را پوشش داده و بر اساس خط مشي ها و سياست ها ما را به اهداف نزديك سازد. در يك

[ صفحه 218]

جمع بندي مي توان اين عوامل را به صورت زير خلاصه نمود:

1- وضوح و شفافيت در آرمان ها و اهداف به طوري كه جاي هيچ ابهامي براي تأويل نگذارد؛

2- تأثير انگيزشي؛ با اين صفت افراد با سرعت و اعتقاد قلبي اقدام به كار مي كنند؛

3- ثبات دروني؛ در شرايط مختلف اصول اوليه ي خود را از دست ندهد؛

4- تناسب با واقعيت ها؛ يعني متناسب با منابع و شرايط مكاني و زماني باشد؛

5- حداقل درجه احتمال خطر؛

6- تطابق با ارزش هاي آحاد جامعه يا حداكثر انطباق بين ارزش هاي رهبري و جامعه؛

7- جامعيت، دورنگري و آينده نگري؛

8- درصد عملي بودن؛

9- رهبري هماهنگ و متعهد؛

1- انعطاف پذيري [263] .

از آنچه گذشت مي توان الگوي شكل گيري استراتژي فرهنگي را به صورت نمودار بيان داشت. چنان كه ملاحظه مي شود، عوامل مؤثر در استراتژي فرهنگي از سه جهت مورد توجه هستند:

الف - آرمان ها، منافع حياتي و سياست ها: مقوله هايي هستند كه

[ صفحه 219]

به صورت طولي واقع شده و هر كدام انعكاسي است از بالا. به عبارتي سياست ها، بايدها و نبايدهايي هستند كه با توجه به اهداف، نقاط قوت و ضعف، فرصت ها، و فشارها تدوين مي گردند. اهداف همان منافع كمي شده مي باشند. منافع حياتي اموري هستند كه كليت يك نظام و سيستم بر طبق آنها مي چرخد و در حكم محور عمودي و ستون خيمه گاه مي باشند كه با خدشه دار شدن آنها، ماهيت امر عوض مي شود. اين منافع انعكاسي از آرمان هاي ديني، مذهبي، مكتبي و حتي سياسي است،

كه مبتني بر نوع نگرش ها متفاوت مي گردد. مثلا پياده شدن مدينه ي فاضله ي اسلامي از آرمان هاي ديرينه ي هر مسلماني است. اين آرمان بر پايه ي يك سري اصول و مباني؛ مثل نفي اطاعت از طاغوت ها در كليت زندگي فردي و اجتماعي، اجراي توحيد نظري و افعالي در تمام شئون، و اجراي عدالت اجتماعي و... شكل مي يابد كه خدشه دار شدن هر كدام باعث دوري از مدينه ي فاضله به معناي كامل است. اين اصول براي پياده شدن تعريف عملياتي شده و بر اساس شرايط و مقتضيات زماني و مكاني توسط متخصصين و صاحب نظران كمي شده و مصداق هايي براي آن مشخص مي گردد؛ مانند: عدم ارتباط با كشورهاي X و Y كه در حالت فعلي مصداق بارز طاغوت هستند، و يا پرهيز از اشاعه ي افكار شخصي كه ثائبه ي شرك از آنها ديده مي شود. سپس بر طبق هر يك از اين اهداف، بايدها و نبايدهايي در قالب سياست هاي كلي ظاهر مي شود كه نظارت كلي بر رفتارها و اعمال و افكار داشته و ملاك درستي و نادرستي آنها شمرده مي شود.

ب - قوت ها و ضعف ها؛ هر محيطي بر طبق ويژگي ها و خصوصياتي كه بر آن مترتب است، در مقايسه با محيطهاي ديگر از يك سري نقاط قوت و ضعف برخوردار است. رعايت اين ويژگي ها از عوامل مؤثر و مهم در هر استراتژي از جمله استراتژي فرهنگي است. مثلا تحريم شراب در زمان رسول خدا (ص) در چند مرحله صورت گرفت، و اين امر به دليل نقطه ضعفي بود كه

[ صفحه 220]

از عادت و شيوع اين عمل در ميان اعراب ناشي مي شد. از اين رو،

قرآن با توجه به سنت استدراج كه شيوه ي تبليغي پيامبران الهي (ع) بود، در چند مرحله و به تدريج شراب را تحريم كرد. نمونه ي ديگر، پذيرش حكميت از طرف علي (ع) به خاطر ضعف ناشي از كم ايماني و عدم درك صحيح موقعيت از طرف ياران ايشان در جنگ صفين است.

ج - فرصت ها و فشارها؛ دو سازمان يا دو جامعه وقتي با هم مقايسه مي گردند، نقاط قوت و ضعف هر كدام نسبت به ديگري به فرصت ها و عوامل فشار تبديل مي گردد. مثلا دارالحكومه ي حضرت علي (ع) در محيط كوفه، و دارالحكومه ي معاويه در محيط شام، نسبت به يكديگر از نقاط قوت و ضعف برخوردار بودند، كه نقاط ضعف محيط شام براي حضرت در حكم فرصت ها بود و بالعكس محيط كوفه و مدينه و نقاط ضعف موجود در آن دو، فرصت هايي به دست معاويه مي داد تا اهداف خود را پياده سازد. مثلا ضعف ايمان و وابستگي به دنيا در ميان ياران حضرت علي (ع) باعث مي شد كه معاويه از اين فرصت استفاده و آنها را به شيوه هاي مختلف خريداري نموده و از طرفداري علي (ع) در صحنه هاي مختلف بازدارد، كه نمونه هايي از آن را در صحنه ي صفين مي توان يافت.

[ صفحه 221]

نكته ي قابل توجه اين است كه نوع نگرش به جهات داخلي و خارجي، بر اساس اصول و مباني برخاسته از آرمان ها و منافع صورت مي گيرد. به معناي ديگر، نوع نگاه به هستي و جايگاه انسان در آن، تشكيل دهنده ي مباني و عناصر اصلي ارزش ها و جهات فكري است. از اين رو، براي شناخت اصول و مباني استراتژي، بايد

به لايه هاي فكري و ارزشي استراتژيست و شرايط و مقتضيات دروني و بيروني عرصه ي استراتژي مورد نظر پرداخت.

شاخص هاي استراتژي بهينه

شاخص هاي يك استراتژي بهينه و اثربخش براساس آنچه گفته شد به شرح زير خواهد بود:

1- ارايه ي آرمان ها، اصول، اهداف، و سياست هاي روشن و شفاف به طوري كه هيچ نوع ابهامي در آن نباشد، و فرصت تأويل و تفسيرهاي مختلف را به ديگران ندهد.

2- شناخت نقاط قوت و ضعف آداب و رسوم و ارزش هاي داخلي حاكم در بين مردم و عوامل اثرگذار بر تشديد يا تضعيف آنها.

3- شناخت فرصت ها و فشارهاي موجود در محيط بيروني و نوع اثرگذاري آنها بر نقاط قوت و ضعف داخلي و توان استفاده از آنها در شرايط مقتضي.

4- انعطاف پذيري در مقابل مقتضيات و شرايط داخلي و بيروني.

5- حفظ اصول و مباني، در عين پويايي.

خلاصه ي بخش اول و دوم

مباني و چارچوب نظري مورد نياز پژوهش در اين بخش ها به تصوير كشيده شد. ابتدا با ورود به حوزه ي فرهنگ و ذكر تعاريف و عناصر ساختاري

[ صفحه 222]

آن، از ديدگاه هاي مختلف، شيوه ي زندگي برخاسته از انديشه (عقل نظري) و نظام ارزشي (عقل عملي) براي تعريف فرهنگ، و هنجارها، نمادها، علوم و فنون، نقش ها، بينش، ساختارها و ارزش ها به عنوان عناصر فرهنگي شناسايي گرديد.

فرهنگ به جهت تأثير مستقيم در هويت ثانويه ي انسان ها از اهميت زيادي برخوردار است و داراي دو بعد ثابت و متغير، ناظر بر دو بعد وجودي انسان، مي باشد و از اين جهت، از يك تغيير و تحول منطقي و عقلاني برخوردار است كه مي توان با دخل و تصرف در مجاري اصلي فرآيند تغيير آن (تحولات سياسي و اقتصادي، نيازمندي هاي زيستي و شخصيتي، الگوهاي اجتماعي و...)

تغييرات لازم را در ناحيه ي متغير وجودي انساني ايجاد نمود، يا با استحكام بخشيدن به عناصر فرهنگ، زمينه ي پويايي و اعتلاي آن را در ميان انواع فرهنگ ها در يك عصر، فراهم ساخت.

فرهنگ به عنوان شيوه ي زندگي، رفتارهاي فردي و جمعي انسان را شكل مي دهد. از اين رفتارها در لسان جامعه به رفتارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و نظامي ياد مي گردد. مطالعه و دقت در تعاملات بين فرهنگ و مسايل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و نظامي ما را به اين حقيقت رهنمون ساخت كه فرهنگ، زيرساخت تمام رفتارهاي بشري است، و با انتخاب عناصر فرهنگي ايده آل، مي توان به استراتژي فرهنگي ايده آل و بهينه دست يافت.

[ صفحه 223]

با رسيدن به اين حقيقت كه فرهنگ زير ساخت رفتارهاي انساني را شكل مي دهد، در صدد يافتن مباني استراتژي فرهنگي انسان كاملي هستيم كه نه تنها رفتارهاي فردي و جمعي او الگوي انسان هاي بي شماري در طول تاريخ بوده است، بلكه الگوي زمامداري ايشان تنها الگوي حكومتي جمهوري اسلامي محسوب مي گردد.

از اين رو، با ايجاد زير ساخت هاي نظري و توجه به موضوع فوق در فصول بعدي به اين امر مهم مي پردازيم كه آيا حقيقت فوق در زندگي ايشان نيز سريان داشت؟ در صورتي كه جواب مثبت باشد، مباني استراتژي فرهنگي ايشان را چه چيزهايي تشكيل مي داد؟ و اين كه اين مباني در مولفه هاي قدرت ملي چگونه ظاهر مي شد؟

[ صفحه 227]

اوضاع اجتماعي و فرهنگي دوره ي زمامداري اميرالمؤمنين

اوضاع اجتماعي و فرهنگي دوره ي زمامداري اميرالمؤمنين

مقدمه

همان گونه كه پيش از اين بيان گرديد از عوامل اثر گذار در شكل گيري و تدوين يك استراتژي، مطالعه ي نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهديدهاي محيط دروني

و بيروني است كه استراتژيست در صدد تدوين استراتژي براي آن محيط مي باشد. در اين بخش براي فهم و درك اهميت رفتارهاي اميرالمؤمنين علي (ع) نگاهي گذرا بر مسايل اجتماعي و فرهنگي عصر زندگاني ايشان در سه دوره خواهيم داشت و سپس به بيان نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهديدها خواهيم پرداخت:

الف: دوره ي تولد امام (ع) تا وفات حضرت محمد (ص)

ب: دوره ي وفات پيامبر (ص) تا زمامداري امام (ع)

ج: دوره ي زمامداري امام (ع)

براي دستيابي به اطلاعات مورد نياز، راهي جز مراجعه به آثار باقيمانده از آن دوره ها نبود. به اين منظور دو راه در پيش رو بود: اول اين كه به بيان و گفته هاي امام (ع) از اين دوره ها مراجعه كنيم، كه در كتب روايي و حديثي جمع شده است. دوم اين كه به آثار مورخين و نوشته ي افرادي كه معاصر با امام (ع) يا حداقل نزديك به بودند مراجعه گردد.

از آنجا كه در صدد مطالعه و دستيابي به مباني استراتژي فرهنگي در دوره ي زمامداري امام (ع) مي باشيم، منطقي بود كه به شيوه ي اول به گردآوري اطلاعات بپردازيم؛ چه آن كه در تدوين مباني استراتژي، چنان كه گذشت

[ صفحه 228]

ذهنيت و نوع برداشت استراتژيست از اوضاع و شرايط زماني و مكاني است كه بر پايه ي آن، نقاط قوت و ضعف و يا فرصت ها و تهديدها شكل مي گيرد. از اين رو، نگاه ما به دوره هاي فوق، از زبان امام (ع) خواهد بود كه در قالب خطبه ها و نامه ها به ما رسيده است. [264] .

دوره ي تولد امام تا وفات پيامبر

اين دوره روشن تر از آن

است كه نياز به گفتن داشته باشد. به همين اندازه اشاره مي كنيم كه امام (ع) در دامن حضرت رسول (ص) بزرگ شدند.

پيامبر (ص) ايشان را در اتاق خويش مي نشاند و در آغوش مي گرفت و در بستر مخصوص خود مي خوابانيد، بدنش را به بدن ايشان مي چسباند و گاهي غذايي را لقمه لقمه كرده و در دهان ايشان قرار مي داد. امام (ع) همچون فرزندي كه همراه مادر است، همواره با پيامر (ص) بود. پيامبر (ص) هر روز نشانه ي تازه اي از اخلاق نيكو براي ايشان آشكار مي نمود و به ايشان مي فرمود كه به حضرت (ص) اقتدا كند. مدتي كه پيامبر (ص) در غار حرا بسر مي برد، كسي جز ايشان پيامبر را نمي ديد و اولين مردي بود كه به پيامبر (ص) ايمان آورد. ايشان بوي نبوت را استشمام مي كرد و هنگام وحي بر پيامبر (ص)، ناله ي شيطان را مي شنيد، به طوري كه حضرت (ص) به دنبال سؤال ايشان فرمود: «انك تسمع ما اسمع، و تري ما اري، الا انك لست بنبي و لكنك لوزير و انك لعلي خير.» [265] از

[ صفحه 229]

اين رو در حقانيت خويش مي فرمود: «هيچ كس پيش از من در پذيرش دعوت حق شتاب نداشت.» [266] .

در طول مبارزات پيامبر (ص) با مشركين، در ركاب پيامبر (ص) بود و در اين مدت علي رغم مبارزه با خويشان، سستي در ايمانش ايجاد نشد، بلكه همواره بر ايمان و تسليم ايشان افزوده شد و در جاده ي وسيع حق، صبر و بردباري در برابر ناگواري ها و جهاد عليه دشمن ثابت قدم ماند. تا آنجا كه فرمود؛ خداوند خواري و

ذلت را بر دشمنان ما نازل و پيروزي را به ما عنايت فرمود؛ تا آنجا كه اسلام استحكام يافته؛ فراگير شد و در سرزمين هاي پهناور نفوذ كرد [267] و در اين مدت «به خدا سوگند من از پيشتازان لشكر اسلام بودم تا آنجا كه صفوف كفر و شرك تارومار شد و من هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم.» [268] .

دوره ي وفات پيامبر تا زمامداري امام

اين دوره با وفات پيامبر (ص) و ماجراي سقيفه و خلافت ابوبكر آغاز شد. امام علي (ع) وضعيت اين دوره را در خطبه ي سوم نهج البلاغه معروف به خطبه ي شقشقيه، بيان نموده است، كه به اختصار به بخش هايي از آن اشاره مي گردد:

«لباس خلافت را خليفه ي اول [269] بر تن نمود؛ با اين كه مي دانست جايگاه

[ صفحه 230]

من نسبت به حكومت اسلامي، چون محور آسياب به آسياب است كه به دور آن مي چرخد. او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار امام (ع) جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نمي توانند پرواز كنند. امام (ع) به خاطر مصالح اسلام و مسلمين در اين محيط خفقان زا و تاريك، صبر و بردباري را پيشه ي خود نمود؛ صبري كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد. [270] .

امام (ع) در جاي ديگر در علت سكوت خويش مي فرمايد:

«خدايا براي پيروزي بر قريش و يارانش از تو كمك مي خواهم، كه پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند و همگي براي مبارزه با من در حقي كه از همه ي آنان سزاوارترم، متحد گرديدند

و گفتند: «حق را اگر مي تواني بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، يا با غم و اندوه صبر كن و يا با حسرت بمير!»

به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياوري دارم و نه كسي از من دفاع و حمايت مي كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوي استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فرو خوردن خشم در امري كه تلخ تر از گياه «حنظله» و دردناك تر از فرو رفتن تيزي شمشير در دل بود، شكيبايي كردم.» [271] .

با اينكه ابوبكر بارها مي گفت: «اقيلوني فلست بخيركم» [272] ، هنگام مرگ

[ صفحه 231]

خلافت را به عقد ديگري (عمر) درآورد؛ فردي كه مجموعه اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلب بود. در اين مدت مردم در سختي و عذاب بودند و امام (ع) چاره اي جز صبر و بردباري نداشت، تا اين كه خليفه ي دوم نيز بر سبك و سياق خود، حكومت را به جايي برد كه مي خواست و در نهايت، خلافت را به دست كسي سپرد كه شوراي شش نفره تعيين مي كرد. امام (ع) با وجود مقام شامخ امامت و كمال وجودي و علوي كه داشتند، به خاطر مصالح اسلام و مسلمين كوتاه آمده و با اعضاي شورا هماهنگ شدند. [273] .

در موقع رأي گيري، سعد بن ابي وقاص به خاطر كينه اي كه با امام (ع) داشت به نفع امام (ع) رأي نداد، و عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، به خاطر

«حق وتويي» كه داشت - از سوي خليفه دوم تعيين شده بود [274] - به علت تساوي آرا بين عثمان و علي (ع) حاضر شد به شرط عمل كردن امام (ع) به سنت و رويه ي خلفاي اول و دوم، به نفع امام (ع) رأي دهد، كه علي (ع) فرمود:

«به خدا سوگند من نخستين كسي هستم كه پيامبر (ص) را تصديق كردم و هرگز اول كسي نخواهم بود كه او را تكذيب كنم، در كار خود انديشيدم ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروي از سفارش رسول خدا (ص) بر عهده دارم كه از من براي ديگران پيمان بيعت گرفت.» [275] .

[ صفحه 232]

دوره ي زمامداري امام

با كشته شدن عثمان، مردم براي بيعت گرفتن، همسان موهاي پرپشت گردن كفتار و گله هاي گوسفندان در اطراف امام (ع) گرد هم آمدند، كه نزديك بود امام حسن (ع) و امام حسين (ع) لگدمال شوند. بالاخره امام علي (ع) با اكراه فراوان و اجبار مردم، با حضور مردم و اعلام آمادگي به پذيرش سنت رسول خدا (ص) و احكام الهي، خلافت را پذيرفتند.

در سال سي و پنجم هجري تا شهادت اميرالمومنين (ع)، مردم به چهار گروه تقسيم شدند:

1- جمعي پيمان شكستند و به رهبري طلحه و زبير و با همراهي «عايشه» جنگ جمل را به راه انداختند.

2- گروهي از اطاعت امام سرباز زده و از دين خارج شده و به رهبري حرقوص پسر زهير معروف به ذوالثديه جنگ نهروان و غائله ي خوارج را به وجود آوردند.

3- برخي از اطاعت امام سرباز زدند و به رهبري معاويه

جنگ صفين را بر امام (ع) تحميل نمودند. [276] .

4- گروه اندكي پيرو حقيقي امام (ع) شدند و در تمام صحنه ها همراه و ياور ايشان گرديدند.

وضعيت ياران امام

مردم كوفه - مركز حكومت امام (ع) - عمده ي ياران امام (ع) را تشكيل مي داند كه در برهه هايي از تاريخ، به فرموده ي امام (ع)، سست ايمان، دنياپرست، با افكاري پراكنده بودند و شعارهاي تند سر مي دادند، ولي در عمل،

[ صفحه 233]

توجهي به فرامين امام (ع) نمي كردند، [277] به طوري كه امام (ع) در توصيف آنها مي فرمود: «وقتي شما را براي ياري برادرانتان مي خوانم، مانند شتري كه از درد بنالد، ناله و فرياد سر مي دهيد، و يا همانند حيواني كه پشت آن زخم باشد، حركتي نمي كنيد و تنها گروه اندكي به سوي من مي آمد، كه آنها نيز مضطرب و ناتوان بودند؛ گويا آنها را به سوي مرگ مي كشانند، و مرگ را با چشمانشان مي نگرند. [278] ديده ي دشمن براي حمله به شما خواب ندارد، ولي شما در بي خبري و بي اعتنايي و فراموشكاري به سر مي بريد. [279] و اظهار مي داشت كه «الي الله اشكو من معشر يعيشون جهالا.» [280] .

وضعيت مخالفين امام

اولين مخالفين امام (ع) كساني بودند كه با هدف دستيابي به موقعيت هاي اجتماعي و حكومتي با امام (ع) بيعت كردند. نخستين كسي كه با امام (ع) بيعت كرد طلحه و نفر دوم زبير بود، كه هر كدام پس از بيعت گفتند: «تحت فشار با علي (ع) بيعت كرديم.» [281] اين سخن بعد از بيعت چه معنايي مي توانست داشته باشد؟ جز اين كه آنها به دنبال هدف خاصي از بيعت بودند كه وقتي در دستيابي به آن خود را ناكام ديدند، درصدد مخالفت با امام (ع) برآمدند و شروع به توجيه بيعت خود نمودند. «جرج جرداق اين تغيير رويه را چنين به

تصوير كشيده اند: «اينان با علي (ع) به خاطر حسادت يا به انتقام نرسيدن به حكومت و نيز

[ صفحه 234]

نفوذ و مقامي كه به آن علاقه مند بودند و به دسترسي نداشتند، دشمني مي ورزيدند. شديدترين مخالفين علي (ع) و طعمكارترين آنها نسبت به حكومت، طلحه و زبير بودند. اين دو، ذره اي از صفات زمامداري كه هدف انقلاب بود، برخوردار نبودند. اخلاق طلحه و زبير بيش تر به اخلاق درباريان عثمان، شباهت داشت؛ اخلاق و روشي كه مردم مستمند و محروم عليه آن قيام كرده بودند. طلحه و زبير علاقه مند به حكومت، مال و مقام بودند.» [282] .

اين دو به خاطر اين كه مورد اتهام خون خواهي عثمان قرار نگيرند، [283] با بهانه قراردادن خون خواهي عثمان و همراه ساختن عايشه، غائله ي جنگ جمل را به وجود آوردند. [284] .

دومين گروه و عمده مخالفين امام (ع)، يعني بني اميه به رهبري معاويه در شام گرد آمده بودند. معاويه فرزند ابوسفيان، اخلاق و خصلت هاي اموي را به دقيق ترين وجه تجسم مي بخشيد. اولين موردي كه از صفات معاويه به هنگام بررسي دقيق منش او به دست مي آوريم اين است كه در وجودش چيزي از انسانيت اسلام و اخلاق مسلمانان در آن دوران درخشان بشري، نبود [285] براي نمونه، حادثه ي زير با همه ي سادگي و اختصار، واقعيت سربازان و اعتراف معاويه به حقانيت اميرالمومنين عليه السلام را آشكار مي سازد. معاويه مي دانست كه در مبارزه با علي (ع) مي تواند پيروز شود، زيرا او با علي (ع) به وسيله ي مردمي مي جنگيد كه نمي توانستند بين ظلم و عدل و بين معاويه و علي (ع) تفاوتي قايل شوند:

[ صفحه 235]

مردي از اهالي كوفه پس از جنگ صفين سوار بر شتر خود وارد دمشق شد. يكي از مردم دمشق دامن مرد كوفي را گرفت و گفت: شتري كه بر روي آن سواري، شتر ماده ي من است كه در صفين از من به زور گرفتند. براي داوري نزد معاويه رفتند. مرد شامي، 50 نفر از مردم شامي را شاهد گرفت كه آن شتر، ناقه ي اوست. معاويه هم به ضرر مرد كوفي داوري كرد و فرمان داد كه شتر را به مرد شامي بدهند. مرد كوفي به معاويه گفت: خدا به تو لطف كند!

اين شتر، نر است و ماده نيست! معاويه گفت: حكمي كه صادر شده، تغيير نمي يابد. سپس بعد از آن مرد شامي رفت، بار ديگر مرد كوفي را احضار كرد و از بهاي شتر پرسيد و دو برابر پول شتر را به او داد و به او نيكي هم كرد و گفت: به علي برسان كه من با صد هزار نفر با تو روبه رو مي شوم، كه در ميان آنها كسي بين شتر ماده و نر تفاوتي نمي شناسد!

جاحظ مطلبي نقل مي كند كه گفته ي معاويه را درباره مردم شام تأييد مي كند و بعضي از علل پيروي شاميان از معاويه را روشن مي سازد. او مي گويد: «علت فرمانبرداري و اطاعت مردم شام اين است كه آنان كودن، دنباله رو، داراي جمود و نافهم و بي اراده مي باشند. بر حرف خود پافشاري مي كنند، نمي انديشند و از اخبار پشت پرده خبري نمي گيرند! [286] .

بني اميه در ستمگري و ظلم و تجاوز به حدود اسلام به حدي پيش رفتند كه حرامي باقي

نماند، جز آن كه آن را حلال شمردند و پيماني نماند، جز اين كه همه را شكستند، و هيچ خيمه و خانه اي وجود نداشت، مگر اين كه ستمكاري آنان در آنجا راه يافته بود. [287] معاويه با تبليغات دروغين و ترويج انواع شبهات مردم را از راه حق به بيراهه كشاند و صفات دوره ي جاهليت را دوباره زنده

[ صفحه 236]

نمود، [288] و مردم را با تبليغات و وعده هاي دروغين عليه امام (ع) شوراند، و با سربازان و فرماندهاني كه خود شخصا فرماندهي آنها را به عهده داشت، و بهترين تعريفي كه مي توان درباره ي آنها كرد اين بود كه جيره خوار و نادان بودند و معاويه هم جيره ي آنها را مي داد و مي كوشيد كه همچنان در ناداني خود بمانند، [289] جنگ صفين را به وجود آورد.

وقتي معاويه، امام (ع) و ياران او را بعد از چند روز درگيري در كنار خود ديد كه با لشكر او درهم شده اند و يقين به شكست خود كرد به پيشنهاد عمروعاص قرآن ها را بر سر نيزه زده و فرياد برآوردند: قرآن در ميان ما و شما داور باشد! [290] با اينكه امام (ع) فرمود: «قرآن دست نوشته اي است كه بين دو جلد قرار گرفته است و اين انسان ها هستند كه درباره ي آن سخن مي گويند»، [291] افراد ضعيف الايمان، سست باور و فرصت طلب هايي مثل اشعث بن قيس، امام (ع) را وادار كردند كه از پيروزي چند قدمي بر دشمن دست بردارد و با حكميت همراهي كند و با وجود اصرار امام (ع) بر حكم قرار دادن مالك بن اشتر يا عبدالله بن عباس،

به ناچار تن به حكم شدن ابوموسي اشعري داد، [292] در حالي كه شاميان براي حكميت فردي را انتخاب نمودند كه به معاويه از همه نزديك تر بود و در تمام امور معاويه را مشورت مي داد و به حيله گري معروف بود و اين فرد جز عمروعاص نبود. با قرار گرفتن اشعري ساده لوح در كنار عمروعاص

[ صفحه 237]

حيله گر، حكميت به عزل امام (ع) و نصب معاويه منجر شد. [293] .

سومين گروه مخالفين امام (ع) جهال و كم انديشاني بودند كه تنها ظاهر را ديده و بر پايه ي آن قضاوت مي كردند؛ كساني كه در صفين حكميت را ابتدا بر امام (ع) تحميل كردند و پس از راي حكميت مخالف حكميت شدند و با طرح شعار «لا حكم الالله» دشمني خود را با امام (ع) آشكارتر كردند و از ايشان خواستند كه به اشتباه خود در همراهي با حكميت اعتراف نموده و بر اين كفر، توبه نمايد. امام (ع) در مقابل خواست آنها فرمود: «آري درست است، فرماني جز فرمان خدا نيست، ولي اينها مي گويند زمامداري جز براي خدا نيست در حالي كه مردم به زمامدار نيك يا بد نيازمند هستند.» و «اي مردمي كه شما را نيرنگ زدند و نيرنگ را پذيرفتيد و حيله گري حيله كاران را شناختيد و باز در پيروي از هواي نفس پافشاري نموديد و در آشوب و اشتباه كاري آن قدم برداشتيد و از حق آشكار روي برگردانديد و از طريق مستقيم منحرف شديد، به آن خدايي كه دانه را شكافت و بشر را مي آفريند، سوگند ياد مي كنم كه اگر دانش را از معدن آن آموخته بوديد،

راه ها براي شما روشن مي شد، نشانه ها برايتان آشكار مي گرديد و هيچ يك نيازمند نمي شديد و به هيچ يك از شما مسلمانان و يا هم پيمانانتان ظلمي روا نمي شد.» [294] .

اين گروه از صف ياران امام (ع) جدا شده و در روستاي «حروراء» جمع شدند و علي رغم تلاش امام (ع) بر اصلاح رفتارهاي آنها، جنگ نهروان پيش آمد و در آخر نيز به دست يكي از بازمانده هاي اين جنگ به فيض شهادت در محراب عبادت نايل گرديد.

[ صفحه 238]

نقاط قوت و ضعف، فرصت ها و تهديدهاي دوران زمامداري علي

اشاره

از آنچه گفته شد مي توان موارد زيرا را به صورت خلاصه آورد:

نقاط قوت

1- وجود امام (ع) و سخنان پيامبر (ص) در تأييد امامت و خلافت ايشان؛

2- وجود انصار و مهاجر؛

3- رويكرد دوباره ي مردم با حضور عمومي در بيعت با علي (ع)؛

4- آيات و سخنان پيامبر (ص) در تأييد علي (ع) و شيعيانش؛

5- سخناني از پيامبر (ص) در نكوهش بعضي از بني اميه و تبعيد آنها؛

6- رابطه ي نسبي نزديك امام (ع) با پيامبر و وجود آياتي از قرآن و رواياتي از پيامبر (ص) بر حقانيت ايشان.

نقاط ضعف

1- سستي در ايمان و تبعيت از رهبري؛

2- رويكرد دنياخواهي و مقام دوستي در ميان خواص؛

3- قيام عايشه و بعضي از خواص مانند طلحه و زبير عليه رهبري جامعه؛

4- تشتت افكار در ميان مردم و توجه به شايعه هاي دشمن.

[ صفحه 239]

فرصت ها

1- از بني هاشم بودن پيامبر (ص) و خدمات ايشان براي رهايي اعراب و قريش از بدبختي هاي دوره ي جاهليت؛

2- تبعيد بعضي از قريشيان و بني اميه توسط پيامبر (ص)؛

3- اجازه ي ورود به مدينه و حكومت به تبعيدي هاي پيامبر، علي رغم سخنان پيامبر (ص) در تبعيد هميشگي آنها؛

4- آياتي در نكوهش قريش و بني اميه؛

5- وصيت پيامبر (ص) بر حفظ قرآن و اهل بيت او.

تهديدها

1- انسجام در ميان گروه هاي مختلف دشمن؛

2- تبعيت بدون چون و چرا از رهبري دشمن؛

3- عدم پايبندي دشمن به اصول اسلامي و انساني؛

4- ناداني و اطاعت كوركورانه از رهبري.

[ صفحه 243]

روش تحليل و شاخص هاي آن

روش تحليل و شاخص ها

اشاره

با توجه به اين كه روش انتخاب شده براي تحقيق از نوع تحليل محتواست، لازم بود كه با لحاظ كردن شروط عينيت و انتظام و جامعيت، [295] مقوله و گويه هايي انتخاب شود تا بر اساس آن بتوان مباني استراتژي فرهنگي دوره ي زمامداري اميرالمؤمنين علي (ع) را استخراج نمود. از اين رو، مولفه ي قدرت ملي در چهار بخش فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي بر اساس مطالب ارايه شده در فصل قبلي، و مبنا قرار دادن معجم فهرست كلي موضوعات نهج البلاغه كه توسط آقاي دشتي جمع آوري شده است، [296] به صورت زير شاخص بندي شد:

[ صفحه 244]

الف - فرهنگي؛ شامل: ارزش هاي اخلاقي، اخلاق اجتماعي، اعتقادي، پيامبر شناسي، امام شناسي، معاد شناسي، فروع دين و احكام اسلامي، ايمان شناسي، شناخت حق و باطل، جبر و اختيار، اسلام شناسي، تربيتي، جامعه شناسي و مسائل علمي؛

ب - سياسي؛ شامل: اخلاق سياسي، تاريخ سياسي اسلام، جاهليت، تاريخ سياسي، حقوق سياسي، سياست توحيدي، سياست امام (ع) و مباحث سياسي؛

ج - اقتصادي؛ شامل: عدالت اقتصادي، اخلاق اقتصادي، ماليات اسلامي و مسايل اقتصادي؛

د - نظامي؛ شامل: آموزش نظامي، روش مبارزه ي دشمن، امور نظامي و اخلاق نظامي.

تحليل توصيفي

بعد از تهيه اين شاخص ها، براي جمع آوري اطلاعات، مي بايست به متوني كه از امام (ع) باقي مانده است مراجعه مي شد، كه به دلايل زير نهج البلاغه براي اين امر انتخاب شد:

- نهج البلاغه تنها كتابي است كه حاوي مجموع خطبه ها و نامه هاي امام (ع) مي باشد.

- نهج البلاغه از جهت سند و مصادر خطبه ها و نامه ها از استحكام خوبي برخوردار است. [297] .

[

صفحه 245]

- بيشتر خطبه ها و نامه هاي نهج البلاغه در دوره ي زمامداري امام (ع) ايراد و نوشته شده است. [298] .

مولفه هاي قدرت در نهج البلاغه

بر اين اساس، جملاتي از نهج البلاغه كه به مؤلفه هاي فوق دلالت داشتند شمارش گرديد كه درصد فراواني آنها در جدول و نمودار آورده شده است. [299] .

موضوع فرهنگي، فراواني 811، نسبت موضوع ها 7 درصد، درصد 69

موضوع سياسي، فراواني 273، نسبت موضوع ها 2 درصد، درصد 23/3

موضوع اقتصادي، فراواني 55، نسبت موضوع ها 6 صدم درصد، درصد 4/7

موضوع نظامي، فراواني 35، نسبت موضوع ها 4 صدم درصد، درصد 3

جمع فراواني 1174، جمع نسبت موضوع ها 1، جمع درصد 100

[ صفحه 246]

نمودار شماره يك بيانگر اين نكته است كه مولفه ي فرهنگي از ميان ساير مولفه هاي قدرت ملي از اولويت بيشتري برخوردار است. به عبارتي نتايج اين شمارش، تأييد كننده ي اين نكته است كه در نزد امام (ع) مولفه ي فرهنگي بر ساير مولفه ها فراواني داشته و زير ساخت مسايل اقتصادي سياسي، و نظامي را هويت مي بخشد.

در گام بعدي براي تعيين مباني فرهنگي امام (ع) لازم است عناصر فرهنگي از ميان خطبه ها، نامه ها، و كلمات قصار نهج البلاغه استخراج گردد. از اين رو، بر اساس مباني نظري ارايه شده در فصل قبل، اين عناصر به صورت زير شاخص بندي گرديد:

1- ارزش: شامل ارزش هاي اخلاقي، حق و معيارهاي آن، مباني فكري، اعتقادي، معنوي، و قواني تكويني.

2- دانش و بينش: شامل عقايد، علوم و آگاهي (مباحث معرفتي و علوم و فنون).

3- هنجارها: شامل سنت هاي تاريخي، مسايل عبادي، معنوي، قوانين

و مقررات اجتماعي، و آداب و معاشرت (اخلاق اجتماعي).

عناصر فرهنگي در نهج البلاغه

جملات نهج البلاغه بر اساس شرايط و ضوابط حاكم بر روش تحليل محتوا شمارش گرديد كه نتايج اين شمارش و فراواني آنها در جدول و نمودار شماره 2 ملاحظه مي گردد. [300] .

[ صفحه 247]

موضوع ارزش 1، فراواني 335، نسبت موضوع ها 41 درصد، درصد 41/3

موضوع دانش 1 (بينش)، فراواني 310، نسبت موضوع ها 38 درصد، درصد 38

هنجارها 1، فراواني 176، نسبت موضوع ها 21 درصد، درصد 21/7

جمع فراواني 811، جمع نسبت موضوع ها 1، جمع درصد 100

نمودار شماره ي 2 بيانگر اين نكته است كه مقوله ي ارزش در ميان عناصر فرهنگي از اولويت بيش تري برخوردار است. مقوله ي ارزش ها در پنج موضوع: واقع نگري، حق مداري، كمال جويي، خدا محوري و انسان مداري جمع بندي شده و سپس ميزان جملات نهج البلاغه كه به اين موضوعات دلالت دارد، با اعتبار و روايي بالاي 98 درصد استخراج و شمارش گرديد كه درصد و فراواني آنها در جدول و نمودار شماره ي 3 ملاحظه مي شود.

[ صفحه 248]

ارزش هاي فرهنگي در نهج البلاغه

اين موضوعات در حقيقت همان عناصري است كه شاكله ي تمام رفتارهاي فكري و عملي امام (ع) را هويت مي بخشيد و استراتژي فرهنگي ايشان بر اين مباني استوار بود. [301] .

موضوع واقع نگري، فراواني 111، نسبت موضوع ها 32 درصد، درصد 33

موضوع حق مداري، فراواني 74، نسبت موضوع ها 22 درصد، درصد 22

موضوع كمال جويي، فراواني 58، نسبت موضوع ها 17 درصد، درصد 17

موضوع خدا محوري، فراواني 50، نسبت موضوع ها 15 درصد، درصد 15

موضوع انسان مداري، فراواني 46، نسبت موضوع ها 13 درصد، درصد 13

جمع

فراواني 339، نسبت موضوع ها 1، جمع درصد 100

[ صفحه 253]

مباني استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين علي

عنصر واقع نگري

عنصر واقع نگري

اشاره

مباني و عناصر استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين (ع) در پنج مقوله ي واقع نگري، حق مداري، كمال جويي، خدامحوري و انسان مداري به ترتيب فراواني و اولويت قرار مي گيرند. ظهور اين مباني و عناصر در سيره ي كلامي و عملي حضرت (ع) را به صورت زير مي توان به تصوير كشيد:

واقع نگري (نفس الامري)

واقع در اصطلاح فلاسفه به چيزي اطلاق مي شود كه در نفس الامر است [302] و در عرفان عبارت از معنايي است كه «اندر دل پديد آيد و بقا يابد؛ بر خلاف خاطر.» [303] .

در اينجا مقصود از واقع همان نگاه فلسفي است؛ يعني نفس الامر را ديدن و بر اساس آن حركت نمودن.

نفس الامر عبارت از «حقيقت كار و يا حد ذات هر شيء و به عبارتي، حقيقت عالم.» [304] .

[ صفحه 254]

مبناي حركتي امام (ع) در تمام شئون رفتاري، ناشي از توجه ايشان به نفس الامر و حقيقت اشيا و واقعيت عالم هستي بود. ايشان در چنان مرحله ي از شناخت قرار داشت كه حدود و حقيقت آن در نزدش مكشوف بود، همچنان كه امروزه تجسم اين علم در كلمات و سيره ي به جا مانده از ايشان متجلي است. (كل يعمل علي شاكلته [305] - از كوزه همان برون تراود كه در اوست).

عالم هستي در نظامي شكل گرفته و تكوين يافته است كه ضمير باطني آن از طريق علم كشف مي گردد. دريافت اين حقايق بستري است كه انديشمندان را در طول تاريخ به سوي خود كشانده است تا با افزايش ميزان اطلاعات خود از اين حقايق، امكان تسلط را در اشيا و عالم هستي افزايش

دهند. «آصف بن برخيا» به يك مرتبه از هفتاد و سه مرتبه ي علم كتاب تكوين دست يافته بود كه توانست تخت پادشاهي را در كمتر از آني نزد حضرت سليمان (ع) حاضر نمايد. [306] حال تصور كنيد انسان هايي كه به تمام يا بخشي از اين مراتب علمي دست مي يابند، چه قدرت ها و توانايي هايي را در اختيار مي گيرند!؟ تمام اين علم بر اساس روايات نزد امامان (ع) بوده است و بيانات ايشان از وقايع آتي در قالب ملاحم، حاكي از اين واقعيت مي باشد. [307] .

اميرالمؤمنين علي (ع) اين علوم را از حضرت رسول (ص) فرا گرفته بودند، [308] و ايشان نيز بعد از اتمام دوره ي امامت آن را به امام بعدي تحويل مي دادند.

سوگند به خدا اگر بخواهم مي توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان

[ صفحه 255]

كارش و از تمام شئون زندگي آگاه سازم، اما از آن مي ترسم كه با اين گونه خبرها نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله كافر شويد. آگاه باشيد كه من اين اسرار گرانبها را به ياران رازدار و مورد اطمينان خودم مي سپارم. سوگند به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله را به حق برانگيخت و او را برگزيد جز به راستي، سخن نگويم. پيامبر اسلام همه ي اين اطلاعات را به من سپرده است و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مي شود و جاي نجات كسي كه نجات مي يابد و پايان اين حكومت همه را به من خبر داده و مرا آگاه كرده است [309] (و كان لا يمر بي من ذلك شي ء الا سألته عنه

و حفظته). [310] .

بر اساس اين مباني، حضرت (ع) به كسي عالم اطلاق مي كرد كه بتواند به اين حقايق دست يابد و رفتارهاي خويش را بر اساس آنها تنظيم نمايد.

مبغوض ترين افراد در نزد او كساني هستند كه به دروغ مجهولاتي را به هم بافته، در ميان انسان هاي نادان امت، جايگاهي پيدا مي كنند و آدم نماها آنها را عالم مي نامند، چرا كه در قاموس علي (ع) علم آن نيست كه ديگران پذيرفته و به نفع آنها باشد، بلكه ميزان علمي بودن، انكشاف از حقايق هستي و انطباق با حقايق قرآني است. (لا يحسب العلم في شيء مما انكره...). [311] .

حضرت (ع) با شعار حركت، عمل و گفتار بر اساس بينش (فانفذوا علي بصائركم) [312] مي فرمود عمل و گفتار من بر پايه ي بينشي است كه مستند به قرآن و سنت رسول خداست. [313] از اين رو شيعيان من نيز بايد بر اين مبنا حركت

[ صفحه 256]

نموده و حتي جايگاه فرود و خيزش شمشيرهاي خود را نيز بر آن استوار سازند (حملوا بصائرهم علي اسيافهم). [314] و در اين راستاست كه وقتي مي شنود بعضي از ياران به شاميان دشنام مي دهند مي فرمايد: «به بيان و توصيف رفتارها و حالت هايي كه داشته اند بپردازيد كه اين به صواب نزديك تر است.» [315] .

قبل از اينكه در اين جام واقع گراي علي (ع) به تماشاي حقايق بعضي از پديده هاي عالم هستي بنشينيم - كه در شكل گيري مولفه هاي قدرت ملي و شيوه ي زمامداري و رفتارهاي جمعي ايشان نقشي مهم و اساسي داشتند - لازم است به نكته اي توجه نماييم

و آن اين كه، گرچه با علم و بصيرتي كه در نزد امام (ع) بود حقايق را به روشني دريافت مي نمود، در رفتارهاي اجتماعي، همواره شرايط اجتماع را رعايت مي كرد و تمامي تصميم هاي حضرت (ع) بر اساس نقاط قوت و ضعف آن دوران بود. ايشان از فرصت ها بهترين استفاده را براي دفع تهديدات و رفع نقاط آسيب پذير مي كرد، چرا كه در ظهور جمعي، رعايت شرايط اجتماعي از ضروريات است. خيزش علوم، گرچه از منبع سرشار حقيقت باشد، ظهور آنها در غير موضع اصلي و شرايط طبيعي چه بسا موجب مفسده هايي گردد. از اين روست كه بعد از رحلت رسول الله (ص)، حضرت علي (ع (25 سال سكوت و صبر پيشه مي سازد در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلو دارد. صبر در محيطي كه پيران را فرسوده و جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد. [316] در دوره ي خلافت نيز با مردمي روبرو مي شود كه توان و تحمل اين حقايق را ندارند و لذا در جواب سؤال هايي از عدم برخورد با قضايا مي فرمايد:

[ صفحه 257]

اي برادران! از آنچه شما مي دانيد بي اطلاع نيستم، اما اجراي آن را چگونه به دست آورم؟ در حالي كه آنان با ساز و برگ به راه افتاده اند و بر ما تسلط دارند و ما بر آنها قدرتي نداريم! هم اكنون بردگان شما با آنها مي جوشند و باديه نشينان اطراف شما به آنها پيوسته اند، آنها در ميان شما زندگي مي كنند، و هر مشكلي را كه مي خواهند بر شما تحميل مي كنند. آيا شما بر خواسته هاي

خود تواناييد؟ كاري كه پيش آمده از جاهليت است، شورشيان يار و ياور دارند و اگر براي كيفر آنها حركتي آغاز شود، مردم به چند دسته تقسيم مي شوند... و لذا كاري نكنيد قدرت ما تضعيف شده و اقتدار امت متزلزل گردد. [317] من تا وحدت اجتماعي آسيب نبيند صبر خواهم كرد و آنگاه با آنان به نبرد خواهم پرداخت. [318] .

البته اين كلام را نبايد بر اين حمل كرد كه اوامر و نواهي الهي را به علت عدم حصول شرايط و دخالت عنصر زمان و مكان مي توان مسكوت گذاشت و يا تغييري در آن ايجاد نمود؛ زيرا حلال همان است كه خدا حلال كرده و حرام آن است كه او حرام كرده است و بدعت هاي مردم چيزي را حلال و حرام نمي كند. [319] .

ويژگي هاي انسان بر اساس عنصر واقع نگري

در اين عرصه، انسان شايسته به كسي گفته مي شود كه داراي چنين ويژگي هايي باشد:

1- با شناسايي حقايق هستي قدم هاي زندگي را آگاهانه برداشته و اختيار

[ صفحه 258]

خود را به قرآن سپرده و فرامين و دستورات آن را فراروي خويش قرار دهد. [320] .

2- خود را به عدالت واداشته، و آغاز آن را با خارج ساختن هواي نفس از دل خود شروع كند. [321] .

3- به سخنان حكيمانه گوش فرا داده و خود را ملزم به اجراي آنها نمايد. [322] .

4- اندوه را جامه ي زيرين و خوف از خدا را لباس رويين قرار دهد و با روشن كردن چراغ هدايت، ابزار زندگي را فراهم سازد. [323] .

5- زماني كه همه از ترس پيامدهاي

اجتماعي گوشه ي عزلت گزينند، او قيام كند و علي رغم سكوت ديگران، لب به سخن گشوده و حقايق را افشا سازد. [324] .

6- با برخورداري از نور باطني، در سرگرداني شبه افكني افكار شيطاني به سرعت راه صحيح را تشخيص داده و مسير تكامل را طي كند. [325] .

7- بيش از آنكه سخن گويد به گفتارها و شعارها عامل گردد. [326] .

8- در مقابل حوادث و ناملايمات اجتماعي چون كوه پايداري از خود نشان دهد و در عقايد حق خويش متزلزل نگردد. [327] .

[ صفحه 259]

9- با آشنايي به حدود و ثغور پديده هاي هستي، نمودي از خطا و اشتباه در رفتارهاي او ديده نشود. [328] .

10- توجه به ضعفا و دستگيري از ناتوانان سرلوحه ي سياست هاي زندگي او باشد. [329] .

11- ميزان توجه به پديده هاي هستي را منوط به ميزان اثرگذاري آنها در عرصه هاي زندگي و چرخه هاي حياتي بداند. [330] .

12- كثرت و كمي ره پويان او را به شوق و يا نااميدي نكشاند. [331] .

13- در تقسيم مسئوليت هاي اجتماعي، شايستگي افراد و ميزان تأثيرگذاري آنها در بهبود كارها با حداكثر كارايي ملاك گزينش او قرار بگيرد. [332] .

14- مدني الطبع بودن انسان و وابستگي حيات و بقاي فردي و جمعي او به اجتماع انسان ها، او را به ضروري دانستن حكومت و حاكم انساني و پذيرش قوانين ملزم سازد. [333] .

15- در برنامه ريزي و تدوين سياست ها همواره تجربه ي گذشتگان و شرايط آينده، چراغ هدايت او به شمار رود. [334] .

16- تمامي

حركت ها و رفتارهاي خويش را بر عنصر دانش پايه ريزي

[ صفحه 260]

نموده و در مسيري كه وظيفه و تكليفي ندارد رهسپار نشود. [335] .

17- عموم مشكلات را ناشي از جهل و ناداني مردم به حدود و ثغور پديده ها و اشياي عالم هستي و نوع روابط حاكم بين آنها بداند. [336] .

18- بزرگ ترين عامل گمراهي مردم را در عدم آشنايي به جايگاه طبيعي، تكويني و شخصيتي انسان ها ارزيابي كند. [337] .

19- تفاوت هاي رفتاري مردم را، به ميزان آگاهي آنها از جايگاه انساني و نوع تأثير و تأثر آن در نظام اجتماعي و طبيعي ارزيابي كند. [338] .

20- سخن و كلامي كه پايه ي علمي و ارزشي ندارد در قاموس فرهنگي او يافت نشود [339] و شك و ظن در آن رنگ باخته و به فراموشي سپرده شود؛ ولي در عوض، هر قدم او بر پايه ي علم يقيني برداشته شود. [340] .

21- در رهيافت واقع گرا كسي مي تواند مردم را رهبري كند كه: راستگو بوده و حقايق را به اطلاع مردم برساند؛ عقل را پايه و مبناي حركات خويش قرار داده و بدون استنادهاي عقلاني و علمي، سخن نگفته و عملي انجام ندهد؛ و توجه عمده در تمام حركت ها، تعالي و رشد انسان ها بر اساس ارزش ها و اعتقادات جمعي باشد. [341] .

22- در اين عرصه، عالم به كسي گفته مي شود كه قدر و منزلت

[ صفحه 261]

اجتماعي و تكويني خويش را شناخته (العالم من عرف قدره) [342] و همه ي حركت ها و رفتارهاي خويش را بر اساس اين

علوم و اطلاعات پايه ريزي نمايد (ان العالم بغير علم كالجاهل الحائر...). [343] .

23- در انجام دستورات الهي و وظايف اجتماعي به منافع شخصي و گروهي توجه نكرده و ميزان را عدالت و احياي احكام الهي بداند. [344] .

24- مردم را در اين وادي از دو حال خارج نداند: يا برادر ديني همديگر هستند و يا در آفرينش يكسان مي باشند. از اين رو، رحمت و عطوفت و محبت را به صورت عام شامل تمام گروه هاي انساني بداند. [345] .

25- تمامي سياست ها و خط مشي ها گوياي اين است كه رهرو اين استراتژي بايد:

با چشم دل بنگرد، و با ديده ي درون كار كند، آغاز كارش آن باشد كه بينديشد كه آيا عمل او به سود اوست يا زيان او؟ اگر به سود باشد ادامه داده و الا متوقف سازد، زيرا عمل بدون آگاهي چون رونده اي در بيراهه است كه هر قدمش او را از هدف دورتر سازد. [346] .

دنيا در پارادايم واقع بين اميرالمؤمنين

دنيا سومين جايگاه حركتي انسان در مسير تكاملي اوست. (فان الله قد

[ صفحه 262]

جعل الدنيا لما بعدها). [347] همان طور كه زندگي با اعضا و جوارح سالم در دنيا بستگي به بدني دارد كه از عالم رحم مادر مي آوريم و نحوه ي ادامه زندگي در مرحله ي دنيوي بستگي تام به نوع توشه و امكاناتي است كه از آن مرحله آورديم، در جايگاه دنيا نيز بايد امكان زايش جديد را با توجه به رويارويي نزديك با جايگاه برزخي فراهم نمود. هر نوع كوتاهي در اين مسئوليت مساوي با محروميت از آسايش هاي بعدي همراه با تألم هاي خاص

آن مرحله خواهد بود. از اين رو، اكتفا نمودن به مرحله ي دنيوي، مثل اكتفا نمودن به مرحله ي رحمي است. با اين تمثيل به گوشه اي از ويژگي هاي دنيا از زبان اميرالمؤمنين (ع) توجه مي كنيم:

دنيا محل گذر است و منحصر كردن زندگي انسان به آن، نوعي توهين به ساحت كبريايي اوست. [348] پس بايد به آن چون كاروانسرايي در مسافرت طولاني نگاه كرد كه امكان و نوع سفر در مسير تا جايگاه بعدي بستگي به توشه اي دارد كه از آن بر مي داريم. [349] از اين رو، كسي كه با ديده ي بصيرت در آن بنگرد، مايه ي رشد و آگاهي او مي شود، ولي كسي كه چشم به دنيا دوزد، كور دلش مي گرداند.

دنيا (در ديده ي بصيرت بين) سراي راستي براي راستگويان، خانه ي تندرستي براي دنياشناسان، و خانه ي بي نيازي براي توشه گيران، و خانه ي پند براي پندآموزان خواهد بود. دنيا سجده گاه دوستان خداست كه در اينجا رحمت خدا را به دست مي آورند و به بهشت الهي مي رسند. [350] .

[ صفحه 263]

پرهيزكاران در بهترين خاهه هاي دنيا سكونت كردند و بهترين خوراك هاي دنيا را خوردند، و همان لذت هايي را چشيدند كه دنياداران چشيده بودند، و از دنيا آن گونه بهره گرفتند كه سركشان و متكبران دنيا بهره مند بودند. پس از اين جهان با زاد و توشه ي فراوان و تجارتي پرسود، به آخرت شتافتند.

لذت پارسايي در ترك حرام دنيا را چشيدند و يقين داشتند در روز قيامت از همسايگان خدايند. [351] .

بنابراين در نگاه اميرالمؤمنين علي (ع)، دنيا خانه اي است پوشيده از بلايا و مشكلات كه هيچ حالت پايداري

در آن يافت نمي شود. [352] آن را از شهرهاي ويران شده و خرابي هاي خانه هايش بايد شناخت، [353] كه به كسي حتي انبياي بزرگ الهي اجازه ي ماندن جاودانه در آن نداده است [354] و چه خوب خانه اي است براي كسي كه آن را جاودانه نپندارد و خوب محلي است براي كسي كه آن را وطن دايمي نگيرد. گذرگاهي است [355] كه در مسير تكامل تكويني انسان واقع شده است تا فرصت برداشت توشه ي آخرت و انتخاب جهت صحيح حركت بعدي فراهم شود: (قد امهلو في طلب المخرج و هدوا سبيل المنهج... و قد عبر معبر العاجله حميدا و قدم زاد الآجله). [356] و (وليتزود من دار ظعنه لدار اقامته) [357] .

[ صفحه 264]

انسان واقع نگر به دنيا نگريسته و وراي آن را تأمين مي كند [358] و همواره اين گوهر گرانبها را آويزه ي گوش مي كند كه:

كسي از دنيا شادماني نديد جز آنكه پس از آن با اشك و اندوه روبه رو شد؛ هنوز با خوشي هاي دنيا روبه رو نشده كه به ناراحتي ها و پشت كردن آن مبتلا مي گردد، شبنمي از رفاه و خوشي دنيا بر كسي فرود نيامده جز آن كه سيل بلاها همه چيز را از بيخ و بن مي كند. هرگاه صبحگاهان به ياري كسي برخيزد، شامگاهان خود را به ناشناسي مي زند، اگر از يك طرف شيرين و گوارا باشد از طرف ديگر تلخ و ناگوار است.

كسي از فراواني نعمت هاي دنيا كام نگرفت جز آن كه مشكلات و سختي ها دامنگير او شد، شبي را در آغوش امن دنيا به سر نبرده جز آن كه صبحگاهان بال هاي ترس و وحشت

بر سر او كوبيد. [359] .

بهترين وسيله ي گذر از دنيا

در لسان قرآن و احاديث از تقواي الهي به عنوان تنها وسيله اي كه مي تواند انسان را به سلامت از بستر دنيا آزاد ساخته و او را رهسپار مراحل بعدي نمايد، ياد شده است.

از نظر لغوي، تقوا اسم است از «وقي» و هر دو به معني محفوظ داشتن و پرهيز كردن است. در مفردات راغب، تقوا آن است كه انسان خود را از يك شي مخوف، نگه دارد. [360] .

در نهج البلاغه مفهوم تقوا مرادف با پرهيز حتي به مفهوم منطقي آن نيست،

[ صفحه 265]

بلكه نيرويي است روحاني كه بر اثر تمرين هاي زياد [361] پديد مي آيد و پرهيزهاي معقول و منطقي از منهيات از يك طرف، سبب و مقدمه ي پديد آمدن اين حالت روحاني و از طرفي، معلول و نتيجه و از لوازم آن به شمار مي رود. اين حالت باعث شادابي روحي شده و امكان حضور انسان را با روحيه و توان بيش تري در جامعه فراهم مي سازد، نه اين كه براي افزايش تقوا، بايد گوشه ي عزلت گزيده و از حضور در اجتماعات خودداري كرد. [362] .

جمله هاي نهج البلاغه با صراحت كامل، تقوا را به معناي آن حالت معنوي و روحاني ذكر كرده كه حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان يك اثر تقوا ذكر مي كند. يعني يكي از آثار تقوا اين است كه خوف خدا را ملازم دل قرار مي دهد. وقتي مي فرمايد: «الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم في النار، ألا و ان التقوي مطايا

ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه.» [363] «همانا خطاها و گناهان مانند اسب هاي سركش و چموشي هستند كه گنه كاران بر آنها سوارند و آنان را در قعر دوزخ سرنگون خواهند ساخت؛ ولي تقوا مانند مركب هايي راهوار و رام است كه مهار آنها در اختيار سواركارش بوده و آنان را وارد بهشت مي سازد.»

در اينجا نيز تقوا يك حالت روحي و معنوي شمرده شده كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است. ضمنا اين حقيقت بزرگ بيان شده كه لازمه ي بي تقوايي و مطيع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سركش واگذاردن، دچار شدن به زبوني و ضعف شخصيت است. انسان در اين حال نسبت به اداره ي حوزه ي وجود خود مانند سواره ي زبوني است كه بر اسب سركشي سوار بوده و از

[ صفحه 266]

خود اراده و اختياري ندارد. بالعكس، لازمه ي تقوا و ضبط نفس، افزايش قدرت اراده و شخصيت معنوي و عقلي است؛ مانند سوار ماهر و مسلطي كه بر اسب تربيت شده اي سوار شده و با قدرت فرمان مي دهد و آن اسب با سهولت اطاعت مي كند.

وقتي مي فرمايد: «ان تقوي الله حمت اولياء الله محارمه...» [364] «تقواي خدا، اولياي الهي را در حمايت خود قرار داده و آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهي باز مي دارد و ترس از خدا را ملازم دل هاي آنان قرار مي دهد.»، اشاره به جنبه ي روحي و ملكه اي است كه انسان به كمك آن به نوعي مصونيت از گناه مجهز شده و او را از قيد و بندهاي نفساني آزاد مي سازد. (عتق من كل ملكه). [365] «اتقوا،

سبب آزادي از هر گونه بردگي (شيطان) است.»

از اين رو، تقوا وسيله اي براي تربيت نفس انساني است، تا او را آماده ي مواجهه با شرايط قيامت كند (انما هي نفسي اروضها بالتقوي)، [366] چرا كه انسان خاص اين دنيا خلق نشده است تا به لذايذ و سرگرمي آن اكتفا كند: (فما خلقت ليشغلني اكل الطيبات كالبهيمه المربوطه). [367] و در اين عرصه، تنها داشتن نام و القاب بدون عمل كافي نيست، بلكه نفس را چنان بايد تمرين داد كه به يافتن قرص نان و خورشت نمك شادمان گردد [368] و اين كار به جهت ضعف

[ صفحه 267]

مالي و امكانات نيز نبايد باشد. [369] تقوا علاوه بر اثر فوق باعث بصيرت و روشن بيني و ديدن حقايق پديده هاي هستي و توانايي بر حل مشكلات و خروج از مضايق و شدايد مي گردد. [370] .

راه دستيابي به اين كيمياي شفابخش، اطاعت از اوامر و دستورات الهي است. انساني كه بتواند اين دستورات را پوشش جان كرده و آن را سرلوحه ي زندگي خويش قرار دهد و حدود الهي را در جميع مراتب زندگي رعايت كند، نور عصمت و ملكه ي تقوا در او ظاهر شده و او را با كم ترين خطاي ممكن به منزل مي رساند. [371] .

در استراتژي هايي كه با عنصر واقع نگري تدوين يافته اند، تقوا با اين مفهوم مي تواند يكي از سياست هايي باشد كه در آن، رهروان ملزم به رعايت آن هستند تا امكان رسوخ خطا به صفر رسد: (بالتقوي تقطع حمه الخطايا)، [372] چنان كه يقين باعث تسريع در دست يابي به مقاصد مي گردد (باليقين تدرك الغايه القصوي)

[373] و صبر و تحمل در برابر مشكلات و گناهان باعث شكل گيري و ايجاد ملكه ي تقوا مي شود، چه آنكه بدن و نفس انساني در بستري واقع شده اند كه در حالت عادي رشد و ترقي در تمام ابعاد انساني با حصول شرايط آنان ميسور مي گردد. (ان مع العسر يسرا فان مع العسر يسرا). [374] .

بر اساس اين عنصر، رمز پيروزي و نصرت الهي با امكان صبر در مقابل

[ صفحه 268]

بلايا و مشكلات براي رضايت الهي ممكن است، چنان كه در اثر اين صبر، مظلومان تحت ستم فرعون را نجات داد و يا قلب هاي مردم جزيره العرب را به نور ايمان منور ساخت. [375] البته صبر و تحمل به مفهوم سكوت در مقابل ظالمان نيست، بلكه عبارت از رعايت حدود تحقق يك پديده است: (ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم)، [376] و همچنين هر نوع كوتاهي در رعايت حدود باعث تغيير ماهوي پديده ها مي گردد: (ذلك بأن الله لم يك مغيرا نعمه أنعمها علي قوم حتي يغيروا ما بأنفسهم)، [377] همچنان كه پيروزي يك انقلاب نيازمند ايثار و جانفشاني و صبر و تحمل در برابر مشكلات است، دوام آن نيز نيازمند اين خصيصه و ويژگي است. [378] پيروزي و اعتلاي اسلام در مقابل قدرت هاي جهاني با آن ويژگي منطقه اي و مردمي جزيرة العرب در صدر اسلام و رخوت و سستي در پايه هاي حكومتي آن در قرون بعدي، مصداق بارزي از اين سنت الهي است. [379] .

آزادي در پارادايم واقع بين علي

آزادي مفهومي است كه همواره با قيد و بند همراه مي شود. به معناي ديگر، در تعريف آن همواره رهايي

از قيد و بند به آزادي اطلاق مي گردد.

اصولا جايي كه قيد و بندي نيست، سخن از آزادي معناي نخواهد داشت و به همين دليل، در مقام سؤال از آزادي، همواره جواب «آزادي از چه چيز؟» مطرح مي شود.

[ صفحه 296]

وقتي سخن از آزادي در قاموس فرهنگي اميرالمؤمنين علي (ع) مي كنيم، بايد اول به اين سئوال جواب داد كه در نزد ايشان قيد و بند به چه چيزهايي اطلاق مي گردد؟ چه چيزهايي انسان را در محدوديت قرار داده و مانع حركت و رشد او مي شود، تا رهايي از آنها آزادي محسوب شود؟

حضرت علي (ع) انسان را موجودي ملكوتي مي شمرد و او را محدود به اين دنيا و وابستگي هاي آن نمي دانست. آنچه در دنيا خلق شده براي او بوده است، [380] تا با تسخير در آنها بتواند انا اليه راجعون را به درستي انجام دهد. از اين رو، هر آنچه در اين مسير مانع رشد و تعالي انسان مي شود، از آن به قيد و بند ياد مي نمود و رهايي از آن را آزادي اطلاق مي كرد: (و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا). [381] .

در مفهوم اجتماعي نيز حضرت بر اين اصل استوار بود كه انسان در هر منظري كه باشد، نبايد امكان رشد را از او گرفت، چون كه رشد و تكامل آدمي به صرف انتخاب هاي رفتاري او ممكن مي گردد. مادامي كه اين انتخاب ها، باعث تجاوز به حقوق ديگران نمي شد، اجازه ي تعدي به كسي نمي داد. به نمونه هايي از اين رفتارها نگاهي مي اندازيم:

آزادي در بيعت و رأي گيري

آزادي در رأي دادن و بيعت، از ويژگي هاي مردان

الهي و حكومت هاي دموكراسي است.

خلافت علي (ع) در حالي شروع شد كه در خانه نشسته بود و مردم چنان با شعار «البيعه البيعه» به آنجا هجوم آوردند كه از ازدحام، حضرت به

[ صفحه 270]

جان فرزندانش حسنين (ع) ترسيد. ايشان فرمود: به سراغ ديگران برويد، من اگر در مقام وزارت و مشاوره باشم، بهتر از اين است كه در اين شرايط زمام امور سياسي و اجتماعي را به دست گيرم. دست مبارك را از بيعت مي كشيد، ولي ازدحام و شور و شوق مردم و قبول شرايط ايشان، سرانجام دست علي (ع) را براي بيعت باز نمود. [382] بعد از بيعت نيز با كساني كه از بيعت امتناع كرده بودند كاري نداشت. [383] .

حضرت نه تنها براي رأي گيري و بيعت كسي را مجبور نكرد، حتي بعد از حكومت نيز هيچ محدوديتي را به اجرا نگذاشت. حتي مخالفين آن حضرت به راحتي در محيط مدينه رفت و آمد داشته و از خزانه ي دولت مستمري خويش را نيز دريافت مي نمودند. ايشان در برابر كساني كه براي رفع شبه و تشخيص باطل اجازه ي حضور در ميدان خواستند تا با تشخيص باطل عليه آن وارد جنگ شوند، فرمود:

«مرحبا و اهلا هذا هو الفقه في الدين و العلم بالسنه من لم يرض بهذا فهو خائن جائر.» [384] .

آزادي اقليت هاي مذهبي

حضرت علي (ع) براي اقليت هاي مذهبي و مخالفين اعتقادي خود ارزش و احترام قايل بود. در نامه اي كه به يكي از عاملان خود مي نويسد، چنين مي فرمايد:

اما بعد، دهقانان شهر تو شكايت دارند كه با آنان درشتي مي كني و

سختي

[ صفحه 271]

روا مي داري، ستمشان مي ورزي و تحقيرشان مي كني. من درباره ي آنان انديشيدم، نه آنان را شايسته ي نزديك شدن يافتم؛ چون مشركند، و نه سزاوار قساوت و سنگدلي و بدرفتاري هستند؛ زيرا كه با ما هم پيمانند و در پناه اسلام هستند؛ پس در رفتار با آنان، نرمي و درشتي را به هم آميز، رفتاري توأم با شدت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روي را در نزديك كردن و دور كردن رعايت كن. [385] .

هنگام عزيمت يكي از عاملان به مأموريت، به او فرمود: «اياك ان نضرب مسلما او يهوديا او نصرانيا في درهم خراج». [386] .

از اين سخنان چنين استنباط مي شود كه حضرت علي (ع) عدالت را در مورد خودي و بيگانه يكسان اجرا مي نمود و سايه ي لطف و رحمتش شامل حال دوست و دشمن مي شد و نسبت به رعايت حقوق افراد، حتي اگر مخالف اعتقادي بودند احساس مسئوليت مي كرد و نسبت به پايمال شدن حقوق افراد هر چند هم كيش او نبودند نمي توانست بي تفاوت باشد. شدت حزن ايشان در تعدي به يك زن يهودي و كندن خلخال از پاي او، آوازه ي عام و خاص است. براساس اين استراتژي بود كه به حاكم خويش، مالك اشتر نوشت:

مهرباني، خوشرفتاري و نيكويي با رعيت را در دل خود جاي ده و چون جانوران درنده خو با آنها نباش، زيرا آنان از دو حال خارج نيستند: يا برادر ديني تواند، و يا در آفرينش مانند تو هستند. [387] .

[ صفحه 272]

آزادي بيان

اميرالمؤمنين علي (ع) با تبعيت از حكم الهي

[388] و سيره ي نبوي، خود و نمايندگانش آزادانه در بين مردم نشسته و فاصله ي فيزيكي بين خود و مردم را به صفر رسانده بودند، به طوري كه مردم آزادانه به هر صورتي كه مي خواستند، مطالب و انتقادات خود را به عرض حضرت مي رساندند.

دامنه ي اين آزادي تا آنجا بود كه زني (سوده دختر عمار حمداني) براي شكايت از والي وقت، بعد از طي مسافتي به حضور ايشان رسيد، با بيان مطالب خود حضرت (ع) را متقاعد نموده، حكم عزل آن والي را از ايشان گرفت، و راهي سرزمين خود گرديد. [389] .

حتي براي دسترسي عموم مردم خصوصا ضعفا به مالك اشتر مي فرمايد:

«اي مالك براي افراد دردمند و نيازمند يك مجلس عمومي تشكيل بده و ساعاتي از وقت خويش را در اختيار آنها بگذار و در آن مجلس همراه با تواضع و فروتني بنشين و شرطه ها و پاسدارانت را از جلوي مردم بردار، تا هر يك از مردم بدون رعب و نگراني سخن گويند، چنان چه برخي از آنان دور از آداب متانت و ادب سخن گفت، تو با تحمل و گذشت از آنها چشم پوشي كن!» [390] .

آزادي مشاركت در جنگ ها

در گذشته، دوره ي اجباري سربازي براي آموزش فنون نظامي به شكل امروزي نبود. همه ي مردم، كم و بيش به فنون نظامي آشنا بودند و در موقع

[ صفحه 273]

وقوع جنگ، سلاطين به اجبار به تأمين نيروي انساني مورد نياز مي پرداختند و كسي اختياري در نيامدن پيدا نمي كرد. [391] .

ولي حضرت علي (ع) با اقتدا به پيامبر اسلام و با تبعيت از دستورات الهي (فقاتل

في سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤمنين)، [392] آن را به اختيار مردم قرار داده بود و هر زمان حادثه اي اتفاق مي افتاد كه نيازمند حضور مردم بود، خود حضرت (ع) و يا نماينده اي از طرف ايشان در شهرها، آبادي ها و قبايل سخن مي گفتند و وضعيت جامعه و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود به گوش آنها مي رساندند تا آنها را با آگاهي تمام اقدام به قضاوت و انتخاب نمايند.

حضرت در خطبه هايي كه ايراد مي كردند ضمن آگاه ساختن مردم به وضعيت امور، به نتيجه ي انتخاب هاي آنها هم اشاره مي نمود تا حجت بر آنها تمام گردد. وقتي خبر تهاجم سربازان معاويه به شهر انبار در سال 38 هجري و سستي مردم به امام (ع) رسيد، فرمود:

«همانا جهاد در راه خدا، دري از درهاي بهشت است، كه آن را به روي دوستان مخصوص خود مي گشايد. جهاد، لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسي كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خواري بر او مي پوشاند، دچار بلا و مصيبت مي شود و كوچك و ذليل مي گردد، دل او در پرده ي گمراهي مانده و حق از او روي مي گرداند، به جهت ترك جهاد، به خواري محكوم و از عدالت محروم است.» [393] .

[ صفحه 274]

عملكرد احزاب مخالف

پايبندي حضرت علي (ع) به اصول انساني و آزادي انسان در انتخاب منش زندگي و هويت دهي به چهره ي اخروي، در مورد همه حتي مخالفين رعايت مي شد. [394] .

در زمان ايشان خوارج مهم ترين حزب داخلي مخالف بودند و عليه امام (ع) شايعه سازي كرده

و در انظار عمومي به حضرت (ع) اهانت مي كردند و با ايجاد جو سازي و اغتشاش سخنراني هاي امام را به هم مي زدند. روزي امام (ع) در جمع عده اي مطلبي فرمود. يكي از خوارج آنجا بود، گفت: «خدا بكشد اين مرد را، او چقدر داناست! مردم شمشيرها را كشيده و براي كشتن او برخاستند، ولي حضرت فرمود: آرام باشيد، دشنام را با دشنام بايد پاسخ داد، يا بخشيدن از گناه؟» [395] .

خوارج كينه و حسادت خود را به امام (ع) از هر راهي اظهار كرده و به مقايسه ي امام (ع) با معاويه مي پرداختند و در جلسات سري عليه ايشان برنامه ريزي مي نمودند. ولي امام (ع) تا زماني كه فساد و آزار و اذيت آنها تنها متوجه ايشان بود و به وحدت جامعه آسيبي نمي رساندند، به هيچ وجه آنها را توقيف و زنداني نكرد، تا اين كه جمع شده و در خارج شهر به طور علني دست به طغيان و كشتار زدند، كه باز امام (ع) بعد از سخنراني ها و اتمام حجت به صورت هاي مختلف، اجازه ي نبرد با آنها را صادر نمودند. [396] حتي در مورد افراد بازمانده از جنگ و فراري ها اجازه ي تعقيب ندادند و آنها آزادانه رفت و

[ صفحه 275]

آمد مي كردند. امام (ع) سهم آنها را از بيت المال مي داد و حتي به يارانش فرمود:

«بعد از من با خوارج نبرد نكيند، زيرا كسي كه در جست وجوي حق بوده و خطا كرد، مانند كسي نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است.» [397] .

[ صفحه 276]

ظهور عنصر واقع نگري در مولفه هاي قدرت ملي

گفته شد قدرت ملي

حاصل برآيند هم افزايي بين بردارهاي قدرت سياسي، اقتصادي، اجتماعي - فرهنگي و نظامي است. در كلمات حضرت علي (ع) اين امر به عنوان يك واقعيت پذيرفته شده است. ايشان بر اساس علم واقع بين دريافته بود كه پديده ي قدرت و اقتدار ملي در سايه ي افزايش و تركيب هم افزايي مولفه هاي فوق ممكن مي گردد. وقتي طليعه ي عهدنامه ي مالك اشتر را با چهار جمله مزين ساخته و آنها را اهداف اصلي از انتصاب ايشان به فرمانداري مصر اعلام مي كند، حاكي از اين واقعيت است كه حكومت و جامعه در صورتي به توسعه ي پايدار مي رسد كه هر چهار مورد با هم لحاظ گردد.

هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمؤمنين، مالك بن الحارث الاشتر في عهده حين ولاه مصر: جبايه خراجها، و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها و عماره بلادها. [398] .

اگر ترتيب كلام حضرت (ع) را بر اساس نظم عقلايي و منطقي در نظر بگيريم؛ با توجه به اوج فصاحت و بلاغت موجود در كلام ايشان، نتيجه ي ابتدايي و اهداف اصلي در زمامداري عبارتند از:

اول: جمع آوري ماليات و خراج براي تأمين بودجه ي عمومي؛

دوم: ايجاد امنيت و فضاي لازم براي اصلاح و سرمايه گذاري، تفكر و عمل؛

[ صفحه 277]

سوم: تربيت و آموزش افراد جامعه در راستاي اهداف و ساختار حكومتي؛

چهارم: آباداني سرزمين.

با جمع آوري ماليات و تأمين بودجه ي لازم و گسترش فضاي سالم فكري و امن، امكان آموزش، تربيت، اصلاح و توسعه ي انساني حاصل گرديده و در نتيجه ي آن، سرمايه گذاري، توسعه، رشد، رفاه و آباداني حاصل خواهد شد.

يعني در منظر امام (ع) براي ايجاد هر نوع آباداني در شهرها، نيازمند آموزش و تربيت انساني لازم هستيم. به طور طبيعي اين وضعيت زماني تحقق خواهد يافت كه فضاي امن از لحاظ فكري براي جامعه فراهم شده باشد. منطق عقلايي حكم مي كند كه اين شرايط، زماني در يك جامعه ممكن خواهد شد كه جامعه از توان مالي برخوردار باشد، چرا كه بدون توان مالي نه امكان تهيه ي سرباز و تجهيزات و لوازم معيشت مردم ممكن است، و نه مي توان فضاي امن را با از بين بردن فقر و فساد ايجاد كرد. از طرفي همه ي اينها به نحوي به آباداني، حاصلخيزي، تجارت و توليدات كشور بر مي گردد تا بتوان از طريق اخذ ماليات و خراج لازم، به نيازمندي هاي فوق سر و سامان داد. به زبان فلسفي، جمع آوري ماليات و ايجاد امنيت، تقدم رتبي و علي بر آموزش و اصلاح دارند. اساس در حكومت همان اصلاح جامعه است، ولي به اين هدف نمي توان رسيد مگر اينكه ابتدا سه مورد ديگر مهيا شود؛ همانند دري كه باز شدنش منوط به گرفتن دستگيره و فشار لازم بر آن مي باشد.

نتيجه ي سخن اينكه، حضرت بر اساس عنصر واقع بيني در امر زمامداري، بر مولفه هاي قدرت ملي با تركيب و ارتباط خاصي كه بين آنهاست، تاكيد مي كند و از فرماندارش مي خواهد با سياست ها و خط مشي هايي [399] كه براي هر

[ صفحه 278]

كدام تعريف مي كند، امر زمامداري را انجام دهد. بعضي از اين سياست ها و خط مشي ها برخاسته از عنصر واقع بيني مي باشد، كه تفصيل آن در توضيح مولفه هاي فوق از

ديد حضرت (ع) خواهد آمد:

1- هر نوع اقدام و عملياتي بايد مستند به اطلاعات درست باشد، كه از طرف مخبرها و واحدهاي اطلاعات عمليات جمع آوري مي شود: (قد قلبت هذا الامر بطنه و ظهره). [400] .

2- در جمع آوري اطلاعات بايد به اهل آنها مراجعه كرد؛ افرادي كه حكمتشان نشانه ي دانش آنهاست و سكوتشان حاكي از منطق و ظاهرشان مبين باطن آنهاست، نه با دين خدا مخالفتي دارند، و نه در آن اختلاف مي كنند: (فالتمسوا ذلك من عند اهله، فانهم عيش العلم و موت الجهل...). [401] .

3- ثبات قدم در صحنه هاي مختلف زندگي و عدم تصميم گيري و تغيير خط مشي ها بر اساس اطلاعات غير دقيق و غير مستند به اصول عقلاني. [402] .

4- نحوه ي مقابله با دشمن، تاكتيك و شيوه ي خاصي متناسب با شرايط، موقعيت و توان رزمي مي طلبد و نمي توان با يك شيوه يا تاكتيك به مقابله برخاست. [403] .

5- در افزايش كارايي نيروها تنها به آموزش ها و تكنولوژي نبايد اكتفا

[ صفحه 279]

نمود، بكله به عوامل اثر گذار در روحيه؛ مثل رفع نگراني از وضع معيشت خانواده ها و آسيب هاي احتمالي ديگر نيز بايد توجه نمود تا نيروها با امنيت فكري و روحي لازم به فراگيري آموزش و عمليات مورد نياز بپردازند و در طول عمليات، يك اهتمام بيش تر نداشته باشند. [404] .

6- جلب حمايت و اطمينان از حمايت ياران، شرط پيروزي در اقدام هاي جمعي است: (لا راي لمن لا يطاع)؛ [405] ؛ همچنان كه تكيه بر عملكرد افرادي كه مذبذب بوده و ثبات اعتقادي و

عملي ندارند، باعث ضايع شدن و ناكام ماندن تلاش ها مي گردد: (ما عزت دعوه من دعاكم). [406] .

7- استفاده ي صحيح از شرايط و موقعيت هاي طبيعي، باعث افزايش كارايي عمليات هاي نظامي و غير نظامي مي گردد: (فليكن معسكركم في قبل الاشراف، او سفاح الجبال، او اثناء الانهار كيما يكون لكم ردءا و دونكم مردا). [407] .

8- در گرفتن ماليات و خراج، بايد صلاح و مصلحت ماليات دهنده ها مدنظر قرار گيرد، زيرا افزايش ماليات با بهبود وضعيت توليدي مردم ممكن مي گردد، كه هر دوي آنها از شروط اساسي اصلاح امور ديگر و ساير اقشار جامعه مي باشد: (تفقد امر الخراج بما يصلح اهله فان في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم.) [408] .

9- رعايت جايگاه هاي شغلي و شئون افراد در تصميم گيري ها و

[ صفحه 280]

عمليات، باعث اتقان و استحكام امور مي گردد. [409] .

10- انسان ها بر اساس هويت هاي باطني خويش، از اوصاف رفتاري خاصي برخوردارند كه توجه به اين اوصاف در برخوردها، باعث حصول نتايج بهينه مي گردد: (لاتلقين طلحه، فانك ان تلقه نجده كالثور عاقصا قرنه.) [410] .

[ صفحه 283]

عنصر حق مداري

حق مداري در استراتژي فرهنگي علي

اشاره

حق در لغت به معاني «ثابت، موجود ثابت [411] و يا ثابتي كه انكار آن روا نباشد»، [412] آمده است. در اصطلاح، در علوم مختلف بر اساس موردي كه استعمال شده، مفهومي خاص پيدا كرده است، ولي همه ي آنها متضمن مفهوم وجودي هستند. [413] حقيقت به امري گفته مي شود كه مطابق با واقع است، كه مقابل آن كذب و دروغ مي باشد. [414] .

بنابراين، در تعريف حق دو جمله نهفته

است كه از لحاظ منطقي، در حكم جنس و فصل مي باشند:

1- وجود حقيقي داشته باشد.

2- بايد وجود داشته باشد.

در مقابل، باطل به چيزي گفته مي شود كه وجود حقيقي نداشته باشد و به دروغ ادعا كنند كه هست. به عبارتي، باطل به اموري اطلاق مي شود كه

[ صفحه 284]

مناسبتي با جريان واقعي و حقيقي نداشته باشد.

كلمه ي حق به تنهايي 294 و مشتقاتش 123 بار در نهج البلاغه به كار رفته است و از آن مفهومي اراده شده كه متضمن مراتب وجودي و ضرورت هاي ممكن است و به طور خاص، مراد از آن را اموري مي شناسد كه وجودشان براي حيات بشري ضروري است و ضرورت آن به وسيله ي خداوند و پيامبرانش ابلاغ گرديده است: [415] (قد اوضح لكم سبيل الحق و انار طرقه)، [416] و گستره ي آن به اندازه اي وسيع است كه قابل تعريف در يك جمله نيست و در هر موضوعي، مصداق خاصي پيدا مي كند. [417] .

امام (ع) در تبيين حق گرايي، ابتدا به بيان حقيقت هاي ثابت و شگرف عالم آفرينش مي پردازد و با اثبات خدايي كه ايجاد كننده ي همه ي حقايق و هستي هاست، تصويري از نظام و سنت و قوانين تغيير ناپذير آن به بشريت عرضه مي دارد [418] و با بيان جايگاه انسان در اين نظام، و هدف خاصي كه بدان آفريده شده است، به استراتژي، سياست ها و خط مشي هايي مي پردازد كه او را با هويت راستين به مقصد مي رساند. [419] در فرهنگ امام (ع) ره آورد تلاش پيامبران، ارايه ي بايدها و نبايدهايي (حلال و حرام ها) بوده است كه هويت راستين

بشري را به تصوير مي كشد و او را قادر مي سازد تا با رعايت آنها، به سهولت به آن هويت دست يابد. از اين رو، ميزان سعادت و شقاوت را، ميزان برخورداري از آموزه هايي مي شناسد كه از آنها در قالب دستورات ديني باقي

[ صفحه 285]

مانده است. [420] .

ارزش اين آموزه ها به اندازه اي است كه ارزش زمامداري بر انسان ها، بدون توجه به آنها، كمتر از آب بيني گوسفند [421] و يا كفش كهنه اي [422] مي گردد كه جايي براي پينه زدن دوباره در آن يافت نمي شود.

اين آموزه ها همان احكام الهي، ارزش هاي اخلاقي، روابط صحيح انساني، حدود و ضوابط حكومت الهي است كه شناخت و اطاعت از آنها، از ضرورت هايي است كه چشم پوشي و بي تفاوتي در برابر آن، اثرات ناگوار و جبران ناپذيري در پي خواهد داشت، كه اصلي ترين آنها، مواجهه با جامعه و انسان هايي است كه از هويت اصيل خود فاصله مي گيرند.

راه هاي دستيابي به حق مداري

در فرآيند شكل گيري رفتارهاي انساني، چنان كه گذشت، [423] عنصر شناخت يا تصورات و تصديقات شناختي نقش بسزايي در انتخاب و گزينش ارزش ها و تصميم گيري هاي رفتاري دارد. بر اين اساس، در فرهنگ نهج البلاغه و شيوه ي زمامداري علي (ع)، گام هاي متعددي براي رسيدن به حق مداري وجود دارد:

گام اول: شناخت حق و مصاديق آن

قدم اول در دستيابي به صفت حق مداري، شناخت و آگاهي از حق يا

[ صفحه 286]

تمام خصوصيات و مصاديق و مرجع آن مي باشد. [424] نوع دريافتي كه از حق و مصاديق آن براي انسان حاصل مي گردد، علت عمده ي تفاوت هاي رفتاري است. از

اين رو در تصويرسازي از حقايق و تفسير و مصداق گيري از آنها، كمال حساسيت را بايد به خرج داد تا سخن هر فردي به بياني از حق گرفته نشود و در اين مسير جز حق، با چيز ديگري نبايد مأنوس شد. [425] .

در استراتژي اميرالمؤمنين علي (ع)، مرجع و مبين مصاديق حق، دستورها و آموزه هايي است كه از طرف خدا و پيامبرش (ص) در قالب قرآن، عترت و احكام الهي به بشريت داده شده است [426] و پرچم آن امروزه در دست حضرت بقيه الله اعظم (عج) و نماينده هاي خاص آن حضرت قرار دارد: (و خلف فينا رايه الحق من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهق و من لزمها لحق). [427] .

گام دوم: الگو گيري

سياست ها، قواعد و خط مشي ها، به طور طبيعي در قالب الفاظ و جملات گفته مي شود و پياده نمودن آنها نيز نيازمند الگوي رفتاري است، تا امكان تبعيت و عمل، به طور يكسان براي همه ممكن گردد.

در اين ميان، كساني مي توانند الگو باشند كه ضمن آشنايي كامل به زواياي كلي حقايق و سياست هاي برخاسته از آنها، در عمل نيز به طور كامل آنها را پياده سازند. تشخيص اين كه علم و رفتار اين افراد مطابق با واقع و سياست ها و خط مشي هاي مورد نظر است تنها به وسيله ي كساني ممكن خواهد بود كه

[ صفحه 287]

اين قوانين را در راستاي استراتژي و اهداف، وضع نمودند: (ارسله داعيا الي الحق و شاهدا علي الحق). [428] .

با وجود اين شاهدان و گواهان رفتاري، انسان ها براي پيمودن راه

تكامل و مبارزه با باطل و ناروايي ها مشكلي نخواهند داشت و با طي آن، به آب زلال حقيقت خواهند رسيد. اما كساني كه با آن مخالفت ورزند، در حيرت و سرگرداني مانده و در تشنگي ناكامي به سر خواهند برد: (من سلك الطريق الواضح ورد الماء و من خالف وقع في التيه) [429] ، زيرا حق و حقيقت وجود داشته و شناسايي آن ممكن است و الگوهاي كامل حق، همواره ما را به خوبي ها فراخوانده و از زشتي ها و پليدي ها مي ترسانند و راه و رسم حق گرايي و مبارزه با باطل را به بشريت مي شناسانند: (و بينكم عتره نبيكم و هم ازمه الحق و اعلام الدين.) [430] .

گام سوم: عمل و استمرار

با شناخت آموزه ها، دستورارت و الگوهاي رفتاري، تحقق خارجي و عينيت بخشيدن به سياست ها و ظهور آنها در رفتارها و نيز صبر و تحمل در مقابل مشكلات ناشي از آن، در گام بعدي قرار مي گيرد. [431] در اين تلاش، از كمي پيروان نبايد به خود هراسي راه داد، بلكه بايد به هدف نگريست و به رشد و تكاملي فكر نمود كه از اتصاف به آنها ناشي مي شود، [432] چرا كه حق

[ صفحه 288]

بدون تلاش و كوشش به دست نمي آيد. نظام آفرينش به نحوي شكل گرفته كه دستيابي به هر جايگاه شخصيتي و حقوقي نيازمند تلاش و جديت است و نبايد انتظار داشت بدون داشت و كاشت، برداشتي، به دست آورد: (لا يدرك الحق الا بالجد). [433] .

ضعف بدني و جسمي انسان و محدوديت هاي حاكم بر آن ايجاب مي كند كه انسان در راه

دستيابي به اهداف، صبر را پيشه نموده و به تدريج، شرايط جديد را با وضعيت بدني آشنا سازد و آن را آماده ي پذيرش قدم هاي بعدي نمايد. از اين رو در اين استراتژي، افرادي موفق شده و به هدف مورد نظر نايل مي گردند كه صبر لازم را داشته باشند: (نعم الخلق التصبر في الحق)، [434] و با تلاش و استمرار عمل به دستورات و آموزه هاي ديني، ملكه ي حق گرايي را در نفس انساني حاكم سازند و خود را به مرحله اي برسانند كه آن را مجسمه حق بشناسند، (علي مع الحق يدور حيث دار). [435] .

گام چهارم: مانع زدايي

برداشتن موانع و عواملي كه باعث كندي و انحراف از مسير و هدف مي گردند، از عوامل تسهيل كننده و سرعت بخش پيمايش مسير رشد و تكامل مي باشد. در اين امر، از كوچك ترين عامل انحراف، در هر شكلي كه باشد، نبايد اغماض نمود، زيرا حركت و سيري كه با كوچك ترين انحراف اوليه شروع گردد، باعث دوري از مسير حقيقي و در نهايت، موجب امر هويت سازي

[ صفحه 289]

كاذب مي گردد: (وايم الله لا بقرن الباطل حتي اخرج الحق من خاصرته). [436] .

بايد به خاطر سپرد، انحرافي كه باعث شكل گيري هويت دروغين مي گردد، در بستري كه بر اساس حقانيت و اصول و قواعد واقعي تكوين يافته، دير يا زود حيات طبيعي خويش را از دست داده و از مسير زندگي حذف مي گردد: (من ابدي صفحته للحق هلك). [437] در اين راستا عمده دليل هلاكت و نابودي گذشتگان به دو چيز بر مي گردد: اول آن كه مردم را از حق

بازداشتند؛ در نتيجه، مردم به راه هاي نادرست كشانده شدند، و ديگر آنكه مردم را به باطل سوق داده و از باطل پيروي كردند؛ [438] چه آنكه هر تكاملي فقط در استراتژي حق و محدوده ي آن ممكن مي گردد و هرگونه درگيري با حق يا تندروي و تجاوز از آن، نتيجه اي جز دوري از مسير اصلي و هلاكت و بدبختي نخواهد داشت: (من تعدي الحق ضاق مذهبه) [439] به طور طبيعي در اين مبارزه، شناخت حدود و سياست هاي برخاسته از عنصر حق مداري از ضروريات اوليه شمرده مي شود.

موانعي كه در مقابل حق قرار مي گيرند عموما به دو صورت طرح مي شوند: يا در قالب پديده ها و عناصر حق نما جلوه مي كنند و رهرو به جهت شباهت ظاهري كه بين آنها مي بيند از شناخت و تبعيت عنصر و سياست حقيقي بازمانده و غير واقع را به جاي واقع مي گيرد، [440] و يا به افرادي است كه از اين امور شبهه ناك تبعيت نموده و به جهت وجهه ي اجتماعي و قدرت هاي ديگر، امكان رويكرد حقيقي را از رهروان مسير گرفته و آنها را به بيراهه و

[ صفحه 290]

نابودي مي كشانند. از اين رو، در امر مبارزه با باطل، هر دو جهت را بايد مد نظر قرار داد و با شيوه ي مبارزاتي كه خاص هر گروه است به مانع برداري اقدام نمود. [441] .

سياست ها و خط مشي هاي استراتژي واقع نگر با معيار حق مداري

1- معيار درستي و صحت رفتارها و عملكردها، قرآن و سنت رسول الله (ص) است. [442] .

2- يكي از راه هاي انحراف و دستيابي دشمن به اهداف از پيش تعيين شده ي خويش، شبه افكني است. [443] .

رفع

شبهات و دفع توهمات، با امتثال اوامر رهبري [444] و مقايسه ي آخرين امور با آغازين آن، ممكن مي گردد؛ [445] چه آن كه بر مدار حق محوري، رمز پيروزي و سقوط ملت ها و اقوام، در سايه ي همسو شدن با حقايق و سنن الهي تحقق مي يابد. در اين ميان، بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبري است؛ حقي كه عامل پايداري پيوند ملت و رهبر، عزت دين و فرهنگ جامعه مي گردد. [446] .

3- رشد و ارتقاي فرد و جامعه، منوط به دست گيري و تداوم لطف الهي است؛ لطفي كه در سايه ي مراعات حدود الهي در استفاده از امكانات و

[ صفحه 291]

نعمت هاي عالم هستي، در مراتب مختلف زندگي، تداوم مي يابد. [447] .

4- زمان و مكان، در جامع و مانع بودن سياست ها و خط مشي ها، دخالت ندارد و هر فردي در هر دوره ي زماني و مكاني با رعايت آنها مي تواند ثبات قدم خود را نشان دهد. [448] .

5- تا زماني كه صحت سياست و خط مشي جديدي به اثبات نرسيده، نبايد از عمل به سياست ها و خط مشي هاي قبلي روي گرداند. [449] .

6- علت تفاوت هاي رفتاري و اختلاف در قضاوت ها و تصميم ها، به نوع برخورد با حقايق و تصويري كه از آنها مي سازيم، برمي گردد. پذيرش حقايق به همان صورتي كه هستند، باعث وحدت رويه مي گردد. [450] .

7- به ميزان تشابه رفتاري با الگوهاي واقع نگر و حق مدار، رشد و توسعه ي انساني صورت مي گيرد. [451] .

8- هر فردي بايد به راحتي بتواند به حقوق اجتماعي حقيقي خويش

دسترسي پيدا نمايد. در اين راه نبايد به هيچ وجه راضي به پايمال شدن حقي شد. [452] .

9- براي مبارزه با موانع و مشكلاتي كه در اجراي استراتژي پيش مي آيد، نبايد از غيرخودي و بيگانه ها كمك خواست، و محور تشخيص در اين امور،

[ صفحه 292]

نظر امام (ع) و ولي امر مي باشد. [453] از كمي افراد نيز نبايد هراسي به خود راه داد، بلكه توجه عمده را بايد به كيفيت افراد داد. [454] .

10- در امور تبليغات عليه دشمن نبايد اصول اخلاقي و انساني را زير پا گذاشت و به بيان حرف هاي زشت روي آورد، بلكه براي تهييج مردم، در صورت ضرورت، بايد به بيان رفتارها و كارهايي كه كرده اند پرداخت و مردم را نسبت به عملكرد زشت دشمن آگاهي داد. [455] .

11- براي دستيابي به اهداف مورد نظر در استراتژي، راهي جز تبعيت از سياست ها و خط مشي هاي اعلام شده، نمي باشد. [456] .

12- در پيمودن مسير استراتژي واقع نگر نبايد راه افراط و تفريط در پيش گرفت، بلكه در تمام امور بايد ميانه روي، الگوي راه قرار گيرد. [457] در عين حال، از هر نوع سستي و اغماض بايد پرهيز نمود. [458] .

ويژگي هاي حق مداري

1- ثبات قدم در مباني فكري و ارزشي: (اني لعلي منهاج الذي تركتموه طائعين). [459] .

2- حق يك چهره بيشتر ندارد. از اين رو، هر نوع اغماض و كوتاهي در

[ صفحه 293]

حدود آن، باعث افتادن در گمراهي مي گردد: (فماذا بعد الحق الا الضلال المبين). [460] .

3- انسان ها

در مقابل حق مساوي هستند و قرابت و خويشاوندي و عوامل ديگر باعث برخورداري كم و بيش از آن نمي گردد؛ چون موجودات و پديده هاي وجودي، بيش از يك حالت در ظهور طبيعي ندارند. [461] .

4- استقامت و پايداري در مقابل سختي هاي ناشي از به كارگيري و تبليغ حق. [462] .

5- انسان هايي مي توانند سمبل، الگو و رهبر واقع شوند كه خود عامل به تمام سياست ها بوده و هيچ نوع ابهامي از جهت فعلي و گفتاري نداشته باشند. [463] .

6- در پذيرش امور، توجه به همه ي شرايط ممكن و لايه هاي نهفته ي آن ضروري است. [464] .

ظهور عنصر حق مداري در مولفه هاي قدرت ملي

سياست علي (ع) از مباني فرهنگي او نشأت مي گرفت و هر كاري كه كوچك ترين مغايرتي با آنها داشت، به شدت با مخالفت وي روبه رو مي شد. در تقسيم بيت المال [465] مناصب حكومتي، جز به شيوه ي برخاسته از قرآن و سنت رسول خدا (ص) عمل نمي كرد، چرا كه عامل قرب الهي را، عمل بر پايه ي حق

[ صفحه 294]

مي دانست: (ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه). [466] .

سال هاي بعد از رحلت پيامبر اسلام (ص)، سال هايي بود كه جامعه ي اسلامي رفته رفته به امتياز دهي به افراد متنفذ و وابستگان دربار خو گرفت، در حالي كه علي (ع) در اين خصوص صلابت عجيبي نشان مي داد و در برخورداري از مناصب و حقوق و يا برخورد با افراد خاطي، توجهي به ملاك هاي نفوذ و وابستگي افراد نداشت. در نامه اي به يكي از فرمانداران خاطي مي نويسد: «اگر حسنين به عملي كه تو به آن آلوده شدي، دست مي زدند،

همان كاري را مي كردم كه با تو انجام دادم.» [467] .

به همين نحو، در جواب توصيه و اصرار بعضي اصحابش مبني بر انعطاف پذيري متناسب با شرايط، مي فرمود: «أتامروني ان اطلب النصر بالجور في من وليت عليه و الله ما اطور به ما سمر سمير» [468] «از من تقاضا مي كنيد كه پيروزي و موفقيت در سياست را به ستمگري و پايمال كردن حق مردم ضعيف به دست آورم! به خدا قسم تا شب و روزي در دنياست، تا ستاره اي در آسمان در حركت است، چنين نخواهم كرد.»

صراحت و صداقت در سياست، يكي ديگر از مواردي بود كه حضرت (ع) بر اساس عنصر حق مداري تابع آن بود و مورد اعتراض ياران واقع مي شد. آنان مي گفتند: «سياست اين همه صداقت و صراحت بر نمي دارد، يك مقدار خدعه و دغل بازي هم بايد در آن قاطي كرد، چاشني سياست، دغل بازي است.» [469] به ايشان ايراد مي گرفتند كه: چرا علي (ع) مثل ديگر سياستمداران ابتدا

[ صفحه 295]

به معاويه فرصت نمي دهد تا بعد از استحكام حكومت، به مبارزه با او برخيزد؟

ولي علي (ع) مي فرمود: «ما براي احياي اسلام و احكام آن، حكومت را به دست گرفتيم.» [470] اسلام آمده است با اين سياست ها مبارزه كند؛ اسلام پاسدار انسانيت است و اين امور شيطنت بوده و نتيجه اي جز دوري از حقايق در بر ندارد. اسلام پاسدار درستي، حقيقت و عدالت است. يكي از فلسفه هاي وجودي اسلام، پايمردي و مقابله با اين نوع سياست ها است. نتيجه ي اين دو عملكرد چنين مي شود كه علي (ع) در بستر تاريخ، نه تنها

به فراموشي سپرده نشده، بلكه قبله ي آمال و آرزوي مردان حقيقت جو و سعادت خواه دنيا در هر دين و مذهب شده است. او به رنگ زمان خويش در نيامد تا در آن ماندگار گردد، بلكه بر زمان غلبه نمود و زمان را با خود همراه و تفسير كرد.

علي (ع) در پاسخ به انسان هاي ظاهرنگر، فرمود: گمان نكنيد كه معاويه از من تيزبين تر است، نه، اين طور نيست، او در سياست خدعه و فجور و تبهكاري به كار مي برد و من از آن بيزارم. هدف او يك هدف شوم و پليد است و از هر راه پليدي، ولو آدم كشي، هتك نواميس، وعده و وعيدهاي دروغين، غارت و ارعاب، به سوي مقصودش مي رود. براي هدف پليد ابزار و وسايل پليد مي توان انتخاب نمود، اما من كه به خاطر اصول عالي اسلامي و انساني قيام به امر كرده ام و هدفم اصلاح انسانيت و مبارزه با اين زشتي ها و نابكاري هاست، نمي توانم هدف خود را زير پا بگذارم و سياستي مبتني بر ظلم و ستم و دروغ پردازي پيش بگيرم. اگر نبود كه غداري و مكاري و منافق گري مبغوض خداوند است، آن وقت مي ديديد كه من چه اندازه توانا هستم. من و او در دو راه متباين، با دو هدف متفاوت قدم برمي داريم و وقتي اهداف متفاوت

[ صفحه 296]

شد، وسايل نمي تواند يكي باشد. [471] .

در امور اقتصادي حضرت (ع) پايه ي رشد و توسعه را امر كشاورزي و آباداني زمين مي دانست و در اين امر، ضمن اين كه خود به امر كشاورزي در كنار ساير كارها مي پرداخت، به ديگران نيز

توصيه مي نمود كه در اين امر كوشا باشند و مي فرمود: همواره اصل مال را حفظ نماييد و تنها از ميوه و درآمدش بخوريد و انفاق نمايد و هرگز نهال هاي درخت خرما را نفروشيد، تا همه ي اين سرزمين يكپارچه به گونه اي زير درختان خرما قرار گيرد كه راه يافتن در آن دشوار باشد. [472] حتي به عاملين حكومتي و متصديان جمع آوري ماليات توصيه مي كرد وضعيت معيشتي مردم را مراعات نموده و در دريافت همواره مصالح پرداخت كننده هاي ماليات را مدنظر داشته باشند. در امور تجارت به فرمانداران خويش در شهرهاي مختلف توصيه مي نمود به ارزش كار تاجران توجه نموده و عمل آنها را به ديده ي احترام بنگرند و در قبال زحماتي كه در فرآيند تهيه ي لوازم مورد نياز مردم متحمل مي شوند، مورد توجه زمامداران و همه ي مردم قرار گيرند. [473] .

در توزيع درآمدهاي دولت و بيت المال به حدي به عدالت اجتماعي مصر بود كه در تقسيم آن، همه را به يك ديد نگاه مي كرد و حتي مخالفين از دريافت سهميه محروم نمي شدند. [474] .

در برخوردهاي اجتماعي با مردم فروتن، نرم خو و گشاده رو بود [475] و ميزان

[ صفحه 297]

را حال خود مردم قرار مي داد و اظهار مي داشت با مردم چنان برخورد كنيد كه دوست داريد با شما برخورد كنند و آنچه بر خود دوست مي داريد بر ديگران نيز دوست بداريد و اخلاقي كه بر خود ناشايست مي دانيد بر ديگران نيز زشت و ناپسند بدانيد. [476] .

در امور نظامي نيز تأكيد داشت كه حاكم بايد با مهرباني خواسته هاي نظاميان را برآورده ساخته و آنان را

مورد تشويق قرار دهد. از رنج ها و تلاش هاي آنان قدرداني نموده، و زحمت و تلاش آنهايي كه داراي رتبه ي بالاي نظامي نيستند كوچك و خرد شمرده نشود. با انجام اين كارها و رسيدگي به اوضاع خانواده هاي آنها، رضايت آنها به حكومت جلب شده و آسوده خاطر به مبارزه مي پردازند. [477] .

تاريخ جايي را نشان ندارد كه علي (ع) در آن، نظاميان را در جهت منافع فردي و قومي به كار گيرد، بلكه آنچه از آن ضبط كرده و به خاطر سپرده است، برخورد شديد حضرت با كساني بوده كه به نحوي در صدد سوء استفاده از اين نيرو بوده اند. [478] .

بنابراين، استراتژي حق مداري اميرالمؤمنين علي (ع)، همان جاده و صراط مستقيمي است كه رهرو خويش را در كوتاه ترين فاصله ي ممكن به مقصد مي رساند و هر نوع انحراف از آن، باعث دوري از هدف مي گردد: (اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطي هي الجاده) [479] اين جاده همان سنت الهي و نبوي

[ صفحه 298]

است كه در قالب كتاب خدا و سيره ي نبوي در اختيار مردم قرار گرفته است: (عليها باقي الكتاب و آثار النبوه)، [480] و راه نجات بشريت تنها با تمسك به سياست ها و آموزه هاي برخاسته از آنها ميسر خواهد بود: (اليها مصير العاقبه)، [481] و هر كس برخلاف اين سنت ها و آموزه ها ادعا كند و شيوه اي ناحق براي زندگي انتخاب نمايد، بي شك به هلاكت رسيده و به ناكامي در هدف دچار خواهد شد: (هلك من ادعي و خاب من افتري). [482] .

[ صفحه 301]

عنصر كمال جويي

عنصر كمال جويي در استراتژي فرهنگي حضرت علي

اشاره

كمال در لغت به معناي

انجام يافتن و تمام شدن آمده است: «كمل الشي ء كمالا و كمولا: انجام يافت آن چيز و تمام شد اجزاي آن چيز.» [483] .

نفس انساني به جهت مراتب وجودي كه دارد، دو نوع كمال برايش متصور است:

1- كمال علمي: در اين مرحله، نفس مجرد انساني به جايگاهي مي رسد كه از آن به عقل مستفاد ياد مي كنند و صور جميع موجودات در آن حاضر مي گردد.

2- كمال عملي: اين مرحله زماني براي نفس حاصل مي گردد كه به دليل وابستگي ابزاري كه به دنيا و علقه هاي آن دارد، بتواند اين وابستگي ها و علقه ها را از خود جدا نموده و به جاي آن كه او وابسته به آنها باشد آنها را وابسته به خود گرداند. [484] .

تكامل پذيرفتن يك موجود، به خود گرفتن يك كمال است، و كمال همان فعليتي است كه جسم در محيط فعاليت خود به آن نايل مي شود. به عبارت ساده تر، كمال، افزايش و زيادتي است كه يك موجود در محيط هستي

[ صفحه 302]

و وحدت خود به آن مي رسد. [485] .

از آنجا كه در نظام آفرينش، انسان يگانه موجودي است كه قانون خلقت، قلم ترسيم چهره ي او را به دست خودش داده است تا هر طور كه مي خواهد آن را ترسيم نمايد، يعني برخلاف اندام هاي جسماني كه كار آنها در مرحله ي رحم به پايان رسيده و برخلاف خصلت هاي روحي و اندام هاي رواني حيوانات كه آنها نيز در مرحله ي قبل از تولد پايان گرفته است، اندام هاي رواني انسان، كه از آن به خصلت ها و خوي ها و ملكات اخلاقي تعبير مي گردد، به

مقياس وسيعي پس از تولد ساخته مي شود. [486] .

در اين ميان، چهره ي حقيقي انسان به صورتي كامل مي گردد و تكامل مي يابد كه دو عنصر ايمان و علم در كنار ساير توانايي هاي جسمي و فيزيكي، او را همراهي سازند. علم، امكان تسخير در طبيعت را ممكن مي سازد و ايمان، نحوه ي استفاده از امكانات را براي او مشخص مي نمايد. [487] به وسيله ي ايمان، علم از صورت يك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج شده و به ابزاري مفيد در دست عقل تبديل مي گردد. از ايمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا بر مي خيزد. [488] .

ظهور عنصر كمال جويي در مولفه هاي قدرت ملي

اميرالمومنين علي (ع) بر اساس علم واقع بيني و نفس الامري كه داشتند، تكامل انساني را در رفتارها و كارهايي مي دانستند كه ناشي از ايمان بوده و از

[ صفحه 303]

مصاديق عمل صالح محسوب گردد، استعدادهاي انساني در مسيري كه برايش مشخص كرده اند بروز نمايد و به تكامل برسد. يعني تكامل او را در عملكردهايي مي دانستند كه از نوع وجودي بوده و مساوق يا مساوي با وجود انسان باشد تا او را به جلو ببرد و بر او چيزي از سنخ وجودي بيفزايد.

حضرت (ع) از اين راه و مسيري كه تكامل انسان را ممكن مي سازد، به نام شريعت ياد مي كند، كه رهرو خويش را به شرط تمسك به آن به سلامت به مقصد مي رساند. اين شريعت و راه يكي بيش نيست؛ چرا كه انسانيت انسان ها يك معني بيشتر ندارد: «الا و ان شرايع الدين واحده و سبله قاصده، من اخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها

ضل و ندم.» [489] .

در اين استراتژي، تقوا و توجه به سياست هاي اعلام شده تنها وسيله و ابزاري است كه مي تواند انسان را به درستي در مسير نگه دارد و امكان انحرافات او را به صفر برساند. [490] عقل سليم و توجه به پيام ها و استدلال هاي او كمك ديگري است كه در اين مسير، پيش پاي او قرار گرفته تا او را هر چه سريع تر و با كم ترين صدمات ممكن به هدف برساند. [491] .

حضرت خود را هادي و راهبر اصلي اين استراتژي مي دانستند كه پيروان خود را به سلامت به بهشت و سعادت الهي رهنمون مي سازد: «ان اطعتموني فاني حاملكم ان شاءالله علي سبيل الجنه.» [492] و در اين مسير از سياست هايي پيروي مي كردند كه از قرآن و پيامبر خدا (ص) دريافت نموده اند؛ [493] پيامبري كه

[ صفحه 304]

مراحل تكامل وجودي انساني را طي نموده و تجسم عيني انسان كامل گرديده است و جانش با جان ها يكي شده و همه ي مراحل طولي و عرضي را در بر مي گيرد و از نقص و كاستي انسان ها رنج مي برد [494] : «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم» [495] و «و لعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا.» [496] او نيز به تبعيت از رسول خدا (ص)، تمام مراحل چهارگانه ي تكامل انساني را طي كرده بود، [497] به طوري كه همانند پيامبر (ص) از گرسنگي، برهنگي، مظلوميت، محروميت، بيماري و فقر مردم رنج مي برد و درد مي كشيد تا آنجا كه نمي توانست در بستر خود با شكم سير بخوابد؛ دل نگران

از اين كه مبادا در اقصي نقاط كشور شكم گرسنه اي باشد. [498] .

حضرت به حهت طي مراحل تكامل انساني و آشنايي به تمام چالش هاي اين مسير، تنها عملي را ه سنخ وجود انساني مي دانست كه مصداق عمل صالح بوده و از ويژگي هاي آن برخوردار باشد. [499] ايشان تكامل انساني را به اعمالي مي دانست كه هويت دروني او را متناسب با سراي ديگر مهيا مي سازد، و صرف توجه به امور مادي و ماديات را مايه ي ضلالت و دوري از مسير حقيقي برمي شمرد. [500] اظهار مي داشت كه مشكلات و سختي هاي اين راه را نيز با هويتي كه از تحقق هدف نهايي خواهيد يافت، بر خود آسان سازيد. يعني

[ صفحه 305]

حضرت اين سخن را به درستي مي شناخت كه وسايل و ابزارها در سايه ي اهداف توجيه شده و رنگ مي گيرد: «فو الله لولا طمعي عند لقائي عدوي في الشهاده، و توطيني نفسي علي المنيه، لا حببت الا القي مع هولاء يوما واحدا و لا التقي بهم ابدا.» [501] ، «فلو شغلت قلبك ايها المستمع بالوصول الي ما يهجم عليك من تلك المناظر المونقه لزهقت نفسك شوقا اليها» [502] از اين رو، بخشش مال را در صورتي عامل رشد و تكامل صاحب مال مي شناخت كه فقط در مسير و راه هايي كه خداوند اجازه داده است، انجام گيرد. [503] .

سياست ها و خط مشي هاي زندگي بر اساس عنصر كمال جويي

عنصر كمال جويي در استراتژي فرهنگي باعث پيدايش بايدها و نبايدهايي مي شود كه رعايت آنها، رهرو را به درستي به مقصود مي رساند. اين رهيافت ها در استراتژي فرهنگي اميرمؤمنان (ع) چنين اند:

1- دنيا هم سنخ وجود انساني نيست و تمسك به خصوصيات آن،

و وابستگي به آنها باعث نقص وجودي انسان شده و او را به كمال لازم نمي رساند. [504] .

2- ارزياب و عامل كنترل مسير تكامل در مرحله ي دنيوي، خدا و

[ صفحه 306]

رسولان و خود انسان مي باشد. [505] .

3- خودارزيابي و محاسبه ي نفس، از محورهاي اساسي در چرخه ي تكامل و رشد انساني است: «زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا.» [506] .

4- هر نوع كوتاهي در استفاده كردن از مراحل و فرصت هاي زندگي باعث نقص در كمالات وجودي مي گردد، كه امكان دستيابي دوباره به آنها امري مشكل و در حد محال است. [507] .

5- انسان در راه رهايي از وابستگي هاي دنيوي و رسيدن به چهره ي حقيقي، با سختي ها و مشكلات عديده اي روبه روست و تنها وسيله ي رهايي از اين مشكلات و سختي ها، صبر و تحمل مي باشد. [508] .

6- معيار گزينش رفتارها، آينده نگري و استفاده از تجربيات گذشته است. هر آن چيزي را بايد انتخاب نمود كه ضمن بهره گيري از تجربيات گذشته، او را در هر قدم و رفتاري به هدف اصلي نزديك تر نمايد. [509] .

7- ظرفيت وجودي و كمالات هر كس به اندازه ي دانايي و تخصص اوست. از حدود رفتاري افراد انساني مي توان به مرتبت وجودي آنها پي برد. [510] .

8- زماني مي توان هادي و راهنماي ديگران شد كه انسان ابتدا خود، مراحل وجودي را طي نموده و در ضمن آشنايي با چالش هاي پيش رو، ديگران

[ صفحه 307]

را به مسير اصلي هدايت نمايد. [511] .

9- راهبر حقيقي در اين

استراتژي، بر اساس عنصر كمال جويي، كسي است كه ضمن طي مراحل لازم وجودي، به درستي و راستي سخن گفته و پراكندگي مردم را به وحدت و اجتماع تبديل كرده و همواره خود را براي رويارويي با حقايق آماده سازد، واقعيت ها را از ميان پوشش هاي دروغين خارج نموده و چون شيره ي درختي در اختيار مردم قرار دهد. [512] .

10- هر نوع انتصاب و يا پذيرش مسئوليت، بايد بر اساس ظرفيت هاي وجودي و شايستگي هاي ناشي از آن صورت گيرد. [513] .

[ صفحه 311]

عنصر خدا محوري

خدا محوري در استراتژي فرهنگي حضرت علي

اشاره

بر اساس عنصر واقع نگري، جهان پديده اي است كه حياتش متكي به ديگري است. سنن و قوانيني سراسر حيات او را چنان در خود احاطه كرده كه توان كوچك ترين حركت استقلالي را از او سلب نموده است. وجود سايه گونه ي او وابسته به وجودي است كه از همه ي جهات وجودي كامل بوده و نقصي در او متصور نمي گردد. [514] اين وجود مطلق، از اسرار نهان آگاه است و نشانه هاي آشكاري در سراسر هستي بر وجود او شهادت مي دهند. هرگز برابر چشم بيندگان ظاهر نمي گردد، نه چشم كسي كه او را نديده مي تواند انكارش كند و نه قلبي كه او را شناخت مي تواند مشاهده اش نمايد. در والايي و برتري از همه پيشي گرفته، پس از او برتري نيست و آن چنان به مخلوقات نزديك است كه از او نزديك تر چيزي نمي تواند باشد.

مرتبه ي بلند، او را از پديده هايش دور نساخته و نزديكي او با پديده ها، او را مساوي چيزي قرار نداده است. عقل ها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته، اما از معرفت و شناسايي خود

باز نداشته است. [515] .

امام (ع) بر اساس عنصر حق گرايي و كمال جويي، در پي نشانه هايي بود

[ صفحه 312]

كه از سوي پروردگارش به آنها رهنمون شده بود، و راهي را طي مي نمود كه رسول خدا (ص) گشوده بود؛ [516] مسيري كه تمام سياست ها و خط مشي هاي آن با بيان روشن و براهين لازم در تمام ابعاد وجود انساني گفته شده است. [517] .

او اين استراتژي را تنها مسيري مي شناخت كه كمال وجودي را براي انسان ميسر مي سازد و هر گامش، مساوق با بالفعل نمودن استعدادهاي نهفته ي وجود انساني است و هر نوع انحراف از آن، باعث دور شدن از مسير اصلي و ايجاد خلل و نقصان در كمالات وجودي است. [518] .

حضرت (ع) با چنين علم واقع گرايي، اظهار مي داشت: «اني لعلي الطريق الواضح القطه لقطا.»، [519] من در راه روشني هستم كه گام به گام ره مي سپارم و بدان ايمان دارم؛ ايماني كه غيب ها را به چشم خود ديده و اخلاص آن شرك را زدوده و يقين آن شك را نابود كرده است. [520] .

در اين استراتژي، معرفت به ذات باري تعالي، و اذعان به وحدانيت او در جميع مراتب وجودي، تمسك به دستورات و فرامين او در تمام مراحل وجودي، و عينيت بخشي به انديشه ها و تصورات ذهني، پايه و اساس رشد و كمال يابي است. [521] .

در اين رهيافت، هر تمسكي در مسير عينيت بخشي به دستورات الهي باعث ايجاد نوري مي گردد كه زمينه ي ره يابي به گام هاي بعدي را فراهم

[ صفحه 313]

مي سازد. [522] تمام اين گام ها براي رسيدن به نهايت رضايت الهي در شريعت اسلام به رشته ي تحرير در آمده است: «جعل الله فيه منتهي رضوانه و ذروه دعائمه و سنام طاعته.» [523] علي (ع) با اين رويكرد به امور زندگي مي نگريست و مي فرمود:

«خداوند چيزي از دينش را پنهان نكرده و آن چه مورد رضايت يا خشم او بوده است وانگذاشته جز آن كه نشانه اي آشكار و آيتي استوار براي آن قرار داده است كه به سوي آن دعوت يا پرهيز داده شده اند و منتهاي رضايت خو را در پرهيزكاري قرار داد تا راهي براي خروج از فتنه ها و نوري براي رهايي از تاريكي ها و ظلمات قرار گيرد.» [524] .

از اين جهت، در انجام امور تنها از خدا ياري مي خواست و بر او توكل مي نمود، چون وجود باري تعالي تنها كسي است كه به وعده هايش عمل كرده و در انجام امور محدوديتي برايش متصور نيست [525] و بدون هيچ انحرافي رهرو خويش را به سر منزل مقصود مي رساند، [526] و تنها وجودي است كه جميع مراتب كمال انساني را در قالب شرايع آسماني به بشريت عرضه داشته است.

در اين رهيافت، امام (ع) وظيفه ي خود را پايبندي به اموري مي دانست كه از طرف پروردگار عالم هستي ابلاغ شده است: «انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربي»؛ [527] يعني پند و نصيحت مردم و هدايت آنها در مسير صواب و درست، تلاش در راه خير خواهي آنها، زنده نگهداشتن و احياي سنن و قوانين

[ صفحه 314]

الهي، جاري ساختن حدود الهي و احقاق

حقوق مردم.

در اين رويكرد، بهترين تلاش براي دستيابي به هدف نهايي را در ايمان به خدا و رسول خدا (ص)، و جهاد در راه خدا مي دانست و آن را درجه ي عالي و قله ي بلند اسلام برمي شمرد: [528] .

«ان أفضل ما توسل به المتوسلون الي الله، الايمان به و رسوله و الجهاد في سبيله، فأنه ذروه الاسلام.» [529] .

بر اساس عنصر واقع نگري، خدايي جز الله نمي شناخت و در اين اعتقاد به قدري مصر بود كه اجازه ي دخول هيچ غيري را به آن نمي داد، و شدت اين امر به نحوي بود كه افراد ظاهربين از آن به رسول خدا (ص) شكايت كردند و حضرت (ص) در پاسخ فرمودند:

«اي مردم! هرگز درباره ي علي داوري بد نكنيد زيرا سوگند به خدا كه وي در ذات خداي و در راه او كوچك ترين زبري و سفتي از خود نشان نمي دهد.» [530] .

در همين راستا، حضرت (ع) با محبين مفرط خويش به بدترين نوع ممكن برخورد مي نمود. مثلا در تاريخ آمده است كه به حكم ايشان، غاليان [531] را در حفره هاي آتشين به مجازات مي رساندند. [532] .

[ صفحه 315]

ظهور عنصر خدا محوري در مؤلفه هاي قدرت ملي
مولفه هاي فرهنگي و اجتماعي

در جميع مراتب زندگي بايد به روشني دانست كه حركت كلي تعريف شده براي حيات انساني، رفتن به سوي خداست: «انا اليه راجعون» [533] و «ان الغايه امامكم.» [534] وقوع اين امر مهم در صورتي ممكن است كه در مراحل مختلف زندگي، نوعي اتحاد در رويه و عمل بين بخش هاي مختلف فرهنگي، سياسي، اقتصادي، و نظامي به وجود آمده و همه ي آنها با وجود تفاوت هاي رفتاري، يك

هدف را مد نظر گرفته و با همسويي با كليت نظام حيات انساني، حركت به سوي الله را فراهم سازند.

در اين تلاش، موفقيت از آن كساني است كه هيچ نوع رفتار غيرالهي در آنها ديده نشده و با اتخاذ روشي برخاسته از آيات الهي سبكبال شده، نظاره گر حيات اخروي گردند: «تخففوا تلحقوا.» [535] و خير اضافه شده از طرف خداوند را با به كارگيري دستورات و شيوه هاي زندگي ارايه شده از طرف او، سمبل و الگوي زندگي خود قرار دهند: «من اتخذ قوله دليلا هدي» [536] هيچ امري را جز رضايت الهي و سنت رسولش (ص)، چراغ هدايت خويش قرار ندهند، [537] چرا كه رضايت الهي جايگزين هر چيز مي تواند باشد اما هيچ چيز نمي تواند

[ صفحه 316]

جايگزين آن گردد. [538] بايد توجه داشت كه رضايت الهي تنها به لقلقه ي زباني كسب نمي گردد، بلكه به دنبال رعايت حدود الهي است كه بر اساس عنصر حق مداري، گستره اي به وسعت عالم هستي را تحت پوشش قرار داده است. [539] .

در اين تلاش مستمر، تنها بايد از او مدد جست و بر او توكل نمود؛ توكلي كه او را به سوي خدا و منزل سعادت اخروي رهنمون سازد:

«اتوكل علي الله توكل الانابه اليه، و استرشده السبيل الموديه الي جنته، القاصده الي محل رغبته.» [540] .

مولفه ي سياسي

برترين بندگان خدا در پيشگاه او، رهبر عادلي است كه خود، هدايت شده و ديگران را هدايت مي كند، سنت شناخته شده را برپا داشته و بدعت ناشناخته را بميراند، چرا كه سنت ها روشن و نشانه هاي آن برپاست. بدترين رهبر و

زمامدار نيز، رهبر ستمگري است كه خود گمراه شده و مايه ي گمراهي ديگران مي گردد و سنت پذيرفته شده را مي ميراند و بدعت ترك شده را زنده مي كند. [541] حضرت (ع) خود در كليه ي امور دولتي، اجتماعي و فردي نسبت به تعهدات و عهد و پيمان هايي كه با مردم داشت، وفادار بود و آن را از اوصاف مردان الهي مي شناخت؛ مرداني كه حاضرند جان خود را سپر بلاخيز تعهدات خويش قرار دهند، چون به نيكي مي دانند كه هيچ فريضه اي الهي به پاي تعهد

[ صفحه 317]

به عهد و پيمان نمي رسد. [542] .

آيا انزواي 25 ساله ي حضرت (ع) در برابر ناملايمات روزگار و حتي برخوردهاي ناجوانمردانه با همسرش، دختر رسول الله (ص)، غير از عمل به تعهدي كه نسبت به رسول خدا (ص) داشت و يا رعايت حدود و ثغور الهي، دليل ديگري مي تواند داشته باشد؟ [543] و آيا درنگ او در كشتن پهلوان عرب در جنگ احزاب، غير از رعايت حدود و كسب رضايت الهي، مي تواند توجيه ديگري بپذيرد؟

مولفه ي اقتصادي

اميرمؤمنان (ع) در مراعات حدود الهي و رضايت حضرت حق در مسائل اقتصادي، به اندازه اي شدت عمل نشان مي داد كه او را كشته ي عدالت ساخت. [544] نزديك ساختن جسم داغ به دست برادر در جواب درخواست سهم بيشتري از بيت المال، [545] علتي غير از رعايت حدود الهي نداشت.

رعايت حدود الهي براي كسب رضايت حضرت حق در تمام لحظات زندگاني علي (ع) سايه انداخته بود، به طوري كه حاضر نبود شمعي از بيت المال را صرف مباحثه در امور شخصي نمايد. [546] جراحت هزار ضربه شمشير براي او

در راه خدا، از اين كه در فراش و رختخواب بميرد راحت تر

[ صفحه 318]

بود. [547] به خدا سوگند مي خورد تا عمر باقي است و شب و روز برقرار است و ستارگان در آسمان در پي هم طلوع و غروب مي كنند، هرگز دست به تقسيم ناعادلانه ي بيت المال نزده و از طريق ناصواب در پي اهداف خويش نخواهد رفت، چرا كه او بر اساس عنصر واقع نگري و خدا محوري به نيكي پي برده بود كه بخشيدن مال در غير مورد آن، تبذير و اسراف است؛ اعم از اين كه مال شخصي باشد يا از آن بيت المال؛ چرا كه اين امر گرچه در دنيا باعث سربلندي صاحب مال مي گردد، در آخرت موجب سرافكندگي وي خواهد شد، و گرچه بعضي او را گرامي دارند، نزد خداوند به خواري شمرده مي شود. هيچ كس مال خويش را در غير راهي كه خداوند فرمود مصرف نكرد و به غير اهلش نسپرد، جز اين كه سرانجام خداوند او را از سپاسگزاري آنان محروم ساخت و محبتشان را متوجه ديگري نمود، و اگر روزي محتاج آنها شود، بدترين رفيق و ملامت كننده ترين دوست خواهد بود! [548] .

مولفه ي نظامي

اين عنصر در دوره ي كوتاه زمامداري حضرت (ع) بيش از همه جلوه نمود. بخشي از دوران حكومت ايشان در پي جنگ با قاسطين، مارقين و ناكثين سپري گرديد. همچنان كه اقدام حضرت (ع) به جنگ، به اذن الهي صورت مي گرفت: «الا و قد امرني الله بقتال اهل البغي و النكث و الفساد في الارض»، [549] كليه ي دستورات و فرامين حضرت (ع) نيز در طول جنگ ناشي از رعايت حدود

الهي بود؛ چه آن كه قبل از شروع جنگ به ياران و لشكريان خويش

[ صفحه 319]

مي فرمود كه در طول مسير و برخورد با مردم و احشام آنها و حتي طبيعت، مراعات حدود الهي را نموده و از حدي مشخص شده تجاوز نكنند. [550] در متن جنگ و قتال، دستور مي داد كه در مورد وضعيت اسرا و ضعفا همواره ناظر حدود الهي باشند و هر شمشيري را كه حركت مي دهند همواره بينش و جايگاه عملي و ارزشي آن را از قبل مشخص سازند: «حملوا بصائرهم علي اسيافهم.» [551] و همواره اظهار مي داشت:

«بدانيد نصرت و پيروزي از آن خداوند متعال است.» [552] بعد از جنگ نيز همواره نسبت به تعهدات اعلام شده پايبند بود، به طوري كه حتي حاضر بود در راه آن، جان خويش را فدا نمايد. [553] .

[ صفحه 323]

عنصر انسان مداري

انسان مداري در استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين علي

اشاره

عنصر واقع نگري استراتژي فرهنگي، حكايت از اين واقعيت داشت كه انسان در نظام تكوين با ويژگي هاي خاصي و در پي هدف معيني خلق شده است. عنصر حق مداري نيز حاكي از اين حقيقت بود كه انسان با تعريف و هويت خاصي به وجود آمده و تنها با ايجاد شرايط مندرج در آن، امكان دستيابي به انسان ايده آل ممكن مي گردد. در عنصر كمال جويي، مشخص شد كه كمال يك شيء با حصول چيزهايي ممكن مي گردد كه از سنخ وجودي آن باشد، و كمال انساني در اين بود كه كليه ي مراتب وجودي مندرج در نظام تكوين، تحصيل شود.

در قاموس امام (ع)، انسان موجودي است كه بعد از طي مراحل تكويني جهان،

پاي به عرصه ي وجود نهاده است و همه ي كاينات در پي ايجاد زمينه و شرايطي بودند كه اين موجود تحقق يابد؛ گويا هستي آنها بدون آفرينش انسان ناتمام مي ماند. [554] او موجودي است كه براي بقا آفريده شده است، نه براي فنا؛ اخروي است، نه دنيوي؛ [555] اوصاف آخرت با ماهيت او همسوست، نه

[ صفحه 324]

ويژگي هاي دنيوي. هر نوع اقدامي در جهت ويژگي هاي دنيوي به منزله ي دوري از اصل و هدف اصلي خلقت است. [556] .

در اين عرصه، انسان متكامل به شخصي اطلاق مي گردد كه تمام فعاليت هاي شخصي و اجتماعي او در راستاي سياست ها و خط مشي هاي برخاسته از عنصر كمال جويي انساني باشد و با هر گامي، استعدادي به فعليت رسيده و زمينه ي شكوفا سازي استعدادهاي انساني ديگر را فراهم سازد.

چنين انساني همواره از بينش و بينايي خاصي برخوردار خواهد بود و به حوادث و تحولات گذشته و حال به ديده ي ابزاري نگاه خواهد كرد تا با تجزيه و تحليل و تركيب منطقي آنها با شرايط آينده، بهترين شرايط و رويكرد را براي ادامه ي مسير انتخاب نمايد. [557] انسان رهرو، هيچ وقت خود را در وضع موجود متحير نمي بيند، بلكه تجربيات گذشته و موقعيت فعلي را پايه ي ارتقاي حركتي خود قرار مي دهد. شرايط آتي به عنوان چراغ هدايت، همواره او را در مسير اصلي نگه مي دارد و از كوچك ترين انحراف حاصل شده، به جد جلوگيري مي كند. او به خوبي مي داند كه كوچك ترين كوتاهي و غفلت، مساوي با سرگرداني و افتادن در مسيري خواهد بود كه نتيجه اي جز سركشي و طغيان و همسويي با شيطان

نخواهد داشت. [558] .

در منظر علي (ع) همه چيز براي انسان ايجاد شده است. او نبايد كاري را انجام دهد كه مخالف سنت تكوين باشد و همواره در هر انتخابي بايد به عاقبت و نتيجه ي آن بينديشد. [559] بايد امري را انتخاب كند كه در راستاي هدف

[ صفحه 325]

نهايي خلقت انساني باشد و انسان را هر لحظه به قرب الهي نزديك سازد. [560] .

حضرت (ع) بهترين و روشن ترين مثال را مطالعه ي وضعيت گذشتگان مي دانست و اظهار مي داشت:

«اگر خردمنديد آيا در زندگاني پدرانتان آگاهي و عبرت آموزي نيست؟ مگر نمي بينيد كه گذشتگان شما باز نمي گردند؟ و فرزندان شما باقي نمي مانند؟» [561] .

و هشدار مي داد به هوش باشيد:

«كمالات انساني را ارزان نفروشيد، مگر متوجه نمي شويد كه در گذشت شب و روز حوادثي اتفاق مي افتد؟ يكي مي ميرد و بر او مي گريند و بر باقي مانده ي او تسليت مي گويند، ديگري در بستر بيماري افتاده و به عيادت او مي روند و افرادي در حال احتضار و جان كندن هستند. پس نبايد در تصميم ها تنها به عواقب دنيوي توجه نمود، بلكه عاقبت و نتايج اخروي آن بيش از موارد ديگر نيازمند دقت است.» [562] .

از اين رو بر اساس عناصر و مباني استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين (ع)، انسان شايسته كسي است كه در تمامي رفتارهاي خويش به همسويي عواقب آن با ساختارهاي انساني توجه مي نمايد، براي دستيابي به اطلاعات صحيح و صائب، به سخنان حكيمانه گوش فرا داده و هدايت آنها را مي پذيرد و همواره دست به دامن هدايت كساني مي زند كه آشنا به

راه بوده و از چالش هاي آن خبر مي دهند. به دقت مراقب رفتارهاي خويش است تا مبادا گمراه شده و از

[ صفحه 326]

مسير اصلي دور گردد. گام هاي زندگي را با احتياط برداشته و به نيكويي انجام مي دهد، همه ي موانعي را كه در مسير دستيابي به درجات اخروي باشد با قوت از سر راه خويش برداشته و با خواسته ها و هواهاي نفس مبارزه مي كند و آرزوهاي دروغين را طرد كرده و استقامت و صبر در برابر سختي هاي راه را مركب نجات خويش قرار مي دهد. مدت عمر دنيوي را فرصتي مي شمارد كه بتواند توشه و نيازمندي هاي مراحل بعدي را فراهم سازد. [563] همواره شيوه ي زندگي و عاقبت گذشتگان را مايه ي عبرت خود قرار مي دهد. [564] هر موفقيتي را با به كارگيري اندوخته هاي نظري و تجربي آن، براي دستيابي به مراتب بعدي ارج نهاده و با پندآموزي از غفلت هاي حاصل شده در انجام اموري كه در راستاي مراتب وجودي آنها نبوده است، امكان تخلف را به صفر مي رساند. [565] .

ظهور عنصر انسان مداري در مولفه هاي قدرت ملي
مولفه ي اجتماعي و فرهنگي

لزوم سنخيت داشتن رفتارهاي انسان با مراتب وجودي او ايجاب مي كند كه در تمامي رفتارهاي اجتماعي، اعم از رعايت قوانين، مقررات، آداب و سنن اجتماعي و اخلاقي توجه عمده به حقايق و واقعيت هايي باشد كه همسو با زندگي انساني بوده و در راستاي استراتژي حيات طيبه است. گستره ي اين امر، دامنه ي وجودي انساني است و شامل تمام مراحل و مراتب زندگي مي گردد. به همين دليل، مردم از تقليد كوركورانه ي حركات اجتماعي و سياسي ممنوع گرديده اند و از آحاد مردم خواسته شده رأسا در امور خويش تصميم گرفته و

[ صفحه

327]

راه هدايت و سعادت را برگزينند. [566] حتي در تربيت نسل جوان، توجه عمده به آيين و آدابي است كه آنان در آينده با آن مواجه خواهند شد و از حقوق والدين است كه آنها را براي روبه رو شدن با چنان وضعيتي تربيت نمايند: «لا تقسروا اولادكم علي آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم.» [567] .

در مورد گزينش دوست و محيط اجتماعي آمده است كه پيوسته سعي كنيد با افراد آگاه و دانشمند مصاحبت نماييد. [568] در انتخاب لباس و ساير آداب اجتماعي تذكر مي داد كه همواره شئون شخصي و اجتماعي خود را حفظ كنيد. تأكيد حضرت (ع) بر اين بود كه شخصيت انساني چيزي نيست كه به راحتي بتوان از دست داد، و يا با هر چيزي معاوضه نمود. [569] در روايت آمده كه حضرت علي (ع) روزي در مسجد رسول خدا (ص) با مردي روبه رو شدند كه قيافه ي خود را به صورت زنان درآورده و با ظاهري فريبنده در انظار عمومي ظاهر شده بود. حضرت (ع) با شدت با اين شيوه ي رفتاري برخورد نمود و فرمود: «هرچه زودتر مسجد پيامبر را ترك كن اي كسي كه مشمول لعنت رسول خدا هستي....» [570] .

در معاشرت هاي اجتماعي اجازه نمي داد هر كس به هر نحوي كه مي خواهد پشت سر ديگران سخن براند، [571] و اظهار مي داشت:

[ صفحه 328]

«وقتي انسان از برادرش، اطمينان و استقامت در دين و درستي راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته ي مردم درباره ي او گوش ندهد. چه بسا افرادي سخني گويند كه واقعيتي ندارد، چنان كه هر تيري

به هدف نمي خورد.» [572] .

در اصلاحات اجتماعي عقيده داشت كه اصلاحات اجتماعي، يك امر عمومي است و همه ي اصناف جامعه بايد در آن دخيل باشند. جامعه در صورتي اصلاح خواهد شد كه همه ي مردم دست به دست هم داده و مشكلات را رفع نمايند: «ان الرعيه طبقات، لا يصلح بعضها الا ببعض.» [573] مرزي را براي اجراي قوانين و مقررات اجتماعي نمي شناخت و همه را در قبال آن مساوي مي دانست. ملاك حضرت (ع) انسان بماهو انسان بود؛ نه خويشاوندي در آن اثر مي گذاشت، نه مسلماني و غيرمسلماني.

«علي بن ابورافع» كليددار بيت المال در زمان خلافت حضرت علي (ع) نقل مي كند كه در ميان اموال بيت المال، گردنبند طلايي بود كه در جنگ بصره نصيب سپاه اسلام شده بود. با رسيدن ايام عيد قربان، دختر اميرالمؤمنين (ع) به قيد «عاريه ي مضمونه ي مردوده»، آن را به مدت سه روز عاريه گرفت. وقتي مولاي متقيان از اين قضيه آگاه شد، فرمود: هر چه زودتر، ابورافع را حاضر كنيد. پس از حضور ابورافع، مكالمه ي زير بين آن دو صورت گرفت:

علي (ع): ابورافع! تو داري به مسلمانان خيانت مي كني؟!

ابن ابوابي رافع: يا اميرالمؤمنين! معاذ الله كه من به مسلمانان خيانت كنم.

علي (ع): تو چگونه گردنبندي را كه متعلق به عموم مسلمانان است، بدون اجازه ي من و آنها به دختر من تحويل داده اي؟!

[ صفحه 329]

ابن ابوابي رافع: يا اميرالمؤمنين! او دختر شماست، و من به عنوان «امانت مضمونه ي مردوده»، آن را به مدت سه روز در اختيار وي قرار داده ام، خود نيز از مال خويش آن را ضمانت كرده ام

و من متعهد هستم كه گردنبند را سالم به جاي خود برگردانم.

علي (ع): همين امروز آن را به جايش برگردان. مبادا ديگر چنين كاري تكرار شود كه تو را به شدت تنبيه مي كنم. اين را بدان كه اگر دخترم بدون قيد «عاريه ي مضمونه ي مردوده» آن را تحويل مي گرفت، در اين صورت او نخستين زن هاشمي مي بود كه دستش را در راه دزدي قطع مي كردم.» [574] .

برخورد حضرت (ع) با برادرش عقيل [575] و يا پسر عمويش ابن عباس [576] در اين موارد شهره ي عام و خاص مي باشد.

وقتي به او خبر رسيد كه با تعدي بر زن يهودي، خلخال از پاي او كنده اند، بدون اين كه مردم در مقابل اين عمل متجاوزين عكس العملي نشان دهند، فرمود:

«اگر بعد از شنيدن اين حادثه مرد مسلماني از غصه بميرد، نه تنها مورد سرزنش واقع نمي شود، بلكه نزد من به شايستگي ياد مي شود.» [577] .

در برخوردهاي اجتماعي به عاملان و فرمانداران سفارش مي نمود كه با مردم با حالت و چهره ي عبوس روبه رو نگردند، به آنها بهتان نزنند و به خاطر رياست، به مردم بي اعتنايي نكنند، و افزون طلبي نداشته باشند، چه آن كه همه ي

[ صفحه 330]

مردم برادران ديني و در استخراج حقوق، كمك كاران هستند. [578] .

مولفه ي سياسي

ايجاد زمينه هاي مشاركت در عرصه هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي، تأمين خواست هاي مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسي و عمومي آنها، شاخص زيربنايي براي مردم گرايي و توجه به شخصيت هاي انساني است. توجه به شاخصه هاي انساني در جوامع بشري يكي از ارزش هاي مهم اجتماعي است. علي

(ع) سمبل اين ارزش در تاريخ بشري است و مي توان آثار آن را در خطبه ها و نامه ها و پندهاي مكتوب ايشان ملاحظه نمود:

«فرزندم! خود را معيار عمل خويش با مردم قرار بده، آنچه بر خودت خوشايند است بر مردم نيز روا بدار و از آنچه گريزان هستي، بر مردم مپسند. همان گونه كه ستم بر خويش را روا نمي داري، بر مردم نيز ستم مكن. با مردم به نيكي رفتار كن همان گونه كه دوست داري با تو به نيكي رفتار كنند. هر رفتاري كه در حق خود بر نمي تابي، بر ديگران نيز خوش مدار. آنچه بر خود مي پسندي، بر ديگران نيز بپسند. آنچه نمي داني به زبان نياور، گرچه دانسته هاي تو اندك باشد، و گفته اي كه نمي پذيري درباره ي تو گفته شود، به ديگران مگو.» [579] .

امام (ع) با مردم به نيكويي رفتار مي كرد و هرگز طاقت شنيدن اخبار ناگوار و بدرفتاري با مردم از طرف عاملان حكومتي را نداشت، زيرا او بر اين عقيده بود كه انسان از شرافت ذاتي برخوردار است و هيچ انساني حق حاكميت و سلطه راني بر او را ندارد. هر نوع انتظاري بايد دو طرفه صورت

[ صفحه 331]

گيرد؛ وقتي حكومت از مردم انتظاراتي دارد و خواهان انجام بعضي چيزهاست، مردم نيز در قبال اين موارد خواهان حقوقي هستند كه حكومت موظف به انجام آنهاست. در منشور حكومتي به مالك اشتر در زمان انتصاب وي به استانداري مصر نوشت:

«... قلب خويش را از محبت و رأفت مردم پر كن، مبادا با آنان چون جانور درنده باشي كه خوردنشان را غنيمت بداني،

زيرا آنان دو دسته اند: يا برادر ديني تو هستند، يا آفرينش مانند تو،........ گرچه گروهي از مردم در باورهاي ديني با تو همگام نباشند، برخورد تو با آنها بايد انساني باشد.» [580] .

يا در نامه اي به محمد بن ابي بكر مرقوم فرمود:

«بال هاي محبت ات را براي مردم بگستر، پهلوي نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار و چهره ي خويش را بر آنها گشاده دار.» [581] .

به روشنفكران حقيقي و دلسوزان سعادت و پيشرفت جوامع انساني گوشزد مي كرد:

«از پراكندگي بپرهيزيد كه (انسان تنها) بهره ي شيطان است، چنان كه گوسفند تك رو طعمه ي گرگ. همواره با اكثريت باشيد و بدانيد كه دست خدا با جمعيت است.» [582] .

مولفه ي اقتصادي

چنانچه گذشت، يكي از مهم ترين اهداف حكومتي حضرت (ع)، ساختن

[ صفحه 332]

جامعه اي با اقتصادي سالم، درآمد بالا و عمران و آباداني بود تا مردم با برخورداري از رفاه نسبي، به معنويات، رشد كمالات و بالا بردن سطح فرهنگ و آگاهي خود بپردازند. در برنامه ها و شاخص هاي اقتصادي امام علي (ع) «انسان»، بارزترين و مهم ترين جايگاه را از آن خود ساخته و تمام برنامه ها در جهت رشد، توسعه و كمال جامعه، حول محور انسان و سعادت او مي چرخد. در اينجا به بخش هايي از زير مولفه هاي اقتصادي امام (ع) اشاره مي كنيم:

الف) فقر و نقش آن در انحطاط جامعه

امام علي (ع) نمي پذيرفت كه در آمد كشور بالا باشد، ولي گروهي از مردم در فقر زندگي كرده و از امكانات تربيتي، آموزشي، بهداشتي... محروم باشند، و يا كشور از عمران و آباداني چنداني برخوردار نباشد. به عقيده ي

علي (ع):

«فقر، بزرگ ترين مرگ است.» [583] .

شكي نيست كه جامعه ي فقير، جامعه اي مرده است كه هيچ گونه تحرك و نشاطي در جهت رشد، توسعه، كمال و شكوفايي انديشه ها ندارد.

علي (ع) به محمد حنيفه فرمود:

«اي پسرم، از فقر بر تو ترسانم، پس از آن، به خدا پناه ببر كه فقر دين را زيان (نقصان) مي رساند و عقل را سرگردان مي نمايد و دشمني پديد مي آورد.» [584] .

به عقيده ي امام علي (ع) كسي كه فقير است، از نظر دين، ايمان و كمالات

[ صفحه 333]

معنوي نمي تواند به مراحل بالا برسد. در درجه ي اول، يك بعد از تكامل و توسعه ي انساني - كه از ديدگاه علي (ع) جايگاه خاصي دارد - معطل مي ماند.

فقر، عقل را سرگردان مي كند. عقل سرگردان چگونه قادر است براي حل مشكلات اجتماعي متمركز شده و راه هاي علم و پيشرفت را طي نمايد؟!

بنابراين، پيامبر دروني انسان كه چراغ هدايت او در مسير رشد و توسعه است نيز كاري از پيش نمي برد و ابعاد ديگر توسعه، معطل خواهند ماند. فقر دشمني پديد مي آورد و وجود دشمني بين مردم آسايش، آرامش و امنيت را، كه از ضروريات اوليه ي گام نهادن در راه توسعه، تكامل و تعامل هستند، از ميان مي برد و در نتيجه، جامعه براي هميشه در جهل و عقب ماندگي خواهد ماند.

يكي از دلايل نكوهش فقر اين است كه شخصيت انسان را ضايع كرده و تحقير مي نمايد. انسان دچار صفات زشت اخلاقي شده و ممكن است به ستايش و چاپلوسي يا نكوهش بي مورد افراد بپردازد. امام

(ع) براي نجات از فقر به درگاه خدا پناه برده، مي فرمايند:

«خدايا آبرويم را به توانگري نگاه دار و حرمتم را به تنگدستي ضايع مگردان تا از بندگان روزي خوارت روزي خواهم و از آفريدگان بدكردارت مهرباني جويم و به ستودن كسي مبتلا شوم كه به من عطايي ارزاني داشته و به نكوهيدن آن كسي فريفته گردم كه بخشش خود را از من بازداشته.» [585] .

حضرت علي (ع) «قبر را بهتر از فقر» مي داند، چرا كه در قبر، انسان دچار ذلت و خواري نمي شود، ولي فقر بدتر از آن را نيز به دنبال خواهد داشت. از آنجا كه حفظ گوهر شخصيت، عزت و مناعت طبع انسان ها از

[ صفحه 334]

رئوس برنامه هاي حضرت علي (ع) بود، برنامه هاي وسيعي را براي ريشه كن ساختن فقر آغاز كرد تا هم در بعد فردي انسان ها نشاط، خلاقيت، شادابي و اميد به زندگي را دريابند و هم اثرات آن در بعد اجتماعي ظاهر شده و جامعه به سوي رشد، توسعه و كمال حركت نمايد.

به عقيده ي امام (ع)، كمك هاي مقطعي به نيازمندان، گرچه كار پسنديده اي است، اساسي نيست؛ به همين دليل دستوراتي به مالك اشتر صادر فرمود تا معضل فقر را براي هميشه حل كند. افراد نيازمندي كه قادر به كار نيستند براي هميشه تحت پوشش دولت درآيند تا بتوانند با اطمينان خاطر از مستمري خود، به ديگر برنامه هاي زندگي بپردازند، و اگر امكان نجات ايشان از فقر وجود دارد، دولت بايد هر چه زودتر به اين كار اقدام ورزد. [586] امام (ع) خطاب به مالك مي فرمايند:

1- سهمي دايمي از

بيت المال براي اين گروه اختصاص ده.

2- از محصولات مزارع دولتي نيز سهمي براي آنان تعيين كن.

3- به طور عادلانه حقوق همه ي محرومين را، چه آنها كه در مركز زندگي مي كنند و چه آناني كه در دورترين نقطه ي كشور ساكنند، به آنان برسان.

4- مبادا قدرت و نعمتي كه از آن برخورداري موجب شود كه از اين گروه غافل بماني، چون براي اين غفلت تو هيچ عذر و بهانه اي پذيرفته نيست و اين بهانه كه به خاطر رسيدگي به كارهاي بزرگ و مهم، آنان را فراموش كردي مورد قبول نيست.

5- بايد سرپرستي و رسيدگي به افرادي را كه به تو دسترسي ندارد و با چشم حقارت و پستي به آنها نگريسته شده و خوار و بي چيز قلمداد مي شوند، به عهده بگيري.

[ صفحه 335]

6- براي رسيدگي به حال و كار اين طبقه ي محروم، از ياران بسيار امين و مورد اطمينان خود استفاده كن تا گزارش هاي دقيق در مورد احوال و گرفتاري آنان را برايت بازگو كنند.

7- چنان با جديت در رسيدگي به حقوق اين طبقه ي محروم رفتار كن كه در پيشگاه خدا كوتاهي نكرده باشي.

8- در ميان تمام طبقات ملت، اين قشر از همه، به عدالت و انصاف نيازمندترند.

9- هميشه نسبت به اداي حقوق اين گروه، در پيش خود شرمنده باش، كه شايد كوتاهي كرده باشي. [587] .

اين ميزان از توجه به فقرا و محرومين جامعه از سوي حضرت علي (ع) نشان مي دهد كه فقرزدايي به طور كامل از اولويت هاي برنامه هاي اقتصادي علي (ع) بوده است،

زيرا كشوري كه بخش عظيمي از مردم آن فقير باشند، يا با مشكلات اقتصادي زندگي كنند، داراي مردمي پژمرده، خوار، ذليل، چاپلوس، تملق گو، بي بهره از بهداشت و... خواهد بود كه هر لحظه نگاهشان به دست ديگران است. در چنين جامعه اي خلاقيت، نوآوري، اميد به زندگي، عشق به كار و تلاش و... رخت بربسته و مردم هميشه نگران حال و آينده ي خود هستند. اگر چه نرخ درآمد سرانه و صادرات هم بالا برود و عده اي صاحب ثروت هاي بادآورده ي كلان گردند يا نام كشور در صادرات فلان محصول در رديف اول آمارهاي بين المللي قرار گيرد، در چنين جامعه اي شخصيت و عزت نفس انسان ها لگدكوب شده و ارزش هاي والاي انساني جاي خود را به پول و حاكميت سرمايه مي دهند. در حالي كه علي (ع) تمام رشد و پيشرفت صادرات

[ صفحه 336]

و بالا رفتن سرمايه را، به خاطر بهبود وضع انسان هاي جامعه، حفظ عزت نفس آنها و حاكميت ارزش هاي الهي و انساني مي خواهد.

چنين جامعه اي فاقد شروط لازم براي نيل به رشد، توسعه و كمال است، زيرا در جامعه اي با ويژگي هاي فوق، اين بعد به طور كلي فراموش شده و در توسعه ي جامعه همانند كودك ناقص الخلقه، فقط بعضي از ابعاد آن رشد پيدا مي كند. بنابراين، ريشه كن ساختن فقر از جامعه، مهم ترين مراحل و حتي از پيش شرطهاي رشد، توسعه و كمال است. [588] .

ب) ماليات يا درآمد دولت

يكي از منابع درآمد دولت، ماليات است. هدف از گرفتن ماليات، بهبود اوضاع اقتصادي و رسيدگي به نيازهاي جامعه است. امام علي (ع) «فقر را بلا و فراخي مال

را يكي از نعمت هاي خدا» [589] مي دانست و هميشه سعي مي كرد مردم را از اين نعمت بهره مند ساخته، تا سطح زندگي اقتصادي مردم بالا برود، سپس با گرفتن ماليات از آنان، ديگر نابساماني هاي اقتصادي جامعه را اصلاح نمايد.

بنابراين، امام (ع) بيش از آنچه به گرفتن ماليات توجه نشان دهد به بهبود وضع مردم و بالا رفتن توليدات آنها توجه مي كرد. امام (ع) خطاب به مالك اشتر مي نويسد:

«و در كار خراج چنان بنگر كه صلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان، به صلاح ديگران است و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد؛ كه مردمان

[ صفحه 337]

همگان، هزينه خوار خراجند و خراج دهندگان. بايد نگريستنت به آباداني زمين بيشتر از ستودن خراج باشد كه ستودن خراج جز به آباداني ميسر نشود. آن كه خراج خواهد و به آباداني نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز به اندكي راست نيايد، و اگر از سنگيني ماليات شكايت كردند...، بار آنان را سبك گردان، چندان كه مي داني كارشان بدان سامان پذيرد.» [590] .

امام (ع) چنين استدلال مي كند كه سبك كردن ماليات مردم، بر حاكم سنگين نيست. علاوه بر آن، همانند اندوخته اي نزد مردم خواهد ماند. به اين صورت كه زمين هاي بيشتري آباد شده و با برداشت محصولات بيشتر، شهرها نيز به آباداني مي گرايند و با بالا رفتن سطح زندگي مردم و آباداني مزارع و شهرها، ماليات بيشتري وصول مي شود. مردم نيز نسبت به حكومت اطمينان و اعتماد پيدا خواهند كرد و حاكم مي داند

كه در مواقع نياز، از پشتيباني مردم برخوردار است.

«و زمين جز با تنگدستي ساكنان آن ويران نشود و مردم شهرها هنگامي تنگدست گردند كه واليان روي به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه ي عبرت است كمتر سود بردارند.» [591] .

[ صفحه 338]

بنابراين، در گرفتن ماليات نيز «انسان» و بهبود زندگي مادي او، محور اصلي را تشكيل مي دهد. به عقيده ي امام (ع) حكومت هايي كه اطمينان به بقاي خود ندارند از هر راهي، حتي با وارد آوردن فشار اقتصادي از مردم ماليات مي گيرند.

در مورد روش گرفتن ماليات و نوع برخورد مأمورين دولتي با مردم، امام (ع) دستورات ارزشمندي خطاب به مأمورين ماليات صادر فرموده اند كه در تمام آنها شخصيت و عزت نفس مردم حفظ، و خدشه دار شدن طبع بلند آنها به شدت نهي شده است. به عقيده ي امام (ع) تمام كارگزاران دولت، خدمتگزار مردمند و حق درشتي و فخرفروشي نسبت به آنان را ندارند. امام (ع) خطاب به مأمورين مالياتي مي نويسد:

«... مسلماني را مترسان، و اگر او را خوش نيايد، بر سرزمين وي مران، و بيش از حق خدا از مال او مستان. چون به قبيله رسي، بر سر آب فرود آي و به خانه هايش داخل نشو، پس آهسته و آرام سوي ايشان رو تا به ميان آنان رسي و سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهي مكن، سپس بگو بندگان خدا، مرا ولي خدا و خليفه ي او سوي شما فرستاد تا حقي را كه خدا در مال هاتان نهاده از شما بگيريم، آيا خدا

را در مال هاي شما حقي هست تا آن را ادا سازيد و به ولي او بپردازيد؟ اگر كسي گفت نه، متعرض او مشو و اگر كسي گفت آري، با او برو، بي آنكه او را بترساني يا بيمش دهي يا بر او سخت گيري يا كار را بر او سخت گرداني. آنچه از زر يا سيم به تو دهد بگير و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بي رخصت او ميان آن داخل مشو كه بيش تر آن گله، از آن اوست؛ و چون به رمه

[ صفحه 339]

رسيدي چونان كسي به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگي دارد يا خواهد كه آنها را بيازارد، و چارپايان را از جا مگريزان و مترسان و با صاحب آن در گرفتن حق خدا بدرفتاري مكن. پس مال را دو بخش كن و صاحب مال را مخير گردان و هر بخش را كه برداشت معترض او مشو، پس پيوسته چنين كن تا آنچه از مال او باقي مي آيد، حق خدا را ادا كردن شايد. پس حق خدا را از او بگير - و اگر گمان زياد كند - و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذير. سپس هر دو بخش را به هم بياميز و همچون بار نخست قسمت كن، تا حق خدا را از مال او بستاني.» [592] .

اگر چه مصاديق مذكور در جامعه ي پيچيده ي امروزي، به سختي پيش مي آيند، ولي دستورالعمل فوق بيانگر يك برخورد انساني است و برخورد انساني زمان و مكان نمي شناسد. هرچند نامه ي فوق فرماني ساده براي گرفتن ماليات است، در آن صدها نكته ي اخلاقي

و انساني نهفته است كه رهبران سياسي بايد آن را در هر زمان و مكاني مورد توجه قرار دهند. آنچه در اين نامه موج مي زند اخلاق، انسانيت، متانت و احترام به شخصيت انسان هاست.

طبيعي است هر نظام سياسي كه با اين متانت و وقار و با اين منطق با مردم خود روبه رو شود، نوعي محبت، دلسوزي و احساس مسؤليت در مردم ايجاد مي كند، به طوري كه آنان آماده ي هرگونه فداكاري در راه كشور و نظام سياسي آن مي گردند.

امام (ع) در نامه اي ديگر به يكي از مأمورين ماليات، [593] او را فرمان مي دهد

[ صفحه 340]

كه مردم را نرنجاند و آنها را دروغگو ندانسته و به خاطر اين كه رئيس است، روي از آنان برنگرداند. اگر چه امام (ع) مي دانست كه ممكن است مردم براي ندادن ماليات دروغ هم بگويند، مي خواست بدون اذيت و رنجش مردم، احساس امنيت و آرامش رواني در آنها به وجود آيد. به فرض كه چند بار هم دروغ بگويند، ولي حس اعتماد به آنها موجب مي شود كه دفعات بعدي در خود احساس شخصيت كرده و دروغ نگويند. ارزش اين نوع تربيت مردم، بسيار بالاتر از مالياتي است كه با اتهام به آنها و تفتيش اموال گرفته شود.

امام (ع) در نامه اي ديگر خطاب به مأموران مالياتي مي فرمايند:

«... پس خودتان انصاف به مردم را روا داريد و در برآوردن حاجت هاي آنان شكيبايي ورزيد، كه شما رعيت را گنجورانيد و امت را وكيلان و امامان را سفيران. حاجت كسي را روا ناكرده مگذاريد و او را از آنچه مطلوب اوست باز مداريد

و براي گرفتن خراج، پوشش زمستاني و تابستاني - رعيت - را مفروشيد و چارپايي را كه بدان كار كنند و بنده اي را - كه در اختيار دارند - و براي درهمي كسي را تازيانه مزنيد و دست به مال كسي مبريد، نمازگزار باشد يا پيمان مسلمانان را عهده دار.» [594] .

بنابراين درگرفتن ماليات، كه مهم ترين ركن درآمد بود، حفظ شخصيت مردم و وارد نكردن فشار مالي بر آنان، در اولويت اول قرار دارد. امام (ع) ترجيح مي داد كه درآمد ملي پايين بيايد - و تبعات آن را مي پذيرفت - ولي حاضر نبود

[ صفحه 341]

شخصيت انساني لكه دار شده يا به عنوان فردي دروغ گو معرفي گردد، يا به كسي توهين شود. در اجراي برنامه هاي اقتصادي نيز علي (ع) توسعه ي انساني را فراموش نمي كرد و حتي آن را مهم تر مي شمرد. [595] .

مولفه ي نظامي

در فصل پيشين با رهيافت هاي مختلف در خصوص قدرت نظامي آشنا شديم و در يك جمع بندي آنها را به دو بخش عمده ي موافقين و مخالفين قدرت نظامي تقسيم كرديم. در اين تقسيم بندي علي (ع) جزء گروهي قرار مي گيرند كه وجود نيروهاي نظامي را در جامعه ضروري مي دانند و ضرورت آنها را ناشي از فوايدي مي دانند كه از وجود آنها در جامعه ايجاد مي گردد.

يعني نيروي نظامي في نفسه ارزش ذاتي و هويت استقلالي ندارد، بلكه اعتبار و ارزش خود را از دستاوردهاي وجودي خويش كسب مي كند. حضرت (ع) ضرورت آنها را ناشي از ايجاد آرامش، و ابزاري براي مبارزه با اشرار و متجاوزان مي دانستند:

«سپاهيان - به فرمان خدا - دژهاي استوار رعيت و شكوه

واليان و عزت دين و موجب ايمني راه ها و آسايش مردمانند، و كار توده ي مردم جز به وجود آنها استقامت نپذيرد.» [596] .

حضرت (ع) از نيروي نظامي امنيت جامعه، استواري رعيت و عزت دين را مي خواست و شاخصه ي اصلي ارتقاي توان و آمادگي رزمي را در روحيات و شايستگي هاي رزمندگان و فرماندهان مي ديد:

«از بين سربازان كسي را به فرماندهي برگزين كه نزد تو در پيروي از

[ صفحه 342]

خدا و رسول او (ص) و امام تو از ديگران شايسته تر و دامنش از همه پاك تر و بردباري و شكيبايي اش در مصايب از ديگران بيشتر باشد.. و زود پوزش بپذيرد و با زيردستان مهربان و در برابر دشمنان سختگير باشد. خشونت، او را از جاي بدر نبرد و سستي و ناتواني او را ننشاند.» [597] .

بر اين اساس در انتصاب فرماندهي لشكرها و جبهه هاي جنگ تأكيد بر روحيات جنگي و صفت ايثار و شجاعت مي نمود:

«بايد برگزيده ترين سران سپاه تو آن باشد كه با سربازان در ياري و همكاري پيش دستي كند، از هر چه در دسترس دارد درباره ي ايشان مضايقه ننمايد و كفاف زندگي سربازان و خانواده ي ايشان را تأمين نمايد.» [598] .

«من مالك اشتر پسر حارث را بر شما (زياد بن نصر و شريح بن هاني) و سپاهياني كه تحت امر شما هستند، به فرماندهي انتخاب نمودم. گفته ي او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد، و او را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك، نه سستي به خرج داده، و نه دچار لغزش مي شود، نه در

آنجايي كه شتاب لازم است كندي دارد، و نه آنجا كه كندي پسنديده است، شتاب مي گيرد.» [599] .

براي دفع تجاوزات خارجي بر اين اعتقاد بود كه همه بايد در برابر دشمن، يد واحده بوده و تمام اختلاف ها را كنار گذارند و حق و حقوق راستين خود را فداي اعتلاي جامعه نمايند؛ چنان كه در دوره ي سكوت و خانه نشيني،

[ صفحه 343]

براي دفع زياده خواهي ابرقدرت هاي «روم و ايران» در كنار خلفا مي جنگيد و از هر نوع همكاري كوتاهي نمي كرد و حتي فرزندان خود را براي كمك به آنها به جبهه اعزام مي نمود، بدون اين كه توجهي به قضيه ي غصب خلافت نمايد. [600] .

حضرت (ع) در دوره ي زمامداري خويش براي ايجاد امنيت اجتماعي، براي اولين بار در جهان اسلام، اقدام به تعيين «صاحب الشرطه» (رئيس شهرباني) نمود و براي نظارت بيشتر و دقيق تر در امور كارگزاران، سازمان پليس مخفي (عيون) را تأسيس و سازماندهي كرد. [601] .

حضرت استفاده از شمشير و زور را آخرين ابزار ممكن براي دفع فساد از جامعه مي شناخت، چه آن كه از جنگ اصلاح را مي طلبيد. جنگ را چون عمل جراحي براي دفع عضو فاسد از بدنه ي جامعه مي دانست. از اين رو، تا زماني كه تمام راه هاي امكان هدايت دشمن بسته نشده بود، اجازه ي پيكار نمي داد. [602] حتي راه تقيه را براي دفع نزاع و دشمني تا زماني كه ضربه به اعتقادات و ارزش هاي ذاتي نمي زد، اجازه مي داد؛ چنان كه با يك آينده نگري ژرف انديشانه، درباره ي معاويه فرمود:

«به زودي معاويه شما را به بيزاري و بدگويي من وادار

مي كند، [603] بدگويي را به هنگام اجبار دشمن اجازه مي دهم، كه مايه ي بلندي درجات من و نجات شماست، اما هرگز در دل از من بيزاري نجوييد

[ صفحه 344]

كه من بر فطرت توحيد تولد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بودم.» [604] .

نگاه حضرت (ع) در تمام اين دستورها به انسان و نجات اوست. ظهور انسان مداري و توجه به كمالات او در تمام آنها به وضوح نمايان است. توصيه و تجويز او به جنگ براي هدايت و نجات انسان هاست. توصيه و تجويز او براي شكل گيري قوه اي به نام قوه ي نظامي براي دفع فساد، در راستاي امنيت فردي و جمعي انسان هاست. او هيچ گاه نيروي نظامي را در جهت منافع شخصي و قومي و قبيله اي به كار نبرد، بلكه تنها و تنها انسانيت انسان و نجات او از ضلالت ها و انحراف هاي شيطاني و هدايت وي به سوي روشنايي و سير تكامل انساني، مدنظر او بود. در اين مسير، بدون عنصر هدايت گري يا كمال جويي، شاكله ي اصلي فرامين نظامي حضرت (ع) اعتبار و هويت خود را از دست مي داد.

[ صفحه 349]

ظهور مباني استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين علي در مولفه هاي قدرت ملي

علي و سياست

اشاره

اميرالمؤمنين علي (ع)، انسان با تدبيري بود كه سياست را در مفهوم حقيقي آن به كار مي برد. او از سياست، هدايت را مي طلبيد و سياستي را كه متضمن هدايت و رشد نبود، به كلي نفي مي نمود. اين مشي حضرت (ع)، برخاسته از استراتژي كلي واقع نگري در زندگي ايشان بود. همواره تلاش مي كرد در همه ي امور، حدود الهي را بر اساس واقعيات مسلم جامعه رعايت نمايد. تحقق صواب كاري

را در شرايطي مي دانست كه ويژگي ها و اوصاف ذاتي آن، كه در قالب حدود تكويني تعريف شده است، رعايت گردد. هر نوع اقدامي در جهت حصول امور شخصي و اجتماعي و حكومتي را بدون رعايت حدود آن، نقص بر جامعه و خود آن تلقي مي كرد.

امام (ع) بر اين اعتقاد بود كه حكومت از ضروريات اوليه ي هر جامعه بوده و جامعه بدون مقررات و قوانين و اجراي آنها، پايه هاي تكويني و بقاي خويش را از دست مي دهد. از اين رو، بر اين اعتقاد پا مي فشرد كه وجود حاكم و امير براي هر جامعه اي ضروري است و گريزي از پذيرش آن نيست: انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن.... [605] .

امام (ع) حاكميت را در مفهوم حقيقي و واقعي خويش به كار مي برد و آن را تنها مخصوص خدا مي دانست؛ چرا كه حاكميت را ناشي از مالكيت حقيقي

[ صفحه 350]

برمي شمرد و از آنجا كه لازمه ي حكومت داري، حضور در ميان مردم و اجراي احكام است، اين امر را منوط به اجازه ي خدا مي دانست، كه از ناحيه ي ايشان به پيامبران و مردم ابلاغ و تفويض گرديده است. خداوند از علما تعهد گرفته كه با حضور حجت و ياور، در مقابل اين مسئوليت ها شانه خالي نكرده و براي احقاق حقوق و اجراي احكام الهي و گسترش عدالت، قيام نمايند. [606] .

حدود پنج سال زمامداري حضرت (ع) همه حاكي از اين واقعيت ها و اجراي حدود و ثغور الهي است؛ نحوه ي بيعت مردم با ايشان، شروع حكومت و زمامداري، تقسيم احكام ولايتي، و پيكارهايي

كه با گروه هاي ناكثين، مارقين و قاسطين داشتند، همه دلايلي هستند كه اين مدعي را به محكمي اثبات مي نمايند:

«به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم، در حالي كه تمام روي زمين را پر كرده باشند نمي ترسم و باكي ندارم؛ من آن گمراهي را كه آنها در آن هستند و هدايتي را كه خودم بر آن هستم با چشم خود مي بينم و با يقين به پروردگارم پابرجا مي باشم. من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم و به پاداشش اميدوارم، ولي از اين اندوهناكم كه سرپرستي اين حكومت به دست اين بي خردان و نابكاران افتد؛ بيت المال را به غارت ببرند، آزادي بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده ي خويش سازند، با صالحان نبرد كنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در اين گروه بعضي هستند كه شراب نوشيده و حد بر او جاري شده و برخي از آنان اسلام را نپذيرفتند، تا براي آنها عطايي تعيين گرديد و اگر به خاطر اين جهات نبود، اين اندازه شما را براي قيام و نهضت تشويق نمي كردم و به سستي در كار

[ صفحه 351]

سرزنش و توبيخ نمي نمودم و در گردآوري و تشويقتان نمي كوشيدم و اگر ابا و سستي نمي نموديد رهاتان مي ساختم.» [607] .

حضرت (ع) حاكميت را در شرايطي پذيرفت كه بتواند جامعه را اصلاح نموده و امور را در مدار حركت حقيقي خويش قرار دهد. [608] اصولا اعتبار و ارزش حكومت را در اين مي دانست كه در آن حقي زنده شده و به صاحب اصلي خويش بازگردانده شود. صرف حكومت كردن را، به اندازه ي آب

بيني بز نمي دانست و ارزش دنيوي آن را كمتر از يك جفت نعلين وارفته و پينه خورده مي شمرد.

علي و حكومت اسلامي

حضرت بر اساس مباني استراتژي فرهنگي خويش كه در فصل پيشين از آنها ياد شده، حكومتي را الهي و اسلامي مي دانست كه حائز شرايط و ويژگي هاي زير باشد:

1- اجراي عدالت اجتماعي و سريان آن در همه ي جامعه

اميرالمؤمنين علي (ع) را كشته ي عدالت مي شناسند و در تمام صفحات تاريخ اسلام، نام علي (ع) هميشه همراه عدل و عدالت بوده و تاريخ بشري تاكنون، فردي عادل تر از ايشان به خود نديده است. اين ميزان شهرت حضرت علي (ع) به عدالت، به خاطر پافشاري و اصرار آن حضرت در سراسر زندگي، به خصوص در سيره ي سياسي اش، بر عدالت بود.

عدل را در مفهوم «هر چيز در جاي خويش قرار گيرد»، «العدل وضع كل

[ صفحه 352]

شي موضع ها» و «هر ذي حقي به حق خود برسد»، «و اعطاء كل ذي حق حقه» مي دانست. [609] يعني هر چيزي آن طور باشد كه بايد باشد و هر كاري، آن طور انجام شود كه شايسته است. به عبارت ديگر، هرچيز و هر كس يك ظرفيت وجودي دارند و به كارگيري و بهره مندي از آنها بايد همسو و هماهنگ با اين ظرفيت صورت گيرد. علي (ع) اين نگرش از عدالت را وارد حوزه ي انساني نموده و به راستي درك كرده بود كه ناديده گرفتن ظرفيت وجودي افراد و شايستگي آنها در عرصه هاي اجتماعي چه فاجعه ي بزرگي ايجاد مي كند. [610] گستره ي عدالت او به نحوي بود كه تمام عرصه هاي اجتماعي و حوزه ي اجتماعي و حوزه هاي

فردي را در برمي گرفت و مي فرمود:

«قسم به خدا اگر قبل از من كساني سوء استفاده كرده و بيت المال را دزديده و با آن ازدواج نموده اند و مهريه ي زنان خويش قرار داده اند يا با آن كنيزهايي را خريدند، آنها را باز پس خواهم گرفت و به بيت المال بازخواهم گرداند، زيرا وسعت و فراخنايي در عدالت است و كسي كه از عدل به تنگ آيد، بداند كه در جور و ظلم، در تنگناي بيشتري قرار خواهد گرفت.» [611] .

در مسير زمامداري به او پيشنهاد همراهي و قدرت دهي بيش تر به رؤساي بعضي قبايل را، كردند تا پايه هاي حكومت خويش را استوار نموده و سپس به اجراي احكام بپردازد و با آنها برخورد نمايد و اين اوست كه در پاسخ مي فرمايد:

[ صفحه 353]

«به من پيشنهاد مي كنيد كه به واسطه ي جور و ظلم بر ملت و ضعفا، پايه هاي حكومتم را تقويت كنم و براي خودم يار و ياور و پشتيبان فراهم سازم؟ قسم به خدا اين كار را نخواهم كرد تا هنگامي كه شب و روز، در آمد و رفت است و تا هنگامي كه ستاره اي در آسمان به دنبال ستاره اي حركت كند.» [612] .

چرا كه در نزد او كسي كه سازشكار بوده و در برابر ظالمان تواضع كرده و در پي طمع ها و آرزوهاي شخصي بوده است، نه تنها فرمان الهي را اجراي نكرده، بلكه به خود و جامعه خيانت ورزيده است. [613] چنين كسي امور را از مدار اصلي خويش خارج نموده است، حال آن كه خروج منظومه ي حكومت از مدار اصلي آن، پيامدهاي سويي

دربردارد كه نه تنها دامن خود شخص را مي گيرد، بلكه كل جامعه را در گمراهي و تنگناي معيشتي و زيستي قرار مي دهد و تر و خشك را با هم مي سوزاند، گرچه در ميان مردم موساي پيامبر باشد. [614] اين نظام و سنتي است كه در تكوين عالم هستي نگاشته شده و تغييري در آن رخ نمي دهد و گريزي از آن نيست. [615] .

حضرت (ع) در عرصه ي زمامداري حاضر بود كه شب او را در حالتي كه با غل و زنجير بسته اند بر روي خار سعدان (خاري است نوك تيز) بكشند، ولي خدا و پيامبرش (ص) را در حالتي ملاقات نكند كه به بنده اي ظلم كرده باشد. [616] .

[ صفحه 354]

وسعت اين عدالت را تنها در جامعه ي انساني نمي دانست، بلكه به پهناي جهان هستي مي شناخت و اظهار مي داشت: «سوگند به خدا اگر اقليم هاي هشتگانه را با آنچه كه زير آسمان هاست به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني كنم، هرگز نخواهم كرد...». [617] .

نبايد از اين نكته غافل شد كه بحث عدالت با بحث «بايدها و نبايدهاي» اخلاقي متفاوت است. عدالت در پديده هاي اجتماعي و به تبع آن در علوم انساني، به مفهوم استفاده از بهترين هاي موجود و ممكن در هر زمان و مكان خاص؛ و در جايگاه اجتماعي، توجه به انتخاب بهترين هاي موجود است.

ايشان عدل را در قاموس انساني چهار شعبه مي داند:

1- انديشه و فهم ژرف نگرنده: (غائص الفهم).

2- دانشي به حقيقت پي برنده: (غور العلم).

3- نيكو داوري كردن: (زهره الحكم).

4- در بردباري استوار بودن: (رساخه الحلم). [618] .

دو قسم اول به مفاهيم نظري رفتارهاي انسان برمي گردد و دو مورد ديگر، با ابعاد عملي و بيروني انساني سرو كار دارد. ايشان عدل را «رستگاري و كرامت»، «برترين فضايل»، «بهترين خصلت» و «بالاترين موهبت الهي» [619] مي دانست و آن را «قاموس خلايق» و رعايت آن را موجب افزايش بركات ذكر

[ صفحه 355]

مي نمود. [620] .

به نظر حضرت علي (ع)، جوهره و هسته اصلي ايمان، عدالت است و تمام نيكويي ها از آن سرچشمه مي گيرند. [621] ملاك حكمراني و زمامداري عدل است [622] و آن، محكم ترين اساس و بنياني است [623] كه در نظام اجتماعي وجود دارد. خداوند متعال عدالت را سبب قوام امور زندگاني مردم قرار داده تا از ظلم، نابساماني و گناه در امان بمانند. [624] حيات و پويايي احكام را منوط به رعايت عدالت مي شناسد، [625] چرا كه رعايت آن باعث ظهور ثمرات و آثار مثبتي در جامعه مي گردد؛ مثل:

- استقلال و توانمندي: «من عدل تمكن». [626] .

- نافذ شدن دستورات و احكام رهبري: «من عدل نفسه حكمه» [627] .

- ارتقاي جايگاه شخصيتي رهبري در بين مردم: «من عدل في سلطانه و بذل احسانه اعلي الله شأنه و اعز اعوانه» [628] .

[ صفحه 356]

- مورد توجه قرار گرفتن زمامداري و نحوه ي حكومت رهبري: «من كثر عدله حمدت ايامه». [629] .

- باعث اصلاح امور مي گردد: «العدل قوام البريه، حسن العدل نظام البريه». [630] .

- باعث اتحاد مردم و همراهي با

حكومت مي شود: «استعمل العدل و احذر العسف و الحيف، فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو الي السيف». [631] .

2- رعايت اصل هدايت گري درعين قاطعيت با مخالفين

رويارويي با مخالفين در حكومت اسلامي، از يك ماهيت هدايتي برخوردار است و امام و زمامدار جامعه ضمن اين كه از يك روشنگري حقيقي برخوردار است و مسيرهاي انحرافي را تشخيص مي دهد، از اين كه مردم به آنها توجه و گرايش پيدا نكنند، دچار ناراحتي مي شود. [632] رهبر و زمامدار جامعه، هر حركتي را كه براي مقابله با آنها اتخاذ نمايد، به هر جهت رهايي از تاريكي ها و بدبختي هاي ناشي از انحرافات شيطاني آنهاست. اين رويارويي، عموما از دو مرحله شكل مي گيرد:

گفت وگو، مباحثه و احتجاج؛ اين مرحله از مهم ترين و اصلي ترين مراحل مواجهه ي امام با مخالفين و دشمنان است و تا زماني كه طرف مقابل دست به شمشير نبرده و راه جنگ و ستيز را بر راه هاي مسالمت آميز ترجيح دهد، قايل به گفت وگو، مذاكره و بعضا مناظره با اوست.

[ صفحه 357]

«آنچه از رأي من درباره ي جنگ پرسيدي، پس نظر من جنگ با كساني است كه آن را جايز مي دانند.» [633] .

نوع برخوردهاي امام (ع) با مخالفين حكومتي، چه در جنگ جمل و چه در جنگ هاي صفين و نهروان و يا شورش هاي منطقه اي، مؤيد اين موضع مي باشد. شيوه ي آغاز جنگ، به خصوص در جنگ جمل، به گونه اي بود كه امام ساعت ها پيش از جنگ، دقايقي پيش از شروع جنگ و حتي در اثناي آن براي جلوگيري از ريخته شدن خون مسلمان ها، بارها متوسل به شيوه ي گفت وگو

و مباحثه شدند، به طوري كه زبير از رهبران اصلي جنگ جمل يكباره، پيش از آغاز پيكار، صحنه ي جنگ را رها كرده، از عملكرد خويش پيشمان شده و راه بازگشت در پيش مي گيرد، و در راه به دست ابن حرمز كشته مي شود. [634] چون امام از قتل او مطلع شد، فرمود: «قاتل پسر صفيه - زبير - را به آتش دوزخ بشارت باد» و چون چشم علي (ع) به شمشير زبير افتاد فرمود: «چه شمشيري كه همواره اندوه را از چهره ي رسول خدا مي زدود.» [635] .

در جنگ صفين، بارها امام (ع) در صدد هدايت معاويه و انصراف وي از خونريزي شد و نامه هاي متعددي در اين رابطه به معاويه نوشت كه در بسياري از كتب تاريخي از جمله نهج البلاغه موجود است. بعد از اين كه تلاش امام (ع) به نتيجه نرسيد و دو گروه در هم تاختند، باز امام جانب دينداري و ارزش گرايي و هدايت مداري خود را فرو ننهاد و سپاهيان خويش را امر به حفظ شعاير و ارزش هاي اسلامي نمود.

وقتي بر گروهي از شاميان كه وليد بن عقبه نيز با آنان بود مي گذشت،

[ صفحه 358]

آنها شروع به ناسزاگويي به حضرت (ع) كردند. امام (ع) با شنيدن آن رو به ياران خود كرده فرمود:

«برايشان بتازيد اما آرامش خود را به ويژه در مورد نيكوكاران حفظ كنيد و وقار اسلامي خود را نگهداريد. به خدا سوگند نزديك ترين قوم به جهل و دور از معرفت خداي عزوجل قومي هستند كه پيشوا و مربي آنان معاويه و پسر نابغه - عمروبن عاص - و

ابواعور سلمي و ابن ابي محيط باده گسار و حد خورده در اسلام باشند. اينانند كه اينك در برابر من ايستاده اند و مرا دشنام مي گويند.» [636] .

و در جنگ نهروان تلاش هاي هدايت گرايانه ي امام در رويارويي با خوارج بيشتر آشكار مي شود، به طوري كه عده ي زيادي از آنان با شنيدن دلايل و احتجاجات امام در باب ماجراي حكميت و نبرد صفين، قانع شده و به كوفه بازگشتند و عده اي ديگر با كناره گيري از نبرد نهروان، انصراف خود را از جنگ با علي (ع) در مساله اي كه نسبت به صحت آن مشكوك بودند، اعلام كردند. [637] .

به اين ترتيب، آنچه كه از نحوه ي مواجهه ي او با مخالفين و دشمنان استنباط مي شود، توجه به هدايت و ارشاد ايشان و دستيابي به صلاح و فلاح و رستگاري است، به طوري كه حتي در اثناي جنگ نيز اين شيوه ي خيرخواهانه به نحو بارزي نمود داشت. البته كساني كه دست به سلاح نبرده، اما هم چنان به لحاظ فكري نقطه ي مقابل امام قرار داشتند نيز از وسعت مدارا و سعه ي صدر فوق العاده ي امام (ع) در رويارويي با او بهره مي بردند، بدون اينكه فشار و ستمي بر ايشان وارد شود. از قضا يكي از اعتراضات خوارج به امام (ع) در

[ صفحه 359]

امر حكميت، همين امر مداراي اوست كه امام در پاسخ آنان مي فرمايند:

«اما اينكه مي گويند چرا ميان خود و ايشان (اهل شام) در تحكيم مهلت دادي؛ مهلت دادم تا جاهل تحقيق كند و عالم استوار باشد و شايد خدا امر اين امت را در متاركه و مدارا اصلاح

نمايد و راه نفس بر ايشان گرفته شود تا مجبور نشوند براي شناختن حق، عجله و شتاب نموده و از همان ابتدا پيرو گمراهي شوند.» [638] .

3- حكومت، جايگاه و قدرتي براي احقاق حقوق مردم

انسان موجودي است كه دوام و بقاي او ارتباط تنگاتنگي با اجتماع انساني و دوام آن دارد. مدني الطبع دانستن انسان نيز از طرف انديشمنداني چون ابن خلدون از اين جهت بوده است. نقشي كه حكومت در اين عرصه به عهده دارد، ايجاد زمينه ي لازم و شرايط بهينه براي زندگي مردم است. از اين جهت، وجود حكومت براي حفظ نظام اجتماعي و اجراي مقرارت ضروري مي گردد. [639] .

در اين فرآيند، نوع حكومت و حاكم بستگي به نوع حاكميت و مردمي كه آن را مي پذيرند، دارد چرا؛ كه پذيرش حكومت گاهي به صورت اجباري و به زور قدرت نظامي و ايجاد رعب و وحشت ميسر مي گردد و گاهي با دخالت مستقيم اكثريت مردم و به كارگيري عقل و منطق، تحقق مي يابد. از نوع اول به حكومت استبدادي و از دومي به جمهوري و دمكراسي ياد مي گردد. [640] .

در انديشه ي امام علي (ع)، وجود حاكميت و حكومت، و بالطبع حاكم، از ضروريات هر نظام اجتماعي است و نوع حاكم در آن، از دو حال خارج

[ صفحه 360]

نيست: يا عادل بوده و زمينه را براي گسترش عدالت اجتماعي فراهم مي سازد و افراد شايسته و مؤمن را سر سلسله ي امور قرار مي دهد، و يا اين كه جائر و فاسد مي باشد كه در آن، فاسقان بستر امور را به دست گرفته و مؤمنان

و افراد شايسته گوشه ي عزلت مي گيرند و اجازه ي حضور در مسائل سياسي به آنان داده نمي شود. [641] .

حاكميت از منظر امام (ع)، بر اساس توحيد افعالي منحصر به حاكميت الهي است، [642] و ليكن اجراي اين حكم بايد در دست فردي باشد كه ضمن آشنايي به تمام احكام الهي و ضروريات و لوازم وجود انساني، از يك عصمت باطني و ظاهري نيز در به كارگيري قدرت زمامداري، برخوردار باشد تا بتواند با اجراي صحيح احكام، استعدادهاي نهفته ي انساني را شكوفا سازد. بايد در نظر داشت كه قرار گرفتن چنين شخصي در مسند قدرت براي اداي تكليف، خود يك تكليف است كه با احراز شرايط، بر او واجب مي گردد. به مفهومي ديگر، تصدي امور و در دست گرفتن زمام جامعه ي اسلامي، تكليف كسي است كه از ولايت الهي برخوردار است و اين تكليف همانند همه ي تكاليف شرعي ديگر، مشروط به استطاعت و وجود توان و قدرت لازم است.

حضور مردم براي اين كه شخصي چون علي (ع) را به صحنه ي حكومت و زمامداري آورند، از عوامل ايجادي قدرت زمامداري است، چرا كه حضرت (ع) بر اساس عناصر واقع گرايي و حق مداري به خوبي مي داند كه حضور مردم در صحنه ي حكومتي و تبعيت از رهبري، از ضروريات دوام يك حكومت است. [643] از اين جهت، شيوه ي حكومتي و زمامداري امام (ع) بر پايه ي

[ صفحه 361]

خشونت و استبداد نبود، بلكه بر اساس رأفت و رحمت استوار بود. كلام امام صادق (ع) نيز اشاره به اين اصل حكومتي ايشان دارد:

«حكومت بني اميه بر پايه ي خشونت و استبداد و

شمشير اداره مي شد، ولي امامت ما بر پايه ي رفق و مدارا و الفت قرار دارد.» [644] .

به همين جهت، علي (ع) حاضر نشد براي بقاي حكومت و تثبيت آن از روش هاي خشونت آميز استفاده كند. برخي افراد به ايشان يادآوري مي كردند كه اهل عراق جز با شمشير به راه نمي آيند. [645] اما حضرت تن به چنين كاري ندادند و به فرموده ي امام صادق (ع) همواره به مردم كوفه مي فرمود:

«شما گمان مي كنيد كه نمي دانم چه چيزي شما را به راه مي آورد؟! مي دانم ولي مايل نيستم به خاطر سر به راه كردن شما خودم را آلوده كنم. [646] .

با كلام «لا رأي لمن لا يطاع» [647] اظهار مي داشت: «كسي كه فرمانش مورد اطاعت واقع نشود حاكميتي ندارد.» حاكميت زماني از قدرت و اقتدار لازم برخوردار است كه مردم پذيراي فرامين حاكم بوده و به راحتي و طيب خاطر، آنها را به اجرا گذارند. با اين همه، بر اساس عنصر واقع نگري، حق مداري و كمال جويي، ظهور نقش مردم در انديشه ي سياسي امام (ع) در عرصه ي شكل گيري حكومت، به همين اندازه است، زيرا چنان كه گذشت لازمه ي اين عناصر، تبعيت از حق است. از اين رو ملاك حق و باطل، اكثريت نيست. اگر در تاريخ مي خوانيم حضرت علي (ع) بعد از رحلت پيامبر (ص) به دنبال ياور

[ صفحه 362]

بوده است، به اين دليل نبود كه ايشان در پي به دست آوردن اكثريت آراي مردمي بود تا مشروعيت تصدي زمامداري را كسب نمايد، بلكه ايشان حكومت را براي اجراي احكام الهي مي دانستند و پذيرش آن را

تكليفي مي شناختند كه با حضور شرايط لازم، ضروري مي گرديد. در اين عرصه، حضور مردم براي احقاق حقوق، يكي از شرايط اقتدار حاكميت است [648] و بدون آن، تكليف ساقط مي گردد. از اين رو علي (ع) به دنبال اتمام حجت و ايجاد شرايط لازم براي احراز شرايط تكليف بودند. [649] به همين دليل پس از غصب خلافت در پي رأي گيري نمايشي سقيفه، امام (ع) به دنبال تحقق شرايط برآمد كه در اين راه، تنها گروه اندكي حاضر به ياري او شدند. امام در مورد عدم تحقق شرايط، در خطبه ي معروف به طالوتيه، كه در مدينه و بعد از وفات پيامبر خدا (ص) و پيش از آغاز دوران سكوت ايراد شده است، مي فرمايند:

«به خدا سوگند بدانيد كه اگر به تعداد اصحاب طالوت يا اهل بدر ياوراني مي داشتم كه با شما مي جنگيدند، شما را با شمشير مي زدم تا به حق گردن نهيد.» [650] .

و پس از خروج از مسجد به تعدادي حدود 30 گوسفند برمي خورند و مي فرمايند:

«به خدا سوگند اگر به عدد اين گوسفندان مرداني داشتم كه براي خدا و رسول او قدم برمي داشتند، خليفه را از مقام خويش پايين مي كشيدم.» [651] .

[ صفحه 363]

اگر امام (ع) پس از قتل عثمان و هجوم مردم براي بيعت، از قبول خلافت سرباز مي زند، براي آن است كه شرايط و مقتضيات زماني را آماده براي پذيرش خلافت و حكومت علوي نمي داند و امكان تشكيل چنين حكومتي را منتفي مي شمارد. [652] اين كه حضرت (ع) در مرحله ي اول بدون داشتن اكثريت در پي تشكيل حكومت اسلامي است و بعد

از قتل خليفه ي سوم، با وجود اكثريت، از قبول خلافت سرباز مي زند، حاكي از اين است كه امام (ع) رضايت اكثريت را ملاك حقانيت و مشروعيت حكومت نمي دانستند. [653] بنابراين، حديث: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر لالقيت حبلها علي غاربها» [654] دلالت بر حقي است كه از امام غصب شده بود و امام براي گرفتن آن به دنبال يار و ياور رفتند و چون نيافتند شيوه ي سكوت را برگزيدند و در مرحله ي دوم با حضور مردم و اظهار ياوري در گرفتن حق، شرايط حاصل شد و در پذيرش تكليف زمامداري، ديگر مسامحه جايز نبود، چرا كه امام (ع) حكومت را ابزاري مي دانستند كه حقوق از دست رفته ي مردم را اعاده نموده و احكام الهي را جاري سازد و الا حكومت به خودي خود، ارزشي نزد امام نداشت:

«بار خدايا تو آگاهي آنچه از ما صادر شده نه براي ميل و رغبت در سلطنت و خلافت بوده و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع دنيا،

[ صفحه 364]

بلكه براي اين بود كه آثار دين تو را بازگردانيم و در شهرهاي تو اصلاح و آرامش برقرار كنيم تا بندگان ستم كشيده ات در امن و آسودگي بوده و احكام تو كه ضايع مانده جاري گردد.» [655] .

و در جاي ديگر اظهار مي دارند:

«سوگند به خدا كه اين كفش (پر وصله ي بي قيمت) نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوب تر است، بلكه (من آن را پذيرفتم) تا حقي را ثابت گردانم و باطلي را براندازم.» [656] .

4- مشاركت مردم در شكل گيري

و هدايت سياسي جامعه

عرصه ي ديگري كه امام (ع) حضور مردم را ضروري مي داند؛ عرصه ي كنترل و نظارت در طول زمامداري است. به جهت كنترل كاركرد زمامدار و عاملان حكومتي توسط مردم است كه انحرافي حاصل نمي گردد و همراهي مردم با حاكم در فرامين و دستوراتي كه صادر مي كند، امكان كنترل و نظارت را ميسر مي سازد. اين حوزه نيازمند ارتباط تنگاتنگ فكري و معنوي و محبت آميز بين مردم و حاكم است و اصولا موفقيت و عدم موفقيت زمامداران به مقدار استحكام اين ويژگي بستگي دارد. تأكيد حضرت (ع) در اين امر به اكثريت مردم است. [657] از اين جهت، حكومت علي (ع) مردمي تر از دمكراسي هاي رايج در دنيا مي باشد، چرا كه با دل ها، افكار، احساسات، عقايد و نيازهاي فكري مردم ارتباط دارد [658] و حكومت كاملا در خدمت مردم است. در جنبه ي

[ صفحه 365]

مادي، حكومت براي شخص حاكم به عنوان يك طعمه و فرصت براي زراندوزي محسوب نمي گردد [659] و تعبير ولايت از حكومت در لسان شريعت اسلام و كلمات علي (ع) حاكي از اين نقش اساسي است. [660] اگر اين ارتباط معنوي و هدايت الهي مورد غفلت و بي توجهي قرار گيرد اصلا حاكم، ولي شمرده نشده و ولايت نخواهد داشت. ولي خدا ايجاد كننده ي زمينه ي لازم براي عبوديت الهي و نفي مظالم و گره هاي مادي و معنوي از زندگي مردم است و بين والي يا حاكم و مردم حقوقي متقابل جاري است.

توجه به حقوق مردم، نقش مردم را در حكومت بيشتر تبيين مي سازد. اين حقوق در فرهنگ زمامداري علي (ع) به شرح زير مي باشد:

الف: وفا به بيعت و رأيي كه داده اند، از اولين حقوقي است كه مردم در قبال حاكم دارند. مردم نسبت به عهد و پيماني كه بسته اند نبايد بي تفاوت باشند و بايد هرگاه كه زمامدار عادل فرمان براند، وفاداري خويش را نشان داده و فرمان او را اطاعت كنند. [661] .

ب: همراهي و كمك فكري به والي و حاكم در تمام حالات و انتقاد از عملكردها و ارايه ي راه كار: «و النصيحه في المشهد و المغيب.» [662] مردم در حكم ناظرهايي هستند كه كنترل كننده ي اعمال حاكمان و دولتمردان حكومتي بوده و در صورت انحراف آنان از مسير، با توصيه ها و انتقادهاي سازنده ي خويش، آنان را به راه راست و درست رهنمون مي سازند. نصيحت، مفهومي عام تر از انتقاد دارد. در نصيحت، نوعي سوز و محبت خوابيده است. مردم از

[ صفحه 366]

روي دلسوزي و محبتي كه به حاكم و حكومت دارند نسبت به عملكردها حساس بوده و با مشاهده ي كوچك ترين انحرافات، ضمن گوشزد نمودن آنها، راه ثواب را نيز پيشنهاد مي كنند. اين محبت، در انديشه ي امام دو طرفه است؛ حاكم نيز با تمام وجود مردم را دوست دارد، دوست دار قلبي آنهاست و بر اساس اين محبت تمام توان خود را در خدمت رشد و تعالي مردم و حل مشكلات آنها قرار مي دهد. محبت حاكم، فراگير بوده و اختصاص به طبقه ي خاصي ندارد. [663] .

ج: همراهي عملي با حاكم در تمام دعوت هايي كه از طرف حاكم يا والي صورت مي گيرد: [664] .

اين حقوق و ديگر نقش هاي مردم را مي توان در اصول زير خلاصه نمود:

1-

اصل مشاركت: مردم در شكل گيري حكومت و تعيين نوع حاكم نقش اساسي دارند. مشاركت مردم چه در جنبه ي شكلي حكومت، و چه در بقا و تثبيت آن عموميت دارد.

حكومت ديني بر دو ركن ديني و مردمي تكيه دارد. ركن دوم، مبتني بر قبول و پذيرش مردم است. اگر مردم آن حاكمي را كه داراي ملاك هاي حكومت است، نشناختند و او را به حكومت نپذيرفتند، او حاكم نخواهد بود.

چنين حاكمي گرچه در واقعيت امر ممكن است شايسته ترين فرد باشد، ولي چون مردم او را نمي پذيرند، نمي تواند حكمراني كند [665] : «و لعمري لان كانت الامامه لا تنعقد حتي يحضرها عامه الناس فما الي ذلك سبيل.» [666] اين بيعت و

[ صفحه 367]

شركت عمومي در انتخابات، نشان از عمق دمكراتيك بودن حكومت اسلامي است؛ انتخاباتي كه در كمال آزادي صورت گرفته و امكان شركت را براي همه فراهم مي سازد [667] و در آن بايد نظر اكثريت را بر اقليت ترجيح داد. [668] .

2- اصل امر به معروف و نهي از منكر، كه همان شكل پررنگ تر «النصيحه لائمه المسليمن» [669] مي باشد. در انديشه ي امام (ع) هرگاه خواص مرتكب خلاف شوند و عامه ي مردم بر آنان خرده نگرفته و انتقاد نكنند، هر دو گروه دچار فرجام بدي مي گردند. [670] با حاكم نبايد به سبك سازشكاري معاشرت نمود، بلكه حقايق را بايد اظهار داشت. [671] .

3- اصل شورا؛ در انديشه ي امام (ع)، حاكم بايد با انبوه مردم همگام باشد، زيرا دست عنايت الهي بر سر انبوه ملت است [672] و استبداد در رأي باعث هلاكت مي گردد،

[673] و مشورت با مردم در واقع به كارگيري عقل جمعي است. [674] .

ه - توسعه ي زمينه هاي حق گرايي و خيرخواهي در ميان امت اسلامي

امام (ع) بر اساس مباني استراتژي فرهنگي خصوصا كمال جويي و

[ صفحه 368]

انسان مداري، همواره به دنبال اموري بود كه نه تنها خود او، بلكه كل جامعه را به سوي هدف اصلي خلقت و آفرينش انسان هدايت نمود. او به خوبي مي دانست كه سعادت و انسانيت انسان در گرو پيروي از واقعيات عالم هستي و همسو شدن با نظام آفرينش است؛ نظامي كه سنن و قوانين آن به طور يكسان بر همه جاري است و گذشت زمان در آن تغييري ايجاد نمي كند [675] و تاريخ گذشتگان از نشانه ها و دلايل بارز آن است. [676] .

در اين عرصه به خوبي دريافته بود كه سعادت انسان در گرو اطاعت از حقايق و دستوراتي است كه در قالب شرايع حقيقي آسماني نازل شده و كامل ترين آنها در شريعت و دين اسلام تجسم يافته است. [677] از اين جهت، در انديشه ي سياسي امام (ع) گرايش به حق نگري و حفظ دستورات ديني از اولويت خاصي برخوردار و مقدم بر همه چيز حتي تمايلات شخصي بوده است. تمام فعاليت هاي حكومتي، زمينه ساز تحقق عيني اين نوع گرايش هاست و اصولا ميزان معني دار بودن فعاليت هاي حكومتي، به ميزان گرايش هاي حق نگري و باطل زدايي بر مي گردد. علي (ع) اين خط مشي را دست كم در دو دوره ي خطير و سرنوشت ساز پس از رحلت رسول گرامي (ص) به مردم نشان دادند:

پس از سقيفه، و سپس در

ماجراي شوراي شش نفره، و نيز در دوره ي خلافت، بارها با در نظر گرفتن مصالح سياسي حكومت و توجه بي شائبه و خالصانه به رعايت جانب دينداري و نيكي و خيرخواهي و اصالت دادن به تمركز فكر ديني در اعتقادات، بينش سياسي خويش را به نمايش گذاردند.

[ صفحه 369]

ايشان بارها در جواب برخي اصحاب و ياران نزديك خود كه وي را براي آماده شدن جنگ با شام تحريك و تحريص مي كردند، فرمود:

«آماده شدن من براي جنگ با شام، با اين كه جرير (پيك امام براي شام) نزد ايشان است (و هنوز جواب نياورده)، بستن در است به روي آنان، و باعث روي گردانيدن آنها از خوبي (بيعت كردن) است اگر اراده كرده باشند.» [678] .

و يا در پاسخ به طعن عده اي از لشكريان كه تأمل و درنگ ايشان در جنگ را تاب نمي آوردند، فرمودند:

«سوگند به خدا هيچ باكي ندارم از داخل شدن در مرگ، يا اين كه ناگاه مرگ مرا دريابد و اما اگر تصور مي كنيد در مبارزه با شاميان ترديد داشته باشم، سوگند به خدا يك روز جنگ كردن را به تأخير نينداختم مگر براي آن كه مي خواهم گروهي (از ايشان) به من ملحق گرديده، هدايت شوند و به چشم كور خود روشني راه مرا ببينند. اين تأمل و درنگ در كارزار نزد من محبوب تر از اين است كه آن گمراهان را بكشم.» [679] .

البته از اين نكته نبايد غافل شد كه دشمنان از اين فرصت براي رويارويي با حضرت علي (ع) استفاده مي كردند، ولي بازگشت عده ي قليلي به راه دين

و ارزش هاي اصيل اسلامي براي حضرت (ع) كفايت مي كرد، چه آن كه ايشان پيروزي در محدوده ي زماني خاصي را نمي خواست، بكله نگاه او به كل تاريخ و ادوار انساني بود.

پس از پايان دوره ي خلافت عثمان و كشته شدن وي، اقبال عمومي به

[ صفحه 370]

سوي حضرت شدت يافت، به طوري كه اين گرايش فراگير در سطح عامه راه هرگونه اعتراض و مخالفت طبقه ي اشراف و صاحبان نفوذ و قدرت جامعه را كه از اين انتخاب خشنود نبودند، كاملا مسدود كرد.

امام در شرايطي كه از طرف جامعه ي اسلامي و ياران همراه، به پذيرش خلافت تحريك و ترغيب مي شد، فرمودند:

«مرا بگذاريد و ديگري را بجوييد، كاري در پيش است كه چهره هايي چند بدان آز بسته اند، دل ها در آن نااستوار و انديشه ها بر مهر آن ناآرام است، و بدانيد كه اگر بپذيرم آن شود كه من مي دانم، ليك اگر مرا واگذاريد، همچون يكي از شما باشم. بدانيد هر كس را بر اين نهيد، من از همه تان از او شنواتر و فرمانبردارتر خواهم بود.» [680] .

اين سخن در شرايطي كه اكثريت مردم خواهان او هستند، بسيار قابل تأمل است. امام (ع) بعد از قبول خلافت اعلام مي كند:

«بيعت شما با من بدون فكر و انديشه نبوده و كار من و شما يكسان نيست، من شما را براي خدا مي خواهم، و شما مرا براي دنياي خود مي جوييد.» [681] .

دقت در اين كلمات و سخنان ديگر امام (ع) مؤيد اين نكته است كه امام از حكومت مقصود ديگري دارد و انديشه ي او غير از انديشه ي

قاطبه ي مردم است. براساس مباني انديشه هاي امام، شرط اوليه و اساسي يك حكومت ديني همان تأمين عدالت، امنيت و نظم اجتماعي است و حال كه عامه ي مردم در طي سال ها به روشي غير از روش حكومتي علي (ع) خو گرفته اند، انتخاب فردي چون علي (ع) كه حق مدار بوده و ارزش هاي الهي در نزد او بر همه چيز

[ صفحه 371]

تقدم دارد، قطعا جامعه و سيستم حكومت را به چالش خواهد كشاند، چرا كه تغييرات وسيعي را در عرصه ي مصالح، منافع و ارزش هاي مورد توجه نظام حاكم ايجاد خواهد كرد. از اين رو، امام (ع) خواستار حفظ موقعيت پيشين خود در جامعه به عنوان يك مشاور و نيك خواه براي حاكمان و يك مرجع معتبر براي مؤمنين و مسلمانان در سيره و سنت پيامبر اسلام (ص) بود.

لكن در فضاي پرآشوب و سراسر فتنه خيز پس از قتل عثمان، اين خودداري و مخالفت امام (ع) از پذيرش حكومت نه تنها فهميده نشد، بلكه با واكنش هاي تند برخي افراد اعم از عامه و اصحاب و خواص مواجه گرديد و دست آخر امام مجبور به پذيرش خلافت شدند. [682] .

از آنچه گذشت مي توان در يك جمع بندي گفت: رويكرد امام (ع) به مقوله ي حكومت و نظام، يك رويكرد عقلاني است؛ بدين معني كه جوامع اعم از ديندار و غيرديندار، به حكم ماهيت انساني، ضرورتا نيازمند حاكم و حكومت - اعم از فاجر يا نيكوكار - هستند تا نيازهاي اوليه ي يك زندگي جمعي را كه حفظ نظم، آرامش، ثبات و دوري از آشفتگي و هرج و مرج است، تامين كند.

اما امام (ع) به عنوان يك متفكر واقع بين و موحد كه جز صلاح و رستگاري نوع بشر مقصود وي نيست، ويژگي هايي را براي حكومت و حاكم ضروري دانسته و توقعاتي داشتند و در اين راستا به نظر مي رسد مي توان استراتژي امام (ع) در مسائل سياسي را اين گونه دانست:

«مشاركت عمومي مردم در مسايل اساسي جامعه؛ مثل: حكومت و نظارت در كارهاي عمومي دولت مردان، توأم با انتقاد سازنده.»

[ صفحه 375]

ظهور مباني استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين علي در مولفه ي اقتصادي

علي و اقتصاد

اشاره

اقتصاد از ريشه ي (قصد) به معني «راستي راه» است و مي گويند: قصدت قصده: «آهنگ او كردم» و در لغت بر دو معني آمده است:

1- حد وسط و ميانه ي افراط و تفريط، به همين معني در قرآن به كار رفته است: «و اقصد في مشيك» [683] «در رفتار ميانه را برگزين.»

2- امري كه بين پسنديده و ناپسند در نوسان است: «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد». [684] بعضي از آنها بر خود ستم كردند و بعضي راه ميانه را برگزيدند.

اقتصاد در اصطلاح به حالت ميانه و اعتدال بين زياده روي و خست ورزي اطلاق مي شود. [685] خداوند مي فرمايد: «والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» [686] .

[ صفحه 376]

در نهج البلاغه، از اقتصاد همين مفهوم مراد شده است: «ما عال من اقتصد»، [687] و در نامه ي امام به زياد بن ابي آمده است: «فدع الاسراف مقتصدا»، [688] و يا در كلمات ديگر دارند: «من اقتصد خفت عليه المؤونه.» [689] و «العقل انك تقصد فلا تسرف.» [690] .

لفظ اقتصاد در

مفهوم متداول و رايج آن، در كلمات امام (ع) به صورت هاي مختلف به كار رفته است: «لا هلاك مع الاقتصاد» [691] و «الاقتصاد ينمي القليل.» [692] .

امام (ع) مفهوم «اقتصادي» را تا آنجا گسترده مي كند كه برنامه هاي زندگي فردي و اجتماعي را دربرمي گيرد، آنجا كه مي فرمايد: «اذا اراد الله بعبد خيرا الهمه الاقتصاد.» [693] و عدم رعايت اقتصاد در زندگي را باعث نابودي آن مي شناسد: «من لم يحسن الاقتصاد اهلكه الاسراف»: «هركس ميانه رو نباشد، اسراف در تمام ابعاد زندگي اش گسترش يافته و او را به نابودي مي كشاند.» [694] و نيز «اذا رغبت في صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد القنوع و التقلل»: «اگر مي خواهي

[ صفحه 377]

در اصلاح نفس خود بكوشي، ميانه روي، قناعت و كم خرجي را پيشه كن.» [695] .

بعضي اعتقاد دارند در كلام اميرالمؤمنين (ع) تنها به مكتب اقتصادي اشاره شده و توجهي به سياست هاي علم اقتصاد نشده است، در صورتي كه در كلام ايشان هم به توليد و ايجاد ثروت توجه شده و هم به نحوه ي توزيع آن - كه اشاره به اصول و سياست هاي علم اقتصاد داشته و پايه و اركان مكتب اقتصادي را تشكيل مي دهد - [696] توجه گرديده است.

وقتي حضرت به بيان اطلاعات دقيق از ملخ و نحوه ي آسيب رساني آن به محصولات كشاورزي مي پردازد، [697] بي ترديد در نزد متخصصان به اهميت اين موضوع پي برده مي شود كه در عين توجه به عظمت الهي و قدرت هستي بخش جهان، به زير بنايي ترين مسايل اقتصادي يعني كشاورزي و مبارزه با آفات آن، توجه شده است.

امام (ع) بر اساس

بينش توحيدي خويش، خالق عالم هستي را خدايي مي داند كه همه چيز را به اندازه آفريده و انسان را خليفه ي خويش در زمين قرار داده است. در اين انديشه، خداوند تبارك و تعالي استعداد رشد و باروري را در زمين به وديعت گزارده و اين انسان است كه بايد از اين استعدادها بهره ي مطلوب برده و آنها را در مسير درست به استخدام گيرد و زمينه ي رشد و تكامل همنوعانش را فراهم سازد. انسان با اين اقدام در مسيري قدم مي گذارد كه بر اساس عنصر واقع نگري و كمال جويي، هرگامش به تحقق استعدادهاي نهفته او ختم مي گردد و او را به ايفاي تعهدي كه به گردن گرفته نزديك

[ صفحه 378]

مي سازد؛ تعهد و امانتي كه كوه ها و آسمان ها از قبول و پذيرش آن سرباز زدند و شانه خالي كردند. [698] .

براساس مباني استراتژي فرهنگي حضرت (ع)، مسئوليت «بلاد» (سرزمين ها) و «عباد» (بندگان) بر عهده ي انسان مي باشد: «اتقوالله في عباده و بلاده، فانكم مسؤولون حتي عن البقاع و البهائم، اطيعوا الله و لا تعصوه و اذا رأيتم الخير فخذوا به و اذا رأيتم الشر فاعرضوا عنه.» [699] لذا نعمت هاي الهي با كار انسان پيوند مي خورد تا ثمره اش روزي مقرري باشد كه خداوند براي هر آفريده اي در دل زمين جاي داده است. به خاك قدرت باروري و حاصلخيزي بخشيده و در قبال آن، مسئوليت كشت و زرع را به انسان واگذار كرده است. معادن را در درون زمين تعبيه كرده و مسئوليت استخراج آن را بر عهده ي انسان گذاشته است. آب و هوا و ديگر نعمت ها و عوامل طبيعي

را، به اندازه فراهم آورده است و اين انسان است كه بايد با كار و كوشش، آنها را به رزقي پاك مبدل سازد. در گفتار امام، مسئوليت انسان حد و مرز نمي شناسد، هر جا زميني است، او مسئول احيا و سازندگي است و مسئوليتش در صورتي پايان مي پذيرد كه زمين آباد گردد و بشريت سعادتمند شده و نيازمندان و مستضعفان از زير يوغ ستم آزاد گردند.

اين مسئوليت، همه جانبه است و شامل ابعاد مختلف سياسي، فرهنگي، نظامي و اقتصادي مي گردد. براساس اين رويكرد است كه حضرت (ع) اصل «عمارة البلاد» (آباداني سرزمين ها) و «اسعاد العباد» (سعادتمند كردن انسان ها) را

[ صفحه 379]

پيش مي كشد. دو اصلي كه اركان اساسي اقتصاد را مي سازند [700] عبارتند از:

1- طبيعت با نعمت ها و ذخايري كه در درون خود دارد.

2- مسئوليت ها با عمل خيري كه همراه است، كه از آن به «كار» ياد مي كنيم.

بر اين اساس، امام (ع) انديشه ي اقتصادي خود را بر پايه ي مسئوليت پذيري استوار مي كند و انسان را در قبال سرزمين ها و انسان ها و چارپايان و.. مسئول مي داند، تا غبار تنگدستي را از چهره ي فقرا و مستمندان بزدايد و محيطي سالم براي تمام آحاد مردم فراهم سازد.

قراردادن تلاش و جديت انسان در آباداني زمين و كسب روزي حلال در رتبه ي جهاد در راه خدا، نشان از درجه ي اهميتي است كه نزد امام (ع) به اين امر داده شده است. ذكر مثال هايي از زندگي حيوانات؛ چون مورچه [701] و خفاش، [702] و بازگويي مظاهري از تلاش شبانه روزي آنها براي بقاي زندگي و نيز

ذكر زندگي بعضي از انبياي الهي [703] همچون داود (ع)، كه به استفاده از بيت المال و حاصل دسترنج ديگران مورد سئوال واقع شده بود و آنگاه با دست خويش از ليف خرما زنبيل مي بافت و با فروش آن، امرار معاش مي نمود [704] و وابستگي مالي خود را از بيت المال قطع كرد، [705] همه بر اين واقعيت تأكيد دارند كه امر

[ صفحه 380]

معيشت انسان به دست خود او سپرده شده و در عرصه ي زندگي نبايد وابسته و كل مردم باشد، [706] و اين كه رشد و تعالي انسان، تنها در گرو عمل خود او حاصل مي گردد.

علي (ع) در زندگي كار مي كردند و از حاصل دسترنج خويش امرار معاش مي نمودند، به طوري كه از درآمد آن توانستند بيش از هزار بنده آزاد كنند. [707] امام با شعار: «كسي كه ديگران را به كاري فراخواند و خود بدان عمل نكند، مانند تيراندازي است كه در كمان بي زه تير افكند.»، [708] به بشريت فهماند كه طي راه كمال انساني تنها با تلاش و جديت خود شخص ممكن مي گردد و حسب و نسبت، او را به جايي نخواهد رساند: «من أبطا به عمله لم يسرع به حسبه.» [709] .

امام (ع) در طول زندگي، خصوصا در دوره ي زمامداري، ضمن حمايت از گروه هاي زحمتكش جامعه كه در حرفه هاي مختلف فعاليت داشتند، مردم را تشويق به فعاليت و قدرداني از كساني مي نمود كه در تهيه ي نيازمندي هاي جامعه تلاش مي كنند. نامه ي امام (ع) به مالك اشتر يك منشور جاودانه ي حكومتي است كه در بخشي از آن به اين سفارش ها مي پردازد. مثلا در توصيف تجار

و صاحبان صنايع جامعه مي فرمايد:

«سفارش مرا نسبت به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير و آنان را به نيكوكاري توصيه كن، چرا كه آنان منابع اصلي منفعت و پديدآورندگان وسايل زندگي و آسايش هستند و ابزار راحتي و

[ صفحه 381]

آسايش را براي مردم فراهم مي آورند و سرزمين هاي دور و نزديك، خشكي، دريا و سرزمين هاي هموار و كوهساران صعب العبور را در مي نوردند و آن كالاها را كه در دسترس مردم نيست، فراهم مي آورند، جاهايي كه مردم با آن آشنايي نداشته و جرأت رفتن به آنجا را ندارند.» [710] .

علي و توزيع درآمدها

در عين حال كه حضرت (ع) مردم را به كار و تلاش و آباداني دعوت مي كرد، مي فرمود:

«كسي كه خداوند به او مالي داده است، بايد آن را به خويشاوندان برساند، با آن ميهماني نيكو دهد، زنداني و گرفتار را برهاند، فقير و نادار را مورد احترام قرار دهد و در اداي حقوق و پيشامدهاي ناگوار شكيبايي نموده تا ثواب الهي را به دست آورد، تا اگر خدا بخواهد با اين خصلت ها به شرف مكارم دنيا و فضايل آخرت، دست يابد.» [711] .

برخلاف عرف اقتصاددانان، ثروت را منحصر در منابع كمي مالي و فيزيكي نمي شمرد، [712] بلكه بر اساس اصول و مباني واقع گرايي و حق محوري و انسان مداري، هيچ ثروتي را سودمندتر از عقل نمي دانست؛ [713] زيرا انسان با به كارگيري قوه ي عاقله مي تواند همه ي منابع طبيعي و حتي غير فيزيكي را در

[ صفحه 382]

راستاي منافع انساني، به استخدام خود در آورده و به ثروت هاي مادي فراواني

دست پيدا كند؛ ثروتي كه با به كارگيري صحيح آن، انسان به لذات معنوي و مادي حقيقي در راستاي اهداف تكاملي، نايل مي گردد.

امام (ع) در كنار اين تأكيدها، امور مادي و دستيابي به گنج هاي طبيعي و ثروت را، بدون همراه ساختن آنها با مروت و مردانگي، همچون سگي مي شمارد كه از گزندگي و درندگي اجتناب نموده و فايده دهي خود را از دست داده است. [714] تدبير و مديريت صحيح را حاصل عقل سليم دانسته كه با كمك آن مي توان طبيعت و سرمايه هاي مادي و توليدي را در جهت اهداف صحيح انساني به كار گرفت [715] از اين جهت، مي فرمود: هر كس آب و خاكي در اختيار داشته باشد، و در عين حال، اظهار نيازمندي به غير حق تعالي نمايد، خداوند او را از رحمت خود، دور مي كند: «من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فأبعده الله من رحمته.» [716] .

كلمه ي تراب (خاك) در اين حديث؛ شامل سرزمين آباد و غيرآباد مي شود ولي، زمين آباد به مضمون حديث نزديك تر است، چون توليد محصول در آن زودتر صورت مي گيرد و در نتيجه، فقر راحت تر دفع مي شود؛ گويي امام (ع) مي فرمايد:

ثروت و بي نيازي به انسان نزديك است و به بيش از آب و خاك نياز ندارد تا با تدبير خود بتواند چرخه ي توليد را در اين زمين درآورد. [717] .

[ صفحه 383]

امام (ع) در تقسيم بيت المال و درآمدهاي عمومي، مساوات را مبناي كار خود قرار داده بود و هنگامي كه او را مورد عتاب قرار مي دادند كه چرا بيت المال را به تساوي تقسيم مي كند، مي فرمود:

«لو كان المال لي لسويت بينهم، فكيف و انما المال مال اللهو.»، يعني «اگر اين مال از آن من مي بود، باز هم آن را به تساوي ميانشان تقسيم مي كردم پس چگونه چنين نكنم در حالي كه مال از آن خداوند است.» [718] .

اين سياست و خط مشي را از سنت و سيره ي رسول خدا (ص) اخذ نموده بود؛ چنان كه در اعتراض خوارج فرمود: «و قد علمتم ان رسول الله (ص) قطع يد السارق و جلد الزاني غير المحصن، ثم قسم عليهما من الفي ء.» [719] و يا در اعتراض طلحه و زبير فرمود:

«اما در باب اين كه چرا مساوات مي كنم، اين چيزي است كه من به رأي خود يا از روي هواي نفس در آن قضاوت نكرده ام، و من و شما، ديده ايم كه رسول الله (ص) در اين باب چه حكمي آورده و چگونه عمل كرده است.» [720] .

[ صفحه 384]

علي و توليد

امام (ع) با الهام از احكام الهي: «وابتغ فيما اتاك الله الدار الآخره و لا تنس نصيبك من الدنيا.»، [721] كار دنيا را به ثواب آخرت پيوند مي داد؛ چرا كه انسان اگر تلاش هاي خود را تنها صرف دنيا و محدود به آن كند، با پايان يافتن زندگي دنيوي، هيچ نفعي از آنها نخواهد برد، اما اگر هدفش از كار و تلاش، رسيدن به ثواب آخرت باشد، به هر دو سعادت دنيوي و اخروي دست مي يابد.

امام (ع) تلاشگران صرف دنيايي را چنين وصف مي كند:

«دشمن ترين مردان نزد خداوند بنده اي است خداوند او را به حال خود واگذارد، در حالي كه از راه راست

منحرف گردد و بدون راهنما گام بردارد، اگر او را به كار دنيا فرا خوانند، سستي كند؛ گويي آنچه كه براي آن كار مي كند وظيفه است و در آنچه كه سستي مي ورزد وظيفه اي ندارد.» [722] .

در توصيف انسان متعادل و مؤمني كه دنيا و آخرت را توأم خواسته و از دنيا در پي آخرت است، مي فرمايد:

«مسلمان مبرا از خيانت يكي از دو پاداش را از خداوند انتظار دارد: يا خداوند او را نزد خود مي خواند، كه آنچه نزد خداست، براي او بهتر است، و يا روزي اش را مي رساند و صاحب همسر و فرزند و ثروت گردد، در عين اين كه دين و شخصيت خود را نگاه داشته است.» [723] .

[ صفحه 385]

در منظر امام (ع) اگر كسب و كار در راه خدا باشد، يكي از ثمرات و پاداش هاي آن، توليد است. زيرا انسان در دنيا به خاطر آخرت، كار و تلاش و توليد مي كند؛ توليد دنيا، مال و فرزند است و انسان مال و فرزند را براي پاداش آخرت به كار مي گيرد. به وسيله ي مال و تلاش فرزندان، مصالح بشريت را فراهم مي سازد و و زمين باير را كشت مي كند، كارخانه و تأسيسات مي سازد و هدفش از آن خشنودي خداوند است. در اين صورت، خداوند پاداش دنيا، و ثواب آخرت را براي او مي نويسد. پس مال و ثروت به تنهايي ارزشي ندارد و از فرزندان هم به تنهايي سودي حاصل نمي شود، بلكه وقتي آنها براي هدفي والاتر، دست به دست هم مي دهند، نتيجه اش عمل صالح و كار نيك مي گردد. اين توليد حقيقي است كه در

جاي جاي قرآن ما را بدان فرا مي خوانند و امام (ع) بر آن تأكيد مي ورزد. [724] .

علي و ثروت

بر اساس آيه ي شريفه «و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم»، [725] حضرت (ع) پديده ي ثروت اندوزي را به شدت محكوم نبوده و ثروت اندوزان را بردگاني بيش نمي داند: «هلك خزان الاموال و هم احياء.» [726] و بخل ورزيدن را زيان بارتر از فقر مي داند؛ چون فقير اگر به ثروتي دست يازد، از آن بهره مي برد، ولي بخيل، ثروت اندوزي نموده و آن را مصرف نمي كند: «اشح اضر علي الانسان من الفقر، لان الفقير اذا وجد اتسع و الشحيح لا

[ صفحه 386]

يتسع اذا وجد.» [727] .

سعادت را از آن انساني مي داند كه نفس خويش را به فروتني واداشته و كسبش را پاك نموده و نيتش را خالص و نيكو مي گرداند و اخلاق پسنديده در پي گرفته و اموالش را انفاق مي كند: «طوبي لمن ذل في نفسه و طاب كسبه و صلحت سريريته و حسنت خليقته و انفق افضل من ماله»، [728] چرا كه انفاق را مايه ي كاهش مال ندانسته، بلكه كمال مال را به آن مي شناسد. [729] بر اين انديشه، امام (ع) مالش را صدقه مي داد و در راه انفاق عمومي صرف مي كرد، چنان كه خانه ي خويش را در مدينه به بني زريق مي بخشد و در سند آن مي نويسد:

«اين خانه اي است كه علي پسر ابي طالب در حالي كه زنده و سلامت است به عنوان صدقه به بني زريق مي بخشد؛ صدقه اي كه فروخته نشود و هبه نگردد، تا خداوند كه

وارث آسمان و زمين است، وارث آن گردد، و تا وقتي كه خود و اعقابشان زنده اند، در آن زندگي كنند، آنگاه كه منقرض شدند، اين خانه از آن مسلمانان نيازمند خواهد بود.» [730] .

و همواره به صاحبان سرمايه مي گفت:

«خدا بر پدرانتان رحمت كند، بخشي از مالتان را پيش فرستيد تا از آن سود بريد و همه پس از خود مگذاريد تا وزر و وبالتان گردد.» [731] .

[ صفحه 387]

بر اساس آيه ي «من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا» [732] و «ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه و يغفرلكم» [733] به سرمايه داران توصيه مي كرد كه به تنگدستان قرض الحسنه داده و زمينه ي رشد و توسعه را فراهم سازند. [734] .

با تبادل و گردش سرمايه، افراد فقير و در عين حال متخصص جامعه، به صورت هاي مختلف سرمايه گذاري كرده و چرخه ي زندگي را در مسير متعادل قرار مي دهند و با ادامه ي اين روند و توليد بيشتر، فاصله ي طبقاتي هر روز كمتر مي گردد: «ما جاء فقير الا بما منع به غني.» [735] چرا كه مردم در جامعه به طبقات مختلفي تقسيم مي شوند و كار هيچ دسته اي بدون همياري ديگران سامان نمي يابد. [736] هر دسته اي در كاري توانمندي و كارايي دارد و هر كس بر اساس نوع استعداد و تخصص خود براي آن كار، شايسته است. بالطبع، تفاوت در كارايي ها و قابليت ها، تفاوت درآمدها را نيز به همراه خواهد داشت و هر شغل و حرفه اي از اعتبار و ارزش خاصي برخوردار خواهد شد و مردم به خاطر ارزش و اعتبار هر شغل به آن روي مي آورند.

به همين سبب، مي بينيم كه امام (ع) درباره ي حقوق مادي قضات با توجه به ويژگي شغلي كه دارند، به مالك اشتر توصيه به گشاده دستي مي كند تا گرفتاري هايشان برطرف گردد. [737] .

به طور خلاصه بايد گفت كه در نظر امام (ع) دستمزدها بر اساس قابليت ها، تلاش ها و تخصص ها متفاوت است، ولي درعين حال انتظار اين

[ صفحه 388]

است كه همه ي افراد جامعه از رفاه و آسايش لازم برخوردار باشند. كسي كه درآمدش كمتر از مخارج ساليانه ي اوست، مي بايست تفاوت درآمد وي از سوي جامعه يا حكومت برطرف گردد. اين زيباترين شكل عدالت اجتماعي است؛ عدالتي كه حق صاحب حق را محفوظ مي دارد، بدون اين كه از حق اقشار پردرآمد كاسته گردد و اجازه نمي دهد اقشار كار درآمد، به خاطر درآمد ناچيزشان از تنگي معيشت رنج ببرند، بلكه براي آنها امكاناتي فراهم مي آورد تا از كاروان زندگي عقب نمانند و خود را با ديگران در يك رتبه از انسانيت بدانند تا احساس حقارت نكرده و انگيزه ي شغلي خود را از دست ندهند.

بدين سان از طريق ساز و كارهاي دريافت ماليات از اموال ثروتمندان، گسترش مساوات و ايجاد فرصت هاي برابر براي همه و تأمين اجتماعي، عدالت در جامعه ي اسلامي متحقق شده و گسترش مي يابد. [738] .

هدف از پرداخت خمس و زكات، بي نياز كردن مردم است تا اثري از فقر در جامعه باقي نماند و وضعيت جامعه به حالت متعادل درآيد. [739] .

از طرفي امام (ع) با اظهار اينكه «مردم يا هم كيش هم هستند و يا در آفرينش نظير هم»، تلاش مي كند تا

با ايجاد روحيه ي مساوات و برادري در بين مردم، روحيه ي اخوت و صميميت را نيز در حل مشكلات حاكم سازد.

علي و سياست هاي اقتصادي

سياست هاي اقتصادي را عموما شيوه اي مي دانند كه دولت و جامعه براي رسيدن به اهداف راهبردي، از آنها پيروي مي كند؛ مثل: «رشد اقتصادي، ثبات اقتصادي، توزيع عادلانه ي منابع، حفظ آزادي اقتصادي و توزيع بهينه ي

[ صفحه 389]

درآمدها. [740] براي تبيين سياست هاي اقتصادي امام (ع) نوشتار جداگانه اي نياز است. از آنجا كه در اين بخش در صدد آشنايي با نظرات حكومتي امام (ع) در مباحث اقتصادي هستيم، با ذكر سخني از «عوض محمود كفرادي» يكي از اقتصاددان هاي اسلامي در اين مورد اكتفا مي كنيم:

«فرمان مالك اشتر در برگيرنده ي بسياري از مباني و اصول كلي سياست هاي مالي جديد است، كه ميان ماليات و هزينه هاي درآمد با توسعه ي اقتصادي هماهنگي ايجاد مي كند و روشن مي سازد كه هزينه كردن در جهت بهبود خدمات رفاهي و حفظ آن منجر به توسعه ي اقتصادي مي گردد، همان گونه كه در آينده، افزايش درآمدها را به دنبال دارد. چنانچه دولت در اين بخش هزينه نكند، نه تنها توسعه ي اقتصادي صورت نمي گيرد بلكه، بخش زيادي از فعاليت هاي دير يا زود دچار انحلال مي شود.» [741] .

امام (ع) از اجراي سياست هاي اقتصادي دو هدف كلي را دنبال مي كردند:

الف: اصلاح مردم؛

ب: آباداني كشور.

اين ارتباط، در دايره اي قابل تجسم است كه يك قطب آن را اصلاح مردم و قطب ديگرش را آباداني كشور تشكيل مي دهد و در دو طرف قوس دايره، سياست هاي اصلاحي مردم و سياست هاي مربوط به آباداني كشور قرار دارند. اين دو هدف

ارتباط تنگاتنگي با هم دارند، چرا كه آباداني كشور، اصلاح مردم را به دنبال دارد و اصلاح مردم، آباداني بيشتر كشور را در پي خواهد داشت.

[ صفحه 390]

در حالي كه جامعه ي بيمار، به علت ضعف در استفاده از منابع طبيعي، توانايي توليد و آباداني را از دست مي دهد و هر روز بر مشكلاتش افزوده مي گردد، جامعه ي سالم با غلبه بر مشكلات و دفع موانع توليد، مي تواند خوراك، پوشاك و نيازهاي ديگر خود را از دل زمين بيرون كشد و با سرمايه گذاري در توليد محصولات صنعتي، زمينه ي لازم را براي رفاه و اصلاح جامعه فراهم ساخته، امكان به كارگيري آنها را با بهره وري بيشتر فراهم سازد.

امام (ع) در توزيع درآمدها و بيت المال، با اقتدا به سيره ي پيامبر اسلام (ص) سياست مساوات را در پيش گرفته بودند. [742] ايشان سياست هاي مالياتي خويش را بر پايه ي نرم خويي و ملاطفت (برخورد متناسب با شخصيت ماليات دهندگان و...) به هنگام جمع آوري ماليات، [743] تجاوز نكردن از حد مطلوب در گرفتن ماليات، [744] بخشودگي ماليات ها در موقع نياز مردم، [745] و رعايت مساوات در اخذ ماليات [746] پايه ريزي كرده بودند.

نظر حضرت (ع) در قيمت گذاري و خريد و فروش بر اين بود كه

[ صفحه 391]

معاملات به آساني صورت گيرد و بر موازين عدل استوار باشد، به گونه اي كه در ارزش گذاري، نه فروشنده زيان ببيند و نه برخريدار اجحاف شود. فروشنده بايد در سودي كه براي كالا تعيين مي كند با خريدار مدارا كند و معيار قيمت گذاري، بر اساس عدالت و

انصاف صورت گيرد. [747] .

علي و نظارت و بازرسي در مسايل اقتصادي

ايشان بر اساس اصول فرهنگي و استراتژي كه در پيش گرفته بودند به صورت هاي پنهان و آشكار به امر نظارت و بازرسي مبادرت كرده و هر نوع انحراف از اصول و مباني را تذكر مي دادند. نكته ي قابل توجه در اين نظارت ها اين است كه تمام اين امور جنبه ي هدايتي داشت، نه حالت مچ گيري و بازخواست.

مختار تمام اهالي بصره نقل كرده است كه: من شب ها را در مسجد مي خوابيدم. روزي به قصد ديدن گوشه اي از بازار كوفه بيرون رفتم. ناگهان صدايي مرا به خود آورد كه مي گفت:اي فلان، جامه ات را بالا ببر، كه هم لباست پاك تر است و هم به تقواي الهي نزديك تر. پرسيدم اين كيست؟ گفتند: او اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) است. او در حالي كه به طرف بازار شتران در حركت بود، به دنبالش به راه افتادم. وقتي بدان جا رسيد در وسط بازار ايستاد و فرمود: «يا معشر التجار اياكم و اليمين الفاجرة فانها تفقد السلعة و تمحق البركة»، «اي گروه تاجران مبادا سوگند دروغ بر زبان رانيد كه آن، كالا را تباه كند و بركت را ببرد.» پس به بازار پارچه رفت. ناگهان به مردي خوش سيما

[ صفحه 392]

برخورد، به او فرمود «اي فلان آيا دو جامه به پنج درهم داري؟» مرد از جا پريد و پاسخ داد: بلي يا اميرالمؤمنين. وقتي فروشنده او را شناخت، امام از آنجا رفت و در جلوي فروشنده ي جواني ايستاد و به او فرمود: آيا دو جامه ي پنج درهمي داري؟ جوان گفت: من دو جامه دارم؛ يكي از ديگري بهتر

است؛ يكي دو درهم و ديگري سه درهم. فرمود: بياور. پس به قنبر گفت: آن جامه را كه سه درهم است بگير! [748] .

از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود: علي (ع) هر روز تازيانه به دوش در يكايك بازارهاي كوفه قدم مي زد و مي فرمود: «يا معشر التجار قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة و اقتربوا من المبتاعين و تزينوا بالعلم، و تناهوا عن الكذب و اليمين و تجافوا عن الظلم و أنصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا و اوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا في الارض مفسدين.»

و در حالي كه بازار را دور مي زد مي فرمود:

تفني اللذائذ فمن نال صفوتها

من الحرام و يقي الاثم و العار

تبقي عواقب سوء في مغبتها

لا خير في لذة من بعدها النار

«لذت ها و خوشي ها بگذرد و هر كس به لذت حرام دست يازد، گناه و ننگ برايش باقي مي ماند. عواقب بدي در پايان لذت ها براي او باقي مي ماند و لذتي كه آتش به دنبال آورد، هيچ خبري در آن نيست.»

اين استراتژي منحصر به دوره ي زمامداري حضرت نبود، بلكه در دوره ي زمامداري خلفاي قبلي نيز به اجرا و عمل به اين عناصر و مباني فكري در متن جامعه اصرار مي ورزيد، چرا كه آنها را از متن اسلام و قرآن گرفته بود.

زماني كه عمال و كارگزاران خليفه ي سوم دست به اجحاف زده و ساكنين شهرها را مضروب و مجروح ساخته و بيت المال را به طور «فعال ما

[ صفحه 393]

يشاء»

در راه هواهاي نفساني خويش به مصرف رساندند، مسلمانان ستمديده دست به شورش زده و تظاهراتي به راه انداختند و «مدينه» را محاصره نموده و از خليفه توضيح خواستند. [749] حضرت علي (ع) در اين اوضاع خطاب به خليفه فرمودند: «الا تنهي سفهاء بني اميه عن اعراض المسلمين و اشبارهم و اموالهم؟ و الله لو ظلم عامل من عمالك حيث تغرب الشمس لكان اثمه مشتركا بينه و بينك.» [750] .

علي و نظارت بر كارگزاران حكومتي

امام (ع) در كنار نظارت بر رفتار بازاريان و عامه ي مردم، نظارت و حسابرسي دقيقي بر كارگزاران حكومتي داشتند؛ به خاطر يك درهم يا يك كار كوچك آنها را به شدت مؤاخذه مي كردند. وقتي خبر شركت عثمان بن حنيف در مهماني يكي از ثروتمندان به او رسيد، امام (ع) طي يك نامه ي عتاب آميز به او نوشت: «اي پسر حنيف! از خدا بترس، به همان چند قرص نان اكتفا كن تا از آتش رهايي يابي.» [751] .

به زياد بن ابيه - جانشين فرماندار بصره - مي نويسد:

«از زياده روي بپرهيز و ميانه روي پيشه كن، امروز به فكر فردايت باش، از مال به قدر نيازت نگه دار و آنچه افزون آيد، پيشاپيش براي روزي كه بدان نيازمند گردي، روانه دار. آيا اميد آن داري كه خداوند

[ صفحه 394]

پاداش متواضعان به تو دهد، در حالي كه نزد او از متكبران هستي؟ آيا در حالي كه خود در ناز و نعمت فرو رفته اي و آن را از ناتوانان و بيوه زنان دريغ مي داري، طمع در آن بسته اي كه ثواب صدقه دهندگانت دهند؟ به خدا سوگند مي خورم؛ سوگندي راست،

كه اگر به من خبر رسد كه در غنايم مسلمانان به اندك يا بسيار خيانت كرده اي، چنان بر تو سخت گيرم كه كم مايه ماني و بار هزينه ي عيال بر دوشت سنگيني كند و حقير و خوار شوي. و السلام» [752] .

همه ي خطبه ها و نامه هايي [753] كه حضرت (ع) در اين زمينه ايراد فرمودند، حاكي از اهتمام ايشان به اجراي سياست ها و خط مشي هايي بودند كه از اعتقادات وي و سنت نبوي (ص) و قرآن كريم برمي خاست. در واقع، حضرت علي (ع) در پي پايه ريزي رويه اي بودند كه عناصر فرهنگي برخاسته از اصول واقع گرايي و حق مداري و كمال جويي و... در آن حاكم و ساري باشد.

از آنچه گذشت مي توان استراتژي حضرت در مسايل اقتصادي را به صورت زير آورد:

«استقرار عدالت اجتماعي از طريق اصلاح بنيان هاي اقتصادي (كشاورزي، صنعت، تجارت و...) و توزيع عادلانه ي درآمدهاي عمومي و فرصت هاي شغلي.»

[ صفحه 397]

ظهور مباني استراتژي فرهنگي اميرالمؤمنين علي در مولفه ي نظامي

علي و قدرت نظامي

اشاره

قدرت نظامي ابزاري است براي تأمين و حفظ منافع ملي، گروهي و يا حتي شخصي. عوامل مؤثر در شكل گيري آن، به دو بخش مادي (فيزيكي) و معنوي (غيرفيزيكي) تقسيم مي شوند. [754] در عوامل مادي، صحبت از ابزار و تجهيزات جنگي و نحوه ي به كارگيري و استفاده ي بهينه آنها متناسب با وضعيت هاي مختلف است. در عوامل معنوي، توجه عمده به روحيات، انگيزه ها، دانش و آگاهي به عنوان عوامل برتري ساز و مؤثر در عوامل فيزيكي و روند جنگ مي باشد.

نوع تجهيزات، حاصل تجربه ها، دانش و بينشي است كه از تاريخ تحولات تجهيزات نظامي، تكنولوژي، شرايط فيزيكي، مكاني و موقعيت ها به دست مي آيد.

عوامل معنوي نيز به طور مستقيم از جهان بيني و اعتقادات شخص ناشي مي گردد.

اميرالمؤمنين علي (ع) در هر دو جنبه، صاحب انديشه و سياست هاي خاصي بودند كه پرداختن تفصيلي به همه ي آنها طبعا مستلزم فرصت و تحقيقي وسيع تر مي باشد. [755] اما از آنجا كه مباني استراتژي فرهنگي، شاكله ي

[ صفحه 398]

اصلي رفتارهاي انسان در ابعاد مختلف از جمله استراتژي نظامي است، نيازمند نگاهي هر چند اجمالي به انديشه و استراتژي امام در مسايل نظامي هستيم تا بتوانيم نوع و كيفيت ظهور مباني استراتژي فرهنگي در استراتژي نظامي، سياست ها و خط مشي هاي حضرت (ع) را دنبال كنيم.

مطالعه ي اهداف، توصيه ها و سياست هايي كه در شكل گيري عمليات نظامي دنبال مي شوند، راهي است كه از طريق آن، مي توان به انديشه ها و لايه هاي فكري و اعتقادي فرمانده و رهبر نظامي عمليات پي برد.

وقايعي كه منجر به درگيري هاي نظامي پراكنده و يا گسترده در مدت زمامداري حضرت علي (ع) گرديد، در سه مقوله ي ناكثين، قاسطين و مارقين ياد مي شود. [756] .

دشمن شناسي علي

چه كسي مخالف و دشمن است؟ به چه كساني اجازه ي درگيري و جنگ داده مي شود؟ معيار و ملاك دوستي و دشمني چيست؟ و يا جبهه گيري ما بر چه مبنايي صورت مي گيرد؟

هدف، معياري است كه بر اساس آن، انسان ها راه و ابزار لازم براي

[ صفحه 399]

رسيدن به آن را انتخاب و تهيه مي كنند. در حقيقت، بدون هدف، رفتارهاي انسان مفهوم و معناي خود را از دست مي دهد. در سايه ي هدف است كه رفتارها ماهيت گرفته و مورد قبول و

يا رد واقع مي شوند. انساني كه رسيدن به مكان فيزيكي مثل الف را هدف قرار مي دهد، به طور طبيعي مسير و وسيله اي را انتخاب خواهد نمود كه او را به راحت ترين وضعيت ممكن به مقصد برساند. در اين تكاپو، هر آنچه او را در اين مسير ياري نمايد دوست و در غير اين صورت، دشمن يا بي طرف خواهد شمرد.

پس از آن كه يك موضوع معين مورد هدف قرار گرفت و جستجوي موضوعي را پيرامون وسايل رسيدن به آن آغاز شد، همراه با اين كاوش، مقايسه و سنجش قانع كننده ميان ارزش هدف و وسيله نيز آغاز مي گردد تا در روشنايي نتايجي كه از مقايسه ي ميان اين دو ارزش به دست مي آيد، تكليف وسيله براي دستيابي به آن هدف روشن گردد.

به هر حال، اين ارزيابي، چه پيش از تعيين موضوع وسايل هدف و يا در جريان جستجو از وسايل و چه پس از همه ي اين مراحل بوده باشد، بالاخره هدفي كه در راه وصول به آن، بايستي موضوعاتي را به عنوان وسايل انتخاب كرد، به طور حتم بايد از وسايل برتر و ارزشمندتر باشد. بنابراين، سخن ماكياول - هدف وسيله را توجيه مي كند - نيز درست و اصولي نمي باشد، چون ماكياول در ذهن خود سياستمدار را به مرتبه اي از ارزش رسانيده است كه هرگونه اصول و آرمان و حتي جان هاي آدميان را هم وسيله اي براي وصول به خواسته ي خود تلقي كرده است. اشتباهي كه وي مرتكب شده، درباره ي تفسير خود هدف است. خواسته ي سياستمدار، اگر مربوط به اشباع خودخواهي هايش بوده است، هيچ عاقل و خردمندي نمي تواند حتي كمترين ارزش ها و خواسته هاي افراد

جامعه را قرباني اين هدف كند و اگر مربوط به مديريت شئون انساني جامعه بوده و بايستي بعضي از آنها قرباني بعضي ديگر

[ صفحه 400]

بوده باشد، لازم است كه آن قسمت از شئون انساني وسيله و قرباني تلقي شود كه با وصول جامعه به شئون ديگر، كه داراي اهميت هدفي است، آنچه را كه از دست داده است، با ارزش بالاتري بيابد. يعني هدف حتما بايد بتواند جبران كننده ي وسيله اي باشد كه از دست رفته است، به اضافه ي امتيازي كه بتواند تكاپو و اقدام و جرأت به از دست دادن وسيله و اشباع خواسته ي معقول جامعه بوده باشد. [757] .

بر اين اساس است كه يك قاعده ي ثابت، در افكار عمومي جوامع بشري در همه ي دوران ها، وجود دارد، كه بدون كمترين ترديد مورد پذيرش علمي و عملي عموم آنها قرار گرفته است و آن برتري هدف بر وسيله است. به گفته ي مرحوم علامه جعفري: «روان معتدل و عقل سليم، اين قاعده را آن چنان مي پذيرد كه تنفس را براي زنده ماندن.» [758] .

مسلم است كه در اين فرآيند، تشخيص هدف و ارزش هايي كه هدف را توصيف نموده و بدان هويت و معني مي بخشد، امري است كه موجب تفاوت هايي انگيزشي و رفتاري مي گردد. در اين ميان، جهان بشريت بايد در صف انتظار نشسته و نظاره گر اهدافي باشد كه علي (ع) در جنگ و جهاد و ارزيابي دوست و دشمن داشته است، و بنگرد كه اصول انساني در چه افق هايي سير مي كند؛ افق هايي كه انسان ظاهرنگر آنها را به سخريه گرفته و پايمال مي كند.

با اين كه

خلافت در روز غدير از طرف خدا و پيامبرش حق مسلم علي (ع) شناخته شد، او با غاصبين آن به مبارزه نپرداخت. آيا او ضعيف شده و قواي خود را از دست داده بود؟ و يا اين كه ايشان مأمور به امري بود كه خلافت، وسيله اي براي دستيابي به آن محسوب مي شد و اين مقام ظاهري در

[ صفحه 401]

نزد ايشان اعتبار و هويت ارزشي خود را از آن به دست مي آورد؟

او اعتبار و ارزش خلافت را كمتر از آب بيني بز مي دانست، مگر اين كه بتواند از طريق آن احقاق حقي كرده و ارزشي را زنده سازد. [759] او مي فرمود: حق را بشناسيد و آن را معيار شناخت دوست و دشمن خود قرار دهيد، چرا كه حق به مردان شناخته نشود بلكه مردان را با حق مي شناسند. [760] .

او اين چنين بود كه ساعاتي پس از رحلت رسول خدا (ص)، عباس بن ابي طالب و ابوسفيان بعد از جريان سقيفه پيشنهاد بيعت با او در امر خلافت را نمودند، و او فرمود:

«اي مردم، امواج فتنه را با كشتي هاي نجات بشكافيد و از راه نفرت و كينه خود را كنار كشيده و تاج تفاخر و فخر فروشي را به زمين گذاريد.» [761] .

اين امر ناشي از واقع بيني حضرت علي (ع) بود، زيرا او به درستي مي ديد كه امثال ابوسفيان به دنبال چه مقاصد و اهدافي هستند. امام (ع) عقيده داشت وقتي فتنه اي رخ مي دهد، انسان بايد تا روشن شدن حقيقت آن صبر نمايد چرا كه حقيقت فتنه از آغاز، واضح و روشن

نيست. در تاريكي قدم برداشتن، هنر مردان خاصي است كه از بصيرت و بينشي خاص برخوردارند.

«در غبار شبهه و در كجي هاي فتنه و هنگام پيدا شدن جنين آن و پيدا شدن پنهانگاه آن و هنگام راست شدن مدار آسياي آن، درنگ كنيد. فتنه، در راه هاي پنهان آغاز مي شود و به زشتي هاي آشكار باز مي گردد.» [762] .

[ صفحه 402]

علي (ع) بر اساس استراتژي برخاسته از عناصر و مباني فرهنگي خويش، جنگ با كساني را تجويز مي كرد كه به ادعاهاي ناحق روي مي آوردند و يا كساني كه از آنچه بر عهده ي آنها بود سرپيچي مي كردند. [763] حضرت (ع) اين امر را محدود به زمان و موقعيت خاصي نمي دانست:

«من تا جان دارم جنگ را با كساني كه آن را روا مي دانند، روا مي دانم تا آن كه خداي خود را ديدار كنم.» [764] .

علي (ع) بر اساس محور حقيقت جويي و سعادت خواهي و در پاسخ به قدرت طلبان و جنگ خواهان، در پيشگاه تاريخ فرمودند:

«بار خدايا! تو خود مي داني كه آنچه از ما رخ داده (و درگيري هايي كه با ناكثين و قاسطين و مارقين داشته ايم)، هيچ كدام براي مبارزه و رقابت در جهت چنگ اندازي به قدرت نبوده، و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع ناچيز و بي ارزش دنيا و لكن هدف ما اين بود كه نشانه ها و آثار و آيات بينات دينت را به جايگاه اصلي بازگردانيم و بار ديگر چراغ هدايت را فرا راه بندگانت روشن كنيم. اصلاح و باز سازي امور را در سرزمين هاي تو به پيروزي رسانده،آن را

علني و آشكار سازيم، تا ستمديدگان از بندگانت در امنيت بسر برند و فرامين و احكام تعطيل شده ي دين برپا و اجرا گردد.» [765] .

«سوگند به خدا براي من فرقي ندارد، من به آغوش مرگ وارد شوم

[ صفحه 403]

يا مرگ سوي من درآيد... سوگند به خدا من هيچ روزي جنگ را به تأخير نينداختم، مگر اين كه آرزو داشتم در اين مدت گروهي بر من ملحق گردند و به وسيله ي من هدايت شوند و با بينش و بصيرت و ديد ضعيفي هم كه دارند به سوي نور من راه پيدا كنند. چنين نتيجه اي براي من محبوب تر است از اين كه آنها را بكشم، گرچه سرانجام آنها به لغزش ها و گناهانشان باز خواهند گشت.» [766] .

استراتژي و خط مشي هاي امام در مسايل نظامي

امام (ع) ارزش بسيار والايي براي نيروهاي مسلح و مدافعان از مرزهاي شرف و كشور قايل بود و سپاهيان و نيروهاي مسلح را از يك سو، دژهاي محكم مردم و از طرف ديگر، عامل زينت فرمانروايان، عزت دين و وسيله ي امنيت به شمار مي آورد كه به اذن الهي زمينه ي امنيت و آرامش را براي توده ي مردم فراهم مي سازند. [767] از اين رو، هر كسي را لايق مقام فرماندهي سپاهيان نمي دانست، بلكه افرادي را شايسته ي اين مقام مي دانست كه داراي شرايط ذيل باشند:

1- نسبت به خدا و رسول خيرخواه باشند؛

2- امين و بردبار باشند؛

3- داراي سابقه ي نيك و از خانواده هاي اصيل و تربيت يافته باشند؛

4- اهل شهامت و شجاعت باشند؛

[ صفحه 404]

5- اهل سخاوت و بخشش باشد. [768]

.

با وجود احراز اين شرايط، تمام فرماندهان و لشكريان حضرت (ع)، همواره ملزم به رعايت استراتژي و خط مشي ها و سياست هاي زير بودند:

1- به صرف تهمت و شك عمل نكنند و بر اساس سوء ظن و گمان، عقاب ننمايند. [769] .

2- جز با كسي كه با آنها مخالفت كند و در مقابل آنها بايستد و دشمني اش را آشكار سازد، نجنگند و اين گونه افراد را نيز ابتدا به حق دعوت نموده و حجت را بر او تمام كنند، اگر توبه نمود از او بپذيرند و تنها آنگاه كه او عزم جنگ كرد، با او بجنگد. [770] .

3- با كسي كه از دين خارج گشته و بيعت شكسته و حكومت را براي خود خواسته و دينش را با كالاي كم ارزشي از دنيا عوض كرده است، نبرد كنند. [771] در اين امر، ياران آنها كساني هستند كه رضايت الهي و سعادت اخروي مقصد آنهاست. [772] .

4- در همه ي موضع گيري ها و مبارزات، هرگز قدرت طلبي و رقابت در به دست گرفتن حكومت و قدرت و جاي ديگران نشستن، هدف آنها نباشد، آنچنان كه سياستمداران و نظاميان در درگيري ها به دنبال آن مي باشند. [773] .

[ صفحه 405]

5- هدف اصلي آنان از جهاد و پيكار مسلحانه با دشمنان، بازگرداندن نشانه ها و دلايل هدايت و راه رشد و تكامل ملت به آنها و نشان دادن خط اصيل هدايت به سوي خدا و رشد فكري مردم در جهت انتخاب راه زندگي باشد، تا توده ها با رهايي از سلطه ي دشمنانشان، با فكر و اراده ي آزاد،

در آن نشانه ها و دلايل بينديشند و راه مطلوب خود را باز يابند. [774] همچنين، نتيجه ي جهاد و پيكار را براي بازسازي و اصلاح و آباداني و احياي ارزش هاي اسلامي بخواهند. [775] .

6- جهاد بايد براي آنان تا آنجا كه ممكن است سود معنوي دو طرفه داشته باشد. وقتي دشمن در گمراهي خود كشته مي شود، اين جهاد فقط براي مجاهدان سود مي بخشد، اما اگر در سايه ي جهاد مقدس، دشمن زنده بماند و هدايت شود، بهترين راه ممكن براي هر دو طرف خواهد بود: «ذلك احب الي من اقتلها علي ضلالها» [776] .

7- در جهاد مقدس، اعمال ناشايسته ي دشمن نبايد سپاه اسلام و فرماندهان آن را به مقابله ي به مثل و انحراف از هدف و توسل به وسايل منافي هدف بكشاند. [777] .

8- در برابر دشمن مهاجم كه در جهت باطل و ظلم و تجاوز حركت مي كند، جبهه ي حق و فرماندهان آن دو راه بيشتر در پيش ندارند: ستمكشي،

[ صفحه 406]

اعتراف به ذلت، واپسگرايي و عقب افتادگي، و يا مبارزه، استفاده از سلاح، كشتن و يا شهيد شدن. [778] .

9- مرگ، زندگي همراه با ستمكشي است. زندگي، زنده ماندن در سايه ي دشمنان نيست، بلكه در مرگ همراه با قيام در راه خداست. [779] از اين رو، فرماندهان اسلام به همراه لشكريان خويش بايد مرگ با عزت را بر زندگي ذلت بار ترجيح دهند.

10- فرماندهان و ساير رزمندگان بايد در راه عقيده و ارزش ها در طول جنگ ثابت قدم باشند: «و اني لعلي المنهاج الذي تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين.»

[780] .

سياست هاي امام علي در جنگ ها

سياست ها، بايدها و نبايدهايي هستند كه در اجراي برنامه ها، بر اساس اعتقادات و مباني ارزشي و فكري با رعايت نقاط قوت و ضعف داخلي و فرصت ها و عوامل تهديدزاي بيروني تدوين مي گردند. [781] .

سياست هايي كه اميرالمؤمنين علي (ع) در طول سفر و جنگ و بعد از آن، خود و فرماندهان و لشكريانش را ملزم به پايبندي و رعايت آنها مي كرد، در طول جنگ هاي سه گانه با ناكثين، قاسطين و مارقين به صورت هاي مختلف از طرف حضرت (ع) بيان شده است كه به تناسب به بخشي از آنها اشاره مي گردد:

[ صفحه 407]

1- در صف آرايي و حمله بر دشمن، زره پوش را بر بي زره مقدم بداريد، و دندان ها را بر هم فشاريد، زيرا اين عمل تاثير شمشير را بر سر كمتر مي كند، در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه در رد كردن نيزه ي دشمن موثرتر است. لبه ي تيز شمشير را به كار ببريد و با پيش نهادن گام، شمشير را به دشمن برسانيد. [782] .

رابطه ي دو مسئله ي فشردن دندان ها بر هم و مقاومت جمجمه، ممكن است هم از جهت طبيعي رابطه اي مثبت باشد، به اين معني كه قدرتي بر اعصاب و ديگر عضلات ببخشد كه در برابر ضربه ها مقاومت بيشتري داشته باشند؛ و هم از نظر رواني، كه موجب بروز قدرت و بازسازي شديد و سريع عضلاني شود.

باده از ما مست شد ني ما از او

قالب از ما هست شد ني ما از او [783] .

2- پلك ها را روي هم گذاريد و چشم را نيم

بسته نگه داريد، زيرا اين حالت دل ها را آرام تر و محكم تر مي سازد. صداها را بخوابانيد، زيرا بهترين عامل براي برطرف ساختن زبوني و شكست، بي سر و صدا بودن در ميدان كارزار است. [784] هياهو، دليل ترس و خوف است و آرامش و سكوت، گواه شجاعت و قهرماني است. [785] .

3- پرچم ها را به اين سو و آن سو نكشانيد و پيرامون آن را خلوت نكنيد و آن را فقط به دست دلاوران و مردان غيور و رزم آوراني بسپاريد كه داراي حميت و غيرت براي ايستادگي مي باشند. زيرا كساني كه تحمل فرود

[ صفحه 408]

آمدن حوادث سخت و كوبنده را دارند كساني هستند كه دور پرچم هاي خود مي گردند و به طوري جدي به محافظت راست و چپ و پس و پيش آنها مي پردازند. آنان از پرچم ها عقب تر نمي افتند تا آنها را تسليم دشمن نمايند، و از آنها پيش نمي افتند تا آنها را تنها بگذارند. [786] .

اين سياست و دستور از آن جهت از سوي حضرت صادر شده كه در زمان هاي گذشته، برافراشته بودن و اهتراز پرچم، علامت استمرار مقاومت كساني بود كه آن را در دست داشتند و اضطراب و سرنگوني پرچم، از شكست صاحبان آن خبر مي داد. امروزه نيز پرچم به نوعي ديگر بر بالاي درها و بام هاي مراكز مهم برافراشته مي شود. [787] .

4- هر مردي بايد همتاي خود را در رزمگاه كفايت كند و برادر خود را با جان خود مواسات نمايد، و حريف خود را به برادرش نسپارد، تا در نتيجه همتاي خود و همتاي برادرش به عهده ي او باشند. [788]

.

اين دستور و سياست برخاسته از علم واقع بين حضرت (ع) بود. امروزه با پيچيده شدن تقسيم بندي نيروهاي مسلح به دسته، گروهان، گردان، تيپ، لشكر و سپاه از يك طرف، و مسلح شدن آنها به انواع تجهيزات نظامي پيشرفته از طرف ديگر، ضرورت توجه به نظم و دقت به فرامين و به كارگيري به موقع تجهيزات را بيشتر نمايان مي سازد، و ارزش اعتبار كلام امام بهتر نمود پيدا مي كند.

5- در تمام حالت هاي جنگ، تنها خدا و خشيت او را مد نظر بگيريد: «معاشر المسلمين، استشعروا الخشيه». [789] .

[ صفحه 409]

صحنه ي جنگ، عرصه ي تبادل موت و حيات است. خاموشي و دوام زندگي تمام موجودات از جمله انسان از آن خداوند متعال است و مشيت او محضر عروج و بقاي نفس هاست. از اين رو، در اين ميدان بايد به او توجه نمود، چرا كه اين عرصه ي مرگ زا عالي ترين جلوه گاه مشيت خداوندي است، كه همان حيات انسان ها باشد. لذا نبايد در نمايشگاه عرضه ي نفس ها آرامش خود را از دست داد. [790] با تسلط بر اعصاب و روان خود، بايد بدانيد كه ورود شما به اين عرصه، براي نابود كردن عوامل ضد حيات انساني است، نه خاموش ساختن عالي ترين جلوه ي مشيت الهي كه حيات انسان هاست. [791] .

6- با تكيه بر بركت و ميمنت مشيت الهي حركت كنيد، نه با تكيه بر زور و قدرت عاريتي كه از طبيعت محدود شما برمي خيزد، زيرا شما در معرض نابودي به وسيله ي قدرت و زور موجوداتي از نوع خود، قرار داريد، پس به زر و زيور و آرايش

انبوه سلحشوران خود نيز مغرور نباشيد. [792] .

7- لباس جنگي را در بدن خود تكميل نماييد و شمشيرها را پيش از بيرون كشيدن چند بار در غلاف هاي خود حركت بدهيد. نگاهتان از گوشه ي چشم و با خشم و تندي با دشمن باشد. نيزه و شمشير را از راست و چپ بر دشمن بزنيد و با لبه ي تيز شمشير ضربه وارد كنيد و شمشيرها را با قدم هاي پيشرو به دشمن برسانيد. [793] .

دستوراتي كه اميرالمؤمنين (ع) در اين جملات به سپاهيان خود صادر فرموده اند، مربوط به ضرورت هاي مقابله با دشمن در ميدان كارزار است. در

[ صفحه 410]

همه ي اين فرمان ها؛ محورهاي اصلي شامل: حداكثر كوشش براي حفظ جان و دفاع از آن در نهايت درجه ي ممكن؛ شديدترين تلاش براي از پاي درآوردن دشمني كه از چشمه سار حيات بيرون آمده و خود را از مبدأ فياض و حيات بخش گسيخته و تمام كوشش خود را در درو كردن جان هاي حاميان حق صرف مي كند، مي باشد. البته مسلم است كه تأكيد بر موضوعاتي مانند زره و شمشير و غير آن، براي دستيابي به هدف ها و ملاك هاي فوق است، كه متعلق به زمان خاصي نبوده و در هر عصري يكي از ملاك هاي اساسي براي استفاده و كاربرد تجهيزات نظامي است. [794] .

8- بدانيد كه در محضر خداوندي قرار داريد كه شما را در تمام لحظات مي بيند. [795] .

9- توجه و فشار اصلي را در حمله، معطوف به پايگاه اصلي و مركز ثقل دشمن نماييد، كه هدايت و استحكام سپاه وابسته به آن است و با سرنگون

شدن عمود خيمه گاه اصلي دشمن، پراكندگي آنها به راحتي صورت مي گيرد. [796] .

10- با صبر و مقاومت در راه حق، انوار الهي را شامل خود كرده و پيروزي را به طرف خود جلب نماييد. [797] .

يكي از سنت هاي جاري درعالم تكوين انساني اين است كه نور حق و نصرت الهي زماني قابل دستيابي است كه انسان براي دفاع از حق، تمام تلاش هاي ممكن را انجام دهد و در اين تكاپو، درون خود را از تمام لذايذ دنيوي و وابستگي هاي آن پاك نموده و خود را فقط به او بسپارد، چون در

[ صفحه 411]

حالت صفا و خلوص دروني است كه امكان ظهور نور الهي فراهم مي گردد. البته چنان كه در بحث استراتژي فرهنگي درباره ي عنصر تكليف گفته شد، مقصود از دريافت نور الهي، همان وسيله و بينش و نوري است كه به كمك آن، روابط حاكم بر پديده هاي عالم هستي نمايان مي شود و انسان در پرتو آن به راحتي مي تواند طي مسير نمايد: «ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا، [798] و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.» [799] .

11- در طول جنگ، ثابت قدم باشيد و در مقابل هجوم نظامي و تبليغاتي دشمنان، از خود سستي و ضعف نشان ندهيد. [800] بدانيد كه ما دشمن را از پاي در نمي آوريم: «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي؟» [801] زيرا حق حيات و موت تنها از آن خداست. ما زندگي به مردم نداده ايم تا حق مرگ آنان در اختيار ما باشد. شمشيري كه در راه حق كشيده

مي شود، مشيت تجسم يافته ي خداوندي است كه براي نگهباني حق به كار افتاده است. در اين وادي، جمجمه اي كه چون گوي بي اختيار، تسليم چوگان الهي نباشد، دير يا زود، گوي چوگان اين درك اصلي رسيد و ايمان عقلي و قلبي يافت كه نصر و پيروزي از سوي خداست: «و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه.» [802] مفهوم كلام اين است كه چون موتور حيات تنها در اختيار خداست، پس تصرف در حيات، بدون مشيت الهي، جز جنايت نام ديگري ندارد. آنگاه كه انسان يا انسان هايي حيات ديگران

[ صفحه 412]

را از ارزش مي اندازند و آن را مي خشكانند، حيات خود آنان، طبق مشيت الهي، از ارزش افتاده، سزاوار نابودي مي شود. عامل نابودي اين ضد حيات ها وظيفه اي را انجام داده كه آفريننده ي حيات مقرر داشته است. چون قدرت و راهنمايي و قانون از خداست، پس پيروزي از آن خدا و براي خداست. [803] .

12- قبل از دعوت به حق و اتمام حجت، اقدام به پيكار نكنيد و تا آنجا كه مي توانيد پيكار را عقب بيندازيد تا امكان هدايت و فرار براي نادمين و ضعيف ها فراهم گردد و كم ترين تلفات جاني ممكن صورت گيرد. [804] «لا ترموا بسهم و لا تطعنوا برمح و لا تضربوا بسيف اعذروا.» [805] .

13- كليه ي اصول و مباني انساني را رعايت كنيد؛ مسايلي همچون: نتاختن به مجروحان، مثله و لگدكوب نكردن كشته ها، تعقيب نكردن غلامان و نكشتن اسيران: [806] «ايها الناس اذا هزمتموهم فلا تجهزوا علي جريح و لا تقتلوا اسيرا و لا تتبعوا موليا و لا تطلبوا مدبرا و لا تكشفوا عوره

و لا تمثلوا بقتيل و لا تهتكوا اسيرا.» [807] .

14- در اداي تكليف الهي و در مواجهه با دشمن هيچ هراسي به خود راه ندهيد و با رعايت جمعي ملاحظات دفاعي و حفاظتي، جان خود را به مشيت الهي بسپاريد. [808] .

اميرالمؤمنين علي (ع) بر اساس بينش و ديد واقع بيني كه داشت بر اين باور استوار بود كه سرآمد اجل و توقف هر انساني در مرحله ي دنيوي، در

[ صفحه 413]

حفاظي از طرف خداوند احاطه شده و او را از آسيب حوادث دور نگه مي دارد. با رفع آن حفاظ است كه تيرها خطا نرفته و جراحت ها بهبود نمي يابد. [809] لذا تا فرصت هست بايد در راه حق جان فشاني كرد و در برابر ظالمان و گردنكشان سر تعظيم فرود نياورد، بلكه با تمام قاطعيت در برابر آنها ايستاد، [810] چرا كه اين صبر و پايداري، علاوه بر اين كه نصرت الهي را با خود به ارمغان خواهد آورد، انسان صابر را از سختي هاي آخرت در امان نگه خواهد داشت. [811] ابن سينا در اين مورد جمله ي زيبايي درباره ي حضرت امير (ع) دارد:

«لا جرم چون با ديده ي بصيرت عقل، مدرك اسرار گشت، همه ي حقايق را دريافت و حكم به ديدن داد و براي اين بود كه گفت: اگر پرده از روي جهان هستي برداشته شود، بر يقين من افزوده نمي شود.» [812] .

اگر حضرت (ع) حقايق عالم هستي را بي پرده نديده بود و اگر آهنگ كلي آن را نشنيده بود و اگر به مرحله ي والاي يقين درباره ي پروردگارش قدم نگذاشته بود، زندگي او، از

ناچيزترين رويدادش تا بزرگ ترين فعاليت هايش، از آن جديت حيرت انگيز برخوردار نبود.

او درباره ي جهان هستي چنان مي انديشيد كه يك روح آگاه درباره ي كالبدي كه وسيله ي رشد و تكامل اوست. او همه ي ذرات و روابط آنها را در پهنه ي عالم وجود در جدي ترين هدف مي ديد. او انسان ها را از جايگاهي فوق ديدگاه يك دانشمند انسان شناس و يا يك فيلسوف جهاني و يا يك اديب و

[ صفحه 414]

شاعر و هنرمند حساس نظاره مي كرد. چگونگي جلوه ي انسان براي اميرالمؤمنين (ع)، در سرتاسر نهج البلاغه و كردار عيني و طرز رابطه ي او با انسان ها نمايانگر اين است كه مافوق ديدهاي معمولي متفكران حرفه اي بوده است. وقتي مي فرمايد:

«من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود مي خواهيد.» [813] .

يعني شما انسان را جانداري مي بينيد كه در قلمرو طبيعت به وجود آمده، لذت را مي خواهد، از آلام و ناگواري ها فرار مي كند، مقام و جاه را مي پرستد، خود را هدف و ديگران را وسيله تلقي مي كند، دانش و بينش و هرگونه امتيازي را كه به دست مي آورد در اشباع حس خودخواهي هايش به كار مي بندد، ولي من انسان را جلوه گاهي از مشيت الهي و تجسمي از حكمت رباني مي بينم. من او را به عنوان خليفة الله در روي زمين مي شناسم، لذا از غلبه ي شئون پست حيواني بر اين موجود سترگ رنج مي برم.

اين نگرش درباره ي انسان، يك نگرش علمي و فلسفي معمولي نيست، بلكه شهود الهي در هويت انسان است. كسي كه به آخرين مرحله ي يقين نايل نشود، نمي تواند از چنين نگرشي برخوردار شود. [814] .

با

توجه به مطالب ذكر شده، مي توان استراتژي نظامي حضرت را چنين بيان نمود:

«ايجاد محيط امن براي اجرا و استقرار احكام اسلامي، از طريق بصيرت دهي نيروها و به كارگيري تجهيزات.»

[ صفحه 415]

خلاصه

بر اساس مدل مفهومي منتج از بخش اول، فرهنگ، هويت بخش مولفه هاي قدرت ملي و تعيين كننده ي سمت و سوي حركت آنهاست. در اين بخش با مطالعه ي اين مدل و مفهوم از منظر حضرت علي (ع) و شيوه ي زمامداري ايشان به اين امر دست يافتيم كه اين حقيقت در تمام زندگي حضرت (ع) به نحو ملموسي سايه انداخته و تمام فعاليت هاي ايشان را تحت شعاع خود قرار داده است.

مطالعه ي تحليلي زمامداري اميرالمؤمنين عليه السلام بر پايه ي شاخص هاي تعريف شده در بخش سوم و جمع بندي داده هاي به دست آمده، ما را به اين امر رهنمون ساخت كه مباني استراتژي فرهنگي حضرت (ع) بر پنج مقوله ي زير استوار است:

«واقع نگري، حق مداري، كمال جويي، خدا محوري و انسان مداري»

در گام بعدي، بر اساس اطلاعات به دست آمده، به تبيين اين مقوله ها از ديدگاه حضرت (ع) و نحوه ي ظهور هر يك و نوع تأثيراتي كه در مولفه هاي قدرت ملي گذاشته، پرداختيم. بر اين اساس، واقع را نفس الامر عالم هستي دانستيم كه نظامي طبيعي بر اساس آن تكوين يافته است و در امور اجتماعي، همه ي عواملي كه در تكامل معنوي انسان دخالت دارند، در حيطه و گستره ي اين مقوله قرار گرفتند. از اين رو، عوامل و شرايطي كه به خاطر اميال و اهداف

[ صفحه 416]

خاصي در جامعه ي

انساني توسط عده اي ايجاد مي شود و تنها در جهت منافع ظاهري و مادي آنهاست، از مقوله ي امور واقعي خوانده نمي شود. به عبارتي، حقيقي بودن آنها، يعني بودن و بايد بودن آنها، كه از همسويي با سنت ها و قوانين هستي استخراج مي گردد، شرط پذيرش قرار گرفت.

اين امور در عرصه هاي مختلف نظام تكوين ظاهر مي شوند و در قاموس رفتاري انسان قرار مي گيرند و به خواست و اراده ي او باعث ارتقاي شخصيت وجودي انسان شده و استعدادهاي بالقوه ي او را در راستاي اهداف انساني و خلقت او به فعليت مي رسانند.

همه ي موجودات عالم هستي، از جهتي كه مخلوق پروردگار بي همتا و ناشي از حكمت رحماني او هستند، در جايگاه و رتبه ي خاصي قرار مي گيرند و تحقق طبيعي آنها تنها منوط به حصول كامل شرايط ايجادي آنها مي باشد.

انساني كه با چشم واقع بين حقيقت نما به عالم هستي مي نگرد، به طور طبيعي در صدد دستيابي به عوامل و شرايطي خواهد بود كه اين وضعيت را ممكن سازد.

عنصر واقع نگري استراتژي فرهنگي حاكي از آن است كه انسان در نظام تكوين با ويژگي هاي خاصي و در پي اهداف معيني خلق شده است.

عنصر حق مداري نيز حاكي از اين حقيقت بود كه انسان با تعريف و هويت خاصي به وجود آمده و تنها با ايجاد شرايط منطبق با هويت خويش، امكان دستيابي به انسان ايده آل براي او ممكن مي گردد. در عنصر كمال جويي مشخص شد كه كمال يك شي ء با حصول چيزهايي ممكن مي گردد كه از سنخ وجودي آن باشد، و نتيجه گرفتيم كه كمال انساني با تحصيل كليه ي مراتب وجودي مندرج در نظام تكوين،

ميسر مي گردد.

به عبارتي، در قاموس امام (ع)، انسان موجودي است كه بعد از طي مراحل تكويني جهان، پاي به عرصه ي وجود نهاده است و همه ي نظام خلقت در پي ايجاد زمينه و شرايطي بوده كه اين موجود تحقق يابد؛ گويا هستي آن

[ صفحه 417]

بدون آفرينش انسان، ناتمام مي ماند. انسان موجودي است كه براي بقا آفريده شده است، نه فنا؛ اخروي است، نه دنيوي؛ اوصاف آخرت با ماهيت او همسو است، نه ويژگي هاي دنيوي، و هر نوع اقدامي در جهت ويژگي هاي دنيوي به منزله ي دوري از اصل و هدف اصلي خلقت او و كاينات است.

در اين عرصه، انسان متكامل به شخصي اطلاق مي گردد كه تمام فعاليت هاي شخصي و اجتماعي او در راستاي سياست ها و خط مشي هاي برخاسته از عنصر كمال جويي، استراتژي حيات طيبه ي انساني باشد و با هرگامي، استعدادي به فعليت رسيده و زمينه ي شكوفاسازي استعدادهاي انساني ديگر را فراهم سازد.

چنين انساني همواره از يك بينش و بينايي خاصي برخوردار بوده و به حوادث و تحولات گذشته و حال به ديده ي ابزارهايي نگاه خواهد كرد تا با تجزيه و تحليل منطقي آنها و با نگاه به شرايط آينده، بهترين شرايط و رويكرد را براي ادامه ي مسير انتخاب نمايد. انسان رهرو، هيچ وقت خود را در وضع موجود متحير نمي بيند، بلكه تجربيات گذشته و موقعيت فعلي را پايه ي ارتقاي حركتي خود قرار داده و از شرايط آتي به عنوان چراغ هدايت در مسير اصلي بهره خواهد گرفت و از كوچك ترين انحراف دوري خواهد گزيد. او به خوبي مي داند كه كوچك ترين كوتاهي و غفلت، مساوي با

سرگرداني و سقوط در ورطه اي خواهد بود كه نتيجه اي جز سركشي و طغيان و همسويي با شيطان براي او نخواهد داشت.

از آنچه گفته شد، مدل مفهومي زير به دست مي آيد:

[ صفحه 423]

جمع بندي و بستر سازي

كليد واژه ي شخصيت علي

آيا مي توان كليد واژه ي شخصيتي علي (ع) را بر اساس آنچه گفته شد بيان داشت تا بر پايه ي آن، رفتارهاي ديگر او را حدس زد و يا تبيين نمود؟

روانشناس ها و بيوگرافي نويسان كوشش مي كنند تا براي روحيات اشخاص، يك كليد شخصيت پيدا كنند. مي گويند شخصيت هر كس يك كليد معين دارد، اگر آن را بيابيد، سراسر زندگي او را مي توانيد توجيه كرده و به تصور بكشيد. البته به دست آوردن كليد شخصيت افراد خيلي مشكل است، خصوصا شخصيت هاي خيلي بزرگ.

عباس محمود عقايد، دانشمند متفكر مصري، كتابي نوشته است به نام «عبقرية الامام». [815] در اين كتاب اظهار نظر مي كند كه: من كليد شخصيت علي (ع) را در فروسيت و جوانمردي يافتم. علي (ع)، مردي است كه در سراسر زندگي اش، چه در ميدان جنگ و چه در محيط خانواده، چه در محراب عبادت و چه در مسند حكومت و در هر جايي، روح مردانگي در او وجود دارد. فروسيت يعني مردانگي؛ و مردانگي مافوق شجاعت است. او مي گويد: كليد شخصيت علي (ع) مردانگي است. مولوي حدود هفت صد سال قبل از عباس محمود عقاد به اين نكته پي برده بود كه در علي (ع) چيزي بالاتر از شجاعت وجود دارد.

در داستان معروف نبرد با عمر و بن عبدود، علي (ع) دشمنش را به زمين

[ صفحه 424]

زد و خواست او را بكشد، آن مرد آب دهان خود را به صورت علي (ع) انداخت و علي (ع) در آن لحظه او را نكشت و برخاست و قدم زد و بعد كه آمد سر او را ببرد آن مرد سؤال كرد: چرا اول مرا نكشتي؟ گفت: چون من تحت تأثير غضب خودم قرار گرفتم و نمي خواستم در آن هنگام دستم حركت بكند در حالي كه خشم خودم هم تأثير داشته باشد، بلكه مي خواستم تو را در راه رضاي خدا كشته باشم. مولوي اين داستان را خيلي عالي به نظم درآورده است.

به نظر شهيد مطهري بهتر از اين گفته در مدح علي (ع) نيامده است، آنجا كه مي گويد:

تو ترازوي احدخو بوده اي

بل زبانه ي هر ترازو بوده اي

در شجاعت شير ربانيستي

در مروت خود كه داند كيستي

در اين بيت مي گويد: در شجاعت، تو اسدالله هستي اما در مروت و مردانگي كه مافوق شجاعت است، هيچ كس نمي تواند تو را توصيف بكند، تو مافوق توصيف هستي. [816] .

آيا ما نيز از كلام امام مي توانيم چنين ادعايي داشته باشيم؟ آيا وقتي كه سخن و كلام نماينده ي روح گوينده است، [817] باز مي توان چنين حرفي زد؟ چرا كه سخن، نماينده ي روح است، سخن به همان دنيايي تعلق دارد كه روح گوينده اش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخني كه به چند دنيا تعلق دارد، نشانه ي روحيه اي است كه در انحصار يك دنياي بخصوص نيست. [818] .

سخنان علي (ع) چند بعدي است و اختصاص به رشته و گرايش خاصي ندارد و بيش از هزار

سال قبل توسط انديشمنداني چون سيد رضي و يا افرادي

[ صفحه 425]

مثل شيخ محمد عبده و صفي الدين حلي بدان اعتراف شده و سخني نيست كه امروزه شناخته شده باشد. [819] .

وقتي علي (ع)، به اصطلاح عرفا، مصداق «انسان كامل» و «كون جامع» [820] و «جامع همه ي حضرات» و دارنده ي همه ي مراتب وجودي است، به طور طبيعي سخنان او نيز از وجوه مختلفي برخوردار خواهد بود و هر كدام ناظر بر عالمي است كه از آن خبر مي دهد. [821] .

چنان كه در توضيح عنصر كمال جويي آمد، انسان در نظام آفرينش به نحوي خلق شده است كه شكل دهي هويت ثانوي او به دست خودش رقم مي خورد و اين هويت، طوري در بستر خود قرار گرفته كه هر گامي در آن، مقدمه ي گام ديگري مي باشد و با دستيابي به هر كدام، امكان حصول براي گام هاي بعدي ايجاد مي گردد و در ضمن سعه ي وجودي طبقه ي پايين، در طبقه بالا قرار مي گيرد.

به نظر مي رسد عنصر واقع بيني (نفس الامري) ناشي از سعه ي وجودي و علمي حضرت (ع)، پايه و ريشه ي تمام حركت ها و رفتارهاي ايشان بوده است. حضرت (ع) با علم خدايي كه داشتند واقعيت اشيا و نقش آنها در حيات جمعي را به روشني مي ديدند. علم به واقعيت عالم هستي بود كه او را به پذيرش خدا و ايمان به رسول خدا (ص) و عبادت و اطاعت از او وامي داشت؛ وقتي سخن از «فأسألوني قبل ان تفقدوني» [822] و يا «سلوني قبل ان تفقدوني» [823] به

[ صفحه 426]

طور

مطلق مي كرد، حكايت از علم واسع، شناخت ژرف اوست؛ همچنان كه خود فرمود: «فلأنا بطرق السماء أعلم مني بطرق الارض.» [824] درنگ در كشتن عمر و گرچه ناشي از صفت جوانمردي و مروت اوست، از آنجا كه هر صفتي وجود تبعي و ظلي دارد و وجود خود را وابسته به وجودي موصوف مي داند، اين صفت را بايد منشعب از يك اصل ديگر بدانيم كه وجود استقلال دارد. تأكيد حضرت (ع) بر كشتن او براي رضايت الهي گوياي اين نكته ي ظريف است، چرا كه حضرت (ع) بر اساس علم الهي به خوبي مي دانست كه اين عمل و هر عمل ديگري، اگر به صبغه و رنگ خدايي در نيايد، به زوال دنيا زايل شده و نتيجه ي ديگري نخواهد داشت.

بر اساس آنچه بيان شد، مي توان چنين نتيجه گرفت كه: همه ي اوصافي كه از اين شخصيت منحصر به فرد عالم هستي بعد از رسول الله (ص) ياد مي شود، تجليات وجودي است كه در هر منظري به وجهي جلوه نمايي كرده و آنچه در مركز اين تشعشعات رفتاري قرار دارد همان وجود حضرت (ع) بوده كه با علم واقع بين همراه شده بود. بنابراين، كليد شخصيت علي (ع)، واقع بيني بر مدار حق است. اين كليدي است كه تمام رفتارهاي فردي و اجتماعي ايشان را تفسير نموده و به آنها معني مي بخشد. به معني ديگر، خيمه گاه رفتاري علي (ع) بر اين عمود استوار شده است و با برداشتن آن، هويت خود را از دست مي دهد.

[ صفحه 429]

بسترسازي

اشاره

دقت نظر در فرآيند رفتاري انسان، ما را به اين حقيقت رهنمون مي سازد كه فرهنگ، شيوه ي زندگي برخاسته

از انديشه و مباني ارزشي است. از نوع تعامل بين فرهنگ و مولفه هاي سياسي، اجتماعي و نظامي به اين مهم دست يافتيم كه زير ساخت همه ي رفتارهاي انسان بر دو پايه ي انديشه و مباني ارزشي شكل گرفته است. يعني اين فرهنگ است كه جهت و هويت رفتارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و نظامي را مشخص مي سازد. به معناي ديگر، زيربنايي ترين اصول حيات بشري در همه ي جلوه هاي آن (اقتصاد، سياست، اخلاق، حقوق، مسايل نظامي و ديگر تجليات حيات) فرهنگ يك جامعه است. تفاوت جوامع و تمدن هاي مختلف، به اختلاف فرهنگ هاي حاكم بر آن جوامع برمي گردد.

از آنجا كه قدرت ملي و اقتدار يك حكومت، به تعامل هم افزايي بين مولفه هاي تشكيل دهنده ي آن - مولفه هاي سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي - بستگي داشته و شدت و ضعف آن نيز به شدت و ضعف مباني فكري و ارزشي آنها باز مي گردد، به اين نتيجه دست يافتيم كه كيفيت و ميزان قدرت ملي با ميزان قوت و ضعف اين مباني نسبت مستقيم دارد.

[ صفحه 430]

با پي ريزي يك مدل مفهومي بر اساس ديدگاه حضرت علي (ع) و شيوه ي زمامداري ايشان، به نتايج زير دست يافتيم:

1- داده هاي جمع آوري شده در جدول و نمودار شماره ي 1 از بخش سوم ما را به اين واقعيت مي رساند كه 69 درصد سخنان حضرت (ع) تاكيد بر موضوعات فرهنگي و مسايل مربوط به آن دارد.

2- داده هاي جمع آوري شده در جدول و نمودار شماره ي 2 همان بخش ما را به اين مطلب رهنمون مي سازد كه موضوعات ارزشي از ميان ساير موضوع هاي فرهنگي از اولويت

بيش تري برخوردار بوده و حدود 41/3 درصد سخنان حضرت (ع) را به خود اختصاص داده است. مسايل فكري و انديشه اي با 38 درصد و مسايل هنجاري با 21/7 درصد در اولويت هاي بعدي قرار مي گيرند.

3- مسائل ارزشي طرح شده در مقوله ي ارزشي مولفه ي فرهنگي در جدول و نمودار شماره ي 3 بخش سوم گوياي اين مطلب است كه واقع نگري 33 درصد، حق مداري 22 درصد، كمال جويي 17 درصد، خدامحوري 18 درصد و انسان مداري 13 درصد موضوعات فرهنگي را به خود اختصاص داده است.

4- مسايل طرح شده در جدول شماره ي 3، همان مباني فرهنگي است كه در تمام رفتارهاي حضرت (ع) متبلور شده و به آنها هويت بخشيده است. به عبارتي، اينها مباني، ملاك ها و مناطهايي هستند كه اعتبار و صحت و سقم رفتارهاي حضرت (ع) در مولفه هاي چهارگانه ي قدرت ملي بدان ها سنجيده شده و سياست ها و خط مشي هاي مولفه هاي فوق بر اساس آنها استخراج گرديده اند.

5- مباني استراتژي فرهنگي كه هويت بخش ساير راهبردهاي رفتاري حضرت (ع) بوده است، به ترتيب اولويت بر اساس درصد فراواني؛ عبارتند از:

[ صفحه 431]

واقع نگري، حق مداري، كمال جويي، خدا محوري و انسان مداري.

نتايج 1 و 2، اين حقيقت را در پيش روي ما قرار مي دهد كه در منظر اميرالمؤمنين علي (ع) مولفه ي فرهنگي در ميان ساير مولفه هاي قدرت ملي محور اصلي بوده و از اولويت خاصي برخوردار است. موضوعات فرهنگي به طور آشكاري در تمام فعاليت هاي فردي و اجتماعي سايه افكنده و سمت و سو، هويت و صبغه ي آنها را مشخص مي سازد. قرار گرفتن مسايل علمي

و توجه به مباني فكري در اولويت بعدي، تأييدي است بر تحليل چگونگي شكل گيري رفتار انسان، كه در بخش اول به تفصيل مورد بحث قرار گرفت.

چگونگي ظهور اين معني و نحوه ي ارتباط منطقي بين فرهنگ و مباني آن در ساير مولفه ها در بخش دوم به تصوير كشيده شد.

نتيجه ي 3 و 4 به اين مهم مي پردازد كه معيار و محور اصلي رفتارهاي جمعي و فردي حضرت (ع)، مباني ارزشي بوده است. عناصري كه اين مباني را شكل مي دهند در پنج مقوله ي واقع گرايي، حق مداري، كمال جويي، خدا محوري و انسان مداري قرار مي گيرند. اين مقوله ها بر پايه ي توضيحاتي كه در بخش چهارم ارايه گرديد، به صورت طولي مؤيد يكديگر بوده و اعتبار رتبي و ارزش جايگاه هر يك، به واسطه ي ارتباط وجودي است كه بين آنها برقرار مي باشد.

بنابراين، مدل مفهومي فوق به صورت زير تكميل خواهد شد:

[ صفحه 432]

بسترهاي نظري

الف: تصميم هايي كه انسان ها در طول زندگي در موقعيت هاي مختلف مي گيرند، به طور معمول مبتني بر واقعيت ها در مفهوم خود نيستند. اطلاعاتي كه بر اساس آن، بدليل هاي مختلف راه كارها مورد ارزيابي قرار مي گيرند، ناشي از اموري است كه شكل واقعي و وجود حقيقي ندارند، بلكه شرايط و مقتضيات آنها را براي ما واقع و حقيقي مي نمايند. به طور طبيعي تصميمي كه بر اساس اين نوع اطلاعات گرفته شود در دراز مدت نتايج درستي در راستاي اهداف كلي كمال انساني يا سازمان، نخواهد داشت. اصولا تفاوت مديران در عملكردها نيز به همين تصميم ها و باز خور رفتارهاي آنها برمي گردد، به طوري كه وزيران و

رهبران و فرماندهاني در بستر حوادث و در شرايط مخاطره آميز توانسته اند به درستي تصميم بگيرند كه توانسته اند از خاستگاه مشكل، ادراك صحيح داشته باشند و تنها بر اساس عوارض و ظواهر به قضاوت ننشينند.

بنابراين، ما پيوسته در طيفي عمل مي كنيم كه در يك سوي آن واقعيت هايي قرار دارند كه از بي حكمتي ها و فقدان شناخت سرچشمه گرفته و ما را احاطه كرده اند و در سوي ديگر طيف، حقايقي هستن كه مبتني بر حكمت و شناخت كنه امور بوده و داراي مباني و اصولي هستند كه شناخت آنها اعمال ما را بر پايه ي استوار قرار مي دهد كه مي توان به واسطه ي آن از يك هويت شايسته و متناسب با اصول انساني و الهي برخوردار شد.

از منظر ديگر، رفتارهاي انسان به دنبال اتخاذ تصميم حاصل مي گردد. تصميمات انسان، حاصل يك فرآيند بوده و نقطه اي و لحظه اي نيست. از اين رو، شناخت اين فرآيند از اهميت خاصي برخوردار است. اين فرآيند از شناخت آغاز مي شود و مهم ترين شناخت (موضوع شناخت)، شناخت منظر و پايه اي است كه بر آن ايستاده و از آنجا به هستي، انسان و روش هاي انجام امور مي نگريم.

از اين رو، بايد با كسب قدرت شناخت و بسط وسعت ديد، آن هم نه

[ صفحه 433]

محصور در عالم ملك، بلكه تا ملكوت، عوامل دست اندركار تصميمات آدمي را شناخته و بر پايه ي آنها به شاخص هايي دست يافت كه راهگشاي انسان در تمام مراحل اين فرآيند باشد. اگر انسان شاخص ها را دريابد، علوم و فنون ديگر نيز به كار خواهد آمد و اگر اين گونه نباشد، اندك اندك دست

او از دامان حقيقت كوتاه و كوتاه تر شده و بر مبناي واقعيت هايي عمل خواهد كرد كه ساخته ي جهل و عملكردهاي خودخواهانه و منفعت جويانه اوست.

بي گمان اگر انسان هايي برجسته و موفق تاريخ را به نظاره بنشينيم، خواهيم ديد كه آنان با درك عميق و شناخت دقيق و درست از مباني هستي شناسي، انسان شناسي، شناخت شناسي و روش هاي دستيابي به هدف، به دنبال شيوه هايي بوده اند تا محيط را آن گونه بسازند كه با سنن و قوانين حقيقي حاكم بر عالم انطباق داشته و با استعدادها و توانايي هاي بالقوه ي آدمي يا فطرت او سازگار باشد. آنها در چنين فضايي اقدام به تصميم گيري كرده و مطلوب هاي خويش را يافته اند.

حضرت علي (ع) يكي از الگوهاي منحصر به فرد تاريخ بشري است كه تمام تصميم هاي او بر اين مباني استوار بود. ايشان در مسايل حكومتي توجه عمده به مباني ارزشي و شناختي داشته اند و با بنا نهادن كليه ي فعاليت ها بر پايه ي آن مباني، نگاه استقلالي بر مولفه اي خاص را منتفي دانسته و بر اين امر توجه داشتند كه: گرچه اين امور و مولفه ها در بدو امر مستقل مي نمايند، بين آنها ارتباط علي وجود داشته و تقدم و تأخر آنها از نوع رتبي است. مولفه ي فرهنگي و عناصر آن در اين ميان، مقدم بر ساير مولفه ها بوده و بر آنها تقدم علي و رتبي دارد. ظهور عيني اين امر را در طليعه ي منشور حكومتي ايشان كه در قالب عهدنامه به مالك اشتر نوشته اند مي توان مشاهده كرد:

«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما امر به عبد الله علي اميرالمؤمنين، مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه

حين ولاه مصر: جباية

[ صفحه 434]

خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» [825] .

بي شكل، بزرگ ترين خطر براي نظام جمهوري اسلامي ايران، كه با نام اسلام به وجود آمده، اين خواهد بود كه الگوي حكومتي خود يعني زمامداري اميرالمؤمنين علي (ع)، را فراموش نموده و به دنبال الگوهاي رايج دنيا و تاريخ بگردد و خود را با آنها مقايسه نمايد. به بيان رهبر معظم انقلاب:

«همت جمهوري اسلامي بايد اين باشد كه خود را به آن الگويي كه در غدير معرفي شد و در دوران پنج ساله ي حكومت اميرالمؤمنين (ع) نمونه ي آن نشان داده شد، نزديك كند.» [826] .

از اين رو، مسئولين حكومتي و نيز آحاد مردم بايد واقعيات را با ملاك حقيقت و مناط حق نگريسته و آن گونه به مسايل توجه نمايند كه هستند و هستي آنها بر اساس نمودهاي حقيقي ايجاد شده است، نه اين كه شرايط و دسايس آنها را به وجود آورده و چهره ي واقعي به آنها داده است. همچنان كه حضرت علي (ع) بر اساس شناخت و تميز واقعيت و حقيقت، به هنگام دستيابي به خلافت، شرط پذيرش آن را بازگرداندن تمام اموري قرار داد كه به ناحق چهره ي واقعي به خود پوشيده و حتي در كابين زن ها قرار گرفته بودند و در اين بستر چنان گام برداشت كه او را كشته ي عدالت شناختند. [827] .

وقتي مردم با رأي اكثريت 98/2 درصد [828] حكومت جمهوري اسلامي را پذيرفته و براي دفاع از آن هشت سال در مقابل دنياي زور و استكبار قرار گرفتند و

در اين راه دچار خسارت هاي جاني و مالي فراواني شدند و قانون اساسي را

[ صفحه 435]

به عنوان منشور قانوني خود دانستند، با تأكيد بر رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني (ره) بر همه ي مشمولين حكومتي واجب و ضروري خواهد بود كه در تمام تصميم هاي خود به اين دو منشور توجه نموده و هر نوع تخطي از آن را با صلابت جلوگيري نمايند.

ب: چون در فرآيند تصميم گيري، شناخت از اهميت به سزايي برخوردار است و جهت و مسير تصميم ها را مشخص مي سازد، براي حفظ دستاوردهاي انقلاب و مصون سازي اقشار مختلف مردم در برابر تهديدات داخلي و خارجي، لازم است كه مسئولان به امر اطلاع رساني به صورت شفاف و درست و به موقع توجه جدي نمايند تا قبل از اين كه مردم اخبار و اطلاعات را از زبان ديگران با صورت سازي خاص و جهت دار دريافت كنند، از طرف منابع موثق با چهره و صورت واقعي در اختيار مردم قرار گيرد و امكان اثرگذاري اطلاعات و اخبار مغرضانه از سوي معاندين به حداقل ممكن برسد.

شناخت حقيقي جهان و روابط حاكم بر آن، در بستر زندگي، به نحو محسوسي در تصميم ها اثر خواهد گذاشت. از اين رو با استفاده از منابع و ابزارها و شيوه هاي مختلف صوتي و تصويري و الگوسازي از زندگي مردان بزرگي كه در وضعيت عمومي جوامع اثر گذار بوده اند، و يا با عبرت گرفتن از افرادي كه با طي مشي هاي انحرافي، موجب آزار و اذيت خود و ديگران را فراهم ساخته و عاقبتي تأسف انگيز داشته اند، مي توان در بستر سازي رفتاري جامعه

نقش اساسي ايفا نمود. در عين حال، نبايد از امر كنترل و نظارت مداوم بر امور مسئولين و كاركنان دولتي غافل بود، بلكه بايد با نظارت دقيق و مستمر، كوچك ترين انحراف در مسايل حكومتي و مالي را زير نظر داشت و با خاطيان به شديدترين نوع برخورد نمود، تا امكان سوء استفاده از مقام و موقعيت دنيوي به حداقل ممكن برسد.

ج: اقتدار ملي جمهوري اسلامي در صورتي به شكل مطلوب و مورد نظر

[ صفحه 436]

ارتقا خواهد يافت كه مسئولين حكومتي، سياستمداران، اقتصاددانان و فرماندهان نظامي و ساير مقاماتي كه نقشي اساسي در مولفه هاي قدرت و اقتدار ملي دارند به اين امر توجه داشته باشد كه:

اولا، مباني اساسي رفتارهاي آنان در مولفه هاي قدرت ملي بايد از آبشخور اسلام ناب محمدي (ص) و سنت رسول خدا (ص) خصوصا مباني استراتژي فرهنگي حضرت علي (ع) سرچشمه گرفته باشد.

ثانيا، در همه ي رفتارها و تصميم گيري هاي خود، به شرايط و مقتضيات زماني و مكاني توجه نموده و خود را در مسير شرايط و مقتضياتي كه حقيقت نما هستند نسپارند، بكله با تيزبيني و درايت لازم پرده هاي حق نماي كاذب و دروغين را از چهره ي آنها افكنده و با اتخاذ تصميمات لازم اثر آنها را به صفر رسانند.

ثالثا، دريابند كه در ايجاد و ارتقاي قدرت ملي هيچ كدام از مولفه هاي قدرت ملي نسبت به ديگري حالت استقلالي نداشته، بلكه قدرت ملي از تعامل هم افزايي اين مولفه ها حاصل مي شود. از اين رو توجه و رويكرد به يك مساله، بدون توجه به مسائل ديگر، نه تنها عامل ارتقاي قدرت ملي نمي گردد،

بلكه به خاطر خنثي سازي فعاليت هاي ديگر، باعث ضعف آن خواهد شد. همچنين بايد به اين امر اعتقاد و التزام داشته باشند كه در نفس الامر و واقعيت حقيقي اين مباني، استراتژي فرهنگي قرار دارد كه عامل خيزش رفتاري در اشكال مختلف بوده و بر ساير مولفه ها تقدم رتبي و علي دارد.

د: توجه به آينده و ملاحظه ي شرايط آن در برنامه ريزي ها با استفاده از تجربيات گذشته، از عوامل مهم پوياسازي فرهنگ شناخته شده است. از اين رو، براي پويا نگه داشتن فرهنگ انقلاب اسلامي در بستر زمان، لازم است ضمن توجه به شرايط و تحولات جهاني، در يك برنامه ريزي دراز مدت، عناصر و مباني استراتژي فرهنگي برگرفته از زمامداري حضرت علي (ع) به

[ صفحه 437]

صورت هاي متنوع در مقاطع مختلف تحصيلي گنجانده شود تا فكر و روح جوانان اين مرز و بوم بر اساس اين مباني رشد و تكامل يافته و هويت پذيرد.

براي اين كه اين مقوله تنها جنبه ي آموزشي و نظري پيدا نكند، لازم است كليه خط مشي ها و سياست هاي اجرايي در مراكز آموزشي با سرلوحه قرار دادن اين مباني، با استفاده از تكنولوژي آموزشي، به بهترين شيوه ي ممكن تدريس و اجرا گردد.

ه: توجه به حامل هاي فرهنگي و زنده نگه داشتن آنها، از عوامل موثر انتقال مفاهيم و معاني فرهنگي به نسل هاي آينده است. شايسته است به حامل ها و هنجارهاي فرهنگي كه در لسان شريعت اسلام از آن به شعائر ديني ياد مي شود توجه جدي نموده و به هر نوع حرمت شكني آنها پاسخ مقتضي داده شود تا بي توجهي به آنها رفته رفته

به شكل يك فرهنگ نابهنجار در نيايد.

ما امروزه به فرهنگي تعلق داريم كه معرفت شناسي و اطلاعات و ايده ها و انديشه هايش را به جاي آن كه از كتاب و چاپ بگيرد از رسانه هاي تصويري و تلويزيون مي گيرد، [829] چه آن كه رسانه هاي تصويري در روان و مخيله ي انساني تأثير گذاشته و گذشته ي او را ناخواسته به تصوير كشيده و به محك ارزيابي قرار مي دهد.

مروجان فرهنگ مصرفي از اين شيوه به صورت هاي مختلف در راستاي اميال خود استفاده مي كنند. ترويج مدها و مدل هاي پوششي با ايجاد فضا و جو كاذبي كه دارنده ي آنها را شخصيت هاي برتر و والايي در جامعه مي نماياند و يا عرضه ي اين نوع لباس ها با قيمت ارزان و كيفيت مناسب، مثال بارزي از فرهنگ مصرف گرايي است. طبيعي است كه در عرضه كردن اين توليدات،

[ صفحه 438]

هدفي جز تخريب مفاهمي اصلي حامل هاي فرهنگي و هنجار شكني در ميان افراد جامعه ي خود وجود ندارد. آنها به خوبي مي دانند كه در سايه ي شيوه هاي تبليغات دروغين و عمليات رواني، مردم ناخواسته و به طور تدريجي محو عناصر مبتذل و كم مايه ي زرق و برق فرهنگ مصرفي غرب شده و در دام تحريف معاني فرهنگ خودي خواهند افتاد. از اين رو ضرروي است كه مسئولين رسانه هاي تصويري، ضمن كنترل نحوه ي ارايه فيلم ها و نوع پوششي كه در آنها مورد استفاده واقع مي شود، ناخواسته در مسير ترويج خواسته هاي معاندين فرهنگ خودي قرار نگيرند.

و: در جهان بيني واقع نگر اميرالمؤمنين علي (ع) توجه به قوانين و مقررات از عوامل رشد و توسعه ي انساني است و ميزان رعايت اين قوانين

و مقررات نشان از ميزان رضايت الهي است. بهترين ضامن اجراي اين قوانين، در كنار كنترل و نظارت و برخورد با متخلفين، ايجاد وجدان كاري و شخصيتي تلاشگرانه است كه توجه به قوانين و مقررات را معيار و ملاك رشد شخصيتي به حساب مي آورد. براي رسيدن به اين مرحله از توسعه ي فرهنگ انساني، لازم است كه در تمام مراحل آموزشي و تربيتي به اين عناصر توجه جدي شود. در سيستم هاي اداري، عاملين و متصديان مقررات و قوانين بايد به شيوه هاي مختلف و متناسب با شخصيت حقيقي و حقوقي آنها مورد تشويق و ترفيع قرار گيرند. در مقابل، با افراد خاطي بايد به صورتي برخورد شود كه، ضمن متوجه ساختن آنها به تخلف و اشتباه مرتكب شده، فرصت تصحيح رفتارها به آنها داده شود. در نهايت و در صورت عدم اصلاح، با برخوردهاي شديدتر و حتي اخراج، مي توان عدم پايبندي به قوانين را به صفر رساند.

ز: بر اساس ديدگاه جهاني شدن، [830] كشورها به صورت سرزمين هايي بسيار

[ صفحه 439]

به هم پيوسته درآمده اند. كشورها با رشد علم و تكنولوژي چنان به يكديگر نزديك و وابسته شده اند كه كوچك ترين تغيير در يكي از آنها، ساير كشورهاي جهان را تحت تأثير قرار مي دهد. آن چه كه نظريه ي جهاني شدن بدان تأكيد دارد اين است كه زندگي مردم در يك نقطه از جهان، به طور روزافزوني توسط حوادثي كه در نقاط ديگري از اين كره ي خاكي رخ مي دهد، تحت تأثير كم يا پر شدت قرار مي گيرد.

اين امر باعث شده تا شيوه ي زندگي، تفكر، قواعد و مقررات و رفتارهاي اجتماعي كشورهاي

مختلف به شدت تحت تأثير قرار گيرد. از اين رو امروزه توسعه و به خصوص توسعه ي فرهنگي، نه تنها براي ارتقاي كشورهاي در حال توسعه صورت مي پذيرد، بلكه كشورها با توجه به روند جهاني شدن ناگزيرند به سوي توسعه يافتگي گام بردارند تا در حلقه ي ارتباطات و مبادلات سياسي، اقتصادي، فكري و فرهنگي، تنها و منزوي نمانند. در اين حركت، به طور طبيعي كشورهايي متضرر خواهند شد كه نتوانند بنيادهاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي، اجتماعي، و نظامي خويش را بر پايه ي اصول و مباني بر گرفته از فرهنگ عمومي جامعه ي خودي، منافع و آرمان هاي آن حفظ نمايند.

جمهوري اسلامي ايران با ارايه ي فرهنگ اسلامي منبعث از الگوي زمامداري حضرت علي (ع)، در صورتي در خيزش به سوي جهاني شدن ره به سلامت خواهد برد كه بتواند:

اول اين كه، با نگاهي وسيع و فراگير به تعامل هاي افراد جامعه در سطوح مادي، مفاهيم و معاني ارزشي را كه در اين تعامل ها منتقل مي شوند، مورد توجه جدي قرار دهد. به عبارتي، به صورت بنيادي و برنامه ريزي شده به سطح مادي فرهنگ و تعامل مادي و ارزشي كه از آن به جا خواهد ماند و يا توسعه خواهد يافت توجه گردد و اجازه ورود، توليد و توزيع هر كالايي داده نشود.

دوم اين كه، فعاليت هاي فرهنگي بايد با هدف تعميق تدين، باورهاي ديني

[ صفحه 440]

و ارزش هاي اسلامي صورت گيرد تا آينده ي مستقل، متعالي و سرافرازانه ي مردم تضمين گردد. نهادهايي همچون شوراي عالي انقلاب فرهنگي كه تعيين كننده ي استراتژي كلي نظام فرهنگي كشور هستند، با تدوين استراتژي كلان فرهنگي بر اساس

اصول منبعث از شيوه و الگوي زمامداري اميرالمومنين (ع)، امكان اجرايي ساختن آن را در سطوح مختلف نظام هاي تربيتي و علمي با هدف گيري خاصي مهيا سازند و در كنار آن، با ارايه ي راه كارهاي علمي و منطقي، به افكار و انديشه هايي كه در صدد تضعيف و ايجاد ترديد در باورهاي مردم هستند پاسخ مناسب داده و از نشر آنها بدون انتقاد و جواب علمي در سطوح عام جلوگيري نمايند.

سوم اين كه، براي رفع گسست فرهنگي، قبل از توليد، ورود و توزيع هر كالايي، بايد با توليدات فرهنگي داخلي به نيازهاي دروني و تحولات بيروني جواب منطقي داده شود و با بومي ساختن فرهنگ تكنولوژي و يا توليدات ديگر، امكان خطاي فرهنگي آنها را به حداقل رساند.

چهارم اين كه، در تبادل فرهنگي براي مصون ماندن از تغييرات نابهنجار اجتماعي، بايد به تقويت متغيرها و عناصر فرهنگي خودي همت گماشت و با الگوسازي و بهينه كردن آنها، امكان انطباق و رشد و تكامل فكري و رفتاري را براي مردم فراهم نمود تا مردم احساس كمبود و يا عقب ماندگي فرهنگي و شخصيتي به خاطر متخلق شدن به بعضي از اسلوب هاي رفتاري نكنند.

پنجم اين كه، وجود پشتوانه ي تاريخي و تمدن ايران اسلامي و تأثيرات شگرفي كه در رشد و تعالي علمي و فكري مردم در اقصي نقاط جهان داشته است، از نقاط مثبت فرهنگ اسلامي جامعه ايراني است. مسئولين فرهنگي با قالب پردازي و الگوسازي از اين پشتوانه هاي علمي و انساني و نيز اسوه هايي همچون حضرت علي (ع) كه دنيا در عدالت، انسانيت، شجاعت، عرفان و علم و... او همتايي نديده؛ است، مي توانند

عناصر و مباني فرهنگي منبعث از

[ صفحه 441]

الگوي زمامداري اميرالمومنين (ع) را در ضمير باطني انسان ها نهادينه كرده و با ارتقاي روحيات علمي، تعصبات روشنگرانه ي فرهنگي را ميسر سازند.

ط: در فرآيند رفتار و تصميم گيري انسان، شناخت موضوعات حقيقي و عوامل اثرگذار بر كيفيت رفتارها و تصميم ها، ضروري و حياتي است؛ ضمن اين كه شناخت مصاديق حقيقي موضوعات به نظر رهبر فكري و ايدئولوگ جامعه برمي گردد. از اين رو، در جميع رفتارهاي اجتماعي بايد به رهنمودهاي رهبر فكري جامعه توجه نمود و شهبات و بدعت هاي احتمالي را با رجوع به سخنان و رهنمودهاي وي رفع نمود. [831] چه زيباست كلام رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت آيت الله امام خميني (ره):

«من به ملت، به همه قواي انتظامي، اطمينان مي دهم كه امر دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت نخواهد وارد شد.» [832] .

با رعايت حقوق متقابل رهبري و مردم و اطاعت از رهنمودهاي ايشان، وحدت كلمه و رويه در جامعه حاكم شده و همه ي دولتمردان با يك سياست و خط مشي واحد به انجام امور مي پردازند كه ره آورد آن: تعامل هم افزايي در ميان مولفه هاي قدرت ملي و نيز استحكام و افزايش توان و اقتدار ملي ملي خواهد بود.

ح: در نهايت به اين نكته تأكيد مي كنيم كه اميرالمؤمنين (ع) يك الگوي كامل براي همه است. جواني پرشور و حماسه ي او الگوي جوانان است. حكومت سراسر عدل و انصاف او الگوي دولتمردان است. زندگي سراپا

[ صفحه 442]

مجاهدت و مسئوليت او الگوي همه ي

مؤمنان است. آزادگي او الگوي همه ي آزادگان جهان است. سخنان حكمت آميز و درس هاي ماندگار او الگوي عالمان و انديشمندان و روشنفكران است.

اميرالمؤمنين (ع) در زندگي حكومتي خود نسبت به اجراي عدالت و تامين حقوق ضعفا و درماندگان و پابرهنگان بي اغماض و بي گذشت، و نسبت به حق و سهم خود بسيار پرگذشت بود. علي (ع) در سراسر عمر پربركت خويش، مظهري از خداپرستي و صفاي معنوي و مجاهدت و تلاش و سرزندگي و نشاط بود. با تلخي ها، غم ها و دردها عالمانه و با رويي گشاده برخورد مي كرد و مسئولانه وظيفه ي خويش را به سرانجام مي رساند. اين، الگوي بسيار خوبي است و ما مي توانيم در سايه ي نزديكي به اميرالمؤمنين (ع) به آرزوي بزرگ كشورمان و ملتمان و نظام جمهوري اسلامي - يعني عدالت اجتماعي - نزديك بشويم.» [833] .

بسترسازي عملي

با توجه به اين كه:

الف: در ميان مولفه هاي قدرت ملي، مولفه ي فرهنگي هويت بخش و مشخص كننده ي جهت و مسير ساير مولفه هاي قدرت ملي بوده و تقدم رتبي و علي بر آنها دارد؛

ب: واقع نگري، حق مداري، كمال جويي، خدامحوري و انسان مداري پنج عنصر مباني استراتژي فرهنگي زمامداري اميرالمؤمنين علي (ع) هستند كه به همه ي رفتارهاي شخصي و حكومتي ايشان هويت و جهت مي بخشند، بجا خواهد بود كه:

1- تحقيقي پيرامون نحوه ي انطباق اين عناصر با توجه به شرايط و

[ صفحه 443]

مقتضيات زماني جمهوري اسلامي ايران صورت گيرد و به دنبال آن، استراتژي هاي كلي نظام در مولفه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي - فرهنگي، و نظامي تدوين گردد.

2- براي نهادينه كردن اصول فوق

و ايجاد ملكه ي رفتاري، لازم است همه ي مراكز و موسساتي كه به امر آموزش و تربيت اشتغال دارند، با اتخاذ استراتژي واحد از طرف شوراي عالي انقلاب فرهنگي، كليه ي سياست ها و محتواي آموزشي خود را همسو با آنها نمايند.

3- براي ايجاد رويه و سياست مناسب با اصول فوق، لازم است سازمان مديريت و برنامه ريزي كل كشور به ارايه ي استراتژي و تدوين سياست ها خط مشي هايي واحد مبادرت نموده، زمينه ي انطباق رفتار اداري را بر اساس اصول فوق فراهم سازد.

«استعملنا و اياكم بطاعته و طاعه رسوله و عفا عنا و عنكم بفضل رحمته» [834] .

پاورقي

[1] Synergy.

[2] امام خميني (ره)، وصيت نامه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1368، ص 78.

[3] رهبر معظم انقلاب، روزنامه ي جمهوري اسلامي، 13 / 12 / 80.

[4] جمهوري اسلامي، نظامي است بر پايه ايمان به:

1- خداي يكتا (لااله الاالله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر او؛

2- وحي الهي و نقش بنيادي آن در بيان قوانين.

3- معاد و نقش سازنده ي آن در سير تكاملي انسان به سوي خدا.

4- عدل خدا در خلقت و تشريع

5- امامت و رهبري مستمر و نقش اساسي آن در تداوم انقلاب اسلامي.

6- كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با مسووليت او در برابر خدا كه از راه:

الف - اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين.

ب - استفاده از علوم و فنون و تجارت پيشرفته ي بشري و تلاش در پيشبرد آنها، ج - نفي هر گونه ستم گري و ستم كشي و سلطه گري و سلطه پذيري، قسط و عدل و استقلال سياسي و اقتصادي و اجتماعي

و فرهنگي و همبستگي ملي را تامين مي كند. «اصل دوم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران».

[5] امام خميني (ره)، وصيت نامه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1368، ص 78.

[6] ر. ك: دهخدا، لغت نامه، 1341، حرف ف ص 228.

[7] ر. ك: شاهنامه فردوسي، اندرز انوشيروان.

[8] ر ك: روح الاميني، محمود، زمينه فرهنگ شناسي، تهران، عطار، 1377، ص 15.

[9] سوره ي بقره، آيه 191.

[10] سليمي، حسين، فرهنگ، گرايي، تهران وزارت امور خارجه، 1379، ص 9.

[11] ر ك: آشوري، داريوش، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، مركز اسناد فرهنگي آسيا، 1357.

[12] ترابي، مباني جامعه شناسي، نشر اقبال، 1341، ص 137.

[13] استانلي، ديويس، مديريت فرهنگ سازمان، مترجم معتمد گرجي، ناشر مرواريد، 1373، ص 31.

[14] منصوري، جواد، فرهنگ استقلال، وزارت امور خارجه، 137، ص 1.

[15] وثوقي، منصور و نيك خلق، علي اكبر، مباني جامعه شناسي، انتشارات خردمند، چاپ هشتم، 1374، ص 147.

[16] هوشمند، محمد احسان، فرهنگ، فصلنامه كردستان شماره ي 1379 ، 2، ص 64.

[17] منصوري، جواد، فرهنگ استقلال، وزارت امور خارجه، 1370، ص 1.

[18] روح الاميني، زمينه فرهنگ شناسي، ص 17.

[19] كروير و كلاكن، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، مترجم داريوش آشوري، مركز اسناد فرهنگي آسيا، 1375.

[20] سليمي، حسين، فرهنگ گرايي، انتشارات وزارت امور خارجه، 1379، ص 6.

[21] جعفري، محمد تقي، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، 1373، ص 16.

[22] كوئن، بروس، مباني جامعه شناسي، مترجم توسلي و فاضل، انتشارات سمت 1372، ص 13.

[23] ماندگار، محمد مهدي، فرهنگ سازي در نهج البلاغه، علوم سياسي، سال سوم، شماره دهم، ص 81.

[24] جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو و پيشرو، نشر علمي فرهنگي، 1374، صص 2 و 10 و 77.

[25] جعفري، محمدتقي، شرح نهج البلاغه، جلد 16، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،

1362، ص 234.

[26] Harry Spaling -Cultural Sustainable Development: Concept and Principles- Canada 2000,p.3.

[27] HALL. S - Culure and The State . in Open University - The

State And Popular Culture 1 (Millon Keynes : open university press) - 2000,p.3.

[28] سليمي، حسين، فرهنگ گرايي، وزارت امور خارجه، 1379، ص 53.

[29] World confrance on Cultural Politics - Mexico City - 1982 - press Unesco - 1982 - p.22.

[30] دكتر مددپور، بنيادهاي كارآمدي در فرهنگ اسلام، انديشه حوزه شماره ي 29، آستان قدس رضوي، ص 117.

[31] همان، ص 12.

[32] روزنامه ي جمهوري اسلامي، شماره 6402، شنبه 6 / 5 / 80.

[33] انديشمندان اسلامي در توضيح عقل و حكمت، آنها را به دو بخش عملي و نظري تقسيم مي كنند كه در آن، حكمت نظري بيانگر دريافت و درك هستي است آن چنان كه هست و حكمت عملي بيانگر شناسايي و دريافت خط مشي زندگي است آن چنان كه بايد. اين چنين «بايد»ها نتيجه ي منطقي آن چنان «هست» هاست، بالاخص آن چنان «هست»هايي كه فلسفه ي اولي و حكمت ما بعدالطبيعي عهده دار بيان آنهاست. براي توضيح بيشتر به كتاب جهان بيني توحيدي شهيد مرتضي مطهري از انتشارات صدرا صفحه دو به بعد مراجعه شود.

[34] ترابي، مباني جامعه شناسي، نشر اقبال، 1343، ص 137.

[35] روح الاميني، محمود، 1377، ص 7.

[36] كوئن، بروس، مباني جامعه شناسي، مترجم توسلي و فاضل، نشر سمت، 1372، ص 59.

[37] به اعتقاد ما پاسخ اين كنكاش قبل از خلقت انسان و هبوط او به عالم خاكي از طرف خالق هستي و انسان بيان شده است، آيه ي 38 سوره ي بقره اشاره به اين واقعيت تكويني دارد:

«قلنا اهبطوا منها جميعا فاما يأتينكم مني هدي

فمن تبع هداي فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون».

«به آنها گفتيم از جنت هبوط كنيد سپس از جانب من هدايتي براي شما مي آيد كه هر كس تابع آن باشد هيچ ترس و حزني او را نخواهد بود».

علامه ي طباطبايي در تفسير الميزان جلد اول صفحه 136 در تفسير آيه ي شريفه مي فرمايد «هذا اول ما شرع من الدين لآدم عليه السلام و ذريته، او جز الدين كله في جملتين لا يزاد عليه شي الي يوم القيامه.» و در صفحه 138 همان جلد مي نويسد: «هو كلمه جامعه، لجميع التشريعات التفضيليه التي انزلها الله تعالي في هذه الدنيا من طرق ملائكته و كتبه و رسله.» يعني اين امر اولين چيزي است كه از طرف خداوند به حضرت آدم (ع) و فرزندان او تشريع شده است يا جزيي از دين است كه همه اش در دو جمله آمده كه تا روز قيامت چيزي بر آن افزوده نمي شود. و جامع تمام شريعت هايي است كه از طرف خدا در اين دنيا از طريق ملائكه و كتاب هاي آسماني و پيامبرانش نازل شده است.

اين آيين و شيوه ي زندگي با رعايت تمام ابعاد وجودي انسان در تمام مراحل و حالات زندگي در بستر زمان، ضامن تامين سعادت ابدي انسان هاست، چرا كه تنها خالق هستي و انسان، آشنا به خصوصيات و ويژگي هاي روحي و جسمي اوست و او مي داند چه راهي و چه شيوه ي زندگي او را به سر منزل سعادت خواهد رساند.

«انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلنه سميعا بصيرا. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» انبياي الهي در مرحله ي اول، و اوصياي آنها در مرحله ي بعدي، الگوهاي عملي اين شيوه ها مي باشند. اميرالمؤمنين

علي (ع) به عنوان وصي و جانشين بر حق پيامبر اسلام (ص) و امام متقين و انسان كامل، الگويي ابدي است كه براي تمام آزاد مردان جهان عرضه شده است و بر دانش پژوهان و دوستداران، به خصوص به پيروان و شيعيان آن حضرت (ع) فرض و واجب است كه اين شيوه ها را از زواياي مختلف زندگي ايشان استخراج نموده و به جهانيان ارايه نمايند.

سوره ي الانسان، آيات 2 و 3 «ما انسان را از نطفه ي مختلط خلق كرديم و داراي قواي چشم و گوش گردانيديم. ما به حقيقت، راه (حق و باطل) را به انسان نشان داديم حال مي خواهد هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد و يا مي خواهد آن نعمت را كفران كند.» ترجمه ي الهي قمشه اي.

[38] امام خميني (ره)، صحيفه ي نور، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام، جلد 15، ص 243.

[39] مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي، روزنامه ي كيهان، 2 / 9 / 79، ص 6.

[40] روح الاميني، محمود، زمينه ي فرهنگ شناسي، ناشر عطار، 1377، ص 7.

[41] ترابي، مباني جامعه شناسي، نشر اقبال، 1341، ص 137.

[42] مالك بن نبي، مشكل فرهنگ، ترجمه ي جواد صالحي، قلم، ص 34.

[43] سليمي، حسين، فرهنگ گرايي، 1379، ص 27.

[44] بيلينگتون، روزاموند، فرهنگ و جامعه، ترجمه ي فريبا عزبدفتري، نشر قطره، ص 138.

[45] منصوري جواد، فرهنگ استقلال، وزارت امور خارجه، چاپ سوم، 1374، ص 1.

[46] هوشمند، محمد احسان، فرهنگ، فصلنامه كردستان، شماره ي 2، بهار 1379، ص 67.

[47] روح الاميني، همان، 1377، ص 2.

[48] Swingewood, A. 1977. The myth of mass culture. London: Macmillan.

[49] عيوضي، محمد رحيم، تبادل فرهنگي، فصلنامه مطالعات ملي، شماره ي 6، ص 105.

[50] Kluckhohn. c- 1964- The Study of

Culture - In Coser and Rasenberg-p .

[51] كوئن، همان، 1372، ص 38.

[52] منصوري، جواد، فرهنگ استقلال، وزارت امور خارجه، 1370، ص 17.

[53] ترابي، علي اكبر، همان، 1341، ص 14.

[54] لوئيس كوزر، 1378، ص 65.

[55] امام خميني (ره)، صحيفه ي نور، جلد 1، ص 86.

[56] Beat the Syste, A way to Great More Human Environments. Grow - Hill book company . USA

براي توضيح بيشتر به كتاب جامعه و فرهنگ نوشته ي محسن فردرو و ديگران، مقاله ملاحظاتي پيرامون فرهنگ عمومي نوشته ي حسين نژاد صفحه 147، نشر آرون مراجعه شود.

[57] جعفري، محمدتقي، 1373، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، ص 74.

[58] جعفري، محمدتقي، همان، 1373، ص 91.

[59] «تا قرن هفدهم تمام فرهنگ هاي جوامع مختلف، فرهنگ ابزارآلات بوده است. اين ابزارها با وجود اختلاف فيزيكي در جوامع مختلف، از يك وجه اشتراكي برخوردار بوده اند؛ يعني استفاده ي دو منظوره از آنها. يا اين ابزارها مي بايست نيازهاي مشخص و اساسي زندگي مادي انسان ها را برآورده مي كرد، نظير استفاده از نيروي آب يا باد براي آسياب كردن، و يا مي بايستي در خدمت مظاهر و سمبل هاي عقيدتي، در استخدام هنر و قدرت آفرينندگي انسان و يا در سياست و افسانه ها و سنن آداب و مسايل ديني به كار مي رفتند؛ مثل بناي كليساها و معابد مذهبي و يا اختراع ساعت براي نظم و سامان بخشيدن به زمان هاي عبادت هاي جمعي. در هيچ يك از موارد فوق ابزار و آلات اختراع شده دخالت يا نفوذي در مباني فرهنگي آن جامعه نداشتند و عقايد و سنن را دگرگون نمي كردند، و يا حداقل به اين منظور ساخته و به كارگيري نمي شد.

فرهنگ تكنوكراسي؛ جامعه اي است كه سنن و آداب مذهبي فقط

رنگ و لعاب و پوسته اي ظاهري را داراست و در عوض، كوشش و تلاش در جهت اختراع و نوآوري است، دست و بازويي نامريي نفوذ و اعتبار كم عرضگان و ناخبرگان را از آنها مي ربايد و در عوض به كساني پاداش مي دهد كه كالاي مورد نياز و علاقه ي انسان ها را مرغوب توليد مي كنند. تكنوكراسي به انهدام كامل و تمام عيار آداب و سنن زندگي اجتماعي و تخريب تمامي ارزش هاي و سمبل هاي فرهنگي نپرداخت بلكه خود را وراي همه ي آنها قرار داد. در اين فرهنگ هر كس ملزم به كاري است كه توانايي آن را داراست و اصل همگاني حاكم بر آن عبارت از واقع گرايي، سود رساني و مفيد بودن، آشنايي و شناخت اصول كار، برخورداري از استانداري هاي لازم، قابليت اندازه گيري و پيشرفت و تكامل، تضمين حركت و رشد و تكامل صنعتي و فرض انسان ها به مثابه مصرف كنندگان و اجزايي از بازار مي باشد.

در جامعه اي كه فرهنگ تكنوكراسي يا فن سالاري بر آن حاكم است ابزار آلات نقش كليدي در جهان انديشه هاي فرهنگي آن جامعه بر عهده دارند. همه ي شرايط، تحولات، خواسته ها و همه ي ويژگي هاي اجتماعي بايد تا حدود زيادي تابع خواسته ها و ضوابطي باشد كه رشد ابزار آلات و سير تحولي و تكاملي آن ايجاب مي كند. از زندگي جمعي و شرايط اجتماعي آن گرفته تا دنياي مفاهيم و سمبل ها همه تابع متغير خواسته هاي جبري و توقعات ناشي از سير تكاملي اين تكنيك ها مي باشند.

نماينده ي تكنوكراسي مدرن، فرانسيس بيكن مي باشد و ريشه ي آن در مغرب زمين به قرون وسطي در اروپا بر مي گردد كه سه اختراع بزرگ باعث رشد و نمو آن گرديد:

1- اختراع ساعت

كه باعث برداشت جديدي از زمان شد.

2- صنعت چاپ كه به عصر نقل هاي شفاهي پايان داد.

3- اختراع دوربين نجومي كه پايه هاي اعتقادي و جهان بيني يهوديت و مسيحيت را از اعتبار انداخت.

فرهنگ تكنوپولي (انحصارگرايي تكنولوژي)؛ اين فرهنگ بر فرهنگ رقيب خود يعني تكنوكراسي غلبه يافته و مستبد و بلا منازع مي شود و اين توفيق به جهت تفسير و معني جديدي است كه بر مذهب، هنر، خانواده، سياست، تاريخ، حقيقت، حوزه ي شخصي افراد، هوشياري، و روشنفكري مي كنند. از مباني اصلي اين فرهنگ، جايگزيني تكنيك به جاي تفكر مي باشد و دلايل و شواهد حاكي از اين است كه انديشه ها و تلاش هاي اگوست كنت باعث ايجاد و رشد فرهنگ تكنوپولي شده است. در اين فرهنگ ارزش انسان به مثابه يك ماشين و حتي كمتر از آن تنزل مي كند. تايلور و جانشينان او به وضوح و دقت هر چه تمام تر به تشريح اين موضوع پرداختند و معنا و مفهوم آن را روشن ساختند و ما حصل اين كار و كشف اين روش خود را به عنوان پي افكني و طليعه ي دنياي قشنگ جديد جشن گرفتند. فرهنگ آمريكايي اولين فرهنگي است كه به اين فرهنگ مبدل شده است.»، رك: نيل پستمن، 1375، تكنوپولي، صص 49 - 78.

[60] داوس محلي است در سوئيس كه همه ساله تجمع اقتصاد جهاني در آن صورت مي گيرد. اين فرهنگ اشاره به فرهنگ اقتصاديون جهاني است و آن را به روش هاي مختلف و پرجاذبه صادر مي سازند و با فرآورده هاي تكنولوژي مثل موبايل، كارت هاي اعتباري، رايانه و ارزهاي مختلف سروكار دارند و رفتار اقتصادي آنها بر تمام بخش هاي زندگي مسلط مي باشد. در شرايط عادي با خانواده و

يا در حالت تفريح، از يك فشار و استرس برخوردارند و از نشانه هاي بارز آنها محاسبه ي سود و زيان و منافع اقتصادي در تمام شرايط زندگي است.

فرهنگ دانشگاهي يعني فرهنگي كه بيشتر توسط افراد درس خوانده و هوشمند (INTELLEGENSIA) غربي به صورت بين المللي به بقيه ي كشورها سرايت مي كند. از نمونه هاي آن جنبش زنان (Feminism)، حركت هاي حفظ محيط زيست و يا جنبش مقابله با سيگار است.

فرهنگ جهاني مك كه توسط مك دونالد آمريكايي ترويج مي گردد، از عناصر متشكله ي آن مي توان به موسيقي راك (Rockmusic)، زير پيراهن هاي منقش به T-SHIRT و سريال هاي تلويزيوني (SOAP-OPERA) و فيلم هاي سينمايي امريكايي اشاره كرد. شاخصه ي اصلي اين فرهنگ رها بودن، آزادي جنسي... و نفي هر گونه پايبندي هاي سنتي مي باشد.

فرهنگ پروتستانيسم اوانگليك (EVANGELICAL PROTESTANISM) اين فرهنگ، پروتستانيسم مورد نظر ماكس وبر را تبليغ مي كند و قدرت نفوذ آن در مقايسه با حركت هاي پوياي مذهبي ديگر مشخص مي گردد. مثلا در حالي كه تولد مجدد اسلام و گسترش آن فقط به كشورهاي اسلامي محدود مي گردد، اين فرهنگ به بخش هاي ديگر در حال گسترش انفجار آميز است كه در آنجا اين مذهب و فرهنگ وجود نداشته است.

[61] رفيع زاده، شهرام، آناتومي فرهنگي، نشر انتشار، 1378، ص 323.

[62] Huntington, Samuel P.1993 Civilization?Foreign Affairs, vol.72,no.3.

[63] كوئن، بروس، درآمدي به جامعه شناسي، مترجم محسن ثلاثي، انتشارات سمت، 1372، ص 59.

[64] ر. ك: كاظمي، سيدعلي اصغر، بحران نوگرايي، نشر قومس، 1376، ص 15.

[65] لسلي 1. وايت، تكامل فرهنگ، مترجم مجيدي، ناشر دشتستان، 1379، ص 5.

[66] روح الاميني، محمود، 1377، ص 25.

[67] كون، بروس، مباني جامعه شناسي، مترجم، توسلي و فاضل، ناشر سمت، 1372، ص 79.

[68] روح الاميني، محمود،

1372، ص 3.

[69] كوئن، همان، ص 72.

[70] لسلي وايت، همان، 1379، ص 5.

[71] جعفري، محمدتقي، همان، 1373، ص 33.

[72] همان، ص 85.

[73] همان، ص 11.

[74] همان، ص 102.

[75] رك: بابايي، محمدباقر، مراحل تكوين جسمي و روحي انسان، دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه، 1375، ص 4.

[76] كوئن، بروس، 1372، ص 61.

[77] كاظمي، سيد علي اصغر، بحران جامعه ي مدرن، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377، ص 72.

[78] كاظمي، روش و بينش در سياست، وزارت امور خارجه، 1374، ص 2.

[79] كاظمي، 1377، ص 73.

[80] ديويس، استانلي، مديريت فرهنگ سازمان، مترجم ناصر ميرسپاسي، نشر مرواريد، 1373، ص 17.

[81] Steven Vago, Social Change,Englewood Cliff,N .j, Prentice Hall, inc , 1985.P.23.

[82] كاظمي، 1374، ص 243.

[83] كاظمي، 1377.

[84] Harry Spaling , Cultural Sustainable Development Concept and Principles - 1999-p.10.

[85] تأخير فرهنگي يا پس افتادگي فرهنگي ترجمه لغت Cultural lag است و اولين بار توسط ويليام اگ برن (William ogburn) جامعه شناس امريكايي عرضه شده است و عبارت از اين است كه بين پديده ها و عنصرهاي فرهنگي به يكديگر وابسته؛ كه در مجموع يك تركيب فرهنگي را تشكيل مي دهند و يك يا چند عنصر آن سريع تر از ديگر عنصرها تغيير كند؛ باعث مي شود كه در اثر تغيير يا پيشرفت، نابساماني و ناهماهنگي در مجموعه ي آن تركيب فرهنگي به وجود آيد؛ اين عدم هماهنگي در تغيير عنصرهاي يك تركيب فرهنگي را (پس افتادگي فرهنگي) گويند. اگ برن مثال اتومبيل را مي زند كه رشد چشمگير آن متناسب با وضع جاده ها نبود. رجوع به: روح الاميني، 1377، ص 8، و بروس كوئن، 1372، ص 68.

[86] جعفري، محمدتقي، 1373، ص 33.

[87] لسلي ا. وايت، 1379، ص 79.

[88] كوئن، بروس،

1372، ص 6.

[89] ترابي، علي اكبر، 1341، ص 142.

[90] رفيع زاده، آناتومي فرهنگي، نشر انتشار، 1378، ص 317.

[91] كاظمي، 1377، ص 77.

[92] روزاموند، 1380، ص 12.

[93] كاظمي، سيد علي اصغر، مقاله ي بينش روشنفكري ايران معاصر، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره 91 - 92، ص 42.

[94] مصباح يزدي، محمدتقي، تهاجم فرهنگ غرب، جلد 1، بسيج، 1379، ص 24.

[95] حديث كوثر، سپاه، 1379، ص 44.

[96] رفيع پور، شهرام، آناتومي جامعه، 1378، ص 329.

[97] ورجاوند، پرويز، پيشرفت و توسعه بر بنياد فرهنگي، 1378، ص 27.

[98] نيل پستمن، تكنوپولي، مترجم صادق طباطبايي، 1375، ص 9.

[99] رفيع پور، 1378، ص 323.

[100] روش جرج اورول: در اين روش با زنداني كردن فرهنگ خودي و يا از فرهنگ زنداني ساختن مي توان به تغييرات مورد نظر دست يافت. جامعه اورول، براي حفظ ثبات داخلي پيوسته نيازمند دشمن خارجي است. چه در واقع امر و چه در تبليغات حكومتي، مراسمي به نام «نفرت» برگزار مي شود كه به منظور اداي نفرت به دشمنان خارجي و نيز دشمنان جامعه و همچنين به منظور اداي احترام از سرسپردگي به ناظر كبير يا برادر بزرگ سازمان مي يابد و همه ي اعضاي حزب موظف به شركت در اين مراسم هستند. اصول مقدس حاكم در اين دنيا عبارت از گفتار جديد، دوگانگي و تغييرپذيري گذشته است، و بر سر در وزارت عشق اين شعارها به چشم مي خورد: جنگ صلح است، آزادي بردگي است، ناداني توانايي است. آموزش ذهني طولاني و تفصيلي كه انسان بار آن را از طفوليت بر دوش مي كشد او را از انديشيدن عميق درباره ي هر موضوع، ناراضي و ناتوان مي كند.

- روش آلدوس هاكسلي: در اين روش عرضه ي فرهنگ و ارزش هاي مسخ شده ي آن

به صورت پرده هاي نمايش تحريف شده اما سرگرم كننده، با بهره گيري از امكانات عظيم رسانه اي كه امروز دنيا را تسخير كرده است، صورت مي گيرد. در دنياي هاكسلي از فرهنگ و ارزش هاي انساني نشانه اي وجود ندارد و تاريخ و سرگذشت بشري فراموش شده و اصل حاكم بر آن رفاه، پيشرفت و ثبات اجتماعي است. رفاه و پيشرفت محصول علم و صنعت است و ثبات اجتماعي معلول نفي تفكر و انديشه و اراده ي انسان ها و ممانعت از خودآگاهي آنهاست. سرگرمي، تفريح و وقت گذراني هاي طرب زا مجال انديشه را مي ربايد. انسان ها به گونه اي تربيت مي شوند كه نيازهاي جامعه ي با ثبات را فراهم سازند، يعني در اين دنيا با بهره گيري از تكنولوژي و شاخه هاي معيني از علوم، انسان ها به صورت ماشين هايي در مي آيند فاقد اراده و شعور و لذا هيچ گونه اعتراضي ديده نمي شود. (نيل پستمن، زندگي در عشق، مردن در خوشي، مترجم طباطبايي، ناشر اطلاعات، 1375، ص 33).

[101] جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، 1373، ص 33.

[102] نخعي، هادي، توافق و تزاحم منافع ملي و مصالح اسلامي، امور خارجه، 1376، ص 55.

[103] سخنراني مقام معظم رهبري آيت الله خامنه اي، روزنامه ي جمهوري اسلامي 21 / 5 / 71.

[104] آرشوانك، چارلز، مباني تصميم گيري استراتژيك، مترجم عباس منوريان، مديريت دولتي، 1370، ص 98.

[105] عزتي، عزت الله، مقاله ايران لولاي تامين امنيت جهان در قرن 21، روزنامه خراسان، 13 / 5 / 79.

[106] امام خميني، صحيفه ي نور، جلد 15، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، ص 243.

[107] كاظمي، مقاله ي نظريه ارزش مازاد در مبادلات فرهنگي بين المللي، اطلاعات سياسي اقتصادي شماره 99 - 100، ص 4.

[108] اميدوار، محمدجواد، سير تحول در انديشه نظامي چين،

وزارت امور خارجه، 1370، ص 26.

[109] ورجاوند، پرويز، پيشرفت و توسعه بر بنياد هويت فرهنگي، 1378، ص 65.

[110] جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، 1373، ص 33.

[111] كاظمي، سيد علي اصغر، جهاني شدن فرهنگ و سياست، قومس، 1380، ص 273.

[112] كاظمي، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره ي 142 - 141، ص 11.

[113] تفكر منطقي به فكر و انديشه اي گفته مي شود كه داراي شرايط جامعيت، تعمق و انعطاف پذيري باشد. براي توضيح بيشتر مراجعه شود به «تفكر منطقي در مديريت آموزشي، بابايي، دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه، 1380، ص 25، و تفكر منطقي دكتر فيليپ ص 5.

[114] ر. ك: صدر المتالهين، اسفار اربعه، ج 4، ص 338 و مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 2 صص 390 - 9.

[115] نقل به مضمون.

[116] نيل پستمن، زندگي در عيش، مردن در خوشي، ترجمه ي صادق طباطبائي، انتشارات مطبوعات، 1375، ص 5.

[117] نيل پستمن، زوال فرهنگ در بستر عشرت، 1375، ص 82.

[118] جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو، 1373، ص 99.

[119] Freire , E. F. The Pedagogy of The Oppressed . Har monds Word: Penguin. 1972, P, 123.

[120] عشايري، حسن، همايش جنگ فرهنگي، داشنگاه امام حسين «ع»، 1377، ص 41.

[121] سوره ي بقره، آيه ي 170.

[122] سوره ي مائده، آيه ي 104.

[123] برتران، رفيع، فرهنگ و سياست، مترجم احمد تقي زاده، نشر دادگستر، 1376، ص 72.

[124] ميراث ايران، سيزده تن از كارشناسان، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1376، ص 21.

[125] ورجاوند، پرويز، پيشرفت و توسعه بر بنياد هويت فرهنگي، سهامي انتشار، 1377، ص 16.

[126] پيرس و رابينسون، برنامه ريزي و مديريت استراتژيك، ترجمه ي سهراب خليلي شوريني، يادواره كتاب، تهران، 1377، ص 22.

[127] والر اشتاين، ايمانوئل، سياست و فرهنگ

در نظام متحول جهاني، نشر ني، 1377، ص 28.

[128] فردرو و ديگران، جامعه و فرهنگ، نشر آرون، 1380، ص 3 و ميرسپاسي، مديريت منابع انساني، نشر شروين، 1373، ص 223.

[129] William. R. The Long Revolution. London. Penguin. 1965. P. 145.

[130] روزاموند و ديگران، فرهنگ و جامعه، نشر قطره، 1380، ص 119.

[131] نيل پستمن، زندگي در عيش، مردن در خوشي، ترجمه صادق طباطبايي، انتشارات مطبوعات، 1375 ص 7.

[132] «كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب ما كان حديثا يفتري و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شي و هدي و رحمه لقوم يومنون» (يوسف، 111) «در سرگذشت آنان براي صاحبان خرد عبرتي است. اين سخني نيست كه ساخته باشند بلكه تصديق كتابي است كه پيش از آن بوده و توضيح همه چيز است، با هدايت و رحمتي براي گروهي كه ايمان دارند».

راغب در مفردات مي گويد: اصل كلمه (عبر) به معناي تجاوز از حالي به حالي است و اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است و اعتبار و عبره مخصوص به حالتي است كه انسان به وسيله ي آن از شناختن چيزي كه قابل مشاهده است به چيزي كه قابل مشاهده نيست، مي رسد. ضمير در قصصهم به انبيا كه يكي از ايشان يوسف (ع)، صاحب اين سوره است بر مي گردد، احتمال هم دارد كه به يوسف و برادرانش برگشته و معنا چنين باشد: قسم مي خورم كه در داستان هاي انبيا و يا يوسف و برادرانش عبرت است براي صاحبان عقل، و اين داستان كه در اين سوره آمده حديث افترايي نيست. تفصيل كل شيء بيان و تميز هر چيزي است از آن چه كه مردم در

دينشان كه اساس سعادت دنيا و آخرت است، بدان نيازمندند. (سيد محمدباقر موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، جلد 11 ص 274).

[133] احزاب، آيه ي 21 «هر آينه براي شما در وجود رسول خدا الگويي است كه بايد به آن تأسي كنيد و اين وظيفه ي هر كسي است كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مي كند.» كلمه ي اسوه به معناي اقتدا و پيروي است و بيان آن به صورت جمله ي اسميه (لكم في رسول الله) نشان از استقرار و استمرار آن دارد، يعني شما همواره بايد از رسول خدا در گفتار و رفتار پيروي نماييد. (موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، جلد 16، ص 426).

[134] سوره ي ممتحنه، آيه ي 4، «شما الگوي خوبي در ابراهيم و پيروانش داريد و...» (موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، جلد 19، ص 387).

[135] قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، مترجم، محمدباقر كمره اي، قم: انتشارات مسجد جمكران، 1370، ص 98.

[136] عادل، حداد، فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، انتشارات سروش، 1372، ص 8.

[137] نشريه ي فرهنگ، شماره ي 13 ص 14.

[138] احمدي، ظهير، مقاله زبان و فرهنگ، روزنامه ي انتخاب تاريخ 17 / 4 / 80 ص 6 و سيدعباس نبوي، فلسفه قدرت، انتشارات الهادي، 1379، ص 142.

[139] گزاويه دوپوئي، فرهنگ و توسعه، مترجم فراهاني و زرين قلم، نمايندگي يونسكو در ايران، 1374 ص 5.

[140] در قطعنامه ي كنفرانس عمومي يونسكو در سال 1980 امور فرهنگي در مقوله هاي ذيل طرح شد: ميراث فرهنگي، مطبوعات و انتشارات، موسيقي، هنرهاي نمايشي، هنرهاي تجسمي، سينما و عكاسي، برنامه هاي راديويي، فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي، ورزش و بازي ها و طبيعت و محيط زيست.

[141] نبوي، عباس، فلسفه قدرت، انتشارات الهادي 1379، ص

142.

[142] «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا أو لو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون»، سوره ي بقره، آيه ي 170 «و چون به ايشان گفته مي شود آنچه خدا نازل كرده پيروي كنيد مي گويند نه، ما تنها آن را پيروي مي كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم. آيا اگر پدران ايشان عقل نمي داشتند و هيچ چيز نمي فهميدند و راه به جايي نمي بردند باز هم پيروي شان مي كردند؟».

[143] ورجاوند، پرويز، پيشرفت و توسعه، سهامي انتشار، 1378، ص 19.

[144] روح الاميني، زمينه شناسي فرهنگي، انتشارات عطار، 1377، ص 118.

[145] نقره كار، عبدالحميد، جامعه و فرهنگ، جلد 5، مقاله ي حفظ ارزش هاي فرهنگي در معماري و شهرسازي، ص 195.

[146] فريني، منوچهر، جامعه و فرهنگ جلد 5، مقاله ي فرهنگ و زيباشناسي شهري، ص 205.

[147] فيضي خواه، ابوالفضل، مقاله هرمنوتيك - روزنامه ي انتخاب، 16 / 7 / 79.

[148] صدر، سيدمحمد باقر، دروس في علم الاصول، الحلقه الاولي، دارالكتاب المصري، القاهره، 1978، ص 9.

[149] فردپناه، عبدالحسين، ماهنامه كتاب نقد شماره 5 و 6، مقاله ي تأويل، ص 87 و ريچارد پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه ي سعيد حنايي كاشاني، ص 95.

[150] مجتهد شبستري، محمد، هرمنوتيك كتاب و سنت، 1375، ص 15.

[151] اين گونه موارد، اصول متعارفه يا بديهيات اوليه ناميده مي شوند، مثل: رطوبت آب و 4 مساوي 2 ضربدر 2 كه نيازي به اثبات ندارند.

[152] بهشتي، احمد، ماهنامه ي كتاب نقد شماره ي 5 و 6 مقاله ي هرمنوتيك، لوازم و آثار، ص 75.

[153] الميزان، ج 1، ص 4.

[154] همان ص 79، براي مطالعه بيشتر به ماهنامه ي كتاب نقد شماره 5 و 6 صص 54 - 116 مراجعه گردد.

[155]

عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روش هاي تفسير قرآن، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1379، ص 298.

[156] همان، صص 290 و 294.

[157] رهنمايي، سيداحمد، آسيب شناسي فرهنگي، نشريه معرفت، شماره 32، ص 4.

[158] رهنمايي، سيداحمد، آسيب شناسي فرهنگي، نشريه ي معرفت، مجله شماره ي 32، ص 25.

[159] سوره ي اعراف، آيه ي 158، «و سرزمين پاك، روييدني اش به اذن خدايش بيرون مي آيد و آنكه ناپاك است (گياهش) جز اندكي ناچيز بيرون نمي آيد. اين چنين آيات را مي گردانيم (و پياپي ذكر مي كنيم) براي مردمي كه سپاسگزارند». «نكد» به معناي كم است و اين آيه صرف نظر از انضمامش به آيه ي قبلي، به منزله ي مثال عامي است كه همان بياني است كه در آيه ي «كما بدأكم تعودون» گذشت؛ و مي رساند كه اعمال حسنه و آثار ارزنده از گوهر پاك سرچشمه مي گيرند و خلاف آنها از خلاف آن. ترجمه تفسير الميزان، جلد 8، موسوي همداني، ص 200.

[160] سوره ي اسراء آيه ي 84، «تو به خلق بگو كه هر كس بر حسب ذات و طبيعت خود عمل انجام خواهد داد.».

[161] راغب، مفردات القرآن، ماده ي شاكله.

[162] موسوي همداني، ترجمه ي تفسير الميزان، جلد 13، ص 261.

[163] كاظمي، سيد علي اصغر، انديشه ورزي، فرهنگ و تمدن سازي، اطلاعات اقتصادي، شماره ي 142 و 141، ص 11 و محمود طرزجاني، روابط خارجي ايران و همسايگان، سروش، ص 1.

[164] ديويس، استانلي، مديريت فرهنگ سازمان، ناصر ميرسپاسي، مرواريد، 1373، ص 5.

[165] نبوي، سيدعباس، فلسفه قدرت، الهادي، 1379، ص 143.

[166] كاظمي، اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره ي 141 - 142، ص 4.

[167] كاظمي، علي اصغر، روزنامه ي كيهان 6 / 9 / 80. و نقش قدرت در جامعه و روابط بين الملل، قومس، 1369، ص 115.

[168] مشكور، محمد جواد،

تاريخ مذاهب اسلام، انتشارات اشراقي، چاپ چهارم 1367، ص 184.

[169] ترابي، مباني جامعه شناسي، تبريز انتشارات اقبال، 1341، ص 137.

[170] جعفري، محمدتقي، 1373، فرهنگ پيرو و پيشرو، ص 132.

[171] سوره ي اعراف، آيه ي 96، «اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكاري كرده بودند بركت هايي از آسمان و زمين به روي ايشان مي گشوديم، ولي تكذيب كردند، و ما نيز ايشان را به اعمالي كه مي كردند مؤاخذه كرديم.» «بركات» به معناي هر چيز كثيري از قبيل امنيت، آسايش، سلامتي، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقدان آنها مورد آزمايش قرار مي گيرد. در جمله ي «لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض» استعاره به كنايه به كار رفته، براي اينكه بركات را به مجرايي تشبيه كرده كه نعمت هاي الهي از آن مجرا به آدميان جريان مي يابد، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مي بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد مي شود، و در نتيجه غلات و ميوه ها فراوان مي شود. البته اين در موقعي است كه مردم به خداي خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند و گرنه اين مجرا بسته شده و جريان قطع مي گردد. جمله ي «و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا» دلالت دارد بر اينكه افتتاح ابواب بركات به سبب ايمان و تقواي جمعيت هاست، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آنها، چون كفر و فسق جمعيت، باز كار خود را مي كند؛ و جمله «و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون..» دلالت دارد بر اينكه عذابي كه بر جمعيت ها نازل مي شده به عنوان مجازات بوده است. در بيان قبلي هم اين معني را روشن و برهاني و

اثبات كرديم كه اين گونه عذاب ها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر مي گردد. (موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، ج 8، صص 246 - 254).

[172] سوره انفال آيه 53، «و اين بدان است كه خدا تغيير دهنده ي نعمتي كه به قومي ارزاني داشته، نيست تا آنكه خود ايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اينكه) خدا شنواي دانا است».

[173] موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، ج 9، ص 132.

[174] نهج البلاغه، خطبه 178، فراز فراز 7)خداي را سوگند كه دگرگوني زندگي هيچ يك از اقوامي را كه در ناز و نعمت غرق بوده اند و به فقر و گرسنگي در افتاده اند، جز گناهاني كه در روزگار عيش و نوش انجام داده اند توجيهي ندارد؛ چرا كه خدا نسبت به بندگانش ستم روا نمي دارد. آري، اگر مردمان به هنگام فرود آمدن نعمت و فرو خشكيدگي سرچشمه هاي نعمت، با انگيزه هاي خالص به خداي خويش پناه آورند، خداوند هر نعمت گريزاني را برايشان باز مي گرداند، و هر گونه تباهي را به سودشان سامان مي بخشد.».

[175] نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ي 244.

[176] عباسلو، محمد، توسعه ي اقتصادي، دانشگاه عالي دفاع ملي، 1372، ص 6.

[177] ميرسپاسي، ناصر، مديريت استراتژيك منابع انساني، 1379، ص 44.

[178] ميرسپاسي، ناصر، مديريت منابع انساني، انتشارات شروين، 1375، ص 42.

[179] جعفري، محمدتقي،فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو، نشر علمي فرهنگي، 1373، ص 99.

[180] بهداروند، مهدي، فرهنگ و آسيب شناسي فرهنگي، روزنامه ي جمهوري اسلامي 6 / 5 / 80، ص 12.

[181] اردكاني، فرهنگ، خرد، آزادي - انتشارات ساقي، ص 279.

[182] سليمي، فرهنگ گرايي، وزارت امور خارجه، 1379، ص 92.

[183] كاظمي، بحران نوگرايي و فرهنگ سياسي در ايران معاصر،

نشر قومس، 1376 ص 65، و آيت الله معرفت، عناصر كارآمدي فرهنگ از نظر قرآن، انديشه حوزه شماره ي 29، آستان قدس رضوي 1380، ص 93.

[184] Hulme, D 8 Turner M.(1990), Sociology and Development Theories Policies and Practices, Lonalon, Harrester Wheastsheaf.

[185] فردرو و ديگران، جامعه و فرهنگ ج 1380 ، 1، ص 22.

[186] گزاويه دوپوئي، فرهنگ و توسعه، مترجم فاطمه فراهاني و زرين قلم، يونسكو، 1374، ص 42.

[187] Cultural Sustainable Development Concepts and Principles-Harryspally. The Kings University College - Canada T 6 B 2H3 - 1999- P.6.

[188] كاظمي، بحران جامعه مدرن (زوال فرهنگ و اخلاق در فرآيند نوگرايي)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377 ص 22.

[189] گزاويه دوپويي، فرهنگ و توسعه، مترجم فراهاني و زرين قلم، نمايندگي يونسكو در ايران، 1374 ص 95.

[190] حاجيمه تاكاموز، شيوه هاي تفكر ملل مشرق زمين، مجله ي فرهنگ و زندگي، شماره ي 7، ص 135.

[191] ورجاوند، پرويز، پيشرفت و توسعه بر بنياد فرهنگي، 1378، ص 18.

[192] روژه گارودي، امريكا پيشتاز انحطاط، مترجم قاسم صنعوي، نشر فرهنگ اسلامي، ص 12.

[193] لسلي.ا. وايت، تكامل فرهنگ، مجدي، انتشارات دشتستان، 1379 ص 28.

[194] نوائي، علي اكبر، بنيادهاي نظري كارآمدي فرهنگ در اسلام، انديشه حوزه شماره 1380 ، 29، ص 11.

[195] جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو و پيشرو، ص 116.

[196] سوره ي نساء، آيه ي 48، «همانا خدا شرك ورزيدن به خود را نمي بخشد و گناهان كوچك تر از آن را از هر كس بخواهد مي آمرزد. و كسي كه به خدا شرك بورزد، گناهي عظيم را باب كرده است» (موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، جلد 4، ص 588).

[197] رك: آيت الله معرفت، عناصر كارآمدي فرهنگ از نگاه قرآن، انديشه حوزه، شماره ي 29 آستان قدس رضوي، 1380،

ص 93.

[198] موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، جلد 17، نشر فرهنگ اسلامي، ص 27.

[199] اسراء آيه ي 71، «روزي كه هر قومي را با امامشان دعوت كنيم.» امام يعني مقتدا؛ كسي كه مردم از او اطاعت نموده و گفتار و سخن و عمل او را الگوي رفتاري خود قرار دادند و امام حق كسي است كه خدا هر زماني او را براي هدايت اهل آن زمان برگزيده است. بر اساس روايات، روز قيامت هر قومي از امام زمان خود و از كتاب پروردگارش و سنت پيامبر خود بازخواست مي شود.» (موسوي همداني، ترجمه تفسير الميزان، ج 13، صص 228 - 233).

[200] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[201] رك: عميد زنجاني، عباسعلي، مباني انديشه اسلامي، مؤسسه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1379، ص 289.

[202] سوره ي مؤمنون، آيه ي 115، «آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريديم و هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟».

[203] رك: نوايي، علي اكبر، كارآمدي فرهنگ اسلامي، انديشه حوزه، شماره ي 29، آستان قدس رضوي، ص 145.

[204] نهج البلاغه، خطبه 106 (ترجمه نهج البلاغه، دشتي، 1379، انتشارات طليعه نور، 1379، ص 197).

[205] ارسطو، سياست، ص 7، و آندرو ونيست، نظريه ي دولت، ترجمه حسين بشريه، ص 30.

[206] لغت نامه دهخدا، ماده ساس.

[207] عميد زنجاني، عباسعلي، مباني انديشه ي سياسي اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1374، ص 56.

[208] در زيارت جامعه آمده است: «السلام علكيم يا اهل بيت النبوه... و دعائم الدين و ساسة العباده) در برخي احاديث آمده: نحن ساسة العباده، امام صادق (ع) در معرفي اهل بيت مي فرمايد: و نحن اخيار الدهر و نواميس العصر و نحن ساسة العباده و ساسة البلاد (بحارالانوار، ج 91، ص 37 و ج

97، ص 342).

[209] كليني، اصول كافي، ج 1، ص 202، «امام حامل و برپا دارنده ي رهبري و جامعه و آگاه به سياست است». به نقل از (فلسفه سياست، محمدجواد نوروزي، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378، ص 21).

[210] آلن دونبوا، قدرت فرهنگي، مترجم شهروز رستگار نامدار، مطالعات سياسي اقتصادي شماره ي 93 - 94، ص 26، و جهاني شدن فرهنگ و سياست، كاظمي، قومس، 1380، ص 137.

[211] Cf- John Herz , Political Realism and Political Idealism. "A Study of Theories and Realities", Chicago: Unir. of Chicago Press 1958.

[212] كاظمي، جهاني شدن فرهنگ و سياست، قومس، 1380، ص 72.

[213] European Consorttium For Political Studies.

[214] Thompson,m, Elli. R, and wildarsky. "Cultural Theory" , Boulder: Westview .1990.p.6

[215] كاظمي، جهاني شدن فرهنگ و سياست، قومس، 1380، ص 180.

[216] همان، ص 165.

[217] Gabriel Almanel, Sidney Verba, "The Ciric Culture )Princeton, n.j.: Princeton University Press, 1963. p.6.

[218] C. F. David Morice, Philosophy, Science and Ideology in Political Thought. London. Macmillan Press 1996. P.23.

[219] كاظمي، بحران نوگرايي و فرهنگ سياسي، نشر قومس، 1376، ص 65.

[220] كاظمي، همان، ص 60.

[221] عليخاني، علي اكبر، توسعه سياسي از ديدگاه امام علي (ع)، سازمان تبليغات اسلامي، 1379، ص 20.

[222] كاظمي، جهاني شدن فرهنگ و سياست، قومس، 1380، ص 145.

[223] همان، ص 149.

[224] جعفري، فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو، 1373، ص 40.

[225] David Morice, Philosophy, Science Ideology in Political Thought. London. Macmillan. Press 1999. P 6.

[226] لسلي، ا. وايت، تكامل فرهنگ، مترجم مجيدي، ناشر شبستان، 1379، ص 30.

[227] فصلنامه دفاع استراتژيك، دانشگاه عالي دفاع ملي، شماره 1378 ، 1، ص 91.

[228] W. Gutteride. Mllitary Institutions And Power In

The States, london : Pall Mall Press, 1964 pp. 40-47.

[229] دكتر سنجابي، عليرضا، استراتژي و قدرت نظامي، پيام، 1375 ص 126.

[230] قوام، عبدالعلي، اصول سياست خارجي و روابط بين الملل، انتشارات سمت، 1372 ص 92.

[231] فصلنامه دفاعي استراتژيك، دانشگاه عالي دفاع ملي، 1378، شماره ي 1، ص 94.

[232] كاظمي، سيد علي اصغر، روابط بين الملل در تئوري و عمل، نشر قومس، 1378، ص 175.

[233] فيلپ جي اسميت، ذهنيت فلسفي در مديريت آموزش، انتشارات كمال، 1374، ص 72.

[234] سوره ي انفال، آيات 65 و 66.

[235] سنجايي، عليرضا، استراتژي و قدرت نظامي، پيام، 1375 ص 128.

[236] Michael , Howarel , Military Power and International Order International Affairs, vol xl. No 369.

[237] سنجابي، عليرضا، استراتژي و قدرت نظامي، پيام، 1375، ص 129.

[238] H. Bull, Control OT the Arms Race , London : Weidenfeld And Nicolson , 1961 , pp. 26-27.

[239] آرنت، انقلاب، ترجمه ي عزت الله فولادوند، شركت سهامي خوارزمي، 1361، ص 27.

[240] سنجابي، عليرضا، استراتژي و قدرت نظامي، 1375، ص 136.

[241] جان جي ژياك، برداشت هاي شوروي از آيين و قدرت نظامي، مسعود كشاورز، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1367، ص 19.

[242] تهامي، سيد مجتبي، امنيت ملي، دانشگاه دفاع ملي، 1380، ص 142.

[243] تافلر، الوين، جابجايي قدرت، مترجم خوارزمي، نشر سيمرغ، 1377، ص 32.

[244] اريك آرنت، ظرفيت نظامي، مترجم ميرابوطالبي و ديگران، دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه، 1379، ص 21.

[245] تافلر، جابه جايي قدرت، مترجم خوارزمي، نشر سيمرغ، 1377، ص 32.

[246] كالين، گري، سلاح جنگ افروز نيست، مترجم احمد عليخاني، دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه، 1378، ص 122.

[247] ماندل، رابرت، چهره متغير امنيت ملي، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1379، ص 48.

[248] تهامي، سيد

مجتبي، امنيت ملي، تهديدات، دانشگاه عالي دفاع ملي، 1380، ص 71.

[249] درويشي، فرهاد، تالكوت پارسونز و مسأله امنيت ملي، فصلنامه امنيت ملي، شماره ي 3، ص 162.

[250] جزوه ي تهديدات، دانشگاه عالي دفاع ملي، بخش امنيت ملي.

[251] Padel Ford / Lincoln, The Dynamic of International Political New York , Mac millan, 1967 , p. 197.

[252] تهامي، امنيت ملي و تهديدات، دانشگاه عالي دفاع ملي، 1380، ص 72 و فراهاني، علي اصغر، بررسي مفاهيم نظري امنيت ملي، مركز آموزش مديريت دولتي، 1374، ص 11.

[253] Hans J, Marjenthan, Politics Amony Nations , New York : Alfred A. Knopf. 1967. chap. 3.

[254] رك: بوزان، باري، مردم، دولت ها و هراس، پژوهشكده ي مطالعات رهبردي، 1378، ص 34.

[255] لاريجاني، محمدجواد، مقولاتي در استراتژي ملي، نشر كتاب، 1369، ص 39.

[256] Karl von Clauewits, On War , Translated by O.j. Mmatthijs jolls , Washinton, D.C Infantry Journal Press , 195., P.118.

[257] كالينز، جان ام، استراتژي بزرگ، مترجم كوروش بايندر، وزارت امور خارجه، 1373، ص 15، و رك: به: عزتي، ژئو استراتژي، انتشارات سمت، 1373، ص 4 به بعد.

[258] مينتس برگ، هنري، مديريت استراتژيك، مترجم محمد صائبي، مركز آموزش مديريت، 1376، ص 45.

[259] كالينز، جان ام، استراتژي بزرگ، ترجمه كوروش بايندر، وزارت امور خارجه، 1373، ص 54.

[260] چگيني حسن، سير تكاملي نظام مديريت دفاعي، فصلنامه ي كنترولر، شماره 7 و 8، ص، 146 و جان بيليس، استراتژي معاصر، مترجم هوشمند ميرفخرايي، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1374، ص 13.

[261] كالينز، جان ام، استراتژي بزرگ، ترجمه كوروش بايندر، وزارت امور خارجه، 1373، ص 46.

[262] كالينز، جان ام، استراتژي بزرگ، ترجمه كوروش بايندر، وزارت امور خارجه، 1373، ص 37.

[263]

كوبين، جيمز براين، مديريت استراتژيك، مترجم محمد صائبي، مركز آموزش مديريت، 1376، ص 20.

[264] آقاي سيد محمدمهدي جعفري مولف كتاب پرتويي از نهج البلاغه در صفحه ي 35 به نقل از سيدبن طاووس حسيني مولف كتاب كشف المحجه لثمره المهجه صفحه ي 235، نامه اي از امام (ع) آورده است. امام (ع) در اين نامه به موضوعاتي پيرامون خلفاي اول، دوم و سوم مي پردازد و بخشي از حوادث آن دوره را تا سال 11 هجري متذكر مي شود. رك همان منبع.

[265] خطبه ي 192 فراز 121، «همانا شما اي علي آنچه را من مي شنوم، مي شنوي، و آنچه را كه مي بينم، مي بيني، جز اين كه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير مي روي.».

[266] نهج البلاغه، خطبه ي 139.

[267] نهج البلاغه، خطبه ي 56، فراز 102.

[268] نهج البلاغه، خطبه ي، 33 فراز 4.

[269] جهت مطالعه به كتاب الغدير علام اميني و تفسير آيات «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...» (مائده، آيه ي 67) و «اليوم اكملت لكم دينكم...»، (همان، آيه ي 3) مراجعه نماييد.

[270] نهج البلاغه، خطبه 74.

[271] نهج البلاغه، خطبه ي 217.

[272] مرا رها كنيد و از خلافت معذور داريد، چرا كه بهتر از شما نيستم، دشتي، محمد، ترجمه نهج البلاغه، انتشارات طليعه نور، 1379، ص 45.

[273] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[274] اميني، الغدير، جلد 3، ص 97.

[275] نهج البلاغه، خطبه ي 37، فراز 2.

[276] نهج البلاغه، خطبه ي 108 و خطبه ي 97.

[277] نهج البلاغه، خطبه ي 29، فراز 1 و 2.

[278] نهج البلاغه، خطبه ي 39، فراز 2.

[279] نهج البلاغه، خطبه ي 34.

[280] به خدا شكايت مي برم، از مردمي كه جاهلانه زندگي مي كنند. خطبه ي 17.

[281] جرج جرداق، صداي عدالت انساني، سيد هادي خسرو شاهي، نشر خرم، جلد 1375 ، 5، ص 265.

[282] همان، ص 267.

[283] خطبه ي 174.

[284] نهج البلاغه، خطبه ي 54.

[285]

جرج جرداق، صداي عدالت انساني، سيد هادي خسروشاهي، نشر خرم، جلد 1375 ، 5، ص 20.

[286] همان، ص 317.

[287] نهج البلاغه، خطبه ي 98.

[288] نهج البلاغه، نامه ي 32.

[289] جرج جرداق، صداي عدالت انساني، سيد هادي خسرو شاهي، نشر خرم، جلد 1375 ، 5، ص 316.

[290] همان، ص 354.

[291] نهج البلاغه، خطبه ي 125.

[292] نهج البلاغه، خطبه هاي 238 ، 127 و 177.

[293] جرج جرداق، صداي عدالت انساني، سيد هادي خسروشاهي، نشر خرم، جلد 1375 ، 5، ص 360. (البته رأي حكميت از سوي امام (ع) پذيرفته نشد و ايشان تا زمان شهادت، بر خلاف باقي ماندند.).

[294] همان، ص 361.

[295] ر. ك: هولستي، تحليل محتوا در علوم رفتاري، ترجمه ي سالارزاده، انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي، 1379، صفحه 17؛ و بابايي، محمدباقر، چرايي و چگونگي روش تحقيق در مديريت، انتشارات دانشكده ي فرماندهي و ستاد، 1383، ص 60.

[296] علت انتخاب اين فهرست و معجم از ميان فهرست هاي موضوعي به دلايل زير بوده است:

الف - كل نهج البلاغه به صورت فهرست موضوعي، شمارش و احصاء شده است.

ب - موضوعات و شاخص هاي مورد نظر در تحقيق، به راحتي در چهار مولفه ي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي قرار مي گيرند، در صورتي كه در فهرست هاي مشابه، مثل «الدليل» نوشته ي علي انصاريان به مسائل نظامي و مولفه هاي آن پرداخته نشده است.

ج - نبود ذهنيت و هدف مشخص از طرف آقاي دشتي در فهرست بندي نهج البلاغه در قالب مولفه هاي چهارگانه ي قدرت ملي براي سنجش و اولويت دهي بين آنها.

د - داشتن ترجمه ي روان و اصطلاح سازي با زبان فارسي.

[297] ر. ك: مصادر نهج البلاغه، سيد عبدالزهراء الحسيني در چهار جلد - و استناد نهج البلاغه، علي خان عرشي، ترجمه سيد مرتضي آيت الله زاده شيرازي، انتشارات

اميركبير، 1362.

[298] 163 خطبه از 241 و 73 نامه از 79 نامه، ر. ك: محمد دشتي، ترجمه ي نهج البلاغه و اسناد و مدارك نهج البلاغه.

[299] ليست خطبه ها و نامه ها با فرازهاي آنها در پيوست جهت مطالعه آورده شده است.

[300] خطبه ها و نامه هايي كه بر اساس آنها اين جدول تهيه شده در پيوست آمده است.

[301] خطبه و نامه هايي كه بر اساس آنها اين جدول تهيه شده در پيوست آمده است.

[302] سجادي، سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، شركت مولفان و مترجمان، 1367، ماده وقع.

[303] كشف المحجوب، ص 502 و فرهنگ اصطلاحات عرفا، سيد جعفر سجادي - دهخدا، ج 14، ص 20413.

[304] سجادي، سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، شركت مولفان و مترجمان، 1367، ص 596 و لغت نامه دهخدا، ج 13، ص 20012.

[305] سوره ي اسراء، آيه ي 84.

[306] سوره ي نمل، آيه ي 40 و طباطبايي، محمد حسين، ترجمه الميزان، ج 15، ص 517.

[307] طباطبائي، محمد حسين، ترجمه ي الميزان، جامعه ي مدرسين قم، 1363، ج 15، ص 527.

[308] نهج البلاغه، خطبه ي 93.

[309] نهج البلاغه، خطبه ي 175.

[310] نهج البلاغه، خطبه ي 210.

[311] نهج البلاغه، خطبه ي 17 و 18 و 19.

[312] نهج البلاغه، خطبه ي 197.

[313] نهج البلاغه، خطبه ي 205.

[314] نهج البلاغه، خطبه ي 150.

[315] نهج البلاغه، خطبه ي 206.

[316] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[317] نهج البلاغه، خطبه ي 168.

[318] نهج البلاغه، خطبه ي 169.

[319] نهج البلاغه، خطبه ي 176.

[320] نهج البلاغه، خطبه ي 87.

[321] همان.

[322] نهج البلاغه، خطبه ي 76.

[323] نهج البلاغه، خطبه ي 78.

[324] نهج البلاغه، خطبه ي 37.

[325] همان.

[326] همان.

[327] نهج البلاغه، خطبه ي 37.

[328] نهج البلاغه، خطبه ي 10.

[329] همان.

[330] نهج البلاغه، خطبه ي 96.

[331] نهج البلاغه، خطبه ي 201.

[332] نهج البلاغه، نامه ي 34.

[333] نهج البلاغه، خطبه ي 54.

[334] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[335] نهج البلاغه، خطبه ي 26.

[336] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[337] نهج البلاغه، خطبه ي 16.

[338] نهج البلاغه، خطبه ي 116.

[339] نهج البلاغه، خطبه ي 122.

[340] نهج البلاغه، خطبه ي 22.

[341] نهج البلاغه، خطبه ي 154.

[342] نهج البلاغه، خطبه ي 103.

[343] نهج البلاغه، خطبه ي 110.

[344] نهج البلاغه، حكمت

110.

[345] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[346] نهج البلاغه، خطبه ي 154.

[347] نهج البلاغه، نامه ي 55.

[348] نهج البلاغه، خطبه ي 160.

[349] نهج البلاغه، خطبه هاي 176 و 32.

[350] نهج البلاغه، حكمت 131.

[351] نهج البلاغه، نامه ي 27.

[352] نهج البلاغه، خطبه ي 226.

[353] نهج البلاغه، خطبه ي 223.

[354] نهج البلاغه، خطبه ي 160 و 161.

[355] نهج البلاغه، خطبه ي 83 و 113.

[356] نهج البلاغه، خطبه هاي 223 و 83.

[357] نهج البلاغه، خطبه ي 86.

[358] نهج البلاغه، خطبه ي 133.

[359] نهج البلاغه، خطبه ي 111.

[360] قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 7، ص 236.

[361] نهج البلاغه، نامه ي 45.

[362] مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، دفتر انتشارات اسلامي، 1361، ص 131.

[363] نهج البلاغه، خطبه ي 16.

[364] نهج البلاغه، خطبه ي 112.

[365] نهج البلاغه، خطبه ي 228.

[366] نهج البلاغه، نامه ي 45: «من نفس سركش خود را با تقوا تمرين مي دهم و رام مي سازم.

[367] نهج البلاغه، نامه ي 45: «من آفريده نشدم كه خوردن خوراكي هاي پاكيزه مرا به خود مشغول دارد؛ همچون حيوان پرواري.».

[368] همان.

[369] همان.

[370] مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، ص 135.

[371] نهج البلاغه، خطبه ي 198.

[372] نهج البلاغه، خطبه ي 157.

[373] همان.

[374] سوره انشراح، آيات 5 و 6.

[375] نهج البلاغه، خطبه ي 192.

[376] سوره رعد، آيه ي 11.

[377] سوره ي انفال، آيه ي 53.

[378] نهج البلاغه، خطبه ي 192.

[379] نهج البلاغه، خطبه ي 56.

[380] نهج البلاغه، خطبه ي 143.

[381] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[382] نهج البلاغه، خطبه هاي 3 و 57 و 136 و 137 و نامه ي 54 و ابن ابي الحديد، ج 4، ص 8.

[383] نهج البلاغه، خطبه ي 72.

[384] بحارالانوار، ج 32 ص 406، و شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 186.

[385] نهج البلاغه، نامه ي 19.

[386] كافي، ج 3، ص 540، بحارالانوار، ج 41، ص 128 «برحذر باش از اين كه فردي مسلمان يا يهودي يا نصراني را به خاطر حتي يك درهم ماليات مورد ضرب و شتم قرار دهي.».

[387] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[388] فبشر عبادي الذين يستمعون القول و فيتعبون احسنه، سوره ي زمر، آيه ي 18، بقره، آيه ي

111.

[389] سفينه البحار، ج 1، ص 671 و بحارالانوار، ج 41، ص 119.

[390] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[391] بازرگان، عبدالعلي، آزادي در نهج البلاغه، ص 139.

[392] سوره ي نساء، آيه ي 39.

[393] نهج البلاغه ي دشتي، خطبه ي 27، ص 75.

[394] خاني، علي اكبر، ويژگي هاي جامعه ي مطلوب از ديدگاه علي عليه السلام، فصلنامه ي دانشگاه آزاد اسلامي، سال دوم، شماره ي 5، ص 33.

[395] نهج البلاغه، كلمات قصار 420.

[396] تاريخ طبري، ج 6، ص 2357، و ابن اثير، ج 3، ص 207، و رجوع به: صلواتي، محمود، خارجيگري، نشر دانش، ص 114.

[397] نهج البلاغه، خطبه ي 61.

[398] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[399] عهدنامه ي مالك اشتر يك منشور حكومتي است كه مي توان اين سياست ها و خط مشي ها را در آن به صورت كامل مطالعه نمود، كه ما به ضرورت در بعضي قسمت ها به مواردي از آنها اشاره كرديم. به جهت مطالعه ي بيشتر مي توان به تفاسير نهج البلاغه از جمله تفسير و شرح محمدتقي جعفري و شوشتري مراجعه نمود.

[400] نهج البلاغه، خطبه ي 43 و 54.

[401] نهج البلاغه، خطبه ي 147.

[402] نهج البلاغه، خطبه ي 190.

[403] نهج البلاغه، خطبه ي 61 و 66.

[404] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[405] نهج البلاغه، خطبه ي 27.

[406] نهج البلاغه، خطبه هاي 29 و 3.

[407] نهج البلاغه، نامه ي 11.

[408] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[409] نهج البلاغه، خطبه ي 146 و شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 101.

[410] نهج البلاغه، خطبه ي 31، و نامه ي 53.

[411] ر. ك: منتهي الارب، واژه حق.

[412] ر. ك: كشاف اصطلاحات الفنون.

[413] ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، نشر البلاغه قم، 1375، ص 9 و ترجمه اشارات و تنبيهات، ملكشاهي، سروش، 1368، ص 252.

[414] رك: دهخدا، لغت نامه، ج 6، ص 8029.

[415] نهج البلاغه، خطبه هاي 4 و 147.

[416] نهج البلاغه، خطبه ي 157.

[417] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[418] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[419] نهج البلاغه، خطبه هاي 104 ، 1 و 118.

[420] نهج البلاغه، خطبه ي 100.

[421] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[422] نهج البلاغه،

خطبه ي 33.

[423] فصل اول.

[424] نهج البلاغه، خطبه هاي 16 و 103 و حكمت 149.

[425] نهج البلاغه، خطبه هاي 130 و 239.

[426] نهج البلاغه، خطبه ي 145.

[427] نهج البلاغه، خطبه هاي 4 و 100.

[428] نهج البلاغه، خطبه ي 116.

[429] نهج البلاغه، خطبه ي 201.

[430] نهج البلاغه، خطبه ي 37.

[431] نهج البلاغه، خطبه هاي 125 و 33 و نامه ي 53.

[432] نهج البلاغه، خطبه ي 103.

[433] نهج البلاغه، خطبه ي 233.

[434] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[435] بحار الانوار، ج 10، ص 445 و ج 28، ص 368 و ج 37، ص 292 و ج 38، ص 35.

[436] نهج البلاغه، خطبه ي 104.

[437] نهج البلاغه، خطبه ي 16 و قصار 408.

[438] نهج البلاغه، نامه ي 79.

[439] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[440] نهج البلاغه، خطبه ي 38.

[441] نهج البلاغه، نامه هاي 45 و 53 و قصار 76.

[442] نهج البلاغه، خطبه ي 198.

[443] نهج البلاغه، خطبه ي 174.

[444] نهج البلاغه، خطبه ي 4.

[445] نهج البلاغه، قصار 76.

[446] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[447] نهج البلاغه، قصار 244.

[448] نهج البلاغه، خطبه ي 12.

[449] نهج البلاغه، خطبه هاي 50 و 42.

[450] نهج البلاغه، خطبه ي 10.

[451] نهج البلاغه، خطبه ي 87.

[452] نهج البلاغه، خطبه ي 224.

[453] نهج البلاغه، خطبه هاي 118 و 119.

[454] نهج البلاغه، خطبه ي 16.

[455] نهج البلاغه، خطبه ي 124.

[456] نهج البلاغه، خطبه ي 28.

[457] نهج البلاغه، خطبه ي 53.

[458] نهج البلاغه، خطبه ي 24.

[459] نهج البلاغه، نامه ي 10 و خطبه ي 33.

[460] نهج البلاغه، نامه ي 65.

[461] نهج البلاغه، نامه 53.

[462] نهج البلاغه، خطبه ي 76.

[463] نهج البلاغه، خطبه ي 87.

[464] نهج البلاغه، خطبه ي 92.

[465] نهج البلاغه، نامه ي 43.

[466] نهج البلاغه، خطبه ي 125.

[467] نهج البلاغه، نامه ي 41.

[468] نهج البلاغه، خطبه ي 124.

[469] مطهري، مرتضي، سيري در سيره ائمه اطهار (ع)، صدرا، 1368، ص 28.

[470] نهج البلاغه، خطبه ي 131.

[471] مطهري، مرتضي، حكمت ها و اندرزها، صدرا، 1369، ص 158.

[472] نهج البلاغه، نامه ي 24.

[473] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[474] نهج البلاغه، خطبه ي 15.

[475] نهج البلاغه، نامه ي 27.

[476] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[477] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[478] عليخاني، علي اكبر، توسعه ي سياسي از ديدگاه امام علي عليه السلام، سازمان تبليغات اسلامي، 1379، ص 104.

[479] نهج البلاغه، خطبه ي 16 «انحراف به راست و چپ گمراهي و ضلالت

است؛ راه مستقيم و ميانه، جاده ي ميانه ي حق است.».

[480] نهج البلاغه، خطبه ي 16، فراز 8.

[481] همان.

[482] همان.

[483] ر ك: منتهي الادب واژه كمال، و دهخدا، ج 11، ص 16358.

[484] ملاصدرا، اسفار، ج 9، ص 7.

[485] مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 4، صدرا، ص 63.

[486] مطهري، مرتضي، انسان در قرآن، صدرا، 1376، ص 35.

[487] همان، ص 36.

[488] همان، ص 14.

[489] نهج البلاغه، خطبه ي 120.

[490] «لا يهلك علي التقوي سنخ اصل و لا يظما عليها زرع قوم»، نهج البلاغه، خطبه ي 16، نامه ي 53.

[491] نهج البلاغه، خطبه ي 120.

[492] نهج البلاغه، خطبه هاي 156 و 197.

[493] نهج البلاغه، خطبه هاي 160 و 190.

[494] استاد مطهري، كتاب انسان در قرآن، ص 80.

[495] سوره ي توبه، آيه ي 128.

[496] سوره ي كهف، آيه ي 6.

[497] رجوع به: اسفار ج 9، و انسان در قرآن، شهيد مطهري، ص 54.

[498] نهج البلاغه، نامه ي 45.

[499] نهج البلاغه، خطبه ي 23 و نامه ي 51.

[500] نهج البلاغه، خطبه هاي 28 و 203.

[501] نهج البلاغه، نامه ي 35 «اگر در پيكار با دشمن، آرزوي من شهادت نبود و خود را براي مرگ آماده نكرده بودم، دوست مي داشتم حتي يك روز با اين مردم نباشم و هرگز آنان را ديدار نكنم.».

[502] نهج البلاغه، خطبه هاي 126 ، 84 و 165: «اي شنونده! اگر دل خود را به منظره هاي زيبايي كه در بهشت به آن مي رسيد مشغول داري، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد.».

[503] نهج البلاغه، خطبه ي 126.

[504] نهج البلاغه، خطبه هاي 42 ، 28 و 126.

[505] نهج البلاغه، خطبه هاي 86 و 97.

[506] نهج البلاغه، خطبه ي 90.

[507] نهج البلاغه، خطبه هاي 34 و 90.

[508] نهج البلاغه، خطبه هاي 74 و 26.

[509] نهج البلاغه، خطبه هاي 51 ، 15 و 200.

[510] نهج البلاغه، حكمت 81.

[511] نهج البلاغه، خطبه ي 175 و حكمت 73.

[512] نهج البلاغه، خطبه ي 108.

[513] نهج البلاغه،

نامه ي 18.

[514] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[515] نهج البلاغه، خطبه ي 49.

[516] نهج البلاغه، خطبه ي 97.

[517] نهج البلاغه، خطبه ي 176.

[518] نهج البلاغه، خطبه هاي 2 و 101.

[519] نهج البلاغه، خطبه ي 97.

[520] نهج البلاغه، خطبه هاي 114 ، 2 و 195.

[521] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[522] نهج البلاغه، خطبه ي 22.

[523] نهج البلاغه، خطبه ي 198.

[524] نهج البلاغه، خطبه ي 183.

[525] نهج البلاغه، خطبه ي 83.

[526] نهج البلاغه، خطبه ي 220.

[527] نهج البلاغه، خطبه ي 105.

[528] نهج البلاغه، خطبه ي 110.

[529] نهج البلاغه، خطبه ي 198.

[530] طبري، ج 2، ص 402، - كنزل العمال، ج 11، ص 620: «ايها الناس! لا تشكو عليا فوالله انه لا خشن في ذات الله و في سبيل الله.».

[531] غاليان به كساني گفته مي شد كه به خاطر انحرافات فكري و اعتقادي حضرت علي (ع) را به مرتبه اولوهيت رسانده و به او خطاب مي كردند: (السلام عليك يا ربنا!!).

[532] وسائل الشيعه، ج 18، ص 552 - كافي، ج 7، ص 257 - بحارالانوار، ج 79، ص 227 - سنن بيهقي، ج 8، ص 195 - شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 5 و ج 8، ص 119.

[533] سوره ي بقره، آيه ي 156.

[534] نهج البلاغه، خطبه ي 21.

[535] نهج البلاغه، خطبه ي 21.

[536] نهج البلاغه، خطبه ي 147.

[537] نهج البلاغه، خطبه ي 149.

[538] نهج البلاغه، نامه ي 28.

[539] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[540] نهج البلاغه، خطبه ي 161.

[541] نهج البلاغه، خطبه ي 164.

[542] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[543] نهج البلاغه، خطبه ي 37 دشتي، ص 91.

[544] جرداق جرج، صداي عدالت انساني، سيد هادي خسروشاهي، خرم، 1375، ج 5، ص 402.

[545] همان، خطبه ي 224.

[546] ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 207.

[547] نهج البلاغه، خطبه ي 123.

[548] نهج البلاغه، خطبه ي 126.

[549] نهج البلاغه، خطبه ي 192.

[550] نهج البلاغه، نامه ي 60.

[551] نهج البلاغه، خطبه ي 150.

[552] نهج البلاغه، خطبه ي 11.

[553] نهج البلاغه، نامه ي 47.

[554] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[555] نهج البلاغه، نامه ي 31 و

(ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و

به غفلت نخوري)،

سعدي، گلستان.

[556] نهج البلاغه، نامه ي 31، خطبه ي 145 و حكمت هاي 126 و 367.

[557] نهج البلاغه، خطبه ي 153.

[558] نهج البلاغه، خطبه ي 157 ش.

[559] نهج البلاغه، نامه هاي 31 و 53 و خطبه هاي 4 و 132.

[560] نهج البلاغه، خطبه ي 52 و 114.

[561] نهج البلاغه، خطبه ي 99.

[562] نهج البلاغه، خطبه ي 99.

[563] نهج البلاغه، خطبه ي 76.

[564] نهج البلاغه، خطبه ي 86.

[565] نهج البلاغه، خطبه ي 81.

[566] «و لا تقف ما ليس لك به علم، ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا»، سوره ي اسراء، آيه ي 36.

[567] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 20، ص 27: «فرزندان و نسل جوان را محدود به آداب و اخلاق خويش نسازيد، زيرا آنان در زمان غير از زماني شما خلق شده اند.».

[568] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[569] نهج البلاغه، خطبه ي 5.

[570] وسائل الشيعه، ج 12، ص 211: «.... اخرج من المسجد رسول الله يا لعنه رسول الله....».

[571] نهج البلاغه، خطبه ي 140.

[572] نهج البلاغه، خطبه ي 141.

[573] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[574] محمد حرعاملي، وسائل الشيعه، ج 28، ص 293.

[575] نهج البلاغه، خطبه ي 21، و شرح ابن ابي الحديد ج 11، ص 245.

[576] شرح ابن الحديد، ج 16 ص 167، نهج البلاغه، نامه ي 41، بحارالانوار، ج 42، ص 152.

[577] نهج البلاغه، خطبه ي 27: «فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما، بل كان عندي جديرا.».

[578] نهج البلاغه، نامه ي 26.

[579] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[580] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[581] نهج البلاغه، نامه ي 27.

[582] نهج البلاغه، نامه ي 135.

[583] الفقر الموت الاكبر، نهج البلاغه، حكمت، 163.

[584] «يا بني اني أخاف عليك الفقر، فاستعذ بالله منه، فأن الفقر منقصه للدين، مدهشه للعقل، داعيه للمقت.»، نهج البلاغه، حكمت 319.

[585] «اللهم صن وجهي باليسار، و لا تبذل جاهي بلاقتار، فأسترزق طالبي رزقك و أستعطف شرار خلقك، و أبتلي بحمد من أعطاني و أفتتن بذم من منعني.»،

نهج البلاغه، خطبه ي 225.

[586] انصاريان، علي، قانون اساسي حكومت علي عليه السلام، بنياد نهج البلاغه، 1359، ص 24.

[587] به دليل طولاني بودن متن، از ذكر آن خودداري كرده و خوانندگان عزيز را به منبع اصلي ارجاع مي دهيم.ر.ك. نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدي، پيشين، نامه ي 53، صص 335 - 336.

[588] عليخاني، علي اكبر، توسعه سياسي از ديدگاه علي عليه السلام، سازمان تبليغات اسلامي، 1379، ص 94.

[589] «ألا و ان من البلا الفاقه.... و ان من النعم سعه المال.»، نهج البلاغه، حكمت 388.

[590] «و تفقد أمر الخراج بما يصلح أهله، فأن في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم، و لا صلاح لمن سواهم الا بهم، لأن الناس كلهم عيال علي الخراج و أهله، وليكن نظرك في عماره الارض أبلغ من نظرك في استجلاب الخراج لان ذلك لا يدرك الا بالعماره، و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و أهلك العباد، و لم يستقم أمره الا قليلا، فان شكوا ثقلا أو.... خففت عنهم (عماره) بما ترجوا أن يصلح به امرهم.»، نهج البلاغه، نامه ي 53.

[591] «.... و انما يؤتي خراب الأرض من اعواز أهلها و انها يعوز أهلها لاشراف أنفس الولاء علي الجمع و سوء ظنهم بالبقا، و قله انتفاعهم بالعبر.» نهج البلاغه، نامه ي 53.

[592] به دليل طولاني بودن نامه، از ذكر اصل آن خودداري كرده، خوانندگان عزيز را به منبع اصلي ارجاع مي دهيم. نهج البلاغه، نامه ي 25.

[593] نهج البلاغه، نامه ي 26.

[594] «فأنصفوا الناس من أنفسكم و أصبروا لحوائجهم، فانكم خزان الرعيه و وكلاء الامه و سفراء الائمه و لا تحشموا أحدا عن حاجته و لا تحبسوه عن طلبته و لا تبيعن للناس في الخراج كسوه شتاء لا صيف و لا دابه يعتملون عليها و لا عبدا، و لا

تضربن أحدا سوطا لمكان درهم و لا تمسن مال أحد من الناس مصل و لا معاهد.» نهج البلاغه، نامه ي 51.

[595] عليخاني، توسعه سياسي از ديدگاه علي (ع)، ص 99.

[596] نهج البلاغه، نامه ي 51.

[597] همان.

[598] همان.

[599] نهج البلاغه، نامه ي 13.

[600] بابازاده، علي اكبر، سيماي حكومتي امام علي عليه السلام، انصاريان، قم، 1378، ص 165.

[601] مشايخ فريدوني، محمد حسين، نظرات سياسي در نهج البلاغه، بنياد نهج البلاغه، 1377، ص 49.

[602] نهج البلاغه، خطبه هاي 35 و 125.

[603] پس از تسلط معاويه، مردم به بدگويي حضرت (ع) امر شدند و اين رويه تا جايي ادامه يافت كه به صورت ذكر استحبابي در قنوت نماز درآمد، تا اين كه در دوره ي خلافت عمر بن عبدالعزيز به دستور ايشان برچيده شد. (نهج البلاغه، دشتي، پاورقي ص 109).

[604] نهج البلاغه، خطبه ي 57.

[605] نهج البلاغه، خطبه ي 40، (همانا مردم به زمامدار نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه ي حكومت به كار خود مشغول شوند و...).

[606] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[607] نهج البلاغه، نامه ي 62.

[608] نهج البلاغه، خطبه ي 16.

[609] نهج البلاغه، خطبه هاي 185 ، 15 و 191.

[610] عليخاني، علي اكبر، نظام سياسي و توسعه سياسي از ديدگاه علي عليه السلام، سازمان تبليغات اسلامي، 1373، ص 5.

[611] نهج البلاغه، خطبه ي 15.

[612] نهج البلاغه، خطبه ي 126.

[613] نهج البلاغه،حكمت 107.

[614] سوره ي مائده، آيه ي 26) قال فانها محرمه عليهم اربعين سنه يتيهون في الارض فلا تأس علي القوم الفاسقين.).

[615] سوره ي فتح، آيه ي 23.

[616] نهج البلاغه، خطبه ي 224، فراز 1.

[617] نهج البلاغه، خطبه ي 224، فراز 10.

[618] العدل منها علي اربع شعب، علي غائص الفهم، و غور العلم، و زهره الحكم، و رساخه الحلم نهج البلاغه، حكمت 31.

[619] «العدل فوز و كرامه - الانصاف افضل فضائل - العدل افضل سجيه، الانصاف افضل الشيم، أسني المواهب العدل» عبدالكريم بن محمد يحيي قزويني، بقا و

زوال دولت، به كوشش رسول جعفريان، كتابخانه مرعشي نجفي، قم، 1371، صص 112 ، 100 ، 98 ، 97.

[620] العدل مأنوس بها، العدل تتضاعف البركات، - شرح غرر الحكم و درالكلم، جمال الدين محمد خوانساري، تصحيح سيدجلال الدين ارموي، دانشگاه تهران، 1360، ج 1 ص 11 و ج 3، ص 205.

[621] «العدل رأس الايمان و جماع الاحسان»، همان، ج 2، ص 30.

[622] «ملاك السياسيه العدل»، همان ج 6، ص 116.

[623] «العدل اقوي اساس»، همان، ج 1، ص 216.

[624] «جعل الله سبحانه العدل قوام الانام و تنزيها من المظالم و تسنيه للاسلام»، همان، ج 3، ص 374.

[625] «العدل نظام الامره»، همان، ج 1، ص 198، و «العدل قوام الرعيه و جمال الولات»، همان،ج 2، ص 90.

[626] همان، ج 5، ص 148.

[627] همان، ج 5، ص 175.

[628] همان، ص 396.

[629] همان، ص 290.

[630] همان، ج 2، ص 99.

[631] نهج البلاغه، حكمت 476.

[632] «فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث أسفا»، سوره ي كهف، آيه ي 6.

[633] نهج البلاغه، نامه ي 36.

[634] طبري، تاريخ، ج 6، ص، 2467.

[635] مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 33، ص 93، بي تا.

[636] ابونصر بن مزاحم منقري، وقعه الصفين، ترجمه ي پرويز اتابكي، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، 1370، ص 534.

[637] تاريخ طبري، ج 6، ص 2597.

[638] نهج البلاغه، خطبه 125.

[639] نهج البلاغه، خطبه ي 40.

[640] عميد زنجاني، عباسعلي،مباني انديشه سياسي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1374، ص 96.

[641] نهج البلاغه، خطبه ي 40.

[642] نهج البلاغه، همان، فراز 1 و 4.

[643] نهج البلاغه، خطبه ي 17، نامه ي 61 و حكمت 48.

[644] بحارالانوار، ج 59، ص 170.

[645] غرر الحكم، ص 3758.

[646] نهج البلاغه، خطبه ي 182، امالي شيخ مفيد، ص 207 و اصول كافي، ج 8، ص 361.

[647] نهج البلاغه، خطبه ي 27.

[648]

نهج البلاغه، خطبه ي 118.

[649] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[650] كافي، ج 8، ص 31 تا 33.

[651] همان.

[652] نهج البلاغه، خطبه ي 92 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 110.

[653] امام (ع) به دنبال مقبوليت عامه بودند، زيرا مشروعيت حكومت و خلافت ايشان با توجه به انتصاب وي از سوي پيامبر (ص) محرز مي باشد. بنابراين، در مورد امام معصوم (ع)، ملاك مشرعيت، رضايت اكثريت نيست، بكله رضايت اكثريت مردم، شرط متحقق و اتمام حجت بر امام معصوم (ع) است كه حتما بايد زمامداري را بپذيرد.

[654] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[655] نهج البلاغه، خطبه ي 131.

[656] نهج البلاغه، خطبه ي 33.

[657] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[658] آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي - كيهان، 7 / 1 / 79.

[659] نهج البلاغه، نامه ي 5.

[660] نهج البلاغه، خطبه هاي 210 ، 205 ، 126 ، 109 ، 92 ، 68 ، 33 ، 22 و نامه هاي 53 ، 34 ، 27 ، 6.

[661] نهج البلاغه، خطبه ي 34.

[662] همان.

[663] نهج البلاغه، خطبه ي 45.

[664] همان.

[665] سبحاني، جعفر، معالم الحكومه الاسلاميه، اميرالمؤمنين (ع)، اصفهان، 1401، ه. ق، ص 52.

[666] نهج البلاغه، خطبه ي 173 «اگر رهبري و خلافت جز با حضور همه ي مردم انعقاد نپذيرد، هرگز راهي به سوي آن نتوان يافت». يعني (هيچ گاه منعقد نخواهد شد).

[667] طبري، تاريخ طبري، ج 6، ص 2345 و ابن اثير، ج 3 ص 198.

[668] نهج البلاغه نامه ي 53.

[669] نهج البلاغه خطبه ي 173.

[670] وسائل الشيعه، ج 16، ص 136.

[671] نهج البلاغه خطبه ي 216 و مطهري مرتضي، سيري در نهج البلاغه، صدرا، 1363، ص 126.

[672] نهج البلاغه خطبه ي 127.

[673] غرر الحكم، ج 6، ص 296.

[674] نهج البلاغه، حكمت 161.

[675] نهج البلاغه خطبه ي 157.

[676] نهج البلاغه نامه هاي 33 ، 53.

[677] نهج البلاغه خطبه هاي 198 ، 161 ، 120 ، 106.

[678] نهج البلاغه خطبه ي 43، ابن اثير، ج

3، ص 176 و طبري، ص 2501.

[679] نهج البلاغه خطبه ي 54.

[680] نهج البلاغه خطبه ي 91.

[681] نهج البلاغه خطبه ي 136.

[682] نهج البلاغه خطبه ي 53 ، 52.

[683] سوره ي لقمان، آيه ي 19.

[684] سوره ي فاطر، آيه ي 32.

[685] مفردات راغب، ص 404، به نقل از انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، محسن حائري، ترجمه ي عبدالعلي آل بويه لنگرودي، بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 1.

[686] سوره ي فرقان، آيه ي 67: و آنان كه چون هزينه كنند اسراف نمي كنند و خست نمي ورزند، بلكه ميان اين دو، راه اعتدال را در پيش مي گيرند.

[687] نهج البلاغه حكمت 140: «و هر كس ميانه روي پيشه كند، نيازمند نگردد.».

[688] نهج البلاغه نامه ي 20: «زياده روي را كنار بگذار و ميانه رو باش.».

[689] غرر الحكم، ج 5، حديث 474: «هر كس ميانه رو باشد، هزينه اش سبك مي گردد.».

[690] غرر الحكم، ج 2، حديث 45: «خرد آن است كه ميانه رو باشي و از اسراف بپرهيزي.».

[691] غرر الحكم، ج 5، ص 225: «ميانه روي با هلاكت همراه نيست.».

[692] غرر الحكم، ج 1، ص 51: «ميانه روي اندك را بسيار كند.».

[693] غرر الحكم، ج 3، ص 175: «اگر خداوند خير بنده اي را بخواهد، ميانه روي را در دل او مي اندازد.».

[694] حائري، سيد محسن، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ترجمه ي عبدالعلي آل بويه لنگرودي، بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 3.

[695] غرر الحكم، ج 3، ص 192.

[696] حائري، سيد محسن، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه،، ترجمه عبدالعلي آل بويه لنگرودي - بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 3.

[697] نهج البلاغه، خطبه ي 185.

[698] سوره احزاب، آيه ي 72.

[699] نهج البلاغه خطبه ي 167. «خدا را در نظر بگيريد در حق بندگانش و بلادش، زيرا كه شما حتي در حق سرزمين ها و چارپايان نيز مسئوليد، اگر خيري ديديد، آن را بگيريد و اگر شري ديديد آن را واگذاريد.».

[700] حائري،

سيد محسن، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ترجمه ي عبدالعلي آل بويه لنگرودي، بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 8.

[701] نهج البلاغه، خطبه ي 185.

[702] نهج البلاغه خطبه ي 154.

[703] يا داوود انك نعم العبد لولا انك تأكل من بيت المال و لا تعمل بيدك شيئا، اصول كافي، ج 5، ص 75.

[704] نهج البلاغه خطبه ي 160.

[705] كليني، اصول كافي، ج 5، ص 75.

[706] سوره ي نحل، آيه ي 76.

[707] كليني، اصول كافي، ج 5، ص 75.

[708] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 8 «الداعي بلا عمل كالرامي بلاوتر.».

[709] شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص 58: «آن كس كه عملش او را به جايي نرساند، حسب و نسبش او را به جايي نخواهد رساند.».

[710] نهج البلاغه نامه ي 53.

[711] نهج البلاغه خطبه 142.

[712] حائري، سيد محسن، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ترجمه ي عبدالعلي آل بويه لنگرودي، بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 32.

[713] نهج البلاغه حكمت 109.

[714] ابن ابي الحديد، ج 20، ص 304.

[715] نهج البلاغه حكمت 421، و خطبه ي 91.

[716] شرايع الاسلام، ج 2، ص 791، و انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ص 38.

[717] حائري، سيد محسن، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ترجمه ي عبدالعلي آل بويه لنگرودي، بنياد نهج البلاغه، 1378، ص 39.

[718] نهج البلاغه خطبه ي 127.

[719] نهج البلاغه خطبه ي 126.

[720] نهج البلاغه خطبه ي 196.

[721] سوره قصص، آيه ي 77: «در آنچه كه خداوند به تو ارزاني داشته سراي آخرت را بجوي و بهره ي خويش را از دنيا فراموش مكن.».

[722] نهج البلاغه خطبه ي 103، فراز 6.

[723] نهج البلاغه خطبه ي 23.

[724] حائري، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ص 42.

[725] سوره ي توبه، آيه ي 34.

[726] سخنان قصار 147، فراز 6.

[727] ابن ابي الحديد، ج 20، ص 335.

[728] نهج البلاغه حكمت 123.

[729] نهج البلاغه حكمت هاي 118 و 147 «و المال تنقصه النقمه»، تنقص مضارع باب افعال.

[730] تهذيب، الاحكام، بي تا، ج 16، ص 131.

[731] «لله آباوكم

فقدموا بعضا يكن لكم قرضا و لا تخلفوا كلا فيكون فرضا عليكم.»، نهج البلاغه، خطبه ي 194.

[732] سوره ي حديد، آيه ي 11.

[733] سوره ي تغابن، آيه ي 17.

[734] نهج البلاغه، خطبه ي 182.

[735] نهج البلاغه، حكمت 32.

[736] نهج البلاغه نامه ي 53.

[737] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[738] حائري، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ص 53.

[739] نهج البلاغه خطبه ي 234 و حكمت 320.

[740] حائري، انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ص 65.

[741] كفرادي، عوض محمود، سياسة الانفاق العام، چاپ قاهره، ص 79، به نقل از انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، ص 66.

[742] نهج البلاغه، خطبه هاي 126 ، 127 و 196.

[743] نهج البلاغه نامه ي 25.

[744] نهج البلاغه حكمت 468 و نامه 25.

[745] نهج البلاغه نامه ي 53.

[746] نهج البلاغه نامه ي 25.

[747] نهج البلاغه، نامه ي 53: «وليكن البيع سمحا بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع.»، براي اطلاع بيشتر از سياست هاي مالي حضرت به كتاب انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، صص 67 - 78 مراجعه شود.

[748] ثقفي، ابراهيم بن هلال، الغارات، دار الكتاب، بي تا، ص 65.

[749] بابازاده، علي اكبر، سيماي حكومتي علي (ع)، انتشارات انصاريان، سال 1378، ص 73.

[750] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 15 «از اين سفيهان بني اميه كه بر آبروي مسلمانان و پوست و اموالشان مسلط ساخته اي جلوگيري نمي كني؟ سوگند به خدا هرگاه يكي از اين كارگزاران تو بر روي زمين ستمي روا دارد، تو با وي در اين عمل ستمگرانه سهيم خواهي بود!!».

[751] نهج البلاغه، نامه ي 45: «فاتق الله يابن حنيف و لتكفف أقراصك، ليكون من النار خلاصك».

[752] نهج البلاغه نامه هاي 20 و 21 «فدع الأسراف مقتصدا و اذكر في اليوم غدا...».

[753] نهج البلاغه خطبه ي 200، و نامه ي 40.

[754] رك: فصل اول، بخش فرهنگ و قدرت نظامي.

[755] براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به منابع زير مراجعه گردد:

الاستراتيجية العسكرية عند الامام علي عليه السلام، محمد بستاني، ناشر سازمان تحقيقات خودكفايي بسيج، جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام، عباسعلي عميد زنجاني، ناشر وزارت ارشاد اسلامي، جهاد در اسلام، محمدتقي جعفري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سياست نظامي امام علي عليه السلام، اصغر قائدان، نشر فروزان، تفكر سياسي و دفاعي بسيج با نگرشي در نهج البلاغه، منصوري لاريجاني، سازمان تحقيقات خودكفايي بسيج، درس هايي از نهج البلاغه (فرمان امام علي عليه السلام به مالك اشتر)، فاضل لنكراني، نشر شكوري.

[756] «الا و قد امرني الله بقتال اهل البغي و النكث و الفساد في الارض فاما الناكثون فقد قاتلت و اما القاسطون فقد جاهدت و اما المارقة فقد دوخت.»، نهج البلاغه، خطبه ي 192، فرازهاي 112 و 13.

[757] جعفري، محمدتقي، جهاد در اسلام، نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ص 55.

[758] همان، ص 53.

[759] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

[760] نهج البلاغه حكمت 254 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 210.

[761] نهج البلاغه خطبه ي 5.

[762] نهج البلاغه خطبه ي 151.

[763] نهج البلاغه خطبه ي 173.

[764] نهج البلاغه نامه ي 36.

[765] نهج البلاغه، خطبه ي 131: «اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي منا منافسة في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومين من عبادك و تقام المعطلة من حدودك».

[766] نهج البلاغه، خطبه ي 54: «فوالله ما ابالي؛ دخلت الي الموت أو خرج الموت الي و اما قولكم شكا في اهل الشام! فو الله ما دفعت الحرب يوما الا و انأ اطمع أن تلحق بي طائفة فتهتدي بي، و تعشو الي ضوئي، و ذلك احب الي من أن اقتلها علي ضلالها، و أن كانت تبوء بآثامها».

[767] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[768] نهج البلاغه، نامه ي 53 و بستاني، محمد، الاستراتيجيه العسكرية عند الامام علي

(ع)، ترجمه ي علي اكبري، سازمان تحقيقات خودكفايي بسيج، 1378، ص 35.

[769] نهج البلاغه، خطبه ي 298.

[770] نهج البلاغه، خطبه ي 298.

[771] نهج البلاغه، خطبه ي 384.

[772] نهج البلاغه، همان.

[773] نهج البلاغه، خطبه ي 136 ، 131 ، 24 ، 6 ، 3 و نامه هاي 31 و 53.

[774] نهج البلاغه، خطبه ي 131 و جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام، عميد زنجاني، وزارت ارشاد اسلامي، 1363، ص 59.

[775] نهج البلاغه، نامه هاي 17 و 45.

[776] نهج البلاغه، خطبه ي 54 و جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام، عميد زنجاني، وزارت ارشاد اسلامي، 1363، ص 65.

[777] نهج البلاغه، خطبه ي 51 و سوره ي مائده، آيه ي 6.

[778] نهج البلاغه و جهاد از ديدگاه امام علي عليه السلام، عميد زنجاني، وزارت ارشاد اسلامي، 1363،ص 67.

[779] همان.

[780] نهج البلاغه، نامه ي 10.

[781] ر ك فصل اول، مبحث فرهنگ و استراتژي.

[782] نهج البلاغه، خطبه هاي 124 و 66.

[783] جعفري، محمدتقي، جهاد در اسلام، نشر فرهنگ اسلامي، 1378، ص 82.

[784] نهج البلاغه، خطبه هاي 124 و 66.

[785] بستاني، محمد، الاستراتيجيه العسكريه عند الامام علي عليه السلام، ترجمه ي علي اكبري، سازمان تحقيقات خودكفايي بسيج، 1378، ص 243.

[786] نهج البلاغه، خطبه ي 124.

[787] جعفري، محمدتقي، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 22، ص 55.

[788] نهج البلاغه، خطبه ي 124.

[789] نهج البلاغه، خطبه ي 169.

[790] نهج البلاغه، خطبه ي 124 ، 66.

[791] جعفري، محمدتقي، جهاد در اسلام، ص 70.

[792] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 176.

[793] نهج البلاغه، خطبه ي 66.

[794] جعفري، محمدتقي، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 11، ص 82.

[795] نهج البلاغه، خطبه ي 66.

[796] همان.

[797] همان.

[798] سوره ي انفال، آيه ي 29.

[799] سوره ي الطلاق، آيه ي 65.

[800] نهج البلاغه، خطبه ي 11.

[801] سوره ي انفال، آيه ي 17.

[802] نهج البلاغه، خطبه ي 11.

[803] جعفري، محمدتقي، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 3، ص 195.

[804] نهج البلاغه، خطبه هاي 22 و 27.

[805] يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر، تاريخ يعقوبي، ترجمه ي آيتي، نشر

علمي فرهنگي، ج 2، ص 80.

[806] نهج البلاغه، نامه هاي 14 و 47 و وقعه صفين، نضربن مزاحم منقري، ص 123.

[807] مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، لبنان، دار القلم، 1408، ص 65.

[808] نهج البلاغه، خطبه ي 11.

[809] نهج البلاغه، خطبه ي 16.

[810] نهج البلاغه، خطبه ي 24.

[811] نهج البلاغه، خطبه ي 53.

[812] جعفري، محمدتقي، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 5، ص 39.

[813] نهج البلاغه، خطبه ي 136 «اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم.».

[814] جعفري، محمد تقي، شرح و تفسير نهج البلاغه،ج 3، ص 39.

[815] نبوغ امام.

[816] مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ج 1، صدرا، 1368، ص 148.

[817] مطهري، مرتضي، انسان كامل، صدرا، 1368، ص 52.

[818] مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه، صدرا، 1368، ص 27.

[819] همان، ص 20 به بعد.

[820] وجود جامع و كامل.

[821] همان، ص 30.

[822] نهج البلاغه، خطبه ي 93.

[823] نهج البلاغه، خطبه ي 189.

[824] همان.

[825] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[826] سخنراني رهبر معظم انقلاب در مشهد، 12 / 12 / 80، روزنامه جمهوري اسلامي، 13 / 12 / 80.

[827] جرج، جرداق، صداي عدالت انساني، هادي خسروشاهي، ناشر خرم، ج 5، ص 1375 ، 402.

[828] ر ك: اصل اول قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.

[829] نيل پستمن، زندگي در عيش، مردن در خوشي، مترجم صادقي، ناشر اطلاعات، تهران، 1375، ص 103.

[830] Globalization.

[831] «ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها... فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها.» نهج البلاغه، خطبه ي 169.

[832] امام خميني (ره)، صحيفه نور، جلد 10، ص 58.

[833] خامنه اي، سيدعلي، رهبر معظم انقلاب اسلامي، كوثر ولايت، سپاه پاسداران، 1379، ص 2.

[834] نهج البلاغه، خطبه ي 190.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109